۱۳۹۵ فروردین ۸, یکشنبه

نبیرگان ابن‌هشام - یک


به بهانه انتخابات هفتم اسفند

سرانجام بخشی از ایرانیان گوش به پند دلبستگان جمهوری اسلامی دادند و به پای صندوقهای رأی رفتند و در پایان روز نیز این پیروزی بزرگ را در پهنه اینترنت به جشن و شادمانی نشستند. از نشانه‌های برجسته این پیروزی گذشته از راه‌یافتن رفسنجانی (کسی که پرونده‌اش در آدمکشی و ترور و شکنجه و تبه‌کاری و دزدی و چپاول سیاه‌تر از آن است که نیازی به بازگویی داشته باشد)، یکی نیز برگزیده شدن ریشهری (قاضی شرع دادگاه انقلاب، رئیس دادگاه انقلاب ارتش، وزیر اطلاعات در دهه خونبار شست) و درّی نجف‌آبادی (نماینده ولی‌فقیه، وزیر اطلاعات خاتمی و فتوادهنده قتلهای زنجیره‌ای) بود. در این نوشته سر آن ندارم که انگشت سرزنش را برای چنین گزینشی بسوی دلبستگان و هواداران بیشمارشان برآهیزم، زیرا برآنم کسی که به بهانه هراس از گرگ دست بدامان کفتار شود، سزاوار چیزی بهتر از دریده شدن نیست، و مردمی که نام آدمکشان و دزدان و شکنجه‌گران را – به هر بهانه‌ای - در صندوق رأی می‌اندازند و بر این کار خود می‌بالند و آنرا "خرَدوَرزی" می‌نامند، روا نیست که دچار کسانی بهتر از جنتی و مصباح یزدی و احمد خاتمی و علم‌الهدی باشند و شایسته همه آن چیزی هستند، که از این پس بر سرشان خواهد آمد. آماج من خرده‌ گرفتن بر اینان نیست. می‌خواهم در این جستار با دست‌آویختن به این نمونه میدانی دست به یک رفتارشناسی اجتماعی بزنم، تا شاید دست‌کم بر خود من آشکار شود که در کدام بزنگاه از زندگی این ملت، "تاریخ" آرام و بی‌صدا از کنار ما گذشت و ما را سرگشته و گیج و منگ برجای گذاشت؟ 

چرا چهره‌های برجسته لشگر دلبستگان مردم را به رأی دادن به گروهی آدمکش و شکنجه‌گر فراخواندند و چرا انبوهی از همان مردم به این فراخوان پاسخ دادند؟ آیا کسانی که شیفته و گیج برای برون افکندن "مثلث جیم" به رفسنجانی و ری‌شهری و درّی نجف‌آبادی رأی دادند، نمی‌دانستند اینان فرومایگانی بیش نیستند، که دستشان تا آرنج به خون ایرانیان آغشته و جیبشان لبالب از دارائیهای این آب‌وخاک انباشته است؟ احمد شاملو به این پرسش چنین پاسخ می‌دهد:
«من‌ نمى‌گویم‌ توده‌‌ ملت‌ ما قاصر است‌ یا مقصر، ولی تاریخ‌ ما نشان‌ مى‌دهد که‌ این‌ توده‌ حافظه‌‌ تاریخی‌ ندارد. حافظه‌‌ دست‌جمعى‌ ندارد، هیچ‌گاه‌ از تجربیات‌ عینی اجتماعی‌اش‌ چيزى‌ نیاموخته‌ و هیچ‌گاه‌ از آن‌ بهره‌‌ای نگرفته‌ است‌ و درنتیجه‌ هر جا کارد به‌ استخوانش‌ رسیده‌، به‌ پهلو غلتیده‌، از ابتذالی‌ به‌ ابتذال‌ دیگر ـ و این‌ حرکت‌ عرضى‌ را حرکتى‌ درجهت‌ پیشرفت‌ انگاشته‌، خودش‌ را فریفته‌» (1)
بوارونه شاملو، من بر آنم ما ایرانیان در پیوند با تاریخ خویش نه تنها فراموشکار نیستیم، که تاریخ یکی از بُردارهای بنیادین کیستی ملی ماست. به گمان من ریشه این رفتار ایرانیان (و بسیاری از دیگر رفتارهای آنان را) باید درجایی دیگر جُست. در نوشته‌ای دیگر (2) تلاش کرده بودم پیوندهای ژرف سیاست را با سود و سرمایه نشان دهم و گمانم بر آن بود که از پس این کار برآمده‌ام، هنگامی که ریشه لشگرکشی خسرو انوشه‌روان به یمن را با جایگاه پُرارج این کشور در سیاست بازرگانی ساسانیان واگشاده‌ام. ولی گویا برای واکاوی پیوندهای پیش‌گفته باید در تاریخ این آب‌وخاک دوهزاروپانسد سال بازپس رفت:
اگر از ایرانیان پیرامون خویش بپرسید داریوش بزرگ چگونه از میان آن هفت بزرگزاده پارسی به پادشاهی برگزیده شد، نزدیک به همه آنان داستان هرودوت را برای شما باز خواهند گفت: «پس از رایزنیهای بسیار، هفت بزرگزاده پارسی بر آن شدند که پگاهان به بیرون از شهر بتازند و پس از رسیدن به آتشکده، اسب هرکدام از آنان زودتر شیهه کشید، او پادشاه شود. مهتر داریوش، شبِ پیش از آن جفتِ اسب داریوش را بدانجا برد و اسب در آن روز سرنوشت، هنگامی که بدانجای رسید از بوی جفت خود برانگیخت و شیهه‌ای جانانه سرداد و بدینگونه داریوش پادشاه امپراتوری هخامنشی شد»

این نگاهِ ما ایرانیان به رخدادهای تاریخی است. به دیگر سخن ما می‌پنداریم اگر آن اسب خوشبخت در آن پگاهانِ سرنوشت شیهه سرنداده بود، نه خط میخی پارسی پدید می‌آمد که دوهزاروچهارسد سال پس از آن بتوان به یاری‌اش سنگ‌نبشته‌های آرامی و بابلی و ایلامی را خواند، نه نخستین امپراتوری فراقومی جهان با یک دیوانسالاری پیچیده و کارآمد پدید می‌آمد، تا هِگِل بنویسد: «امپراتوری هخامنشی، نخستین "دولت" به مفهوم مدرن آن بود، یعنی چیزی که بر پایه اندیشه ها، قانونها و روشها شکل گرفته بود و با همه آن چه که تا به آنروز وجود داشت، متفاوت بود» (3).
اگر مهتر داریوش نبود، نه نشانی از پُست می‌بود و نه از شاهراه بازرگانی سارد-شوش و نه برای نخستین بار در تاریخ کسی دست به یکسان‌سازی سکه‌ها و وزنه‌ها و اندازه‌ها در سرتاسر جهان شهرنشین آنروز می‌زد و نه کانال سوئز کَنده می‌شد. از نگاه توده ایرانیان و بخش بزرگی از سرآمدانشان، همه آنچه که در راستای انباشت سرمایه و گسترش بازرگانی و کشت‌وکار و دادوستد بدست داریوش انجام پذیرفت، تنها و تنها ریشه در شیهه مستانه آن اسب داشت و نه در اینکه داریوش برگزیده شد، زیرا که زمانه دگرگون شده بود و چرخ سرمایه برای گردش پُرشتاب‌تَر نیاز به دگرگونیهای ژرف در همه زمینه‌ها داشت، و به کسی که این دگرگونیها را با توانائی به پیش بَرد و به انجام رساند. داستان اسب و شیهه مستانه‌اش ولی دلنشین‌تر است.

از هرودوت و کتزیاس اگر بگذریم، یادگَه تاریخی ما ایرانیان را افسانه‌های سیره‌نگارانِ آغاز اسلام انباشته است و ما حتا در جایی که پای دین در میان نباشد نیز، به جهان پیرامونمان با چشمان ابن‌اسحاق و واقدی و ابن‌هشام می‌نگریم و سرآمدان و اندیشورزانمان را باید نوادگان و نبیرگان این افسانه‌سرایان به شمار آورد. ببینید ما در باره کشته شدن نُعمان ابن‌منذِر بدست خسرو پرویز چه خوانده‌ایم:
«ابرویز نامه‌ای نوشت به نعمان که از کنیزکان عرب برای او بفرستد [...] وقتی نعمان نامه را خواند گفت: «پادشاه را تازیان بادیه‌ها، بادیه‌های درشتناک به چه کار آید؟ چرا که در عراق (سواد) زنان فراخ‌چشم سیاه‌چشم (مها) هستندکه او بی‌نیاز است» زید بن‌عدی بن‌زید سخن نعمان را [...] گردانید و گفت: «نعمان می‌گوید با بودن ماده‌گاوهای سواد (بقرالسواد) پادشاه را بی‌نیازی است» ابرویز در خشم شد و از پی نعمان فرستاد [...] و فرمان داد تا نعمان را [...] به زیر پای پیل افکندند» (4)

از نگاه ما خسرو پرویز نعمان را تنها از آنرو کشت، که زید بن‌عدی سخن او را درست از تازی به پارسی برنگردانده بود. اینکه ما امروزه می‌خوانیم لخمیان، نزدیکترین همپیمانان مسیحی ساسانیان در همین سالها نهانی دست به گردآوری جنگ‌افزار زدند و کارهایی کردند که نشان از نزدیکی آنان به امپراتوری بیزانس و پشت کردنشان به ایران داشت، جایی در بررسیهای ما ندارد (5)، چرا که داستان ترجمان نادرست دلچسب‌تر است.

سیره نویسان نامبرده با افسانه‌سرائیهای خود نه تنها برای اسلام آغازی روشن و بی‌ چون‌وچرا آفریدند، که نگاه کودکانه خود بر تاریخ را نیز همچون مُهری برجسته بر پیشانی اندیشه ایرانی فروکوفتند، تا ما ایرانیان از مردم کوچه و بازار گرفته تا سرآمدان و اندیشورزانمان، در تاریخ و رخدادهای آن چیزی جز انبوهی از داستانهای سرگرم‌کننده و درهم نبینیم. و اگر گمان برده‌اید که این سخن تنها در باره زندگی شاهان و جنگها و آشتیهای آنان است که راست می‌افتد، بسنجید سخن دو تاریخنگار ایرانی را، یکی از سده دهم (شانزدهم میلادی) و دیگری از سده چهاردهم (بیست‌ویکم میلادی):
زین‌الدین آصفی (تاریخنگار صفوی - هرات) پانسد سال پیش می‌نویسد: «سلطان [محمود غزنوی] فرمود تا او را حاضر كنند تا معلوم شود اگر پيش از اين گفته باشد زحمت نبريم. چون فردوسى به مجلس سلطان حاضر شد، احوال خود عرضه داشت نمود، گفت كه: اين كتاب كه شما مى‏طلبيد من بعض آن را نظم كرده‏ام. سلطان خداى را شكر بسيار گفت كه اين‏چنين شاعرى را بدو ارزانى داشت. [...] و گفت: شاد باش اى فردوسى كه مجلس ما را چون فردوس گردانيدى. و صله و انعام وافر بدو ارزانى داشت‏  و حكم كرد كه بعد از آن او را فردوسى گويند؛ و حكم شد كه شاهنامه را به نظم آورد. و در جوار خودش جاى داد» (6)
و خداداد رضاخانی (تاریخشناس دوران باستان – برلین) پنج ماه پیش می‌گوید: «(رادیو فردا: به نظر شما پیش‌زمینه و زمینه تاریخی سرودن شاهنامه چیست؟) رضاخانی: اینکه در واقع یک متنی است که یک شاعر آنطور که امروزه می‌گویند "کامیشن" می‌شود که متنی را به شعر دربیاورد... (رادیو فردا: یعنی مقصودتان این است که سفارش گرفته...) رضاخانی: سفارش... دقیقا‌ً‌. و دقیقا‌ً اینکه این متن یک جورهایی دارد آماده بهش تحویل می‌شود» (7)

بدیگر سخن پژوهشگر دانشگاه برلین درباره یک پدیده ستُرگ تاریخی-فرهنگی درست همانگونه می‌اندیشد، که آموزگار دربار جُغتایی در سده نهم و دهم، همانگونه که آصفی نیز خود بر جهان و رخدادهای آن از دریچه تنگ ابن‌اسحاق و ابن‌هشام می‌نگریسته است. این نبیرگان ابن‌هشام در سده بیست‌ویکم هم، نیازی به بررسی پیش‌زمینه‌های فرهنگی، سیاسی و تاریخی پدید آمدن کتابی چون شاهنامه نمی‌بینند و گمان می‌برند سرودن حماسه ملی را نیز می‌توان همچون دوختن شلوار و ساختن خانه "سفارش" داد. این درست همان رویکرد "ابن‌هشام"ی به تاریخ و رخدادهای آن است، نه به "پیشینه" می‌پردازد، و نه پیوندهای میان پدیده‌ها را برمی‌سنجد.

در پیش‌روی چنین پس‌زمینه‌ای است که می‌توان رفتار انتخاباتی مردم ایران را تا اندازه‌ای دریافت. نبیرگان ابن‌هشام هرگز نیازی به پرسشگری و واکاوی پیوندهای پنهان و پیدای جهان سیاست نمی‌بینند. هنگامی که من در آستانه انتخابات هفتم اسفند در نوشته‌ای (8) پرسشی چند را با آنان در میان گذاشتم، راستگوترینشان نوشت: «من جوابی برای بسیاری از سوالات شما ندارم [...] به كلاهبرداران رای می‌دهم تا از ورود فاشیستها و داعشیها جلوگیری كرده باشم. موقع نوشتن اسم ری‌شهری و نجف‌آبادی دستمالی جلو بینی خود می‌گیرم تا از بوی تعفن‌شان از هوش نروم» پس مردم ما فراموشکار نیستند و نیک می‌دانند چه کسانی فرمان به کشتار و شکنجه دگراندیشان داده‌اند و چه کسی با بدرازا کشاندن جنگ ایران و عراق برای انباشتن جیبهای خود، سدهاهزار ایرانی را به کام مرگ فرستاده است. رأی دادن آنان به سه تبهکار پیش‌گفته آنگونه که شاملو می‌گوید از نداشتن "حافظه تاریخی" نیست. این نگاه ابن‌اسحاقی آنان به جهان و رخدادهای آن است که بپای صندوق رأی می‌کشاندشان. نبیرگان ابن‌هشام هنوز هم برآنند که امریکا گامی بیش از آغاز جنگ و بمباران ایران بدور نبود و اگر بجای روحانی، جلیلی (که به پندار آنان گزینه خامنه‌ای بود) رئیس‌جمهور شده بود، اکنون سنگی در ایران بر سنگ دیگر استوار نبود و تفنگداران امریکایی در خیابانهای تهران رژه می‌رفتند و خاک ایران را به توبره می‌کشیدند. آنان هنوز هم "برجام" و به بارنشستن گفتگوهای ایران و شش کشور را دستآورد خردورزی ظریف می‌بینند و گمان می‌برند "رأی" آنان راه جنگ را بسته و درب آشتی را گشوده است. پس اگر رأی آنان چنین چاره‌گشا است، باید آنرا چون خنجری برّان در سینه "داعشیان" فروکنند تا مجلسی همنوا با دولت تدبیر و امید برگزیده شود، تا روحانی که در سر پروای چیزی جز حقوق شهروندی ایرانیان را نمی‌پروراند، بتواند با دستی گشاده آنچه را که در این 37 سال از خوان رنجبران این خاک ربوده شده و در بانکهای اروپا و امریکا انباشته شده است، دوباره به دهان کودکان گرسنه بازگرداند.

آوردم که نگاه ابن‌هشامی تاریخ را، چه تاریخ گذشتگان را و چه تاریخی را که در برابر چشمان ما نوشته می‌شود، به انبوهی از رخدادهای پراکنده و ناپیوسته فرومی‌کاهد و اینچنین آن را از بار دانشی خود تُهی می‌کند. دلبستگان و پیروانشان را کاری به این نیست که گفتگوهای هسته‌ای دو سال پیش از برگزیده شدن روحانی و زیر نگاه تیزبین خامنه‌ای آغاز شده بودند. آنان را به این نیز کاری نیست که پس از این همه سال، درست همان کسی برای به انجام رساندن کشاکش هسته‌ای به کاخ ریاست‌جمهوری می‌رود، که بروزگار خاتمی (وزیر خارجه: کمال خرازی) به فرمان خامنه‌ای و با "اختیارات ویژه" از سوی او رهبر گروه گفتگوکننده بوده است. شیفتگان انتخابات اگرچه به چشم خود دیده‌اند که دولت و رئیس‌جمهور در سر بزنگاههای بنیادین و سیاستهای راهبردی هیچ‌کاره‌ و یا به گفته خاتمی "تدارکچی"اند، باز هم دل به صندوق رأی می‌بندند، تا شاید گرهی از کارشان باز شود، و هر بار که سرشان به سنگِ سختِ شکست می‌خورد، به جای اینکه از خواب ویرانگر خود برخیزند، گیج‌تر و مَنگ‌تر از پیش با شوری فزونتر به سوی صندوقهای رأی می‌شتابند.

هیچکدام از اینان از خود نمی‌پرسند که مجلس ششم (که خود آن را بهترین مجلس پس از انقلاب می‌دانند) چند ثانیه در برابر حکم حکومتی خامنه‌ای ایستادگی کرد، و مجلس نهم (که خود آن را بدترین مجلس پس از انقلاب می‌دانند) برای پذیرفتن برجام چند ساعت گفتگو کرد و سرانجام آنرا با چند رأی پذیرفت؟ آنان این همه را می‌بینند و باز هم باور نمی‌کنند که "بررسی" برجام در مجلس و ناخرسندی این و آن نماینده چیزی جز یک نمایش ناشیانه نبوده است، نمایشی که با همه ناشیانه بودنش برای فریفتن نبیرگان ابن‌هشام بسنده بود (9).

نزدیک به یک سال پیش از این نوشتم: «به گمان من امریکا و اروپا (و درپی آنان اسرائیل) با جمهوری اسلامی کنار آمده‌اند و پذیرفته‌اند که جایگاه رژیم شاه را به سران این رژیم ببخشند، تا جایی که گوش‌بفرمان باشد و در سیاستهای راهبردی آنان سنگ‌اندازی نکند» (10) انبوه گروههای دیپلماتیک و بازرگانی که در فردای پیمان وین به ایران سرازیر شدند، گواهی آشکار بر این گفته من بودند. از آنجا دیگر برای من روشن بود که جمهوری اسلامی ماندگاری خود را به بهایی که ما هرگز نخواهیمش دانست، از اروپا و امریکا خریده است. پیشتر نیز بارها نوشته‌ام که آدمی باید فرسنگها از خِرَد بدور باشد تا بتوان باور کند، جمهوری اسلامی و شش کشور دو سال آزگار تنها بر سر شمار سانتریفوژها گفتگو می‌کرده‌اند. امروزه به بیرون درز کرده است که برای نمونه حتا شمار هواپیماهایی که به ج.ا. فروخته خواهند شد نیز بخشی از این پیمان بوده است (200 ایرباس و 200 بوئینگ). قراردادهای کلانی که روحانی درست در فردای برجام با ایتالیا و فرانسه بست، و گزارش رسانه‌های آلمان در اینباره که قراردادهای نوین میان دو کشور کارآفرینی برای بیش از 80000 تن را بدنبال خواهد داشت (11) گواه دیگری بر درستی پیش‌بینی من بودند. آیا آلمانیها، فرانسویها، ایتالیائیها، اسپانیائیها، ژاپنیها و همه آن کشورهایی که سرمایه‌های خود را روانه بازار ایران کرده‌اند نیز بمانند نبیرگان ابن‌هشام به امید "حذف مثلث جیم" نشسته بودند؟ آیا با اندک بهره‌ای از خِرَد می‌توان پذیرفت سرمایه‌داری جهانی که پول برایش از خدا و دین و آئین برتر است و سالیانه برای نگاهبانی از آن در سرتاسر جهان دهها جنگ براه می‌اندازد و سدها هزار تن را به خاک و خون می‌کشد، نخست با گشاده‌دستی میلیاردها یورو در ایران سرمایه‌گذاری کند و سپس با چشمی نگران و دلی لرزان چشم‌براه این بنشیند که مردم ایران به چه کسی رأی می‌دهند!؟

جای شرم و افسوس است که ما هنوز به جهان از دریچه تنگ چشمان ابن‌هشامها و ابن‌اسحاقها می‌نگریم و سیاست را فرجام شیهه اسبان می‌دانیم. اگر زمان داشتید، یکبار دیگر نوشته من با نام "در خِرَدورزی جنگ‌افروزان" (2) را بخوانید. تنها کسانی که نمی‌دانند چرا خسرو انوشه‌روان در سال 570 به یمن لشگر کشید، می‌توانند در سال 2015 به جیبوتی بخندند و هنگامی که این کشور کوچک شاخ آفریقا همه پیوندهای دیپلماتیک خود را با ج.ا. می‌گسلد، به ریشخندش بگیرند.

دنباله دارد ...

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------------------------
1. احمد شاملو، سخنرانی دانشگاه برکلی، فروردین 1369


Vorlesungen zur Philosophie der Geschichte, Kapitel 3, über Perserreich und die persische Religion .3

4. آفرینش و تاریخ، مطهر بن‌طاهر مقدسی، برگ 544

5. در اینباره بنگرید به:
Byzantium and the Arabs in the Sixth Century, Irfan Shahid
همچنین به نوشته‌ای از ب. بی‌نیاز "نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران - پنج"
http://eslamshenasi.net/?p=279

6. بدايع الوقايع، زین الدین محمود واصفی، پوشینه دوم، برگ 353



9. مجلس نهم برجام را با 161 رأی آری (65 درسد) پذیرفت.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر