در تاریخ هر کشوری روزهایی را می توان یافت که از یادآوری آن گروهی از شهروندان آن کشور سر بزیر می افکنند و لب به دندان می گزند. در ایران ستم زده ما نیز این روزها کم نیستند. بسیاری از این روزها اکنون به تاریخ و گذشته های دور پیوسته اند و دیگر کسی آنها را بیاد نمی آورد. ایرانگرائی راستین ولی ما را بدان می خواند که نه تنها بر برتریهای فرهنگی خود انگشت نهیم، که کاستیهای برخاسته از فرهنگ، اندیشه و جهانبینی سرزمین و مردمان خویش را بزیر تیغ تیز نگاه خرده گیر بگیریم و گذشته را سرمایه ای کنیم برای ساختن آینده. در سرتاسر تاریخ دراز سرزمین ما از این روزها فراوان می توان یافت. اگر بخشی از این رخدادهای شرم آور و ننگین تنها بنام ما مردمان، ولی بدست فرمانروایان انجام پذیرفته اند، بخش دیگری از آنها را می بایست سوگمندانه و سرافکنده به پای بخش بزرگی از "مردم" بنویسیم، به پای کسانی که از همان آدمیان روان در کوچه و خیابان بودند و نه بر تخت نشسته بودند که پروای قدرت داشته باشند و نه بر منبر که پروای دین. اگر پوست مانی پاتیگان و پیروانش بدستور مؤبدان مؤبد "کرتیر" کنده شد، یا اگر مزدک بامدادان و همپیمانانش را به فرمان خسرو انوشه روان از سر در خاک کردند، اگر جنگجویان مسلمان ایرانیان دیگرکیش را چندان کشتند که چرخ آسیاب از خون آنان به چرخش در آمد، اگر همه جنبشهای رهائی بخش ایرانیان بدستور خلیفه و سلطان و شاه در خون خفه شدند، اگر شاه اسماعیل صفوی در یک روز در شهر تبریز سر بیست هزار ایرانی سُنّی را از سر جدا کرده خواست و اگر این فراخنای این خاک کتاب اندوهباری از کشتار قرمطیان و مجوسان و مسیحیان و یهودیان و شیعیان و سُنّیان و بابیان و بهائیان و بی دینان است، ما می توانیم دست خود در آب بیگناهی بشوئیم و بگوئیم که آنهمه به فرمان خدا و سایه او بر سر بیگناهان رفته است و گناه از فرمانروایان و خدایگان و تخت و منبر بوده است و نه از ما که نان جز از دسترنج خود نخورده و مزد جز از تلاش خود نبرده ایم.
سوگمندانه می دانیم که داستان ستیزه خوئیهای فرهنگی ما با این نمونه ها پایان نمی پذیرد و هستند رخدادهای دیگری که آن نیمه دیگر چهره دُژکاریهای ما را چون آئینه ای در برابر ما می گیرند، چندان که در چشم خویشتنمان یارای نگریستن نباشد. نگاهی گذرا به گنجینه واژگانی زبان مادریمان (چه پارسی باشد و چه ترکی و چه کردی و بلوچی و عربی) بخشی از این آئینه را در برابر چهره درونمان می گیرد. در شهر قزوین و پیرامون آن هنوز اگر بخواهند بر کسی پرخاش کنند که دیگری را ناجوانمردانه می آزارد و لت و کوب می کند، می گویند: «چه خبر است؟ مگر کافر مسلمان می کنید؟» این یادمان تاریخی جای گرفته در ناخودآگاه فرهنگی مردم بسنده است که داد از نهاد هر آزاده ای برآورد و چکه اشکی از چشمان او بیاد آنهمه کافرانی که بدینگونه مسلمان شدند فروبریزاند. یا اگر در زبان پارسی به زبانزد "جهود خون دیده" (در ترکی آذربایجانی «ائرمنی قان گؤرؤبدی» ارمنی خون دیده) برمی خوریم پرسشی ناخودآگاهمان را می خلد که "یهودی" (و در آذربایجان که بیشتر با ارمنیان سر و کار داشت، ارمنی) چرا باید در تاریخ این آب و خاک چندان خون ببیند که ترسش از خون و مرگ و نابودی به زبانزدی در میان ما بدل شود؟ آیا جز آن است که ما هم – همین "ما"ئی که نه بر تخت بودیم نه بر منبر، و نانمان را با کار آبرومندانه خود فراچنگ می آوردیم - در چپاول خانه های آن بخت برگشتگان دست داشتیم و یا اگر خود آنان را نمی کشتیم، خاموش و کنجکاو به تماشای ددمنشیهای همسایگانمان می نشستیم و دم بر نمی آوردیم؟ خواندن "سه مکتوب" میرزا آقاخان کرمانی که در آن به کشتار بابیان تهران بدست مردم در سال 1231 پرداخته است، هر روان آزاده ای را تا روزها پریشان می کند، آنجا که می خوانی این بابیان بخت برگشته و بستگانشان از ستمکاری مردم به دامان سربازان و گزمگان پناه می بردند، تا شاید بزخم سرنیزه و فشنگی در دم جان بسپارند و از رنج و شکنج مردم برهند (1).
یکی از آن بزنگاههای شرم آوری که لکه ننگ بزرگ و پررنگی را بر دامان ما، بویژه ما مردان ایرانی نشانده است، تنها گذاشتن زنان و مردان دلاوری است که روز چهارشنبه هشتم ماه مارس سال پنجاه و هفت در رویارویی با "حجاب اجباری" در تهران و برخی شهرهای بزرگ ایران دست به راهپیمائی زدند.
داستان را کمابیش همه می دانیم: یک روز پیش از برپائی این راهپیمائی کیهان گفته زیر از خمینی را در برگ نخست خود چاپ کرد: ««در وزارتخانه اسلامی نباید معصیت بشود. در وزارتخانههای اسلامی نباید زنهای لخت بیایند. زنها بروند اما باحجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار کنند لیکن با حجاب شرعی باشند.» فردای آنروز زنانی که در دانشگاه تهران گردآمده بودند تا روز جهانی زن را بزرگ دارند، بهمراه مردانی چند راه خیابان پیش گرفتند و دست به راهپیمائی گسترده ای زدند که پژواک صدای آن از پس سی و دو سال هنوز در گوش تلاشگران آزادی و برابری می پیچد. من اگرچه در آنروز ها نوجوانی بودم تازه در جهان مردان پای گذارده، بویژه در برابر همسرم، که او نیز در همان سالهای نوجوانی به این راهپیمائی پیوسته بود و در ستیز با زن ستیزی حکومت نوپای دینی فریاد برآورده بود، خود را سرافکنده و شرمگین می یابم. بویژه که در کنار خیابان ایستاده بودم و همچنان که به شعار «زن آزاده ما حجاب فطری دارد!» گوش فرامی دادم، از اندریافت چرائی آزردگی زنان و ناسازگاری آنان با حکومت تازه ناتوان بودم.
امروز و پس از گذشت بیش از سه دهه و با شناختی که از جمهوری اسلامی پیدا کرده ایم، می دانیم که برخورد سران این رژیم، بویژه بخش مسلمان آن نابیوسان و شگفت نمی بوده است.
حجه الاسلام اشراقی داماد خمینی در گفتگو با رادیو ایران گفت : «باید حجاب رعایت شود و قوانین اسلامی مو به مو اجرا گردد و در همه ی موسسات و ادارات و مدارس و دانشگاهها به این موضوع توجه شود [...] باید طبق نظر مبارک امام ، حجاب اسلامی در سطح کشور توسط خانم ها با اشتیاق اجرا شود [...] اگر خانم های اقلیت مذهبی هم رعایت حجاب اسلامی را بکنند ، چه بهتر» (2)
تلوزیونی که هنوز ملی بود و زیر دست صادق قطب زاده، گفت: «هشتم مارس یک سنت غربی است و بزودی روز زن اسلامی اعلام خواهد شد»
مجاهدین خلق که زنان هموند و هوادار خود را به پوشاندن موی سر و پوشیدن مانتو (بخوان حجاب اسلامی) فرامی خواندند، در بیانیه ای آوردند: «لذا مجددا تأکید می کنیم که بایستی با اصلی و فرعی کردن موضوع مبارزه تمام نیروها را علیه امپریالیسم و پایگاههای امپریالیستی بسیج نمود»
گروههای چپ نیز که همانروز نشستی در سالن ورزشی دانشگاه صنعتی برگزار کردند، از همتایان مسلمان خود چندان پیشتر نرفتند. در روز زن، روزی که در همه جهان یادروزی برای بزرگداشت تلاشگران برابری زنان بشمار می رود، سازمانهای چپ ایرانی پروای آنرا داشتند که: «مهم ترین گام برای آزادی، محو استثمار انسان از انسان است». تو گویی این چپ پرشور ما گزارش دومین همایش زنان سوسیالیست را نخوانده بود که در آن کلارا زتکین در برابر پیشنهاد زنان سوسیالیست اتریشی که یکم ماه می را روز زن نامیده بودند، نوزده مارس را پیشنهاد کرد، تا خواسته های زنان در هیاهوی روز کارگر گم نشود و از یاد نرود. چپ ایرانی که هر چالش دیگری را در سایه "مبارزه ضدامپریالیستی" جای می داد (3)، در این روز دست به یک بی کُنشی کوته بینانه زد و در همان نشست پیش گفته نیز بیشتر از آنکه به خواسته های ویژه زنان ایرانی بپردازد، گوش آنان را با سخن گفتن از "مبارزات سوسیالیستی زنان در ویتنام و آنگولا و ..." پر کرد و سخنران دیگری از این گفت که «رژیم فاشیستی پیشین زنان را به بهانه آزادی بصورت یک کالا درآورد»
چهره های برجسته دیگری نیز بودند که از این روز تاریخی سرافکنده بیرون آمدند. "مردی" چهار روز پس از راهپیمائی در روزنامه کیهان پرداختن به خواسته های زنان و ستیز با حجاب را «امری روشنفکرانه و دور از نیازهای واقعی جامعه» نامید، و "زنی" هم در هراس از اینکه مبادا رژیم شاهنشاهی دوباره بازگردد، همانروز در کیهان نوشت: «عنوان کردن مسئله زن در این برهه از مبارزه یک مسئله انحرافی است. ما نباید در این شرایط مسالهای به نام مساله زن داشته باشیم. یک بار چیزی در مورد حجاب گفتند و بعد هم پس گرفتند بنابراین برای این مسئله نباید درگیری ایجاد کنیم باید با مجاهدین همراه باشیم، حتی اگر روسری به سر کنیم. بشرط آنکه ما بدانیم به نام ما توطئه نمیشود و نظام شاهنشاهی برگردانده نمیشود» (4).
با چنین روشنفکران و رهائی بخشانی دیگر جای شگفتی نمی بود که فرومایگان با شعار "مرگ بر ارثیه رضا کچل" بر زنان آزادیخواه و آینده نگر این آب و خاک بتازند و آنان را از فراز بامها سنگباران کنند. سنگبارانی که آغاز سنگسار امروز بود.
هفدهم اسفند پنجاه و هفت آوردگاهی بود که می توانست نه تنها سرنوشت آنروز ما، که سرنوشت امروز فرزندانمان را نیز دگرگون کند. از یادآوری آنروز بر ما است که سر بزیر بیفکنیم و لب به دندان بگزیم. در خواب ژرف ما و فرومایگی فرهنگی مان، این زنان بودند که نخستین قربانبان سرکوب شدند بیش از دو دهه کوشیدند تا پیکر نازک و زخم دیده خود را از زیر آوار آن سنگباران روز هفدهم اسفند اندک اندک بیرون بکشند و مانند همیشه تاریخ این آب و خاک هنگامی که ما مردان در کار انقلاب خود کرده چون چارپایی در گل ماندیم، به میدان بیایند و نا امید از ما مرد-وارگانی که ژرفای نگاهشان را نشناختیم و تنهایشان گذاشتیم، در جنبشی فراگیر دست به فرهنگ سازی زنند و گوش به آواز حافظ بسپارند که «عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی!» و این چنین جنبش سبز را چون تاجی بر تارک تاریخ ایرانزمین بنشانند.
گاهی، تنها گاهی، تاریخ شرمگینان را بزنگاه دیگری می بخشد که کژرفتاری خود را جبران کنند . سه شنبه آینده یکی از این بزنگاهها است. زنان ایران برآنند که به خیابان بیایند و خواسته های خود را فریاد کنند. سه شنبه روز شکوفایی جنبشی است که چهره در خون شده زنی زیباروی نماد و نشان آن شده است و ندای آن نام یک زن است. بر ما مردان است که اینبار بیاری آنان بشتابیم و از مردانگی خود فراتر رویم و "زن" شویم، که زن از ریشه "زندگی" است و مردم این آب و خاک دویست سال است از "زنده بودن" خسته اند و می خواهند "زندگی" کنند.
سه شنبه هنگام زن شدن است،
هله تا در این سه شنبه لکه ننگ آن چهارشنبه را از دامان خود بشوییم!
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
------------------------------------------------------
1. "من در زاویه میدان شاه طهران، درجه بی رحمی و پایه بی مروتی و طبع خونریزی و خوی ستمگری طبقات رعیت را ملاحظه و سیر نمودم. از هر طبقه رذالت ماب تر و شریر تر و خون خوارتر قلندران بی آزار و درویشان بی کیشان بیعار بودند. [...] ما همسایگان این پیره زنیم و امروز شنیدیم دو پسر جوان و دامادش را کشته اند، محض غیرت دین و تعصب ملت خواستیم خوب دل این عجوزه را بسوزانیم و بزک و آرایش نموده بسر سلامتی او آمده ایم. این رقص و ساز وشادی و آواز برای عزای آن سگان کافر است از این بهتر چه ثوابی".
سه مکتوب، میرزا آقاخان کرمانی به کوشش و ویرایش بهرام چوبینه، آلمان، پخشیران، 2005 ، برگهای 310 تا 312 .
2. کیهان ۱۶ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۵
3. این نگرش کوته بینانه دو سازمان بزرگ چپ ایران، حزب توده و سازمان فدائیان خلق اکثریت را به همکاری با رژیم خمینی کشاند. تا اینکه دژخیمان در سال شصت و یک بر روی آنان نیز تیغ کشیدند.
4. از آنجایی که به بایگانی روزنامه های آنروز دسترسی ندارم و با اینکه در درستی این گفتآوردها جای گمانه نیست، از آوردن نام این چهره ها دانسته خودداری می کنم.
سوگمندانه می دانیم که داستان ستیزه خوئیهای فرهنگی ما با این نمونه ها پایان نمی پذیرد و هستند رخدادهای دیگری که آن نیمه دیگر چهره دُژکاریهای ما را چون آئینه ای در برابر ما می گیرند، چندان که در چشم خویشتنمان یارای نگریستن نباشد. نگاهی گذرا به گنجینه واژگانی زبان مادریمان (چه پارسی باشد و چه ترکی و چه کردی و بلوچی و عربی) بخشی از این آئینه را در برابر چهره درونمان می گیرد. در شهر قزوین و پیرامون آن هنوز اگر بخواهند بر کسی پرخاش کنند که دیگری را ناجوانمردانه می آزارد و لت و کوب می کند، می گویند: «چه خبر است؟ مگر کافر مسلمان می کنید؟» این یادمان تاریخی جای گرفته در ناخودآگاه فرهنگی مردم بسنده است که داد از نهاد هر آزاده ای برآورد و چکه اشکی از چشمان او بیاد آنهمه کافرانی که بدینگونه مسلمان شدند فروبریزاند. یا اگر در زبان پارسی به زبانزد "جهود خون دیده" (در ترکی آذربایجانی «ائرمنی قان گؤرؤبدی» ارمنی خون دیده) برمی خوریم پرسشی ناخودآگاهمان را می خلد که "یهودی" (و در آذربایجان که بیشتر با ارمنیان سر و کار داشت، ارمنی) چرا باید در تاریخ این آب و خاک چندان خون ببیند که ترسش از خون و مرگ و نابودی به زبانزدی در میان ما بدل شود؟ آیا جز آن است که ما هم – همین "ما"ئی که نه بر تخت بودیم نه بر منبر، و نانمان را با کار آبرومندانه خود فراچنگ می آوردیم - در چپاول خانه های آن بخت برگشتگان دست داشتیم و یا اگر خود آنان را نمی کشتیم، خاموش و کنجکاو به تماشای ددمنشیهای همسایگانمان می نشستیم و دم بر نمی آوردیم؟ خواندن "سه مکتوب" میرزا آقاخان کرمانی که در آن به کشتار بابیان تهران بدست مردم در سال 1231 پرداخته است، هر روان آزاده ای را تا روزها پریشان می کند، آنجا که می خوانی این بابیان بخت برگشته و بستگانشان از ستمکاری مردم به دامان سربازان و گزمگان پناه می بردند، تا شاید بزخم سرنیزه و فشنگی در دم جان بسپارند و از رنج و شکنج مردم برهند (1).
یکی از آن بزنگاههای شرم آوری که لکه ننگ بزرگ و پررنگی را بر دامان ما، بویژه ما مردان ایرانی نشانده است، تنها گذاشتن زنان و مردان دلاوری است که روز چهارشنبه هشتم ماه مارس سال پنجاه و هفت در رویارویی با "حجاب اجباری" در تهران و برخی شهرهای بزرگ ایران دست به راهپیمائی زدند.
داستان را کمابیش همه می دانیم: یک روز پیش از برپائی این راهپیمائی کیهان گفته زیر از خمینی را در برگ نخست خود چاپ کرد: ««در وزارتخانه اسلامی نباید معصیت بشود. در وزارتخانههای اسلامی نباید زنهای لخت بیایند. زنها بروند اما باحجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار کنند لیکن با حجاب شرعی باشند.» فردای آنروز زنانی که در دانشگاه تهران گردآمده بودند تا روز جهانی زن را بزرگ دارند، بهمراه مردانی چند راه خیابان پیش گرفتند و دست به راهپیمائی گسترده ای زدند که پژواک صدای آن از پس سی و دو سال هنوز در گوش تلاشگران آزادی و برابری می پیچد. من اگرچه در آنروز ها نوجوانی بودم تازه در جهان مردان پای گذارده، بویژه در برابر همسرم، که او نیز در همان سالهای نوجوانی به این راهپیمائی پیوسته بود و در ستیز با زن ستیزی حکومت نوپای دینی فریاد برآورده بود، خود را سرافکنده و شرمگین می یابم. بویژه که در کنار خیابان ایستاده بودم و همچنان که به شعار «زن آزاده ما حجاب فطری دارد!» گوش فرامی دادم، از اندریافت چرائی آزردگی زنان و ناسازگاری آنان با حکومت تازه ناتوان بودم.
امروز و پس از گذشت بیش از سه دهه و با شناختی که از جمهوری اسلامی پیدا کرده ایم، می دانیم که برخورد سران این رژیم، بویژه بخش مسلمان آن نابیوسان و شگفت نمی بوده است.
حجه الاسلام اشراقی داماد خمینی در گفتگو با رادیو ایران گفت : «باید حجاب رعایت شود و قوانین اسلامی مو به مو اجرا گردد و در همه ی موسسات و ادارات و مدارس و دانشگاهها به این موضوع توجه شود [...] باید طبق نظر مبارک امام ، حجاب اسلامی در سطح کشور توسط خانم ها با اشتیاق اجرا شود [...] اگر خانم های اقلیت مذهبی هم رعایت حجاب اسلامی را بکنند ، چه بهتر» (2)
تلوزیونی که هنوز ملی بود و زیر دست صادق قطب زاده، گفت: «هشتم مارس یک سنت غربی است و بزودی روز زن اسلامی اعلام خواهد شد»
مجاهدین خلق که زنان هموند و هوادار خود را به پوشاندن موی سر و پوشیدن مانتو (بخوان حجاب اسلامی) فرامی خواندند، در بیانیه ای آوردند: «لذا مجددا تأکید می کنیم که بایستی با اصلی و فرعی کردن موضوع مبارزه تمام نیروها را علیه امپریالیسم و پایگاههای امپریالیستی بسیج نمود»
گروههای چپ نیز که همانروز نشستی در سالن ورزشی دانشگاه صنعتی برگزار کردند، از همتایان مسلمان خود چندان پیشتر نرفتند. در روز زن، روزی که در همه جهان یادروزی برای بزرگداشت تلاشگران برابری زنان بشمار می رود، سازمانهای چپ ایرانی پروای آنرا داشتند که: «مهم ترین گام برای آزادی، محو استثمار انسان از انسان است». تو گویی این چپ پرشور ما گزارش دومین همایش زنان سوسیالیست را نخوانده بود که در آن کلارا زتکین در برابر پیشنهاد زنان سوسیالیست اتریشی که یکم ماه می را روز زن نامیده بودند، نوزده مارس را پیشنهاد کرد، تا خواسته های زنان در هیاهوی روز کارگر گم نشود و از یاد نرود. چپ ایرانی که هر چالش دیگری را در سایه "مبارزه ضدامپریالیستی" جای می داد (3)، در این روز دست به یک بی کُنشی کوته بینانه زد و در همان نشست پیش گفته نیز بیشتر از آنکه به خواسته های ویژه زنان ایرانی بپردازد، گوش آنان را با سخن گفتن از "مبارزات سوسیالیستی زنان در ویتنام و آنگولا و ..." پر کرد و سخنران دیگری از این گفت که «رژیم فاشیستی پیشین زنان را به بهانه آزادی بصورت یک کالا درآورد»
چهره های برجسته دیگری نیز بودند که از این روز تاریخی سرافکنده بیرون آمدند. "مردی" چهار روز پس از راهپیمائی در روزنامه کیهان پرداختن به خواسته های زنان و ستیز با حجاب را «امری روشنفکرانه و دور از نیازهای واقعی جامعه» نامید، و "زنی" هم در هراس از اینکه مبادا رژیم شاهنشاهی دوباره بازگردد، همانروز در کیهان نوشت: «عنوان کردن مسئله زن در این برهه از مبارزه یک مسئله انحرافی است. ما نباید در این شرایط مسالهای به نام مساله زن داشته باشیم. یک بار چیزی در مورد حجاب گفتند و بعد هم پس گرفتند بنابراین برای این مسئله نباید درگیری ایجاد کنیم باید با مجاهدین همراه باشیم، حتی اگر روسری به سر کنیم. بشرط آنکه ما بدانیم به نام ما توطئه نمیشود و نظام شاهنشاهی برگردانده نمیشود» (4).
با چنین روشنفکران و رهائی بخشانی دیگر جای شگفتی نمی بود که فرومایگان با شعار "مرگ بر ارثیه رضا کچل" بر زنان آزادیخواه و آینده نگر این آب و خاک بتازند و آنان را از فراز بامها سنگباران کنند. سنگبارانی که آغاز سنگسار امروز بود.
هفدهم اسفند پنجاه و هفت آوردگاهی بود که می توانست نه تنها سرنوشت آنروز ما، که سرنوشت امروز فرزندانمان را نیز دگرگون کند. از یادآوری آنروز بر ما است که سر بزیر بیفکنیم و لب به دندان بگزیم. در خواب ژرف ما و فرومایگی فرهنگی مان، این زنان بودند که نخستین قربانبان سرکوب شدند بیش از دو دهه کوشیدند تا پیکر نازک و زخم دیده خود را از زیر آوار آن سنگباران روز هفدهم اسفند اندک اندک بیرون بکشند و مانند همیشه تاریخ این آب و خاک هنگامی که ما مردان در کار انقلاب خود کرده چون چارپایی در گل ماندیم، به میدان بیایند و نا امید از ما مرد-وارگانی که ژرفای نگاهشان را نشناختیم و تنهایشان گذاشتیم، در جنبشی فراگیر دست به فرهنگ سازی زنند و گوش به آواز حافظ بسپارند که «عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی!» و این چنین جنبش سبز را چون تاجی بر تارک تاریخ ایرانزمین بنشانند.
گاهی، تنها گاهی، تاریخ شرمگینان را بزنگاه دیگری می بخشد که کژرفتاری خود را جبران کنند . سه شنبه آینده یکی از این بزنگاهها است. زنان ایران برآنند که به خیابان بیایند و خواسته های خود را فریاد کنند. سه شنبه روز شکوفایی جنبشی است که چهره در خون شده زنی زیباروی نماد و نشان آن شده است و ندای آن نام یک زن است. بر ما مردان است که اینبار بیاری آنان بشتابیم و از مردانگی خود فراتر رویم و "زن" شویم، که زن از ریشه "زندگی" است و مردم این آب و خاک دویست سال است از "زنده بودن" خسته اند و می خواهند "زندگی" کنند.
سه شنبه هنگام زن شدن است،
هله تا در این سه شنبه لکه ننگ آن چهارشنبه را از دامان خود بشوییم!
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
------------------------------------------------------
1. "من در زاویه میدان شاه طهران، درجه بی رحمی و پایه بی مروتی و طبع خونریزی و خوی ستمگری طبقات رعیت را ملاحظه و سیر نمودم. از هر طبقه رذالت ماب تر و شریر تر و خون خوارتر قلندران بی آزار و درویشان بی کیشان بیعار بودند. [...] ما همسایگان این پیره زنیم و امروز شنیدیم دو پسر جوان و دامادش را کشته اند، محض غیرت دین و تعصب ملت خواستیم خوب دل این عجوزه را بسوزانیم و بزک و آرایش نموده بسر سلامتی او آمده ایم. این رقص و ساز وشادی و آواز برای عزای آن سگان کافر است از این بهتر چه ثوابی".
سه مکتوب، میرزا آقاخان کرمانی به کوشش و ویرایش بهرام چوبینه، آلمان، پخشیران، 2005 ، برگهای 310 تا 312 .
2. کیهان ۱۶ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۵
3. این نگرش کوته بینانه دو سازمان بزرگ چپ ایران، حزب توده و سازمان فدائیان خلق اکثریت را به همکاری با رژیم خمینی کشاند. تا اینکه دژخیمان در سال شصت و یک بر روی آنان نیز تیغ کشیدند.
4. از آنجایی که به بایگانی روزنامه های آنروز دسترسی ندارم و با اینکه در درستی این گفتآوردها جای گمانه نیست، از آوردن نام این چهره ها دانسته خودداری می کنم.
عالی بود.
پاسخحذفبا درود به شماهم میهن گرامی،مزدک عزیز بخش هایی که شما به رنگ نارنجی نوشته اید خوب دیده نمی شوند و خوانا نیستند.من از روشنگری های شما بسیار قدردانی میکنم.شاد و تندرست باشید
پاسخحذفگرگها بدانند:
پاسخحذفآقاي سيد علي عزيز ، در زمان رهبري تو ، حجت ابن الحسن العسكري ظهور خواهد كرد...
http://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=61:1389-06-02-18-16-45&catid=52:zohor
با سپاس از شما دوستان گرامی، چشم براه نوشته های روشنگر شما هستم و برایتان شادی و سربلندی آرزومندم.
پاسخحذفجمشید گرامی، بروی چشم! برای گفتآوردها رنگ دیگری برخواهم گزید.
آن خانمی که شما از او یاد کردید زهرا رهنورد بود که تا یکسال پیش از انقلاب با مینی ژوپ به دانشگاه میرفت
پاسخحذفبا سپاس از شما دوست گرامی،
پاسخحذفآن خانم یکی از تلاشگران چپ (مارکسیست) بود. اگر همین نوشته ایشان را در گوگل جستجو کنید، پاسخ پرسشتان را خواهید یافت.
شاد باشید