۱۳۸۵ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

پی نوشتی بر یک نامه


نامه من به آقای براهنی بیش از آنچه که پنداشته بودم گفتگو برانگیخت. در این میان نامه دوست ناشناسی (1) از ایران و پرسشهای او، برآنم داشت که پی نوشتی بنویسم و نکته هائی چند را بشکافم.

دوست گرامی و نادیده،
دومانلی غوربتدِن سیزه یِشیل سِلاملار!

پیش از هر چیز بگذارید بگویم که من آقای براهنی را نه یک نژادپرست، که از فرهیختگان این آب و خاک می دانم، که اگر جز این بود، او را در جایگاهی نمی دیدم که به پاسخ نوشته اش برآیم، که چشمداشت من از براهنی و براهنی ها نوشتن و گفتن بی پرده و آشکار و سرراست از حقوق بشر است و حقوق شهروندی و اگر در نامه ای که به نشانی او بود ننوشته ام که او را در چه جایگاهی می بینم، تنها از آن رو که در گفتگوی رودررو چنین کاری را چاپلوسی می گویند و نه براهنی را و نه مرا نیازی به آن نیست. با این همه نژادپرستی دام هراسناکی است که هر کسی در آن تواند افتد و من در جائی که بر خودِ خویشتن نیز از این دام هراسانم، پیدا است که هیچ کس دیگری را نیز از افتادن در آن بدور نمی بینم، و براهنی را نیز.

1. من هرگز بدنبال خوارشماری شاهان ترکزبان نبوده ام، که از سوی پدر تبار از همانان دارم. در باره چرائی گسترده شدن زبان پارسی هم نمی خواهم گفتگو و یا بگومگوی تازه ای را آغاز کنم، چرا که خود، همین را بر آقای براهنی خرده گرفته ام. بگذارید تنها یک نمونه تاریخی بیاورم و بگذریم، تا دانسته شود که جایگزینی زبان عربی با فارسی برای همانندیهای این دو نبود و ریشه در کار دفتر و دیوان و زبان ویژه آن داشت. هنگامی که پارسیان پادشاهی گسترده خود را در سرتاسر جهان پیشرفته آنروز گستردند، زبان دیوانیشان نه پارسی بود و نه مادی، زبان رسمی و سرتاسری امپراتوری آنان "آرامی" بود و گاه نیز بابلی و ایلامی. آرامی هیچ همانندی با زبان پارسی باستان نداشت، که آن زبانی سامی و این زبانی هندواروپائی بود. پارسیان ولی از آنجائی که پیش از برآمدن کوروش بزرگ تنها فرمانروایان استان ایلامی انشان بودند و از کار دیوانی یک امپراتوری بزرگ سررشته ای نداشتند، دبیران آرامی و بابلی و بویژه ایلامی را بکار گرفتند و چنین شد که سنگنبشته های آنان همه به این زبانها نوشته شده اند. این نه نشانه ناتوانی زبان پارسی باستان بود و نه نشانه بی خردی پارسیان، زبانهای ایلامی، بابلی و آرامی از آنجائی که زبان دیوانی امپراتوریهای بزرگ بابل و آشور و ایلام بودند، بخوبی ورزیده شده بودند و دیوانیان و دبیران نیز که خود از همان مردمان می بودند، به آسانی به ابن زبانها می نوشتند.
همچنین شاهان پارسی را به زبان امروزی باید "باستانگرا" بدانیم چرا که تلاش می کردند خود و گذشته خاندانهای خود را به ایلام و سومر و بابل پیوند بزنند (همانگونه که همه خاندانهای شاهی پس از اسلام تلاش می کردند خود را به ساسانیان بپیوندند)، نوادگان هخامنش آنچنان شیفته فرهنگ ایلامی بودند که نامهای ایلامی بر فرزندان خود می نهادند (هخامنش، چیش پئش، کمبوجیه و کوروش) ، آنان بسیاری از میتختها و آئینهای بابلی، سومری و ایلامی را به پارسی بازگو کردند و از دل آمیختگی همه این آئینها و همچنین کیش پرستش آناهیتا و میترا، آموزه زرتشت زاده شد.

2. هر انسانی باید به همدردی با ستمدیدگان برخیزد، چه همدین و همزبان او باشند و چه نباشند، پس بر جوان زنجانی ما هم نمی توان خرده گرفت که چرا با مردم قره باغ همدردی می کند، این کار او را باید ستود. ولی راستی را این است که آنچه بر زبان روان می شود، ریشه در اندیشه ای دارد که در سر نهفته است. همدردی با مردم قره باغ، این تکه خاک را از آن جوان زنجانی و هم اندیشان او نمی کند، همانگونه که برای همدردی با مردم فلسطین نمی توان فریاد "َالقُدسُ لَنا" (قدس از آن ما است) برآورد. قره باغ از آن قره باغی هاست و فلسطین از آن فلسطینی ها، کسی که می گوید قره باغ از آن ما است، یا خود را قره باغی می داند و یا قره باغ را بخشی از خاک ایران! سخن بر سر همدردی نیست، سخن بر سر نگاه قبیله گرایانه است.

3. دست آویختن به آمار و تاریخ، به بیراهه بردن گفتگو است. اگر بپذیریم که خواسته های آقای براهنی تنها از آن رو پذیرفتنی اند که «شمار ترکزبانان سه درسد نیز از فارسیزبانان بیشتر است» و «اگر شاهان ترک نبودند زبان فارسی هم نبود»، پس بلوچها و عربها و کردها و ... که شمارشان از فارسیزبانان بسیار کمتر است و شاهی نیز نداشته اند که به پشتیبانی از زبان فارسی برخیزد، داد به که و به کجا باید ببرند؟
ولی اگر خواسته های او تنها از آن رو بر حق و بایسته اند که ریشه در حقوق شهروندی و منشور حقوق بشر سازمان ملل دارند، اینهمه درآویختن به تاریخ و آمار دیگر چرا؟

4. این سخن آقای براهنی که «نیروهای سرکوبگر از جاهای دیگر به آذربایجان آمده بودن و آذری نبودند»، گزاره ای نیمه کاره است که دنباله ترسناکی می توان بر آن نوشت؛ سرکوبگرا ن از کجا آمده بودند؟ و اگر آذری نبودند، چه کسانی بودند، کُرد؟ فارس؟ ارمنی؟ وشاید روس؟ تا همه دشمنان ترکها را برشمارده باشیم (روس (کؤرد)، فارس، أرمنی! بؤتؤن تؤرکؤن دوشمنی!)؟ و اگر بتوانیم همه آنان را شناسائی کنیم و دریابیم که همه فارسزبان بودند دیگر پرسش بی پاسخی بجای نخواهد ماند؟ آیا این نگاه، یک نگاه قبیله گرایانه نیست، که "خودی" را آزاده و آزادیخواه می پندارد و دامان او را از هر سرکوب و ستمی پاک می بیند؟

5. سرزمین ما زائویی است که روز زایمانش هر روز نزدیکتر می شود، دردهای خردکننده ای پیکر این زائو را به لرزه خواهند انداخت، تا آن "من/ شهروند" دیده به جهان بگشاید. ما دو راه بیشتر در پیش رو نداریم، یا باید به ستون چادر قبیله مان بچسبیم و چشم بر نو شدن جهان پیرامونمان ببندیم و ناگزیر در زیر چرخ سنگین ارابه تاریخ خرد و نابود شویم، یا پوست بیفکنیم و سینه را در هفت آب عشق بشوئیم و از "ما" گذر کنیم تا به "من" برسیم، شاید که پیر سیمین موی تاریخ گوشه چشمی نیز به ما داشته باشد.

دست شما را بگرمی می فشارم و برایتان سربلندی و شادکامی آرزو می کنم.

درین و سون سوز سایغیلاریملا

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1. پاسخی به یک مقاله

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر