درنگی بر یک واژه
اگر
بخواهیم در میان نوشتههای اپوزیسیون رنگارنگ ایرانی بدنبال واژهای بنام
"واژه سال" بگردیم، بیگمان "اسلامهراسی" را یکی از واژههای
پربسآمد خواهیم یافت، که در کنار "اسلامستیزی" از سوی اسلامگرایان،
مسلمانان نواندیش و چپ کهنهاندیش به یک اندازه بکار گرفته میشود.
بگذارید
سخن پایانی را در همین آغاز نوشته بر زبان بیاورم:
کسانی
که واژه "اسلامهراسی" را آنهم به این فراوانی بکار میگیرند، من و ما و
بسیارانی را که نگاه خردهگیر بر اسلام داریم و این دین را ریشه بنیادین همه نابسامانیهای
فرهنگی کشورهای اسلامی و مسلمانان میدانیم و از اینکه این آئین و پیروان آن
فرمانروای سرنوشتمان شوند، سخت در هراسیم، به آسانی "بیمار روانی" مینامند.
اسلامهراسی: اسلامهراسی برگردان
پارسی واژه "ایسلاموفوبیا" (1) در زبانهای اروپایی است.
"فوبی" یا "فوبیا" (2) واژهای یونانی است، که در روانشناسی
کاربردی فراوان دارد و برای نامگذاری بر روی آن دسته از ترسهای بیمارگونه بکار میرود
که ریشه بیرونی و راستین ندارند و تنها ساخته و پرداخته روانِ پریشان یک بیمار
هستند. برای نمونه ترس از مار، کژدم یا دیگر جانوران گزنده ترسی پذیرفتنی با ریشهای
بیرونی است، چرا که روبرو شدن با چنین جانورانی میتواند به جان آدمی آسیب برساند
و این ترس، یک غریزه بنیادین همه جانوران و برای پاسبانی از زندگی آنها است. ولی
اگر کسی از جانوران نامبرده چنان بهراسد که زندگیاش دچار نابسامانی شود، روانشناسان
و روانپزشکان او را "هِرپِتوفوب" و بیماریش را "هِرپِتوفوبی"
(3) مینامند. همینگونه است هراس از فضای باز (آگورافوبی) یا بسته (کلاستروفوبی)،
ترس بیش از اندازه از آب (آکوافوبی) و ... (4)
بدینگونه
و با نگاهی کوتاه به "ایسلاموفوبیا" و برگردان پارسی آن "اسلامهراسی"
خواهیم دید که از دیدگاه بکاربرندگان این واژه، هرکسی که از اسلامی شدن جامعه
اروپا در هراس باشد و از اینکه ترور اسلامی پای بدرون پناهگاه او بگذارد و او را
در اینجا هم آزار دهد و حتا بکشد، یک "بیمار روانی" است. بدیگر سخن منی
که از دست اسلام به اروپا گریختهام تا زنده بمانم، بیهوده از بالندگی بنیادگرائی
اسلامی در اروپا میهراسم و این ترس من ریشه در یک بیماری روانی دارد و نه در
گذشته سخت و دردناکی که در یک کشور اسلامی بر جای گذاشتهام. از نِگَر کسانی که واژه
"اسلامهراسی" و "ایسلاموفوبیا" را چنین دستودلبازانه بکار
میبرند، جای من و همه کسانی که چون من میاندیشند، در آسایشگاه روانی است!
داستان
ولی هنگامی شگفتانگیزتر میشود، که اسلامهراسی در کنار نژادپرستی جای میگیرد و
اسلامهراسان نه تنها بیمار، که به ناگاه نژادپرست نیز میشوند:
«میتوان از خود پرسيد آيا رشد اسلامهراسی و نژادپرستی قبل از
هرچيز در نارضايتی عليه قدرت حاکم ريشه ندارد؟ محافظهگرايی ملی يک واکنش عليه
فرايند جهانی شدن است. تغييرات عميق اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی اخير در ساختار
جوامع اروپايی میتواند توضيح دهنده رشد راست افراطی باشد که امروزه هرچه بيشتر بر
ايدههای اسلامهراسی تاکيد دارد. برای برخی جامعه چندفرهنگی، مانعی در برابر وحدت
و اشتراکات ملی است. در دنيای امروز که جهانی شدن با پيامدهای منفی همچون
نااطمينانی و هراس همراه است، بسياری به قصد به دست آوردن امنيت و حس اشتراک، به
سمت فرهنگ بومی، قديمی و "اصيل" خود روی میگردانند. درست همين گرايشات
توسط احزاب خارجی ستيز و نازيستی مورد بهرهبرداری قرار میگيرند تا به گونهای
مبالغهآميز بر اهميت فرهنگ بومی و ضرورت فاصله گرفتن از فرايند جهانی شدن که خود
را نسبت به آن بيگانه میبينند، تاکيد کنند» (5)
اینها سخنان فرشته احمدی، پروفسور جامعهشناسی در دانشگاه يوله و مهرداد درويش پور، دکترای جامعهشناسی و استاد مددکاری اجتماعی در دانشگاه ملاردالن هستند. نوشته کسانی که دانشآموخته دانشگاههای اروپا بودهاند و شیوههای آکادمیک در بکار بردن واژگان را بخوبی میشناسند. با اینهمه میبینیم که آنان نیز "مسلمانستیزی" را که میتواند گونهای از نژادپرستی شناخته شود، با "اسلامستیزی"، که دشمنی با یک اندیشه انسانستیز است، یکی میگیرند و "ستیز با اندیشه" را با "ستیز با انسان" همسان میپندارند. اگر ستیز با اسلام را همسایه دیواربهدیوار نژادپرستی بدانیم، پس ستیز با فاشیسم و هر اندیشه انسانستیز دیگر را هم باید با نژادپرستی یکی دانست. رضا فانی یزدی نیز مینویسد:
«بسیار تاسف آور است که آنچه در مورد مسلمان ها انجام میشود و
پشت سر آن یک جنگ مذهبی و سیاسی در جریان است مورد استقبال بخشی از روشنفکران
جوامع مسلمان قرار گرفته است. این افراد متوجه نیستند که ریشه این منزوی کردن و به
حاشیه راندن مردم مسلمان کجاست. ما لازم نیست که خود اسلامگرا باشیم تا از این
فضایی که دارد بر علیه اسلام و مسلمان ها بوجود میآید در آینده آسیب دیده و خود
قربانی آن شویم. تاریخ شهادت میدهد که وقتی یهودی ستیزی (آنتی سمیتیزم) پدید آمد،
همه یهودی های معتقد و غیرمعتقد ، فناتیک و یا حتی دین ناباور یهودی الاصل را به
اردوگاه های جنایت و آدم کشی آشویتز و داخائو و تریبلیکا برده و در ابعاد میلیونی
به قتل رساندند، حتی بچههای آنها را قتل عام کردند. مامورین مرگ و جنایت در
اردوگاههای نازی وقتی یهودی ها را در کورهها میانداختند از آنها نمیپرسیدند که
به دین یهودی تا چه اندازه باور دارند و یا کدام درک از یهودیت را قبول دارند»
(6)
و
سرانجام اکبر گنجی نیز مینگارد: «درست به همان دليلی که
يهودستيزی از نظر اخلاقی و حقوقی ناموجه است، اسلامستيزی و اهانت به اسلام هم از
نظر اخلاقی و حقوقی ناموجه است» (7)
من
میتوانم بر فهرست نمونههای اینچنینی چندان بیفزایم که کار از مثنوی هفتاد من
کاغذ نیز درگذرد. هر چهار تن نامبرده در بالا با همسنجی و یکی دانستن "اسلامهراسی"
با "یهودیستیزی" و "نژادپرستی" خاک در چشم خوانندگان میپاشند،
چرا که برای من پذیرفتنی نیست دو استاد دانشگاه و دو کنشگر سیاسی ندانند که ستیز
با اندیشه هیچ پیوندی با ستیز با نژاد ندارد:
"یهودیستیزی"
(که اکبر گنجی دانسته آنرا یهودستیزی مینامد) کاری به باورها و اندیشههای
یهودیان ندارد. یهودیستیزی نگاه به نژاد یهودیان دارد و آنان را تنها به این گناه
که "ژن" یهودی دارند، پستتر از دیگران و شاید سزاوار مرگ میداند. پس از
نگاه یک "یهودیستیز" کارل مارکس خداناباور همان اندازه گناهکار است که تئودور
هرتسل لائیکِ سکولار و رابی بنعازر پایبند به یهوه و تورات، او اریل شارون را
همان اندازه در بدبختیهای جهان گناهکار میداند که آلبرت اینیشتین را. او کاری با
اندیشه ندارد، او با نژاد میستیزد. اسلامستیزی ولی ستیز با یک نژاد نیست. اسلامستیزی
دشمنی با یک اندیشه واپسگرا و واپسمانده است، با اندیشهای که کافران را سزاوار
مرگ و بردگی میشمارد و زنان را چیزی جز ابزاری برای کامجویی و پرورش نژاد نمیداند.
اگر ستیز با اسلام کاری ناشایست است، پس ستیز با فاشیسم، راسیسم، ناسیونال
سوسیالیسم و همه اندیشههای انسانستیز جهان نیز ناشایست و نارواست. همه این
دوستان درونمایه راستین "یهودیستیزی" و "اسلامستیزی" را نیک
میشناسد، پس چرا آن دو را در کنار هم میآورند و با هم میسنجند؟ آیا کسانی که از
سوی این دوستان چنین گشادهدستانه "اسلامهراس" نامیده میشوند، در پی
نابودی مسلمانانند؟ و اگر اینان اسلامهراسی را برگردان واژه
"ایسلاموفوبیا" نمیدانند، بجا خواهد بود که برداشت خود از این واژه را
بازتر کنند و بگویند - و با نام و نشان بگویند - اسلامهراس در نگاه آنان کیست؟
اسلامستیزی: اسلامستیزی نیز واژه
دیگری است که بویژه نواندیشان دینی با بسآمد بسیار از آن بهره میگیرند. اینان هر
گونه نگاه خُردهگیرانه به اسلام را اسلامستیزی مینامند و آنرا آنگونه که خود میگویند
"توهین به مقدسات بیش از یک میلیارد مسلمان در جهان"
میخوانند. در کنار آنان چپ کهنهاندیش نیز بر همان طبل میکوبد و همگان را فرا میخواند
که «به اعتقادات مردم احترام بگذارند» و «با توهین به مقدسات توده مسیر مبارزه را منحرف نکنند»
نخست
آنکه ستیز با اسلام هم درست به اندازه هراس از آن، هیچ پیوندی با دشمنی با مسلمانان
ندارد که هیچ، در پی رهائی آنان نیز هست. اسلامستیزی اگر از نگرگاه درست و
خردگرایانه انجام پذیرد، نبرد با نادانی، نابرابری، خردستیزی، دانشگُریزی و
خودویرانگری است. دوستان نامبرده میتوانند بگویند که اسلامستیزان در شناخت اسلام
به بیراهه رفتهاند، ولی اگر - و تنها
"اگر" - برداشت اسلامستیزان
از اسلام درست باشد و این دین را بتوان آبشخور اندیشه فاشیستی دانست، آیا باز هم
میتوان بر اسلامستیزی خُرده گرفت؟ پاسخ بسیاری از نواندیشان دینی به این پرسش
این است که: «ما اسلام نداریم، اسلامها داریم و قرائت
فاشیستی هیچ ریشهای در اسلام راستین ندارد» و چپ کهنهاندیش هم در همان
شیپور میدمد که «به هیچ وجه نباید همه گرایشهای اسلامی
را یککاسه کرد و عبدالکریم سروش را کنار مصباح یزدی گذاشت». این سخنان
تنها شگفتی میآفرینند. هنگامی که بر اسلام خُرده گرفته میشود، همگان سخن از
خوانشهای گوناگون اسلام میرانند، ولی هماینان هنگامی که کسی را اسلامستیز میخوانند،
نمیگویند که او با کدام اسلام از در ستیز درآمده است. این یک بام و دو هوایی است
که مسلمان نواندیش و چپ کهنهاندیش به یک اندازه از آن بهره میگیرند. از دیگر سو
خود همین سخن که هر گرایشی از اسلام خود را تنها خوانش درست این دین میداند و
دیگران را گمراه میخواند، یک اندیشه فاشیستی است، چرا که یکریخت (8) بودن پایه
بنیادین فاشیسم است. نواندیشان دینی بر پایه کدام بنیانهای دینشناختی میتوانند
بگویند که برداشت القاعده، طالبان، بوکوحرام، داعش و جمهوری اسلامی نادرست و تنها
و تنها برداشت آنان درست است؟
و دوم اینکه چه کسی میتواند بگوید چه چیزی مقدس
است و چه چیزی نیست؟ و اگر پایه همزیستی را بر این بگذاریم که هر چیزی، اگر حتا
برای یک تن "مقدس" بود، دیگر از تیررس خردهگیری و موشکافی بیرون میرود،
آیا از آزادی گفتار دیگر چیزی بیش از یک شوخی بیمزه برجای خواهد ماند؟
چاره کار: به گمان من اگر مسلمانان
میخواهند بخشی از جامعههای اروپایی باشند، جامعههایی که یا به آنها کوچیدهاند
و یا پس از کوچ پیشینیانشان در آنها به جهان آمدهاند، باید دست از پایورزی بر این
اندیشه بردارند، که آنان انسانهایی ویژهاند و دینشان تافتهای جدابافته است. آنان
باید بدانند "مقدسات"شان تنها در چهاردیوار خانههای خودشان مقدسند و
بیرون از خانه تنها آزادی است که نمیتوان به آن دستدرازی کرد و بر دور آن مرز و
دیوار کشید. من از روزی که به اروپا آمدهام تا به امروز شاید هر سال سدها
کاریکاتور از موسا و ابراهیم و آدم و نوح دیده باشم، ولی هرگز ندیدهام که یهودیان
به خیابان بریزند و شیون بردارند که «به مقدسات ما توهین
شد». همچنین روزانه دهها، شاید سدها کاریکاتور از عیسا و حتا خدای عیسا را
میتوان در روزنامهها دید، بی آنکه از بینی کسی خونی روان شود. پس مسلمانان نیز
باید به آئینهای بازی دموکراسی و آزادی گفتار تن بسپارند و پاسخ خُردهگیران را نه
با گلوله که با واژه بدهند.
ما
برای رسیدن به یک اندریافت درست از آزادی گفتار، آزادی اندیشه و آزادی هنری راهی
دراز در پیش داریم. اینکه چپ بیدین و مسلمان دیدار ما به یک اندازه از واژههایی
چون "اسلامهراسی" و "اسلامستیزی" بهره میجویند، نشان از
"اسلامزدگی" ماست، همان اسلامزدگی که حسن یوسفی اشکوری را وامیدارد
در نوشتهاش برای نکوهش کشتار پاریس (که کاری بس ستودنی است)، دریچهای هرچند کوچک
را هم برای نکوهش قربانیان باز بگذارد و سخن از "خطای اخلاقی" آنان به
زبان بیاورد.
همه اینها، از بیمار خواندن خُردهگیران بر اسلام از سوی چپ کهنهاندیش گرفته تا "خطاکار" خواندن قربانبان از سوی مسلمان نواندیش، نشان از خویشتن اسلامزده ما دارد،
خویشتنی
که من در هراس از آن باز خواهم نوشت.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از
ایران زمین بدور دارد
Islamophobia
.1
Phobia,
φόβος .2
Herpetophobia .3
Agoraphofia,
Claustrophobia, Aquaphobia .4
5. اسلامهراسی عريان در سوئد در
پس خشونت عليه مسلمانان،
http://news.gooya.com/politics/archives/2015/01/191246.php6. هیزم بیار آتش اسلامهراسی نباشیم
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=64605
7. حکم اعدام سهيل عربی، "يکی
از فروع شجره خبيثه تکفير است"
http://news.gooya.com/politics/archives/2014/11/189556.php
مزدک عزیز، یک یادآوری تاریخی برای مسلمانان عزیز مفید است که دینهای ابراهیمی بخصوص اسلام از تحسین کنندگان ابراهیم پیامبر هستند که با تبر به جان مقدسات جامعه زمان خودش افتاد برای آنکه به آنان نشان دهد که از آن بتها (تو بخوان مقدسات) نه کسی شفا میابد و نه حاجتی برآورده میشود. من این سؤآل را در سایت خودنویس مطرح کرده ام که شاید پاسخی از برادران مذهبی که قربانیان را هم مقصر دانسته اند دریافت نمایم که آیا حاضرند توهین حضرت ابراهیم را به مقدسات مردم در آن زمان را محکوم نمایند یا مثل یک بچه لوس و ننر نمیخواهند کسی از گل نازکتر به اندیشه های مترقی! آنان بگوید.
پاسخحذفدوست گرامی، خود پیامبر اسلام هم درست همین کار را با "مقدسات" قریش کرد و بتهای کعبه را نابود کرد. گیر کار مسلمانان در این است که میگویند و باور دارند کگه تنها و تنها "مقدسات" آنها باید ارج نهاده شوند، زیرا دین آنها واپسین دین آسمانی و پیامبرشان "خاتمالانبیا" است. اگر بخواهیم سخن مسلمانان را بپذیریم، باید جلو چاپ و فروش قرآن را هم بگیریم، زیرا در آن به "مقدسات" دیگر دینها ناسزا گفته میشود.
پاسخحذف