سیوچهارمین سالگرد انقلاب اسلامی نیز آمد و رفت. همچون همه سالگردهای پیشین،
اینبار نیز انبوهی از نوشتهها و گفتگوها بر روی تارنمای جهانی جایگرفتند باز هم
بمانند همیشه هر کسی از نگر خود این رخداد شوم تاریخ میهنمان را بررسید و به ریشه یابی آن پرداخت. آنچه که اینبار،
سیو چهار سال پس از بهمن پنجاهوهفت و سه سال و اندی پس از خرداد هشتادوهشت، بیش
از هر چیز دیگری به چشم میآید فزونی گرفتن شمار کسانی است که گاه سرراست و گاه در
پرده از آن "انقلاب شکوهمند" دوری میجویند و از اینکه در پیدایش آن
دستی بر آتش داشتهاند، انگشت افسوس بدندان میگزند. این پدیده، یعنی همین دلیری
که آدمی بتواند اندیشهها و باورهای خود را به چالش بگیرد - جدا از درستی و
نادرستیاش – نوید بخش و دلگرم کننده است.
هیچ پدیدهای در پهنه سیاست و اجتماع "ناگزیر" نیست و رخدادها همه و همه برآیند نیروهایی هستند که بر آنان اثر میگذارند. این را دانشهای نوین انسانی از تاریخ گرفته تا جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی بما میآموزند. همچنین ایران نیز تافته جدابافتهای نیست و نمیتوان همه و همه چیز را بگردن "شرایط ویژه" آن انداخت.
---------------------------------------------------------------------------------------
من خود در نوشتهای آورده بودم: «انقلاب اسلامی نه تنها بیخردانهترین کار در
تاریخ کشور ما، که یکی از بیهوده ترین خیزشهای تاریخ جهان بوده است، زیرا با
برافکندن ساختاری که اگرچه خودکامه و سرکوبگر بود و میکشت و شکنجه میداد، ولی هم
ایرانگرا بود و هم رفرمپذیر، خود را دچار ساختاری کرد که هم در کشتار و شکنجه و
سرکوب گوی از همگان ربوده است و هم ایران را قربانی اسلام میکند و تا بنیان ایران
و ایرانی برنکند، برنمیافتد» (1)
با این همه هنوز هم در سپهر سیاسی و اندیشگی ایران هستند کسانی که مرغشان یک
پا دارد و برآنند که همه چیز تا پگاهان بیستوسوم بهمن ماه درست و تهی از کاستی
بود و تنها از آن پس بود که دزدانی سیاهجامه و چهرهپوشیده شبانه و هنگامی که
انقلابیون راستین مست از باده پیروزی در خانه خفتهبودند، از دیوارهای این آب و
خاک پائین پریدند و انقلاب آنان را دزدیدند و در توبرهای افکندند و با خود بردند.
بدینگونه بود که بجای جمهوری سکولار، دموکرات و آزادی که انقلابیون (و بیشینه مردم
ایران؟) برای برپاکردنش رژیم شاهنشاهی را برافکندهبودند، بناگاه و بی هیچ
پیشزمینهای، جمهوری اسلامی سربرکرد.
پیشتر چندین بار نوشتهام که چیزی بنام "تاریخ ناب" هستی ندارد.
آنچه که ما تاریخ مینامیم، تنها خوانش یا گزارشی از رویدادهای تاریخی است. پس
تنها با بازگشت به این گزارشها (که از زبان هرکسی بسته یه گرایش سیاسی، جهانبینی و
نگاه تاریخیاش رویه و درونمایه دیگری بخود میگیرد) نمیتوان به هسته راستین حقیقت دست یافت. دانش
تاریخ ولی بما میآموزد که از خرد خود در سنجش راست و ناراست بهره بگیریم و درست
از همین رو است که من برآنم از دل آن انقلاب چیزی جز جمهوری اسلامی بیرون نمیتوانست
آمد و سخن از "دزدیدهشدن" یا "به بیراههرفتن" انقلاب هیچ
ریشهای در خرد جستجوگر و دانش نوین ندارد، تنها بر اندوه جانسوختگان میافزاید.
نخستین کژاندیشی دلباختگان انقلاب در "ناگزیر بودن انقلاب" است.
بسیار خوانده و شنیدهایم که از این انقلاب هیچ گریز و گزیری نبود و شاه با
خودکامگیها و خود بزرگبینیهایش راهی بجز انقلاب پیش روی مردم نگذاشته بود.
همانگونه که بارها نوشتهام، در اینکه شاه را در جایگاه کسی که همه قدرت را در
دستان خود گرفته بود، باید پاسخگوی "همه" خوب و بد سالهای فرمانروائیاش
دانست، جای چون و چرایی نیست. و باز هم نوشتهام که پرسش نسلهایی که در آتش نادانی
ما میسوزند و خاکستر میشوند، نه این است که «چرا شاه را سرنگون کردید؟» که آنان
پیش از هر چیز میپرسند «چرا جمهوری اسلامی را سر کار آوردید؟» پاسخ دلباختگان
همان است که پیشتر آوردم: «ما بدنبال آزادی و دموکراسی و سربلندی برای ایران
بودیم، ولی خمینی انقلابمان را دزدید!»
هیچ پدیدهای در پهنه سیاست و اجتماع "ناگزیر" نیست و رخدادها همه و همه برآیند نیروهایی هستند که بر آنان اثر میگذارند. این را دانشهای نوین انسانی از تاریخ گرفته تا جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی بما میآموزند. همچنین ایران نیز تافته جدابافتهای نیست و نمیتوان همه و همه چیز را بگردن "شرایط ویژه" آن انداخت.
باز هم همین دانشهای نوین هستند که بما میآموزند پدیدهها ناگهانی بدون
پیشزمینه هستی نمییابند. همانگونه که گندم تنها و تنها از گندم میروید و هرزهگیاه
تنها و تنها سر از تخم هرزهگیاه برمیآورد، فاشیسم نیز تنها از دل اندیشه فاشیستی
و بدست انسانهای فاشیست برون میآید و دموکراسی بدست دموکراتها و بر پایه اندیشه
دموکرات برپا میشود. باژگون این قانون نیز بهمان اندازه درست است؛ در هر جامعهای
که با یک رژیم فاشیستی روبرو شدیم، باید بدنبال اندیشههای فاشیستی در میان
کنشگران آن بگردیم، که گفتهاند: «گندم از گندم بروید، جو ز جو »
داستان انقلاب شکوهمند نیز چنین است. "دزدیده شدن انقلاب" با
هیچکدام از قانونهای دانشی جهان نو همخوانی ندارد، راستی را این است که این انقلاب
از همان آغاز، یعنی از پانزدهم خرداد چهلودو بدنبال رسیدن به همان چیزی بود که
بدان دست یافت، انقلاب اسلامی، برای برپائی حکومت اسلامی. پس اگر سخن از دزدی میرود،
دادگرانه خواهد بود اگر که بگوییم این مارکسیستها و مجاهدین خلق و دیگر نیروهای
بیرون از لشگر فرومایگان بودند که دست به تلاشی نافرجام برای ربودن انقلاب اسلامی
زدند. آنان که در پی زنجیرهای از ترورها و جنگهای چریکی شهری یا بدست ساواک
تارومار شده بودند و یا خود در درگیریهای درونسازمانی دست به کشتار یکدیگر گشوده
بودند، دستکم تا آغاز سال پنجاهوهفت توان کنشگری و سازماندهی نداشتند. همچنین
خمینی نه در آستانه انقلاب اسلامی که پانزده سال پیش از آن، هم در باره حکومت
اسلامی و هم در باره ولایت فقیه (و همچنین زنان، دگراندیشان، حقوق مردم، و ...) نه
سربسته که آشکار و بیپرده سخن گفته بود و از یاد نبریم، خیزش پانزدهم خرداد که بیژن
جزنی، از بنیانگزاران سازمان چریکهای فدائی خلق آنرا "تضاد خلق با استبداد
دربار" (2) نامیدهبود، تنها از آنرو رخداد، که شاه خواسته بود به زنان و
پیروان دیگر دینها (مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان) حق رأی بدهد. شرمآور خواهد بود
اگر کنشگران سیاسی آنروزگاران بگویند اینرا نمیدانستند (3). پس خمینی و لشگر
فرومایگان پیرامونش چیزی را از کسی ندزدیدند، آنان در خاکستر شورش پانزدهم خرداد
دمیدند و سرزمینی و ملتی را در آتش برآمده از آن سوختند، آتشی که سودازدگان دیروز
و دلباختگان امروز هیزمکشان آن بودند. آنکه خواست از این آتش سوزان آبی برای خود
گرم کند، همان است که امروز از دزدیده شدن انقلابش، انقلابی که هیچگاه از آن او
نبود به فغان آمدهاست.
پدیدهها و رویدادها اگرچه ناگزیر نیستند، ولی از هنگام آغازشان میتوانند
روندی ناگزیر بخود بگیرند، در همسنجی با نمونه بذر و گیاه، روئیدن گندم بخودی خود
ناگزیر نیست (میتواند کاشته شود و بروید، یا کاشته نشود و نروید) ولی بذر گندم
چون بر خاک افکنده شد، اگر به بار بنشیند، ناگزیر ساقه گندم خواهد رویاند و نه جو
و نه سیب و گردو. بر همین سان آن انقلاب نیز اگرچه خود ناگزیر نبود، ولی پس از
آغازش ناگزیر باید به جمهوری اسلامی میانجامید، بذر هرزهگیاه بخاک افتاده بود و
بخشی از بهترین فرزندان این آب و خاک که دانششان میبایست مرهمی بر زخمهای
"خلق قهرمان"شان باشد، در یک سودای خودویرانگرانه به شیره جان پروردندش
تا سر از خاک برآرد، و چه پُراندوه که خود نیز بر پندار خویش باور میداشتند و
گمان میبردند که تخم آن گیاههرز باغشان را از گلهای سرخ خوشبوی خواهد آکند.
چرا سخن از دزدیده شدن انقلاب و به بیراهه رفتن آن پوچ و بدور از دانش نوین
است؟ یک رخداد اجتماعی را از نگر من نمیتوان از پیشینه، کنشگران و روندش جدا کرد.
آنچه که به یک پدیده یا رخداد "چیستی" ویژه آنرا میبخشد،
"رویکرد" کنشگران آن است و "فرجام" رَوندش. این فرجام نیز خود
"برآیند" نیروهای گوناگون اثرگذار بر آن پدیده است. پس برای اینکه ببینیم آیا جمهوری
اسلامی پیآمد ناگزیر انقلاب بهمن پنجاهوهفت بود، یا انقلاب، آنگونه که دلباختگانش
میگویند براستی ربوده شد، ناگزیریم به رویکرد کنشگران آن بپردازیم.
رویکرد سازمانها و حزبهایی که کمر به سرنگونی شاه
بسته بودند به گفتمانهایی چون "آزادی"، "دموکراسی"
"زنان" و "پلورالیسم" چه بود؟ من در نوشتهای دیگر (4)
پرسشهایی در اینباره را با بازماندگان اینان در میان گذاشتم و همانگونه که میپنداشتم،
پاسخی نگرفتم. امروزه و در جهان بههم پیوسته اینترنت دیگر نیازی هم به این
پاسخگوییها نیست و همگان به نوشتهها و سخرانیهای کنشگران سیاسی آنروزگاران
دسترسی دارند و میتوانند خود بخوانند و داوری کنند. راستی را چنین است که نزدیک به
همه سرنگونیخواهان، از مسلمانان بنیادگرا گرفته تا مجاهدین خلق و شریعتی و
مارکسیستها با گرایشهای گوناگونشان هیچ یک نه تنها دارای اندیشه دموکرات و سکولار
(5) نبودند، که حتا به پایبندی به آن وانمود هم نمیکردند.
دلباختگان و سودازدگان آزادند که برای انقلاب شکوهمندشان
چکامه بسرایند و همزمان مارکس و لنین و محمد و علی و لشگری بیشمار از سرآمدان
جامعهشناسی و تاریخ و فلسفه جهان را گواه بگیرند، تا نشان دهند که براستی
"راهی جز آن که رفته شد، پیش روی ما نبود". آنان آزادند که گناه کردههای
خود را بگردن شاه بیاندازند و همچنان بر این انگاشت پوچ پای بفشارند که انقلابشان
دزدیده شد. ولی بجز آنچه که آنان آنرا "تاریخ ناب" میدانند، گزارشهای
دیگری نیز از رخدادهای آن روزگاران هست، تنها باید دلیری بازاندیشی داشت و گذشته
را به چالش گرفت. من در دنباله این نوشتار همانندیهای بنیادین سرنگونیخواهان با
بنیادگرایان مسلمان (بخوان دزدان انقلاب) را، و تهی بودن اندیشه انقلابی سال 57 از هرگونه گرایش دموکراتیک، برابریخواهانه و سکولار را نشان
خواهم داد؛
تا بداند مـــؤمن و گبـــر و یهود /// اندر این صندوق جز
لعنت نبود
دنباله دارد ...
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از
ایران زمین بدور دارد
2. «در این مرحله یک نقطه عطف دیگر
قابل توجه است، پانزدهم خرداد سال 42. اگر
سقوط آرام امینی به معنی حل سیاسی تضاد عمده قبلی بود، 15 خردادبه معنی آغاز عمده
شدن تضاد بعدی بود، تضاد خلق با استبداد دربار بمثابه عمدهترین دشمن خلق» بنگرید
به: "جمعبندی مبارزات سیساله اخیر در ایران"، زیر: موقعیت و نقش طبقات،
قشرها، جریانها و عوامل مختلف در جریان اصلاحات ارضی، 3. موقعیت خلق در برابر
اصلاحات ارضی
3. «علماى اعلام تذكر دادند كه
ورود زنها در انتخابات و الغاى قيد اسلام از منتخَب و منتخِب برخلاف اسلام و
برخلاف قانون است. اگر گمان كرديد مىشود با زور چند روزه قرآن كريم را در عرض
اوستاى زردشت و انجيل و بعضى كتب ضاله قرار داد بسيار در اشتباه هستيد» تلگراف
خمینی به علم، 15.08.1341
5. مارکسیستها اگرچه دین را برون از ساختار قدرت و حتا برون
از همه جامعه میخواستند، ولی بجای آن ایدئولوژی مارکسیسم را نهاده بودند که در
خوانش خاورمیانهای آنان چیزی کمتر از یک دین آسمانی نداشت.
انقلاب بهمن 57 طليعه انقلابات قرن بیست و یکم
پاسخحذفزنده باد انقلاب کبير بهمن
ملي مذهبي ها و رضا پهلوي و ليبرال ها از وحشت انقلاب دوران ساز آينده ايران سخت هراسانند و خواب و آرام ندارند. به زعم ذهن بدوي و منحطشان به هر طريقي که شده ميکوشند, براي تداوم توحش سرمايه داري در ايران جهت پادويي به بانک جهاني و صندوق بين المللي پول بار ديگر از طريق "شوراي ملي؟!" و يا "شوراي سبز اميد؟!" و امثالهم جا پاي کنفرانس گوادالوپ نهند تا فاجعه و بدبختي ديگري را براي مردم ايران رقم زنند!
زنده باد انقلاب کبير بهمن 1357 که توده ايي ترين و مردمي ترين انقلاب در مقياس جهاني بوده است, هرچند که توسط عفريته ايي به نام حکومت اسلامي به خون نشست و به طور موقت موقت به عقب رانده شده باشد!
انقلاب بهمن 57 طليعه انقلابات قرن بیست و یکم, اين تيتر مصاحبه ايي است با "حميد تقوايي ليدر حزب کمونيست کارگري ایران" که لينک مربوط به آن در زير قيد شده است:
http://www.wpiran.org/fa/index.php/articles/1-ht/2163-1391-11-11-19-04-16.html
چرا پهلوی چیان و شیفتگان استبداد وابسته پهلوی بر خلاف تمامی تئوریهای علمی در تاریخ و جامعه شناسی اصل بدیهی سرقت انقلاب را رد میکنند؟ در حالیکه این اتفاق هم در انقلاب فرانسه افتاد، هم در انقلاب روسیه و هم در انقلابات دیگر.
پاسخحذفبه گمان من پاسخ در اینست که:
١- میخواهند تسلیم خائنانه ارتش به خمینی بدستور آمریکا را لاپوشانی کنند. سرکوب انقلاب و اهدافش از نتایج دست بدست شدن ارتش به عنوان یک ارگان سرکوبگر از شاه به شیخ برای سرکوب مردم بجان آمده و انقلاب کرده و فرستادن آنها به خانه هایشان بود طبیعی است که وقتی این همدستی شاه در جنایات شیخ آشکار شود، دیگر با هیچ لطایف الحیلی نمیتوان شاه را به عنوان یک آلترناتیو مترقی (یا حتی آلترناتیو) معرفی کرد، چه رسد که طرفداران ارتجاع شاه بخواهند از مردم بابت سقوط جنبش مردم در دامان ارتجاع شیخ طلبکاری هم بکنند!
٢- نمیخواهند مسولیت ٥٠ سال سرکوب مردم و خیانت به قانون اساسی این خونبهای انقلاب مشروطه را به عهده بگیرند. مهمتر از ان میخواهند نقش سرکوب نیروهای مترقی و سکولار از یکطرف و میدان دادن به آخوندها را در طی پنجاه سال استبداد و دیکتاتوری پهلویها را تا آنجا که میتوانند کم رنگ کنند تا مبادا همگان برای العین ببینند که حکومت شیخ چه از نظر نوع روابط اقتصادی حاکم بر کشور و چه از نظر استفاده از روابط با قدرتهای خارجی برای سرکوب در داخل و چه از نظر نوع رابطه ای که با جامعه برقرار کرده تفاوتهایی بسیار ناچیز با هم دارند و حکومت ارتجاعی شیخ، نتیجه منطقی و بلافصل ارتجاع متعفن شاهنشاهی است.
٣- میخواهند نقش پررنگ کودتای خائنانه ٢٨ مرداد در باز کردن پای آخوندها به میدان سیاست را انکار کنند تا ننگ ابدی شیخ و شاه درکودتایی مشترک و با همراهی استعمار بر علیه مردم و نخست وزیر منتخب و دموکراتیک کشور را لاپوشانی کنند.
به باور من، سرنوشت کشور ما دست بدست شدن بین دو ارتجاع شیخ و شاه نیست. کشور سعدی و حفظ و فردوسی استحقاق رجالی به مراتب بهتر از قبیل مرحوم دکتر مصدق را دارد.
دوست گرامی،
پاسخحذفشوربختانه من زمینهای برای گفتگو با شما نمی بینم. تا هنگامی که هرگونه خردهگیری و دگراندیشی در باره انقلاب شکوهمند و دستاندرکارانش برای شما «پهلوی چی بودن و شیفته استبداد وابسته پهلوی بودن» باشد، دست کم برای من راه بر گفتگو بسته است. شما میخواهید همگان جهان را از دیدگاه شما ببینند، ولی اینکار در سده 21 دیگر شدنی نیست.
بگذارید اندیشهها شکوفان شوند
آقای مزدک بامدادان
حذفبا نهایت احترام لطفا بیایید با هم صادق و روراست باشیم. مشکل شما برای پاسخگویی به من ارتباطی ندارد. شما پاسخی ندارید که بدهید. اگر کمترین پاسخی برای فجایعی وجود داشت که پهلویها بر سر مردم آوردند و کمترین توجیه و دفاعی برای آنها وجود داشت، مسلما نه پهلویها برای ساکت کردن مردم نیازی به استفاده از زور و سرکوب داشتند و نه اساسا مردم دلیلی برای سرنگونیشان داشتند. تا همین امروز، هر گاه یکی از سران و سردمداران جریان وابسته پهلوی مورد پرسش قرار میگیرند درست مثل آقای رضا پهلوی فرار را بر قرار ترجیح میدهند یا در بهترین حالت سر پرسشگر ناآگاه را به طاق "قضاوتهای تاریخی" یا بهانه های مسخره دیگری از این دست میکوبند.
شما با منحرف کردن صحبت و اعلام اینکه "گفتگوی من و شما فایده ندارد" دارید موضوع را منحرف میکنید تا از پاسخگویی فرار کنید. به نظر من شما سران و سردمداران و حامیان جریان پهلوی، تا زمانی که خیانتها و جنایتهای پهلویها را نپذیرید و بابت آنها به مردم و تاریخ ایران پاسخگو نباشید، نمیتوانید دیالوگ منطقی و محترمانه ای با مردم و جامعه و شهروندان ایرانی داشته باشید. ضمن آنکه با تعیین شرط و شروط برای گفتگو، آنهم اینکه پهلوی چی خطاب نشوید، دارید سرنا را از سر گشادش میزنید.شما قاعدتا ابتدا بایداز صحت برخورد و درستی منطق خود اطمینان حاصل کنید تا خواننده صحبتهای شما قانع شود تا آنگاه شما را "پهلوی چی" نخواند! منتهی معلوم نیست که کسانی که از دیکتاتوری خاندان پهلوی طرفداری کرده، آنرا توجیه میکنند و خیانتها و جنایتهایش را هم تحت عنوان "اشتباهات" ماستمالی های شاهانه مینمانید، و از ارائه هر گونه توضیح قانع کننده ای راجع به جنایات پهلویها به افکار عمومی ایرانیان طفره میروند چطور انتظار دارند که با عنوان دیگری جز "پهلوی چی" مورد خطاب قرار گیرند! آیا مگر واقعیت خود گواه این نامگذاری نیست؟
شما میخواهید "پهلوی چی" شناخته نشوید؟ راهش بسیار ساده است.
١- دست از مونولوگ با جامعه بردارید. حکومت پهلوی از جمله بخاطر استبداد خشن و مونولوگی که با جامعه برقرار کرده بود مورد اعتراض وسیع توده های مردم قرار گرفت و سرنگون شد. با مردم ایران صادق و روراست باشید و بجای انحصارات بزرگ خارجی و قدرتهای سلطه گر، خود را به مردم ایران پاسخگو بدانید و به آنها پاسخگو باشید.
٢- دست از طلبکاری از مردم بردارید. مردم به حکومتگران، حال هر که میخواهد باشد کمترین بدهی ندارند. این حکومتگران هستند که موقعیت خود را وامدار مردمان کشور خود، به عنوان صاحبان واقعی کشور هستند. حتی اگر بفرض، حکومت پهلوی آزاد ترین، مستقل ترین و ملی ترین حکومت دنیا بود، این حق مردم است که ان حکومت را نخواهند و اگر نخواستند ان حکومت باید یا با زبان خوش و یا بزور انقلاب از قدرت پایین بیاید. بنابر این مردمی که حکومتی را نخواهند، علیرغم هر ماهیتی که حکومت داشته باشد، "شوروشی" نیستند، بلکه محق اند که ان حکومت را نخواهند.
اما حکومتی که با ضرب و زور کودتای انگلیسی مشروطه را تعطیل و قانون اساسی را نقض کرده، شهربانی و ساواک اش نفس شهروندان و آزاد اندیشان را بریده و شاهان کودتاچی ان، دست تطاول و تجاوز به اموال و زمینهای مردم دراز کرده و با کودتایی آمریکایی بر ضد ملت ایران، به حق رای مردم توهین نموده است، براستی حکومتی شورشی است که سران و سردمدارانش قبل از هر چیز باید پاسخگوی بی حرمتی به مردم و نقض حقوق اولیه و اساسی جامعه باشند.
دوست گرامی،
پاسخحذفهمانگونه که پیشتر گفتم، راه گفتگوی سازنده میان من و شما پیشاپبش بسته است، زیرا شما بدون آگاهی از نگرش من، و تنها و تنها از آنرو که به کنشگران "انقلاب شکوهمند" شما خرده گرفتهام و آنها را دیکتاتور نامیدهام، در یک واکنش مکانیکی گمان بردهاید که من "پهلویچی" و "شیفته استبداد وابسته پهلوی" هستم. گذشته از آن با همه ارجی که بر شما مینهم، باید بگویم داوری شما در باره "پهلویچی" بودن یا نبودنم برای من پشیزی ارزش ندارد. من خودم بهتر از هر کس دیگری میدانم که کیستم. و میدانم آنچه که شما میگویید نیستم. پس نیازی هم به پاسخگویی به شما نمیبینم، زیرا پرسشهای شما را "پهلویچیها" باید پاسخ بدهند.
در این وبلاگ 131 نوشته از من هست که همه آنها در تارنمای "ایران امروز" چاپ شدهاند. شما اگر نیمنگاهی به یک دهم از این نوشتهها میانداختید، میدیدید که من یک جمهوریخواه پایبند به سوسیالیسم انسانی هستم. ولی من نمیتوانم بگویم دادن حق رأی به زنان کار نادرستی بود، همانگونه که نمیتوانم شورش 15 خرداد را واپسگرایانه ننامم. این نشانه "پهلویچی" بودن یا نبودن من نیست. در جهان پیشرفته نام اینکار را "بررسی بدون پیشداوری" مینامند.
روی سخن من با مردم نیست. اگر شما گروهی تفنگبدست ایدئولوژیزده را "مردم" میدانید، گناه از من نیست. شاید خواندن دوباره فرنام این نوشته برای شما روشنگر باشد، روی سخن من با "دلباختگان انقلاب شکوهمند" است. به کسانی که دست همکاری به بزرگترین جنایتکار تاریخ ایران دادند و هنوز از کرده خود پشیمان نیستند.
شما میتوانید مرا هرگونه که میخواهید بنامید و هرچه که میخواهید بدانید، ولی در جهان مدرن امروزی، شهروندان آزاد و دموکرات به کیستی یکدیگر ارج مینهند و نام هر کسی را از خودش میپرسند. تنها انسانهای قبیلهگرا هستند که گمان میبرند دیگران را بهتر از خود آنها میشناسند.
شاد باشید
آقای مزدک بامدادان عزیز
حذفشما میتوانید به من پاسخ ندهید! بالاخص وقتی پاسخی ندارید که بدهید. بنابر این من اصراری بر پاسخ گرفتن از شما ندارم. اما گمان میکنم که راجع به صحبتهای من و بالاخص راجع به "کلمه پهلوی چی دچار خطا شده اید! تصور نمیکردم که این کلمه به این سادگی احتیاج به توضیحات مفصل داشته باشد اما به هر حال گویا مجبورم آنرا عنوان کنم. من شما را سلطنت طلب نخواندم که شما خود را جمهوریخواه معرفی میکنید، شما را پهلوی چی خواندم! "پهلوی چی" هم در لغت به معنای طرفداری بی چون و چرا از مشی وابستگی، استبداد و خیانت پهلوی هاست واصل الویت دادن سازندگی است بر حقوق انسانی و دمکراتیک شهروندان. وگر نه هم خود رضا خان قلدر بدنبال جمهوریت، البته از نوع وابسته و استبدادیش بود و هم نوه اش که امروز به هر قیمت میخواهد بالاترین مقام را در کشور برای داشتن دست باز در غارت و چپاول و خیانت در کشور داشته باشد. حتما میبینید که رضا پهلوی هم با جمهوری اصلا مخالفتی ندارد، بشرطی که البته خود ایشان رییس جمهور باشد.
من مکتب پهلوی را بطور خلاصه مکتب وابستگی و استعمار میدانم که مشروعیت را درست مثل مکتب استعمار نه برامده از رای مردم که منبعث از ساخت و ساز، که در فرهنگ پهلوی چیان به ان سازندگی میگویند، میداند. طبیعی است که در این تعریف دولت نه برامده از رای مردم، که دست ساخت کنترات چیان است که اغلب هم ماورا ملی بوده و به حمایتهای دول خود پشتگرمند. واقعیتی که بخاطر آنها شما را پهلوی چی میخوانم، بی اعتنایی تان به اصل آزادی و حقوق دموکراتیک شهروندان ایرانی و نقض این حقوق توسط پهلویها (یا فرعی دانستن این واقعیات) و مخالفت تان با انقلاب مردم ایران است. انقلابی که مشروعیت ان منبعث از حق مردم برای تعیین سرنوشت خود میباشد. این مطلب به تنهایی شما را علیرغم هر مخالفتی که با سلطنت داشته باشید، در جبهه پهلوی چیان قرار میدهد.
جهت توضیح در مورد استعمار، حتما میدانید که این کلمه در لغت به معنای "طلب سازندگی" است. یعنی استعمارگران به اسم "ساختن" وارد میشدند."ساختن" را هم ابزار کسب مشروعیت میدانستند و معتقد بودند که ساختن دنیای وحشی ها و نیمه وحشی ها (که از دید آنها شامل آسیایی ها و آفریقایی ها میشد) ولو بزور جنگ، وظیفه انسان متمدن سفید پوست غربی است.
-------------------------------------------پایان قسمت اول-------------------------------------------------
------------------------------------------ قسمت دوم (آخر)-------------------------------------------------
حذفمیفرمایید که "روی سخن من با مردم نیست. اگر شما گروهی تفنگبدست ایدئولوژیزده را "مردم" میدانید، گناه از من نیست......."
انقلاب را مگر کسی جز مردم ایران انجام دادند؟ چرا خودتان و خواننده را فریب میدهید؟ از ان گذشته کدام تفنگ بدست را میفرمایید؟ مردم که تا روزهای آخر حکومت شاه دست به اسلحه نبردند، "تفنگ بدست" کدام است. تنها در روزهای آخر حاکمیت شاه بود در حالیکه ارتش آریامهری مردم را بیرحمانه کشتار میکرد و مردم برای دفاع از خود اسلحه بدست گرفتند و شروع به تسخیر کلانتریها و پاسگاه ها کردند. چه انتظاری داشتید؟ مگر قرار بود که مردم فقط سینه های گوشتی خود را هدف تیر مزدوران آریامهری قرار دهند؟ خوب معلوم است که اسلحه برمیدارند و از خود دفاع میکنند و حق هم دارند. قانون اساسی آمریکا این حق را به هر شهروند آمریکایی میدهد که با خود اسلحه حمل کند تا بتواند در مقابل یک دولت سرکوبگر از خود دفاع نماید. با حکومتی که به رای مردم تمکین نمیکند، مگر باید چه کرد؟
میفرمایید که: "شما میتوانید مرا هرگونه که میخواهید بنامید و هرچه که میخواهید بدانید، ولی در جهان مدرن امروزی، شهروندان آزاد و دموکرات به کیستی یکدیگر ارج مینهند و نام هر کسی را از خودش میپرسند. تنها انسانهای قبیلهگرا هستند که گمان میبرند دیگران را بهتر از خود آنها میشناسند."
من نمیدانم که چرا شما اینقدر مظلوم نمایی میکنید؟ چه کسی به "کیستی" شما توهین کرد؟ من شما را "پهلوی چی" خواندم، یادتان هست؟؟؟؟ مگر ایراد شما به من بابت همین نامگذاری نبود؟ این چه ربطی به "کیستی" شما دارد؟ پهلوی طلبی همانطور که گفتم بازتعریف آموزه های مکتب "استعمار" است که عقایدی بسیار عقب مانده و ضد انسانی هستند و درست مثل فاشیسم و نازیسم ضد انسانی هستند و غیر قابل احترام. اگر شما آنچنان در این مکتب "ذوب" شده اید که این مکتب "کیستی" شما ر اتشکیل میدهد، برایتان بسیار متاسفم که در این قرن چنین ماهیتی پیدا کرده اید. این مکتب قرن نوزدهمی، با مبارزات بی امان توده های استعمار زده آسیا و آفریقا از یکسو و مبارزات و جنبش های مترقی انسانهای فرهیخته در کشورهای غربی به زباله دان تاریخ رفت. اعتقاد به چنین عقیده ارتجاعی در قرن بیست و یکم، صد البته بسیار نابهنگام و ارتجاعی است. قرن بیستم، قرن شکست استعمار، بالاخص شکست اخلاقی ان، از یکسو و چیرگی اصل برتری رای وحرمت انسانها بر سرمایه و سازندگی و دیگر دست ساخت های بشری است.
دوست گرامی،
پاسخحذفشاید حق با شما باشد، شاید هم نباشد. ولی یک نکته آشکارتر از روز است و آنهم اینکه شما "ایده فیکس" خود را در باره من دارید و من گذشته از آنکه نیازی به دیگرگون کردن آن نمی بینم، توان آن را هم ندارم. چنین برخورد ایدئولوژیزده و "سیاه/سفید" را من در پهنه اینترنت در دو تن دیگر هم دیدهام. یکی ف. تابان است و دیگری پرچیزاده. من اگر هزار بارهم در اطاقک کشیش اقرارنیوشی که شما باشید بنشینم و بگویم که من هم رژیم شاه را یک دیکتاتوری سرکوبگر، ولی از گونه مدرن آن میدانم، شما دست از پهلویچی خواندن من (که گویا شادی کودکانه بزرگی را بهره شما میکند) نخواهید برداشت و این واژه را چنان تعریف خواهید کرد و چنان خواهید پیچاند، که مانند پوست بر تن من بچسبد. شما هرچه بیشتر مینویسید، من بیشتر باور میکنم که نوشته مرا نخواندهاید. یا اگر هم خواندهاید، ذهنتان چنان در چنبر اندیشه ایدئولوژیک گرفتار است که بجز "دوست" یا "دشمن" چیز دیگری را نمیشناسید.
دوست گرامی،
شما که از همه نادرستیها و کاستیهای انسان ایرانی بدور هستید، چرا پشت مردم سنگر میگیرید؟ "تفنگبدست ایدئولوژیزده" سازمان چریکهای فدائی خلق بود و سازمان مجاهدین خلق و پیکار و همه آنهایی که
1. تفنگ بدست بودند،
2. ایددئولوژی زده بودند
آیا فهمیدن این دو واژه به این سادگی، این اندازه برای شما سخت است؟ یا اینکه با پنهان شدن در پشت واژه "مردم" میخواهید مرا بترسانید. تازه مگر هرکاری که مردم بکنند (پیشواز 6 میلیونی از خمینی، بسرکار آوردن هیتلر، گرایش گسترده به مائو تسه تونگ، جنبش فراگیر و مردمی خمرهای سرخ و ...) درست است؟ اگر چنین است، چرا با جمهوری اسلامی سر جنگ دارید (اگر دارید) که مردم را در خیابانها بدار میآویزد؟ مگر همین "مردم" به تماشای آن نمیروند؟
از نگر من - که می تواند درست یا نادرست باشد – شما از آنجایی که توان رویارویی با اندیشه راسیونال و چندسویهنگر را در خود نمیبینید، دوست دارید من "پهلویچی" و هوادار استعمار و مرتجع و عقب مانده و .. (واژههای بکاررفته از سوی شما هستند) باشم، زیرا سرشاخ شدن با چنین کسی برایتان آسانتر است. واگر من چنین نبودم، چهره مرا (آنهم بسیار ناشیانه) به گونهای میپردازید که به بتوان بر آن تاخت. واگرنه این گوی و این میدان، نوشتهای بدون بکاربردن این دشنامواژههای بالا بنویسید و نشان دهید که همکاری "تفنگ بدستان ایدئولوژی زده" با خمینی و همکاری آنان با سپاه پاسداران و کمیتههای انقلابی در سرکوب نیروهای آزادیخواه تا سال 1361 کار درستی بود. من نوشته شما را با سربلندی در همینجا و هرجای دیگری که بتوانم چاپ خواهم کرد.
تا آن زمان شاد و سرافراز باشید
درود ...
پاسخحذفشما نوشته اید :
" خمینی نه در آستانه انقلاب اسلامی که پانزده سال پیش از آن، هم در باره حکومت اسلامی و هم در باره ولایت فقیه (و همچنین زنان، دگراندیشان، حقوق مردم، و ...) نه سربسته که آشکار و بیپرده سخن گفته بود و از یاد نبریم، خیزش پانزدهم خرداد ... تنها از آنرو رخداد، که شاه خواسته بود به زنان و پیروان دیگر دینها (مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان) حق رأی بدهد. شرمآور خواهد بود اگر کنشگران سیاسی آنروزگاران بگویند اینرا نمیدانستند (3). پس خمینی و لشگر فرومایگان پیرامونش چیزی را از کسی ندزدیدند، آنان در خاکستر شورش پانزدهم خرداد دمیدند"
اما دوست عزیز ... درست نیست که با ذکر یک مورد شواهدی که به نفع ادعای شماست نتیجه دلخواهتان را بگیرید.
اگر این روش صحیح باشد من هم میتوانم عکس ادعای شما را ثابت کنم !
مثلا میتوانم با استناد به مصاحبه خمینی با خانم نوشابه امیری چاپ شده در تاریخ سوم بهمن پنجاه و هفت در روزنامه اطلاعات ادعای شما را رد کنم :
س ـ ممکن است بفرماييد، اقليت هايي که در ايران وجود دارند، در حکومت اسلامي چه وضعي خواهند داشت؟
ج ـ اقليت هاي مذهبي در اسلام احترام دارند و آنها هم مثل ساير اقشار ملت با رفاه در آنجا زندگي خواهند کرد و هيچ گرفتاري براي آنها نخواهد بود.
س ـ در مورد آزادي بيان و عقيده شما چه حدودي را در نظر داريد؟ آيا فکر مي کنيد بايد محدوديت هايي قايل شد يا نه؟
ج ـ اگر چنانچه مضر به حال ملت نباشند، بيان همه چيز آزاد است، چيزهايي آزاد نيست که مضر به حال ملت ما باشد.
س ـ آيا فکر مي کنيد که گروه هاي چپ و مارکسيست که در ايران هستند، آزادانه فعاليت خواهند داشت؟
ج ـ اگر مضر به حال ملت باشد، جلوگيري مي شود، اگر نباشد و فقط اظهار عقيده باشد، مانعي ندارد.
س ـ يعني منظورتان اين است که احزاب آزاد خواهند بود يانه؟
ج ـ همه مردم آزادند، مگر حزبي که مخالف با مصالح مملکت باشد.
س ـ نقش زنان در حکومت اسلامي چگونه خواهد بود؟ آيا مثلا در امور کشور هم شرکت خواهند داشت، براي مثال وزير و وکيل خواهند شد؟ البته اگر استعداد و لياقتي نشان دهند.
ج ـ در مورد اينگونه مسايل، حکومت اسلامي تکاليف را معين مي کند و الآن وقت اظهار نظر در اين زمينه ها نيست. زنان همچون مردان در ساختن جامعه اسلامي فردا شرکت دارند. آنان از حق راي دادن و راي گرفتن برخوردارند. در مبارزات اخير ايران، زنان ايراني نيز سهمي چون مردان دارند. ما همه گونه آزادي را به زن خواهيم داد. البته جلوي فساد را مي گيريم و در اين مورد بين زن و مرد فرقي نيست.
این مصاحبه مشتی از خروار وعده ها و ادعاهای پیش از انقلاب است.
ملاحظه میکنید که ادعای دزدیده شدن انقلاب شاید چندان بی پایه نباشد !
دوست گرامی،
پاسخحذفگیرم که همه سخنان شما درست باشد، ولی پرسشهای برجا مانده چنیناند:
1. خمینی چرا خمینی شد؟ پاسخ: برای ایستادگی در برابر حق رأی زنان و دیگردینان.
2. آیا خمینی در کارنامه خود هیچ پیشینهای در تلاش برای آزادی و دموکراسی داشت؟ پاسخ: خیر!
3. چرا خانم نوشابه امیری از آیتالله درباره نگرش او در خرداد 42 چیزی نپرسید؟ پاسخ: هرجا فریبی در کار باشد، کسی هم هست که میخواهد فریب بخورد.
4. آیا در سال 42 هم کسی خمینی را نمیشناخت و از نگرش او آگاه نبود؟ پاسخ: چرا، همه از آن آگاه بودند، ولی کینه کور آنان به شاه آنان را برآن داشت که خمینی را بستایند.
و از همه اینها گذشته، آیا اینکه روشنفکران یک کشور تنها پانزدهسال پس از پانزدهم خرداد فریب یک انسان زنستیز و آزادیستیز را، که همه اندیشههایش را در کتابهایش نوشته بود بخورند، مایه ننگ آنان و ملت ایران نیست؟