23. شاهنامه و کیستی ایرانی - سه
شاهنامه فردوسی تنها یکی از شاهنامه های بی شماری است که در درازای هزاره گذشته سروده و یا نگاشته شده اند. پیش از او مسعودی مروزی و دقیقی بخت خود را در سرودن شاهنامه آزموده بودند. پس از او نیز کسانی چون اسدی طوسی (گرشاسپ نامه؛ سرگذشت گرشاسپ یل، شاه-پهلوان اوستائی)، عطایی رازی (برزونامه؛ سرگذشت پسر سهراب و خاندان رستم و زال) و ایرانشاه ابی الخیر (كوشنامه؛ سرگذشت کوش پیل دندان برادرزاده ضحاک) را سروده اند. همچنین اسکندر نامه نظامی گنجوی را نیز باید از این دست بشمار آورد. از آن گذشته داستانهای پهلوانی بسیاری نیز در دنباله روی از شاهنامه نگاشته شده اند که یا به بخشهای بیرون از چارچوب آن پرداخته اند و یا داستانهای آنرا پی گرفته اند، مانند: زراتشت نامه (زرتشت اسپیدمان)، داراب نامه (دارای دارایان، داریوش سوم هخامنشی)، بهمن نامه (پسر اسفندیار، اردشیر دوم هخامنشی)، سوسن نامه (خنیاگر تورانی که با برزو به ایران می آید)، شهریارنامه (پسر برزو، نوه سهراب)، بانوگشسب نامه (دختر رستم)، فرامرزنامه (پسر رستم)، جهانگيرنامه (پسر رستم)، آذربرزین نامه (پسر فرامرز، نوه رستم) و ...
این روند شاهنامه سرائی با برافتادن سامانیان غزنویان و حتا با آمدن مغولان نیز پایان نمی پذیرد. شاهنامه چنان در اندیشه و جان و روان ایرانیان درتنیده شده بود که تا به همین روزگار ما، هرکه در پی زنده ساختن کیستی ایرانی بوده است، دست بیاری به سوی فردوسی و شاهنامه اش درازکرده است. حمد الله مستوفی بروزگار ایلخانیان نه تنها ظفرنامه را در دنباله روی از فردوسی می سراید، که خود نخستین کسی است که دست به بازنویسی شاهنامه و پیراستن آن از بیتهای بیگانه زده است. گفتنی است که او در دیباچه "ظفرنامه" خود از دست تباهیهایی که در شاهنامه رفته است، فریاد بر می دارد. داوری او در باره جایگاه فردوسی و شاهنامه در زبان پارسی گویاتر از هر سخنی است:
وليـــــكن تبـــه گشتــــه از روزگـار
چو تـــخليط رفــــته در او بــيشمار
ز ســــهو نويســندگان سر به سر
ز ســــهو نويســندگان سر به سر
شده كــــار آن نامـــــه زيـــر و زبـر
چو ديدم بسى نسخه هاى چنين
چو ديدم بسى نسخه هاى چنين
از آن نامه گشـتم دل اندوهگيــــن
كه فردوسى اندر سخن گســترى
كه فردوسى اندر سخن گســترى
برافـــراشـت رايــــات شــــعر درى
مــــرّوت نـديــدم كــه آن داســتان
مــــرّوت نـديــدم كــه آن داســتان
كـــــژى يــــابـــد از جهل ناراستان
گذشته از اینکه شاه اسماعیل صفوی خود دست به بازنگاری شاهنامه و نگارگری آن گشود، (همانکه شاهنامه طهماسبی نامیده می شود)، سراینده ای بنام "هاتفی جامی" شاهنامه ای در باره جنگها و پیروزیهای شاه اسماعیل سرود، که بنام خود او شناخته می شود. اندکی پس از هاتفی، شاهنامه دیگری بدست قاسمی جنابدی در باره برآمدن صفویان و جنگهای شاه اسماعیل و شاه طهماسب سروده شد که دنباله کار هاتفی بود. حیرتی نامی نیز بروزگار شاه طهماسب شاهنامه ای در بازگوئی جنگهای دهه های نخستین اسلام و ستایش شاه طهماسب سرود. شاعر دیگری بنام بهشتی گیلانی جنگهای سلطان محمد خدابنده با سلطان مراد عثمانی را به نظم کشید و دلاوری ارتش و شاهنشاه ایران را سرود. همچنین بروزگار شاه عباس صفوی وحید الزمان قزوینی عمادالدوله "فتحنامه قندهار" را سرود:
شـــــهی را کــــه خواهــد خدا کامیاب
گذشته از اینکه شاه اسماعیل صفوی خود دست به بازنگاری شاهنامه و نگارگری آن گشود، (همانکه شاهنامه طهماسبی نامیده می شود)، سراینده ای بنام "هاتفی جامی" شاهنامه ای در باره جنگها و پیروزیهای شاه اسماعیل سرود، که بنام خود او شناخته می شود. اندکی پس از هاتفی، شاهنامه دیگری بدست قاسمی جنابدی در باره برآمدن صفویان و جنگهای شاه اسماعیل و شاه طهماسب سروده شد که دنباله کار هاتفی بود. حیرتی نامی نیز بروزگار شاه طهماسب شاهنامه ای در بازگوئی جنگهای دهه های نخستین اسلام و ستایش شاه طهماسب سرود. شاعر دیگری بنام بهشتی گیلانی جنگهای سلطان محمد خدابنده با سلطان مراد عثمانی را به نظم کشید و دلاوری ارتش و شاهنشاه ایران را سرود. همچنین بروزگار شاه عباس صفوی وحید الزمان قزوینی عمادالدوله "فتحنامه قندهار" را سرود:
شـــــهی را کــــه خواهــد خدا کامیاب
نخـــــستش دهــــد سیـــر چون آفتاب
شــــهنشاه بـــــی مثــــل عباس شاه
شــــهنشاه بـــــی مثــــل عباس شاه
کـــــه نــــازد به او تخت و تاج و کلاه
به کــــــف نـــیزه شــــاه نیکو سرشت
به کــــــف نـــیزه شــــاه نیکو سرشت
چو سروی است بر طرف جوی بهشت
از روزگار نادرشاه افشار دو نمونه بنامهای "شهنامه نادری (نظام الدین) و شاهنامه نادری (محمدعلی طوسی) بجا مانده اند. ملک الشعرای دربار فتحعلی شاه قاجار، فتحعلیخان صبای کاشی نیز شاهنشاه نامه را در همان وزن شاهنامه فردوسی سرود. نمونه زیر از کتاب دیگر او، "گلشن صبا" است:
شــــنیدم یکی موبـــد سالــخورد
از روزگار نادرشاه افشار دو نمونه بنامهای "شهنامه نادری (نظام الدین) و شاهنامه نادری (محمدعلی طوسی) بجا مانده اند. ملک الشعرای دربار فتحعلی شاه قاجار، فتحعلیخان صبای کاشی نیز شاهنشاه نامه را در همان وزن شاهنامه فردوسی سرود. نمونه زیر از کتاب دیگر او، "گلشن صبا" است:
شــــنیدم یکی موبـــد سالــخورد
در آن دم که روشنروان می سپرد
تــــن پاکــــــش از تابـــــش آفتاب
چو موم اندر آتش، چو شکر در آب
یکی گفـــــتش: ای پیر دیرینه روز
تـــــن از تــــابش آفــــتاب به سوز
نبســــتی چـــرا در سرای سپنج
سپــــنجی ســرایی پی دفع رنج؟ (1)
ادیب پیشاوری در هنگامه جنگ جهانگیر نخست، هنگامی که ایرانیان در دشمنی با بریتانیا و روسیه از جان و دل خواهان پیروزی آلمان و عثمانی بودند، کتابی بنام ویلهلم دوم امپراتور آلمان سرود و آنرا "قیصرنامه"نام نهاد. شاهنامه دیگری بنام "نوبخت نامه" سروده حبیب الله نوبخت است که در یکسد هزار بیت تاریخ ایران را از فروپاشی ساسانیان تا برآمدن رضاشاه پهلوی پی می گیرد. و پایان سخن اینکه نزدیکترین شاهنامه بروزگار ما سروده رحیم معینی کرمانشاهی است که خود می گوید: « این تاریخ را من از جایی شروع کردم که فردوسی تمام کرد و هماکنون شش جلد از آن یعنی تا پایان دوران شاه عباس صفوی چاپ شده است». از آن گذشته در دربار بابریان در هند و همچنین در دربار عثمانیان نیز شاهنامه هایی در ستایش آن شاهان سروده شده است، که سخن آنان در این گفتار نمی گنجد.
از میان این همه شاهنامه که در گذر یک هزاره پدید آمدند، تنها یکی از آنان به جایگاهی رسید که در هشت گوشه ایرانزمین نوای گوش-آشنای ایرانیان شود. چرائی این پدیده را انوری چنین می سراید: «او نه استاد بود و ما شاگرد / او خداوند بود و ما بنده!». تا به همین امروز نیز، این تنها شاهنامه فردوسی است که از زاهدان تا تبریز و از آبادان تا سرخس بر سر زبانها است و از آنهمه شاهنامه های رنگارنگ کسی چیزی بیاد ندارد. راز جاودانگی شاهنامه را نیز در همین سخن باید جُست که اگرچه "نامه شاهان" بود و می بایست که به سرگذشت خدایگان بپردازد، بیش از هر چیز سخن از "پهلوانان" گفت، که نماد آزادگی و پیشوایان اخلاقی "مردم" بودند و کارشان نه پاسبانی از تاج و تخت شاه، که نگاهبانی از ایرانیان و کیان ایرانزمین بود. از همین رو است که می بینیم "شاهنامه خوانی" آئینی بس کهن در هشت گوشه ایران است. همانگونه که پیشتر نوشته ام، من خود داستانهای شاهنامه را برای نخستین بار بزبان ترکی و در آذربایجان شنیدم. در لرستان شاهنامه خوانی یک از آئینهای هنوز پابرجای مردمی است، داستانهای شاهنامه بنام "هفت لشگر" هنوز هم در شبهای یلدا از سوی بزرگان هر خاندانی بازگویی می شوند. در کردستان شاهنامه خوانی هم به پارسی و هم به کردی انجام می گیرد که بنام "رستم نامه" نیز شناخته می شود. در خوزستان و چهارمحال بختیاری شاهنامه خوانی بویژه در میان مردم لُر و لَک و بختیاری هنوز پابرجا است. کوتاه سخن اینکه شاهنامه در درازای سده ها راه خود را به هشت گوشه این سرزمین گشوده است و با فرهنگ این سرزمین پیوند جاودانی یافته است. با نگاه به این پیوند است که می توانیم انگیزه پادشاهان ترکزبان ایران را بویژه پس از ویرانیهای مغولان دریابیم. درست پس از آن سالهای سرشار از کشتار و ویرانی است که اندیشه بازآفرینی یک شاهنشاهی یکپارچه ایرانی در دلها و سرهای سرآمدان این آب و خاک جوانه می زند. گفتنی است که پیشتازان این جنبش نوین و راهگشایان سومین "نوزائی ملی" ایران، ایلخانیان، نوادگان چنگیز مغول بودند. نخستین گام با دور شدن سایه شوم خلیفه عباسی از سر ایرانیان، بدست هولاکو خان مغول برداشته شد. خواجه نصیرالدین طوسی، وزیر دانشمند و ایران دوستِ هولاکو توانست با دانش و فرزانگی بر دَدمنشی و دُژخوئی کسانی که جز کشتار و چپاول و ویرانی کار دیگری نمی دانستند، چیره شود و بخشی از دستآوردهای فرهنگی ایرانیان را از چنگال خونریز مغول رهائی بخشد و اندک اندک کمر به آموزش این بیابانیان تیغ کش و ویرانگر بپردازد (2). بروزگار ایلخانیان، این شاهان ایرانی شده است که بزرگترین دبیر دیوانی آنان، حمدالله مستوفی (3) برای نخستین بار دست به ویرایش و پالایش شاهنامه فردوسی می زند. پس از بر افتادن ایلخانیان، که واپسین پادشاهشان "انوشیروان دادگر" نام داشت، تیموریان برآمدند، که یکی از شاهزادگانشان دست به بازنویسی و نگارگری شاهنامه زد، همانکه بنام خود او "شاهنامه بایسنغری" نامیده می شود. در دهه های پر آشوب و پر زدوخوردِ میان برافتادن ایلخانیان تا برآمدن صفویان، در باختر ایران اوغوزهای نواده عثمان بیک امپراتوری عثمانیان را برپا کرده بودند و در خاور آن ازبکهای نواده جوجی رفته رفته به نیرویی ترس آور فرا می رستند. گفتنی است که از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی تا برآمدن صفویان، ایران تنها یک آرمان و یک آرزو بود. آنچه که در آن نه سده "ایران" نامیده می شد، نه یک سرزمین یکپارچه و یک یگان سیاسی استوار، که یک پهنه فرهنگی بود. پهنه ای که از اقیانوس هند تا دریای اژه گسترده شده بود و زبان پارسی زبان فرا-مرزی آن، و میتختهای شاهنامه میتختهای میانجی آن بودند، که اگر جز این می بود، نه بابُریان هند اینچنین به پرورش زبان پارسی کمر می بستند و نه نوادگان سلجوق در قونیه نامهای شاهنامه ای چون کیخسرو و کیقباد و سیاوش و کیکاووس بر خود می نهادند.
ویرانیها و کشتارهای هراسناک مغولان اندک اندک سرآمدان ایرانی را به اندیشه بازسازی یک شاهنشاهی یکپارچه ایرانی بر پایه نمونه ساسانیان انداخت، که این اندیشه پس از کشاکشهای فراوان با برآمدن صفویان به بار نشست، که اگرچه سومین نوزائی ملی ایرانیان را به انجام رسانیدند و یگان سیاسی یکپارچه ای پدید آوردند که مرزهای آن کمابیش همان مرزهای شاهنشاهی ساسانی بود، ولی ایران و ایرانیان را دچار آسیبهای ژرفی نیز نمودند، که فرهنگِ اندیشه در ایران هنوز گریبان خود را از آنها رها نکرده است. بدیگر سخن، برآوردن آرزوی ایرانیان و به انجام رسانیدن "آرمان ایرانشهری" بدست کسانی افتاد که خود آنرا بدرستی درنیافته بودند و خشت نخست را چنان کج نهادند که تا به امروز این دیوار از کژی رهائی نیافته است.
به شاهنامه بازمی گردیم. بنیانگذار دودمان صفوی که خود از پدری قزلباش (شیخ حیدر) و مادری یونانی تبار (مارتا) به جهان آمده بود (4)، اگرچه پادشاهی خو را بر پشتیبانی ترکمانان کوچیده از آناتولی و عراق و شام (ایل بزرگ شاملو نام خود را از شام، و ایل روملو از روم گرفته است، از شام یا روم+لو که پسوند وابستگی است) استوار کرده بود، پس از نشستن بر تختِ شاهی گروهی از نگارگران و خوشنویسان چیره دست را به پایتخت فراخواند، تا شاهنامه را نگارگری و بازنویسی کنند. این کار با نگاه به تبار شاه اسماعیل و نیروهای پشتیبان او که همه ترکزبان بودند، بخودی خود نشان دهنده جایگاه ارجمند شاهنامه در کیستی ایرانی است و همچنین بازگو کننده این نکته که بازسازی یک یگان یکپارچه و استوار سیاسی بدون بهره گیری از یک سامانه اسطوره شناسی استوار و به هم پیوسته شدنی نیست. شاه اسماعیل با همه پایورزی و خشک مغزی دینی اش این را دریافته بود و گماشتن دهها هنرمند بر بازنویسی و نگارگری شاهنامه ریشه در همین آگاهی داشت (5). دلبستگی شاه اسماعیل به شاهنامه را از نامهای فرزندان او نیز بخوبی می توان دریافت: از چهار پسر شاه اسماعیل، سه تن از آنان نامهای شاهنامه ای (تهماسب، سام، بهرام) دارند و او همچنین دختری نیز بنام "پری" داشته است. (6) شاهزاده سام میرزا همانی است که "تذکره تحفه سامی" را در نثر پارسی از خود بیادگار گذاشته است.
از بازآفرینی نخستین شاهنشاهی یکپارچه ایرانی پس از ساسانیان اگر بگذریم، شاهنامه یکبار دیگر نیز در راستای برساختن "کیستی" نوین یک ملت و یک کشور دیگر هم به کارگرفته می شود. در بخش شانزدهم این جستار نشان دادم که جدائی سرزمینهای آنسوی ارس و بنیانگذاری جمهوری آذربایجان جز با یاری گرفتن از جهانِ اسطوره ای شاهنامه شدنی نمی بود، چرا که پیشینه اسطوره ای مانند زمینی است که ساختار سیاسی بر روی آن ساخته می شود. محمد امین رسولزاده "سیاوش زمانه" را بروزگاری نوشت که در گریز از چنگال کمونیستها شهر به شهر و خانه به خانه در اران و قفقاز می گشت، تا که در خانه ای در لاهیچ شاهنامه را یافت و آنرا خواند و اندیشه بهره گیری از جهان اسطوره ای شاهنامه برای بنیانگزاری جمهوری آذربایجان به سرش افتاد، یا همانگونه که خود می نویسد: « « این اثر [سیاوش زمانه] به هنگام نگارش به اعتبار استعارهها و مثالهایش، محیط ادبی آذربایجان را در نظر گرفته است». پس "سیاوش زمانه" پشتوانه اسطوره ای، و "جمهوری آذربایجان، چگونگی شکل گیری و وضعیت کنونی آن" مانیفست سیاسی جمهوری آذربایجان هستند.
قبیله گرایان در راستای ملت سازی و جدا کردن سرنوشت مردم آذربایجان از ملت ایران همواره در کنار ستیز کوردلانه با شاهنامه و فردوسی بدنبال جایگزینی برای آن بوده اند و از همین رهگذر، و در پیروی کورکورانه از پان ترکیستهای جمهوری ترکیه دست بدامان حماسه «ده ده قورقود» شده اند. برای نمونه آقای ماشاءالله رزمی (که در نگاشتن سخنان بی پشتوانه دستی چیره دارد) (7)، در نوشتاری به نام "مساله ملي آذربايجان" ده ده قورقود را "شاهنامه آذربایجانیها" می نامد. راستی را این است که ده ده قورقود نه شاهنامه است و نه ریشه در فرهنگ آذربایجانی دارد. دده قوقود حماسه ای زیبا و شیرین است، در دوازده "پای" یا بخش، و نزدیک به یکسدوشصت برگ، که با این گزاره آغاز می شود:
«حضرت رسول عليه السلامين زمانينا یاخین، بيات قبيله سينده بيركيشى دونيايا گلدى كى اونا قورقوت بابا دئیيرديلر.» (نزدیک بروزگار حضرت رسول عله السلام در قبیله بیات مردی به جهان آمد که او را بابا قورقود می نامیدند).
اگرچه پان ترکیستها گذشته این کتاب را به سه- تا پانزده هزار سال پیش می رسانند و برآنند که «هومر شاعر بزرگ یونانی که هشتصد سال پیش از میلاد مسیح می زیسته، در داستان اودیسه خود از این حماسه قهرمانی الهام گرفته است» (8)، پروفسور فاروق سومر، در کتاب "اوغوزلار" زمان نگارش آنرا سده شانزهم میلادی می داند. آمدن واژه هایی مانند "دولدوران توپ" (توپ سَرپُر)، "استانبول" (تا پیش از سال 1453 کُنستانتینوپِل خوانده می شد)، " آق حصار قلعه سی"، "ایاصوفیه"، "تاراقّا" (ترقّه)، "پول" و مانند آنها نشانگر آن است که این حماسه با همه زیبائیش نه بزبان اوغوزی است (می توان آن را با "دیوان لغات الترک" کاشغری سنجید و دید که زبان ده ده قورقود عثمانی کهن-میانه است)، نه یک شاهنامه است و نه پیوندی با آذربایجان دارد.
شاهنامه هزار سال است که سایه بلند خود را بر سر کیستی ملی ایرانیان افکنده است، نه تنها بایسنقر و شاه اسماعیل صفوی، که اندیشمندان آگاه و روشندلی همچون میرزا علی اکبر صابر و رشید ایسماعیل اوغلی افندی نیز در آن هیچ سخن "ترک ستیزانه ای" نیافته اند و آنرا با جان و دل از پارسی به ترکی برگردانده اند. این تنها اندیشه بیمار قبیله گرایان است که شاهنامه را بدون خواندن آن، کتابی نژادپرستانه و پارس ستایانه می خواند، اگر سخن آنان راست می بود، شاه ترکزبان صفوی که با نام "خطائی" به زبان مادری اش شعر می سرود، هرگز دست به گردآوری و نگارگری شاهنامه نمی زد و بجای آن "ده ده قورقود" را برمی گزید، که می گویند زمان نگارشش به پیش از میلاد مسیح باز می گردد!
دیگر اینکه از شوخی روزگار، یک ایدئولوژی دیگر نیز نام و پشتوانه اسطوره ای خود را وامدار شاهنامه است؛ پان تورانیسم، که چتری بر سر پان تورکیسم است. ضیاء گؤک آلپ در باره توران می سراید:
ادیب پیشاوری در هنگامه جنگ جهانگیر نخست، هنگامی که ایرانیان در دشمنی با بریتانیا و روسیه از جان و دل خواهان پیروزی آلمان و عثمانی بودند، کتابی بنام ویلهلم دوم امپراتور آلمان سرود و آنرا "قیصرنامه"نام نهاد. شاهنامه دیگری بنام "نوبخت نامه" سروده حبیب الله نوبخت است که در یکسد هزار بیت تاریخ ایران را از فروپاشی ساسانیان تا برآمدن رضاشاه پهلوی پی می گیرد. و پایان سخن اینکه نزدیکترین شاهنامه بروزگار ما سروده رحیم معینی کرمانشاهی است که خود می گوید: « این تاریخ را من از جایی شروع کردم که فردوسی تمام کرد و هماکنون شش جلد از آن یعنی تا پایان دوران شاه عباس صفوی چاپ شده است». از آن گذشته در دربار بابریان در هند و همچنین در دربار عثمانیان نیز شاهنامه هایی در ستایش آن شاهان سروده شده است، که سخن آنان در این گفتار نمی گنجد.
از میان این همه شاهنامه که در گذر یک هزاره پدید آمدند، تنها یکی از آنان به جایگاهی رسید که در هشت گوشه ایرانزمین نوای گوش-آشنای ایرانیان شود. چرائی این پدیده را انوری چنین می سراید: «او نه استاد بود و ما شاگرد / او خداوند بود و ما بنده!». تا به همین امروز نیز، این تنها شاهنامه فردوسی است که از زاهدان تا تبریز و از آبادان تا سرخس بر سر زبانها است و از آنهمه شاهنامه های رنگارنگ کسی چیزی بیاد ندارد. راز جاودانگی شاهنامه را نیز در همین سخن باید جُست که اگرچه "نامه شاهان" بود و می بایست که به سرگذشت خدایگان بپردازد، بیش از هر چیز سخن از "پهلوانان" گفت، که نماد آزادگی و پیشوایان اخلاقی "مردم" بودند و کارشان نه پاسبانی از تاج و تخت شاه، که نگاهبانی از ایرانیان و کیان ایرانزمین بود. از همین رو است که می بینیم "شاهنامه خوانی" آئینی بس کهن در هشت گوشه ایران است. همانگونه که پیشتر نوشته ام، من خود داستانهای شاهنامه را برای نخستین بار بزبان ترکی و در آذربایجان شنیدم. در لرستان شاهنامه خوانی یک از آئینهای هنوز پابرجای مردمی است، داستانهای شاهنامه بنام "هفت لشگر" هنوز هم در شبهای یلدا از سوی بزرگان هر خاندانی بازگویی می شوند. در کردستان شاهنامه خوانی هم به پارسی و هم به کردی انجام می گیرد که بنام "رستم نامه" نیز شناخته می شود. در خوزستان و چهارمحال بختیاری شاهنامه خوانی بویژه در میان مردم لُر و لَک و بختیاری هنوز پابرجا است. کوتاه سخن اینکه شاهنامه در درازای سده ها راه خود را به هشت گوشه این سرزمین گشوده است و با فرهنگ این سرزمین پیوند جاودانی یافته است. با نگاه به این پیوند است که می توانیم انگیزه پادشاهان ترکزبان ایران را بویژه پس از ویرانیهای مغولان دریابیم. درست پس از آن سالهای سرشار از کشتار و ویرانی است که اندیشه بازآفرینی یک شاهنشاهی یکپارچه ایرانی در دلها و سرهای سرآمدان این آب و خاک جوانه می زند. گفتنی است که پیشتازان این جنبش نوین و راهگشایان سومین "نوزائی ملی" ایران، ایلخانیان، نوادگان چنگیز مغول بودند. نخستین گام با دور شدن سایه شوم خلیفه عباسی از سر ایرانیان، بدست هولاکو خان مغول برداشته شد. خواجه نصیرالدین طوسی، وزیر دانشمند و ایران دوستِ هولاکو توانست با دانش و فرزانگی بر دَدمنشی و دُژخوئی کسانی که جز کشتار و چپاول و ویرانی کار دیگری نمی دانستند، چیره شود و بخشی از دستآوردهای فرهنگی ایرانیان را از چنگال خونریز مغول رهائی بخشد و اندک اندک کمر به آموزش این بیابانیان تیغ کش و ویرانگر بپردازد (2). بروزگار ایلخانیان، این شاهان ایرانی شده است که بزرگترین دبیر دیوانی آنان، حمدالله مستوفی (3) برای نخستین بار دست به ویرایش و پالایش شاهنامه فردوسی می زند. پس از بر افتادن ایلخانیان، که واپسین پادشاهشان "انوشیروان دادگر" نام داشت، تیموریان برآمدند، که یکی از شاهزادگانشان دست به بازنویسی و نگارگری شاهنامه زد، همانکه بنام خود او "شاهنامه بایسنغری" نامیده می شود. در دهه های پر آشوب و پر زدوخوردِ میان برافتادن ایلخانیان تا برآمدن صفویان، در باختر ایران اوغوزهای نواده عثمان بیک امپراتوری عثمانیان را برپا کرده بودند و در خاور آن ازبکهای نواده جوجی رفته رفته به نیرویی ترس آور فرا می رستند. گفتنی است که از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی تا برآمدن صفویان، ایران تنها یک آرمان و یک آرزو بود. آنچه که در آن نه سده "ایران" نامیده می شد، نه یک سرزمین یکپارچه و یک یگان سیاسی استوار، که یک پهنه فرهنگی بود. پهنه ای که از اقیانوس هند تا دریای اژه گسترده شده بود و زبان پارسی زبان فرا-مرزی آن، و میتختهای شاهنامه میتختهای میانجی آن بودند، که اگر جز این می بود، نه بابُریان هند اینچنین به پرورش زبان پارسی کمر می بستند و نه نوادگان سلجوق در قونیه نامهای شاهنامه ای چون کیخسرو و کیقباد و سیاوش و کیکاووس بر خود می نهادند.
ویرانیها و کشتارهای هراسناک مغولان اندک اندک سرآمدان ایرانی را به اندیشه بازسازی یک شاهنشاهی یکپارچه ایرانی بر پایه نمونه ساسانیان انداخت، که این اندیشه پس از کشاکشهای فراوان با برآمدن صفویان به بار نشست، که اگرچه سومین نوزائی ملی ایرانیان را به انجام رسانیدند و یگان سیاسی یکپارچه ای پدید آوردند که مرزهای آن کمابیش همان مرزهای شاهنشاهی ساسانی بود، ولی ایران و ایرانیان را دچار آسیبهای ژرفی نیز نمودند، که فرهنگِ اندیشه در ایران هنوز گریبان خود را از آنها رها نکرده است. بدیگر سخن، برآوردن آرزوی ایرانیان و به انجام رسانیدن "آرمان ایرانشهری" بدست کسانی افتاد که خود آنرا بدرستی درنیافته بودند و خشت نخست را چنان کج نهادند که تا به امروز این دیوار از کژی رهائی نیافته است.
به شاهنامه بازمی گردیم. بنیانگذار دودمان صفوی که خود از پدری قزلباش (شیخ حیدر) و مادری یونانی تبار (مارتا) به جهان آمده بود (4)، اگرچه پادشاهی خو را بر پشتیبانی ترکمانان کوچیده از آناتولی و عراق و شام (ایل بزرگ شاملو نام خود را از شام، و ایل روملو از روم گرفته است، از شام یا روم+لو که پسوند وابستگی است) استوار کرده بود، پس از نشستن بر تختِ شاهی گروهی از نگارگران و خوشنویسان چیره دست را به پایتخت فراخواند، تا شاهنامه را نگارگری و بازنویسی کنند. این کار با نگاه به تبار شاه اسماعیل و نیروهای پشتیبان او که همه ترکزبان بودند، بخودی خود نشان دهنده جایگاه ارجمند شاهنامه در کیستی ایرانی است و همچنین بازگو کننده این نکته که بازسازی یک یگان یکپارچه و استوار سیاسی بدون بهره گیری از یک سامانه اسطوره شناسی استوار و به هم پیوسته شدنی نیست. شاه اسماعیل با همه پایورزی و خشک مغزی دینی اش این را دریافته بود و گماشتن دهها هنرمند بر بازنویسی و نگارگری شاهنامه ریشه در همین آگاهی داشت (5). دلبستگی شاه اسماعیل به شاهنامه را از نامهای فرزندان او نیز بخوبی می توان دریافت: از چهار پسر شاه اسماعیل، سه تن از آنان نامهای شاهنامه ای (تهماسب، سام، بهرام) دارند و او همچنین دختری نیز بنام "پری" داشته است. (6) شاهزاده سام میرزا همانی است که "تذکره تحفه سامی" را در نثر پارسی از خود بیادگار گذاشته است.
از بازآفرینی نخستین شاهنشاهی یکپارچه ایرانی پس از ساسانیان اگر بگذریم، شاهنامه یکبار دیگر نیز در راستای برساختن "کیستی" نوین یک ملت و یک کشور دیگر هم به کارگرفته می شود. در بخش شانزدهم این جستار نشان دادم که جدائی سرزمینهای آنسوی ارس و بنیانگذاری جمهوری آذربایجان جز با یاری گرفتن از جهانِ اسطوره ای شاهنامه شدنی نمی بود، چرا که پیشینه اسطوره ای مانند زمینی است که ساختار سیاسی بر روی آن ساخته می شود. محمد امین رسولزاده "سیاوش زمانه" را بروزگاری نوشت که در گریز از چنگال کمونیستها شهر به شهر و خانه به خانه در اران و قفقاز می گشت، تا که در خانه ای در لاهیچ شاهنامه را یافت و آنرا خواند و اندیشه بهره گیری از جهان اسطوره ای شاهنامه برای بنیانگزاری جمهوری آذربایجان به سرش افتاد، یا همانگونه که خود می نویسد: « « این اثر [سیاوش زمانه] به هنگام نگارش به اعتبار استعارهها و مثالهایش، محیط ادبی آذربایجان را در نظر گرفته است». پس "سیاوش زمانه" پشتوانه اسطوره ای، و "جمهوری آذربایجان، چگونگی شکل گیری و وضعیت کنونی آن" مانیفست سیاسی جمهوری آذربایجان هستند.
قبیله گرایان در راستای ملت سازی و جدا کردن سرنوشت مردم آذربایجان از ملت ایران همواره در کنار ستیز کوردلانه با شاهنامه و فردوسی بدنبال جایگزینی برای آن بوده اند و از همین رهگذر، و در پیروی کورکورانه از پان ترکیستهای جمهوری ترکیه دست بدامان حماسه «ده ده قورقود» شده اند. برای نمونه آقای ماشاءالله رزمی (که در نگاشتن سخنان بی پشتوانه دستی چیره دارد) (7)، در نوشتاری به نام "مساله ملي آذربايجان" ده ده قورقود را "شاهنامه آذربایجانیها" می نامد. راستی را این است که ده ده قورقود نه شاهنامه است و نه ریشه در فرهنگ آذربایجانی دارد. دده قوقود حماسه ای زیبا و شیرین است، در دوازده "پای" یا بخش، و نزدیک به یکسدوشصت برگ، که با این گزاره آغاز می شود:
«حضرت رسول عليه السلامين زمانينا یاخین، بيات قبيله سينده بيركيشى دونيايا گلدى كى اونا قورقوت بابا دئیيرديلر.» (نزدیک بروزگار حضرت رسول عله السلام در قبیله بیات مردی به جهان آمد که او را بابا قورقود می نامیدند).
اگرچه پان ترکیستها گذشته این کتاب را به سه- تا پانزده هزار سال پیش می رسانند و برآنند که «هومر شاعر بزرگ یونانی که هشتصد سال پیش از میلاد مسیح می زیسته، در داستان اودیسه خود از این حماسه قهرمانی الهام گرفته است» (8)، پروفسور فاروق سومر، در کتاب "اوغوزلار" زمان نگارش آنرا سده شانزهم میلادی می داند. آمدن واژه هایی مانند "دولدوران توپ" (توپ سَرپُر)، "استانبول" (تا پیش از سال 1453 کُنستانتینوپِل خوانده می شد)، " آق حصار قلعه سی"، "ایاصوفیه"، "تاراقّا" (ترقّه)، "پول" و مانند آنها نشانگر آن است که این حماسه با همه زیبائیش نه بزبان اوغوزی است (می توان آن را با "دیوان لغات الترک" کاشغری سنجید و دید که زبان ده ده قورقود عثمانی کهن-میانه است)، نه یک شاهنامه است و نه پیوندی با آذربایجان دارد.
شاهنامه هزار سال است که سایه بلند خود را بر سر کیستی ملی ایرانیان افکنده است، نه تنها بایسنقر و شاه اسماعیل صفوی، که اندیشمندان آگاه و روشندلی همچون میرزا علی اکبر صابر و رشید ایسماعیل اوغلی افندی نیز در آن هیچ سخن "ترک ستیزانه ای" نیافته اند و آنرا با جان و دل از پارسی به ترکی برگردانده اند. این تنها اندیشه بیمار قبیله گرایان است که شاهنامه را بدون خواندن آن، کتابی نژادپرستانه و پارس ستایانه می خواند، اگر سخن آنان راست می بود، شاه ترکزبان صفوی که با نام "خطائی" به زبان مادری اش شعر می سرود، هرگز دست به گردآوری و نگارگری شاهنامه نمی زد و بجای آن "ده ده قورقود" را برمی گزید، که می گویند زمان نگارشش به پیش از میلاد مسیح باز می گردد!
دیگر اینکه از شوخی روزگار، یک ایدئولوژی دیگر نیز نام و پشتوانه اسطوره ای خود را وامدار شاهنامه است؛ پان تورانیسم، که چتری بر سر پان تورکیسم است. ضیاء گؤک آلپ در باره توران می سراید:
Vatan ne Türkiye'dir Türklere, ne Türkistan
!Vatan, büyük ve müebbed bir ülkedir, Turan
نه ترکیه است وطن تُرک را، نه ترکستان
فــــراخ خــــاکِ نمیرنده است آن: تــوران!
(برگردان از من است)
در دانشنامه های ترکی در باره "توران" می خوانیم:
در دانشنامه های ترکی در باره "توران" می خوانیم:
Turan: eski İran mitolojisinde büyük bir Doğu ülkesinin adıdır. İran ulusal destanı olan Şehname'nin en uzun bölümü, İran ile Turan arasındaki efsanevi savaşları anlatır
توران (نگارش پارسی) در میتولوژی کهن ایرانی نام یک سرزمین بزرگ خاوری است. بلندترین بخش شاهنامه که حماسه ملی ایران است، به جنگهای افسانه ای میان ایران و توران می پردازد.
در دیباچه شاهنامه ابومنصوری آمده است که « امير ابومنصور عبدالرزاق ... از روزگار آرزو کرد تا او رانيز يادگاری بود اندرين جهان. ... از هر شارستان گرد کرد و بنشاند به فراز آوردن اين نامههای شاهان و کارنامه هاشان و زندگانی هر يکی از داذ و بيداذ و آشوب وجنگ و آيين، ... و اين را نام شاهنامه نهاذند تا خداوندان دانش اندرين نگاه کنند و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و کار و ساز پادشاهی و نهاد و رفتار ايشان و آيينهای نيکو و داذ و داوری و رای و راندن کار و سپاه آراستن و رزم کردن و شهر گشاذن و کينخواستن و شبيخون کردن و آزرم داشتن و خواستاری کردن اين همه را بذين نامه اندر بيايند»
امروزه جز شاهنامه پژوهان کسی ابومنصور عبدالرزاق را نمی شناسد، این نام فردوسی است که هم در ایران و هم در جهان بلند آوازه شده است و دوست و دشمن از شاهکار او برای بازتعریف کیستی خود بهره می گیرند.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1. آورده اند صبا شاهنشاهنامه و همچنین خداوندنامه را در همچشمی با فردوسی سروده بود تا نشان دهد که از فرزانه توس برتر است. سید احمد دیوان بیگی شیرازی نگارنده "حدیقه الشعرا" در این باره می نویسد: «از قضیه رحلتش قصهای عجیب دارم و آن، آن است که در چهار روز قبل از وفات خود، روزی برادر و کسان و اولاد خود را خواسته صحبت از شعر به میان آورد. آنگاه یکی را گفت: از خداوندنامه ام قدری بخوان! بخواند. بعد دیگری را گفت: از شاهنشاهنامه پارهای برخوان. او نیز برخواند. پس از آن گفت: شاهنامه فردوسی را هم بیاورید و بعضی از آن بخوانید. حاضر کرده، گشودند و اتفاقاً اول صفحه این بود که:
«شود کوه آهن چو دریای آب / اگر بشـــنود نام افـراسیاب!»
به محض شنیدن این شعر، حالش دگرگون شد و همانا دریافتِ تفاوتِ اشعار خود را با استاد کرده، مبهوت ماند و حالت غشی بر او روی داد. دیگر تکلمی نکرد، مهموم و مغموم بماند و اثر مرض از او ظاهر شد و بعد از چهار روز درگذشت» همچنین بنگرید به از صبا تا نیما، یحیی آرین پور
2. در باره گستره و ژرفای ویرانگریها و کشتارهای مغولان بنگرید به تاریخ جهانگشای عطاملک جوینی
3. زاده قزوین، 661 خورشیدی. او از نزدیکان خواجه رشیدالدین فضل الله (وزير غازان خان و الجاتيو) بوده است و گذشته از "ظفرنامه" دو کتاب ارزشمند "تاریخ گزیده" و "نزهت القلوب" را از خود بیادگار گذاشته است.
4. مارتا دختر اوزون حسن و کایرا کاتارینا دختر کالویوآنس از شاهزادگان ترابوزانی بود. شیخ حیدر خود نیز از سوی مادر تباری نیمه یونانی داشت. بنگرید به "تشکیل دولت ملی در ایران" والتر هینتس. برگ 89
5. سرایندگان پارسی زبان در پایبندی به آرمان ایرانشهری همیشه پادشاهان سرزمین خود را، حتا اگر فرمانروای سرزمینی کوچک می بودند، شاه ایران می خواندند، اینکار بازگو کننده همان "آرزو"ی بازسازی ایران است. اسماعیل ولی نخستین کسی بود که خود را پادشاه کشور ایران خواند. در همین راستا فیروزشاه زرین کلاه نیای بزرگ شیخ صفی خوانده شد، که گویا از نوادگان امام هفتم شیعیان بود، که او نیز خود نبیره زین العابدین امام چهارم شیعیان بود. در دنباله این تبارنامه سازی بود که تاریخسازان صفوی شاهزاده خانمی ایرانی بنام بی بی شهربانو را که می گفتند دختر یزدگرد سوم است، به همسری امام حسین درآوردند و زین العابدین را میوه این پیوند خواندند، تا به هر نیرنگی که هست، تبار صفویان را به ساسانیان برسانند. بر این همه پنداربافی استادانه چیزی جز آفرین نمی توان گفت!
6. شاهزاده سام میرزا همانی است که "تذکره تحفه سامی" را در نثر پارسی از خود بیادگار گذاشته است.
7. یک نمونه آن داستان سال جهانی ده ده قورقود است که یونسکو به گفته ایشان در آن سال « زبان ترکی را نیز سومین زبان با قاعده دنیا اعلام کرد که بیست و چهار هزار فعل دارد و همان زمان فارسی را سی و سومین لهجه عربی معرفی نمود» ایشان تا به امروز نیازی به این ندیده است که سرچشمه این "داده های یونسکو" را برای خوانندگان بازگو کند. در واپسین نوشتار ایشان نیز می خوانیم که « بعضی از جامعه شناسان زبان فارسی را یکی از موانع مدرنیته در ایران میدانند». ای کاش ایشان شعور خوانندگان خود را سرسوزنی ارج می نهاد و دست کم نام "یکی" از این جامعه شناسان را برای ما می نوشت.
8. "ده ده قورقود" چئویرن، تدوین و شرح ائدن عزیز محسنی، پائیز هشتادو یک، انتشارات تابان
و باز هم سپاس
پاسخحذف