بیگمان هنگامی که هومر و ویرژیل (1) در حماسه های خود داستان اسب تروآ را بازگو می کردند، حتا در خواب نیز نمی دیدند که روزگاری در سرزمینی که کشورشان بارها با آن در نبرد بوده است، کسانی دست به بازسازی آن اسب افسانه ای بزنند. "کالخاس"، پیشگوی سپاه آگاممنون که پس از ماهها نبرد بی سرانجام با پریاموس پیروزی را دست نیافتنی می دید، سخن از نیرنگی بمیان آورد، که اودیسه ئوس سازنده آن بود، نیرنگ "اسب چوبین تروآ". بدین گونه یونانیان تروآ را فروگرفتند و "اسب تروآ" به زبانزدی جهانی فرارُست.
بخشی از تلاشگران سرشناس جنبش سبز، مردم را به ساختن اسب تروآ در روز بیست و دوم بهمن فراخوانده بودند، مردم باید خود را چون هواداران رژیم می آراستند و میدان آزادی را پر کرده و در دست می گرفتند و آنگاه از اسب چوبین سروروی "حرب اللهی" بدر می شدند و با برافراشتن نمادهای سبز چهره می نمودند. پیشگویان جنبش سبز گویا از یاد برده بودند که "کالخاس" این راز را تنها با آگاممنون در میان گذاشته بود و آنرا بر سر دیوارهای شهر تروآ و آنهم هفته ها پیش از روز نبرد جار نزده بود. هرچه بود، کودتاگران هواداران خود را با سدها اتوبوس به میدان آزادی رساندند و دیواره پهنی از نیروهای رزمی خود را بدور این میدان کشاندند تا پای هیچ سبزپوش پنهانی به میدان نرسد. احمدی نژاد سخنرانی خود را با سخنان بی سروته همیشگی اش به پایان برد، در دیگر خیابانهای شهر جوانان سبز با نیروی ویژه و بسیج درگیر شدند و تنی چند به زندانیان و زخمیان جنبش سبز افزوده شد.
تا آنجا که من گزارشها و نوشته های تلاشگران جنبش سبز، و همچنین رسانه های کودتا را دنبال کرده ام، در یک سو سخن از شکست و ناامیدی می رود و در سوی دیگر فریادهای پیروزی بر آسمان است. برای ارزیابی بی یکسویه و دادورانه این رخداد، باید نخست ببینیم اندریافت ما از پیروزی و شکست چیست. نخست به ارزیابی "پیروزی" از دیدگاه کودتاگران می پردازم:
اگر آماج رژیم کودتا این بوده باشد که احمدی نژاد در یک گردهمائی میلیونی سخنرانی کند و در شهر چنان آرامشی برپای شود که صدای فریاد هیچ سبزجامه ای بگوش نرسد، باید گفت که کودتا تنها به یکی از آماجهای خود رسیده است: احمدی نژاد توانست خود را با چرخبال به میدان آزادی برساند و سخنرانی خود را به پایان ببرد. کودتاگران که "همه" نیروهای خود را بسیج کرده بودند تا "همه" هواداران خود را به میدان آزادی و خیابانهای پیرامون آن بکشانند، نتوانستند حتا یک چهارم این میدان را پُر کنند. عکسهایی که سایت گوگل از این روز گرفته است، بخوبی نمایانگر شمار راستین مردم در میدان آزادی است. از دیگر سو پس از گذشت سه روز و با بارگذاری همه فیلمهای گرفته شده در این روز، می توان دید که آرامش گورستانی شاید تنها در میدان آزادی و در برابر تریبون سخنرانی برپای بود و نه تنها در خیابانهای دور از هم در کلانشهر تهران جنگ و گریز میان سبزجامگان و سرکوبگران درگرفته بود، که حتا در میدان صادقیه نیز که چندان از میدان آزادی دور نیست و سرکوبگران از یک هفته پیش می دانستند که کروبی راهپیمائی خود را از آن آغاز خواهد کرد نیز، آرامشی در کار نبود. سخن کوتاه کنیم:
کودتا در بسیج مردم و نمایش نیرو و پایگاه مردمی خود شکست خورد،
کودتا در برپائی آرامش گورستانی در تهران و شهرهای سبزی چون شیراز و اهواز و اصفهان شکست خورد،
کودتا تنها در زمینه برپائی سخنرانی احمدی نژاد پیروز بود.
آیا می توان برای برای یک رژیم کودتاگر شکستی بزرگتر از این پنداشت، که برگزاری بی دردسر سخنرانی رئیس خود را یک پیروزی بداند؟ از آن گذشته حتا اگر میلیونها شهروند ایرانی نیز در این روز به میدان آزادی می آمدند نیز، باز از پیروزی کودتاگران سخن نمی توانستیم گفت، آیا در کشوری که بیش از نیمی از شهروندان آن در آتش تنگدستی و ناداری می سوزند و بسیاری از آنان یا تن شان را در برابر تکه نانی می فروشند و یا "کلیه" خود را، می توان بسیج "مردم" و برپائی نمایشهایی اینچنینی را یک پیروزی به شمار آورد؟ (2)
ولی آماج سبزجامگان چه بود؟ آیا براستی آنگونه که عطاالله مهاجرانی، که دستی نیز در پروژه اسب تروآ داشت، در نوشته ریشخندآمیز خود نوشته است «به نظر می رسد که برخی گمان می کردند در روز 22 بهمن نظام جمهوری اسلامی سقوط می کند و آن برخی جشن پیروزی برگزار می کنند و به سرعت در مناصب قدرت قرار می گیرند و به تعبیر خودشان آکسیون نهایی انجام می شود»؟ (3) آیا کسانی براستی باور کرده بودند که می توان رژیم کودتا را در این روز بزیر کشید و روز بیست و سوم بهمن به آزادی و برابری دست یافت؟
مرا در اینجا چندان به نوشته مهاجرانی کاری نیست. مهاجرانی که امروز بناگهان خوابدیده و آزادیخواه شده است، نباید از یاد ببرد که بروزگار وزیر بودنش چه بر سر آزادی، بویژه آزادی رسانه ها رفت. با این همه او نیز یکی از میلیونها شهروند ایرانی است و باید از حق گزینش میدان کُنشگری سیاسی خود برخوردار باشد و بتواند در کنار سبزجامگان بایستد. ولی هنگامی که چنین کسی "اطاق فکر" براه می اندازد و به این نیز بسنده نکرده و پای به میدان طنّازی و دلبری می نهد و می نویسد: «یکی از این افراد که 31 سال است دارند رژیم را عوض می کنند، از بیانیه شما خیلی برآشفته بود و می گفت: آقا دوباره این مذهبیا دارن سفره رهبری جنبش را از دست ما در میارن! به اش گفت: نه عزیزم محکم سفره را نگه دار به هیچ کس نده!»، آنگاه باید گریبان او و دیگرانی چون او را گرفت و گفت:
«اگر بر آنید که جامه پرهیزگاران بر تن کنید، دست بدارید تا هرآنکس که شما را می شناسد، در خاک شود!»
تا به امروز هنوز در جایی نخوانده ام که آقای مهاجرانی سخنان خود در کتاب "نقد توطئه آیات شیطانی" را پس گرفته باشد (4). پس بر ما است که به هزاران چشم این "همراهان" را بپائیم، که اگر چنین نکنیم، روزی بخود خواهیم آمد که فتوای کشتنمان را همین تازه-آزادیخواهان بدست خود بنویسند.
گمان من بر این است در میان تلاشگران جنبش سبز نه تنها کسی به سرنگونی رژیم باور نداشت، که بدنبال آن نیز نبود. پس اگر آماج سبزجامگان در روز بیست و دوم بهمن ماه برهم زدن سخنرانی احمدی نژاد، گردهمائی گسترده در تهران و شهرستانها و آشکار کردن نیروی پنهان خود بوده باشد، باید گفت دستان آنان چندان نیز تهی از پیروزی نیست:
آنها توانستند ریشه دار بودن و نیرومندی خود را نه تنها به کودتاگران، که به همه جهانیان نشان دهند.
آنها اگرچه نتوانستند سخرانی فرمانده کودتاگران را برهم بزنند و بدینگونه او را انگشت نمای جهانیان کنند، ولی به خوبی نشان دادند که کودتا تنها و تنها در سایه بسیج همه نیروهای خویش و بکار بردن همه ابزارهای سرکوب است که می تواند یک سخنرانی ساده را آنهم در تهران برگزار کند، این دستآورد را نباید دست کم گرفت.
اکنون و پس از بررسی فیلمهای رسیده می توان دید که در تاروپود یک چنین تور گسترده پلیسی-امنیتی ِ افکنده شده بر سر شهر، راهپیمائیها و گردهمائیها براستی "گسترده" بوده اند. از یاد نبریم، جنبش سبز اگرچه نیرومند است، ولی نیروی خود را در بازوهایش نیانباشته است. بیاد بیاوریم نازکای شکننده پیکر زن جوانی را که در زیر چماق سرکوبگران در هم شکست و فروریخت (5). پس با چنین بسیج گسترده و این گشاده دستی سرکوبگران در بکارگیری زور حتا اگر یک تن، آری "یک تن"، نیز به خیابان می آمد، پیروزی بدست آمده بود.
دستآورد بزرگ بیست و دوم بهمن را ولی در جای دیگری باید جست. پروژه اسب تروآ اگرچه شکست خورد، ولی جنبش سبز را گامی به پیش برد و درونمایه آنرا دچار دگرگونی کرد.
چرا اسب تروآ نتوانست دروازه های آزادی را بروی ایرانیان بگشاید؟ به گمان من بزرگترین آموزه این ناتوانی در آن بود که سبزجامگان خود را به دشمنانشان همانند کردند. به دیگر سخن، و اگر از زبان انگاشت و پنداره کمک بگیریم، بدترین راه برای شکست دادن دشمن آن است که خود را هم در نهان و هم در آشکار همانند او کنیم. در اینجا سخن از سروروی و جامه های بر تن پوشیده نیست. تا به امروز تنها راه سبزجامگان برای نمایش توانمندی خود برگزاری راهپیمائی در روزهای آئینی (دینی و یا دولتی) جمهوری اسلامی بود. حتا شانزدهم آذر هم که یادآور در خون خفتن سه تن از تلاشگران جنبش دانشجوئی در زمان شاه است، یک آئین دولتی است. این شیوه تا کنون پاسخگوی نیازهای یک نوزاد چند ماهه بود. جنبش سبز ولی اکنون کم کم دوران نوزادی را پشت سر می گذارد و باید بدنبال دستآویزهای دیگری برای بزانو درآوردن رژیم کودتا باشد. در پیوند با این شیوه است که دیگر نه تنها باید بدنبال روزهای ویژه جنبش سبز گشت، که شعارها، خواسته ها و بیش و پیش از هرچیز "گفتمانهای" جنبش نیز نباید هیچگونه همانندی با گفتمانهای جمهوری اسلامی داشته باشند. برای نمونه اگر "زن ستیزی" یکی از گفتمانهای برجسته جمهوری اسلامی است، می توان با پیوند دادن خواسته های جنبش زنان به جنبش سبز و برجسته کردن گفتمان "برابری زن و مرد" (که بسیار پیشتر از این بدست توانا و پرمهر شیرزنان این آب و خاک آغاز شده است) روز زن را به یک روز آئینی برای جنبش سبز فرارویاند و نشان داد که اگرچه بخش بزرگ و شاید بسیار بزرگی از تلاشگران جنبش سبز مسلمانان باورمند هستند، ولی راه آنان از مسلمانان هوادار جمهوری اسلامی درست بر سر بزنگاهی چون حقوق زنان است که جدا می شود. در چنین آوردگاهی است که نیروهای ایستاده در دو سوی میدان هیچ همانندی و هم-گوهری با یکدیگر ندارند و نه تنها در برون، که در درون دلهایشان نیز رودرروی هم ایستاده اند.
جنبش سبز پس از بیست و دوم بهمن پای در راهی فراختر، ولی پرپیچ و خم تر و سنگلاخ تر نهاده است و با گامهایی کوچک ولی استوار بسوی جمهوری ایرانی ره می سپارد. این راه بزودی به پایان نخواهد رسید و در آن افتادن و خاستنها خواهد بود، با پیروزیهایی گاه بسیار کوچک و شکستهایی گاه بسیار بزرگ. بیاد بیاوریم دلاوریهای پدران و مادرانمان در جنبش مشروطه را که هیچگاه از شکست نهراسیدند و استوار و بی هراس راه را تا بپایان رفتند. بیاد بیاوریم پیروزیهای کوچک و شکستهای بزرگشان را، و بیاد بیاوریم امیدهای بزرگترشان را. آنان این راه را با سرافرازی پیمودند، ما را چه جای ناامیدی که هنوز رخدادی چون به توپ بستن مجلس را هم بر خود ندیده ایم؟
اسب تروآی جنبش سبز در میدان آزادی کارگر نیفتد، اینک این اسب تروآی کودتاگران است که در میان خود ما در گوشمان سرود ناامیدی و شکست می خواند،
نگذاریم پروژه اسب تروآی رژیم به بار بنشیند.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------
1. گزارش نخستین جنگ تروآ از میان رفته است. آنچه که بدست ما رسیده بازگوئی این میتُخت یونانی بدست هومر (اودیسه، ترانه هشتم، بند 493) و ویرژیل (اِنِئیس، ترانه دوم) است.
http://www.youtube.com/watch?v=wcpeclOTWsI .2
دیدن این فیلم اشک بر چشمان هر آزاده ای می نشاند. آیا روااست که در کشوری چون ایران و با آنهمه دارائیهای گوناگون، مردمانی یافت شوند که خوردن "ساندیس و شیرینی" برایشان آرزوئی چنان دست نیافتنی باشد، که در گرفتن آنها سر از پا نشناسند؟
http://mohajerani.maktuob.net .3
4. مهاجرانی هنوز از نوشتن این کتاب بر خود می بالد (بنگرید به نشانی بالا). او نه تنها سلمان رشدی را "مزدور انگلیس و صهیونیسم" می داند، که فرمان خمینی بر کشتن این نویسنده را که گناهی جز "نویسندگی" نداشته است، درست می داند. آیا می توان کشتن انسانها را برای اندیشه و باورشان درست دانست و همچنان دم از آزادی و دموکراسی زد؟
https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiK1j3LdIMI6ek1n4sScQBTHMMmdvKPfkxRpiy0G5FabHFbM1rB7ZBDq8d5bc5TkUtPrMMMSEPFS1bf_6MqpaBCQWMC67UYPb2TexKCo3x7bj0PdO2Vhu2pD87H442gLqhaF8zTrqqctLg/s400/Goftaniha.jpg .5
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر