بررسی شیوههای تاریخنگاری اسلامی– یازده
نشان داده شد که میان دادههای سیره و آنچه که در سورههای مکی قرآن آمده است،
کمترین همپوشانی دیده نمیشود. اکنون باید دید قرآن و سیره درباره بازه مدنی، که
به گمان من پرارجتر از بازه مکی است، چه آوردهاند.
با گریز محمد و ابوبکر از مکه، روندی که با کوچ ابوسلمه بن[عبد]الاسد (1) آغاز
شده بود، به فرجام خود رسید. این رخداد که در تاریخنگاری اسلامی "هجرت نام
گرفته است، چندان بزرگ و پُرارج بوده که تاریخ اسلام را با آن میآغازند و میشمارند.
با اینهمه در قرآن، همان قرآنی که به رخدادهایی بس پیشافتادهتر پرداخته است، هیچ
نشانی از هجرت محمد نمییابیم. با چونوچرای فراوان شاید بتوان آیه زیر را بازتابی
از این رخداد دانست، ولی از دل همین آیه نیز بدرنمیآید که "نبی" از کجا
به کجا رفته است، بویژه که سیره بما میگوید محمد را کسی جز ابوبکر همراهی نکرده
بوده است:
«اى پيامبر ما براى تو آن همسرانى
را كه مهرشان را دادهاى حلال كرديم و كنيزانى را كه خدا از غنيمت جنگى در اختيار
تو قرار داده و دختران عمويت و دختران عمههايت و دختران دايى تو و دختران خالههايت
كه با تو مهاجرت كردهاند و . . . » (2)
باری ابناسحاق داستان خود را با رسیدن محمد به مدینه پی میگیرد و فهرستی از
رخدادهای پُرارج را فهرست میکند:
«چون سید علیهالسلام در مدینه
ساکن و مطمئن شد، و مهاجر و انصار به تمامی بر سر وی جمع آمدند و کار اسلام در
مدینه مستحکم گشت و نماز جماعت پنج وقت برپای داشتند و زکات دادند و روزه فرض
گرفتند و حکم حلال و حرام به تمامی پیدا شد و حدودهای شرع بنهادند، سید علیهالسلام
خواست که وقت نماز را علامتی پیدا کند، [. . .] از بهر میقات نماز یهود بوق زدندی
و نصارا ناقوس [. . .] از انصار عبدالله بنزید بنثعلبه درآمد و گفت: یا رسولالله
من دوش خوابی بدیدم [. . .] که مردی بر من بگذشت [. . .] مرا گفت ترا چیزی بهتر از
این بیاموزم تا تو از بهر نماز میزنی [. . .]. پس چون وی این بگفت، سید علیهالسلام
گفت: خوابی درست است و دعوت نماز را جز این نشاید. آنگاه بلال را بفرمود . گفت:
برخیز و بانگ نماز دردِه، که آواز تو خوش است» (3)
پس از راست کردن خویشکاریهای مسلمانان در برابر الله (نماز و روزه و زکات و
...) و در برابر یکدیگر (پیمان برادری انصار و مهاجران) چالشهای نوینی بر محمد رخ
مینمایند. در همان ماههای نخست یهودیان یثرب، که اینک مدینهالنبی خوانده میشود،
با محمد و پیروانش سر ناسازگاری میگذارند (4). چالش دیگر محمد گروهی هستند که
اسلام آوردهاند، ولی در نهان دل با مسلمانان نمیدارند. سیره آنان را
"منافقین" مینامد که عبدالله بنابیسلول از سرشناسترین آنان است. محمد
در آغاز فرمانروائیش در مدینه همچنین درگیر بگومگو با یهودیان است، که پیامبری او
را با پرسشهای خود به چالش میگیرند. افزون بر این گروهی از نصرانیان نجران نیز
برای آزمودن محمد رهسپار مدینه میشوند. ابن اسحاق در باره این گروه واپسین مینویسد:
«نصاری در آن وقت بر سه فرقت بودند: فرقتی
از ایشان اعتقاد آن داشتند که عیسی خدایست، و فرقتی دیگر اعتقاد آن داشتند که پسر
خدایست و فرقتی دیگر ثالث ثلاثه میگفتند» (5)
ابناسحاق اگرچه در اینجا نمایی پریشان و درهم از شاخههای گوناگون مسحیت
خاوری بدست میدهد، ولی بما نشان میدهد که درگیریهای درونی مسیحیان، بویژه
مسیحیان خاوری (سوری-آرامی) برای او ناشناخته نبودهاند. آنچه که او در اینجا
آورده است، برداشتی آشفته و نادرست از درگیریهای مسیحیان تکگوهرگرا و دوگوهرگرا
(6) بر سر گوهر زمینی و آسمانی عیسا است، درگیریهایی که در دهههای پایانی سده سوم
آغاز شدند و بیش از چهار سده به درازا کشیدند.
آنچه رفت، گزارش رخدادهای 12 ماه نخست پس از هجرت بود. ابناسحاق داستان خود
را از بخش بیستوششم با جنگهای محمد پی میگیرد و از ماه دوازدهم (غزای ابواء) تا
سال یازدهم (غزو تبوک) بیستوهشت غزوه را برمیشمارد (7). افزون بر این او سخن از
سیوهشت جنگ دیگر میراند که اَرجشان به پای غزوهها نمیرسیده است:
«و این جايگاه سخن تمام شد در مغازی
و وفود عرب و لشكرها كه پيغمبر عليهالسلام فرستاده بود به غزو كفّار و آخر لشكرى
كه به غزو فرستاد اسامه بنزید بود كه او را به غزو شام و زمین فلسطین فرستاد در
آخر عهد خود و تفصیل اين سیه [سی] و هشت گروه كه سید عليهالسلام ایشان را به غزوها
فرستاده بود بموجب آنكه در سیرت مذكور است، این است» (8)
بدینگونه در سیره ابناسحاق، که باید کُهنترین سیره نبوی به شمارَش آورد، سخن
از 66 نبرد است، که همه بروزگار محمد و به فرمان او آغاز گشتهاند. نگارنده سیرت
رسولالله رخدادهای ده سال بازه مدنی را گاه سرسری و گذرا و گاه با ریزهکاریهای
شگفتانگیز فروگزارده و گاهشماری بیکموکاست از این بازه تاریخساز از خود بیادگار
گذاشته است. در فهرست زیر میتوان برترین رخدادهای این ده سال را، که به گمان من
از دیدگاه بافتارکاوانه و بی آنکه بر سخنان آمده در سیره باور داشته باشیم،
بزنگاههای سرنوشت ساز بودهاند، در کنار هم نهاد:
- سال دوم (ماه هژدهم): دگرگون شدن سوی
قبله از اورشلیم به مکه
- سال دوم: پیروزی بزرگ در جنگ بدر
- سال دوم: جنگ با بنیقینقاع
- سال سوم: شکست بزرگ در جنگ احد
- سال چهارم: جنگ با بنیالنضیر
- سال پنجم: جنگ خندق
- سال پنجم: جنگ بابنیقریظه
- سال هفتم: پیمان آشتی حدیبیه
- سال هفتم: نامه به سران و پادشاهان
- سال هفتم: جنگ خیبر
- سال هشتم: گشودن مکه
از 66 نبردی که میان مسلمانان و دشمنانشان درگرفت، تنها چهارتای آنها در برابر
یهودیان بود و همچنین کشتن کعب بنالاشرف و سلامابنابیالحقیق را نیز که هر دو
یهودی بودند، میتوان در چارچوب درگیری محمد با یهودیان گنجانید. دیگر درگیریها و
چالشهای محمد، بمانند آنچه که درباره بازه مکی نشان داده شد، با بُتپرستان و
بویژه سران قریش است. بدیگر سخن اگر بخواهیم با شمار و آمار سخن بگوییم، کمتر از %10
از درگیریهای محمد در ده سال زندگانی و پیامبریش از هجرت به یثرب تا درگذشتنش، با
یهودیان بوده است و تا بدانجا که من کاویدهام دستکم در سیره ابناسحاق سخنی از
رویارویی جنگی با مسیحیان (شاید بتوان با هزار چونوچرا جنگهای میان سپاه اسلام و
ارتش روم را از این دست دانست) در میان نیست. ولی همین درگیری با یهودیان را نیز
نمیتوان به پای نبرد دو ایدئولوژی برای بدست آوردن سروَری بر جامعه آنروز عرب
دانست، چرا که ابناسحاق ریشه درگیریهای محمد با یهودیان را چنین نوشته است:
«جنگ با یهودیان بنیقینقاع: و این بنیقینقاع قومی بودند از یهود، که نقض عهد سید علیهالسلام
کرده بودند [. . .] و سبب نقض عهد ایشان آن بود که در بازار بنیقینقاع زنی شیر میفروخت
و در پیش دکان زرگری هم از یهود، و آن زن نقابی فروگذاشته بود. زرگر وی را گفت
نقاب بردار تا ترا ببینم. زن گفت نقاب برندارم. زرگر چنانکه آن زن نمیدید، دامن
جامه وی برداشت و گرهی بر آن زد و قاعده زنان عرب چنان بود که زیرجامه در پای
نکردندی و جامههای دراز پوشیدندی، و آن زن نمیدانست و برپای خاست و عورت وی ظاهر
شد و فریاد برآورد. و یکی از مسلمانان ایستاده بود، و چون چنان دید، شمشیر برکشید
و آن زرگر را بکشت. و کسان آن زرگر بانگ زدند و یهود جمع شدند و آن مرد مسلمان را
بازکُشتند. و چون خبر به پیغمبر علیهالسلام آوردند، سید علیهالسلام لشگر کرد و
به غزای ایشان برفت» (9)
«جنگ با یهودیان بنیالنضیر: یهود بنیالنضیر بظاهر قولی بدادند و گفتند: یا محمد، هرچه تو
خواهی ما بدهیم و از پیش سید علیهالسلام برخاستند و برفتند و با یکدیگر مشورت
کردند و میگفتند: ای قوم! ما محمد هرگز رایگانتر از این و خالیتر از این نیابیم،
اکنون یکی برخیزید و بر سر بام بالا شوید و سنگی برگیرید و بر سر وی فروکوبید تا
بیکبارگی از دست وی بازرهیم و صداع وی بکلی از ما منقطع شود [. . .] هم در حال
جبرئیل علیهالسلام بیامد و گفت: یا رسولالله، از این جایگاه برخیز و باز مدینه
رو، که یهود غدری چنین خواهند کرد. و سید علیهالسلام پیش از آنکه آن یهودی سنگ از
دست رها کردی، بیآنکه احوال با صحابه خود بگفتی، برخاست و باز مدینه آمد [. . .]
گفتند یا رسواالله، چه حالت افتاد که از پیش یهود بیرون آمدی و ما را خبر نکردی؟
سید علیهالسلام احوال با ایشان بگفت [. . .] پس سید علیهالسلام بفرمود تا لشگر
جمع کردند و هر آن عده که بکار میبایست برگرفتند و به غزو بنیالنضیر بیرون آمدند» (10)
«جنگ با یهودیان بنیقریظه: چون وقت نماز پیشین بود، جبرئیل علیهالسلام بیامد و عمامهای
از استبرق در سر داشت و بر استری خنگ نشسته بود و قطیفه دیباج برافکنده بود، بیامد
و سلام کرد و گفت: یا محمد سلاح بنهادی و ما که جمیع فریشتگانیم، هنوز از بهر
دشمنان تو سلاح ننهادهایم و این ساعت از طلب ایشان میآئیم، تو چرا سلاح بگشودی؟
زود زود برخیز که حق سبحانه و تعالی ترا میفرماید که سلاح دربَند و بجنگ یهود بنیقریظه
رو، از بهر آنکه عهد تو بشکستند و مخالفت تو بنمودند و لشکر بر سر تو آوردند» (11)
«جنگ با یهودیان خیبر: . . . سلام ابنابیالحقیق، و وی مهتری از مهتران یهود و
دانشمند و قاضی ایشان بود و از جمله آنان بود که به مکه رفته بود و لشگرانگیزی
کرده بود و دیگر روزها خبث کردی در حق پیغمبر علیهالسلام، و یهود را به عداوت سید
علیهالسلام تحریض نمودی. و این سلام ابنابیالحقیق در خیبر مقام داشتی [. . .]
پس برفتند و دستوری از سید علیهالسلام بخواستند و قصد خیبر کردند [. . .] در
اندرون سرای وی شدند، در از پیش خود ببستند و بر بالا شدند و او را بکشتند و
بدرآمدند و برفتند» (12)
«چون سید علیهالسلام بعد از آن که
از حدیبیه بازگردیده بود، بقیّت ذوالحجه و محرم در مدینه مقام کرد و در آخر ماه محرم
سنه سبع به غزو خیبر بیرون شد» (13)
چکیده اینکه جنگ با بنیقینقاع از آن درگرفت که یهودیان شرمگاه زنی مسلمان را
در بازار به نمایش گذاردند، بنیالنضیر از آن رو سزاوار جنگ شدند، که جبرئیل
(بخوان محمد) بر آنان بربست که بر کشتن پیامبر همداستان شدهاند، بنیقریظه در جنگ
خندق با دشمنان مسلمانان همپیمان گشتند و یهودیان خیبر نیز از آن روی به خشم الله
دچار شدند، که در بسیج لشگر کفار دستی گشاده و در دشمنی با پیامبر پیشینهای دراز
(نمونه سلام ابنابیالحقیق) داشتند. همه آنچه که بهانه جنگ با این یهودیان بوده
است، میتوانست گریبان هر قبیله دیگری با هر دین و آئینی را نیز بگیرد و در سرتاسر
سیرههای شناخته شده نشانی از جنگ دینی دیده نمیشود. چنانکه جنگ طائف نیز از آن رو درگرفت، که به گفته ابناسحاق:
«چون سید علیهالسلام از غزو حنین
رجوع فرمود و قوم ثقیف از طائف به یاری مالک بنعوف و قبیله هوازن آمده بودند و
مالک بنعوف و قوم وی جایی باز کرده بودند [. . .] پیغمبر علیهالسلام لشکر خود
ترتیب داد و به عزم غزو ثقیف بیرون آمد» (14)
اگر این جنگها و سریهها را آئینهای از درگیریها و چالشهای روزانه بدانیم،
بیش از %90 از درگیریهای محمد با کفار بُتپرست و منافقان بوده است.
رخدادهای سرنوشتساز دیگری نیز در این میان هستند، که ابناسحاق بدانها با همه
ریزهکاریها پرداخته است. برای نمونه میتوان از جنگ بدرالکبری گفت، که نخستین
پیروزی چشمگیر مسلمانان بر بُتپرستان بود و شکستی سهمگین را بر کفار قریش
پذیراند. سیرت رسولالله گزارش این جنگ و پیشزمینهها و پیآمدهایش را در کمابیش
یکسد برگ (از 536 تا 629) آورده است. گفتنی است که این رخداد سایه خود را به یک
پوشینه (سرتاسر پوشینه سوم) از هشت پوشینه الطبقاتالکبری در 360 برگ گسترانده
است. همچنین از جنگ اُحُد یاد باید کرد، که در آن بُتپرستان کین شکست بَدر را از
مسلمانان خواستند و گروهی از یاران نزدیک محمد، چون حمزه بنعبدالمطلب را به خاک
افکندند. رخداد پرارج دیگر دیگرگون شدن قبله از اورشلیم به سوی مکه است. جنگ احزاب
یا خندق رخداد بسیار بزرگی در روند استواری اسلام و پیشزمینهای برای گسترش آن
بود، که پیمان آشتی حدیبیه، شکست فرجامین و همیشگی یهودیان و آمادگی مسلمانان برای
گشودن مکه و شکستن اورنگ سروری قریش و برانداختن بُتپرستی از سرتاسر جزیرهالعرب
از پیامدهای آن بودند.
در پی آشتی با بُتپرستان قریش و نگاشتن پیمان حدیبیه، محمد به گفته همه سیرهنگاران
نامههایی برای سران و پادشاهان کشورهای پیرامون نوشت و آنان را فراخواند که اسلام
بپذیرند تا دچار خشم الله نگردند. او دحیه بنخلیفه الکلبی را به نزد قیصر روم،
عبدالله بنحذاقه السّهمی را به نزد خسرو پرویز، حاطب بنابیبلتعه را به نزد
مقوقس پادشاه اسکندریه، عمرو بنالعاص السّهمی را به نزد پادشاه عمان، سلیط بنعمرو
را به نزد پادشاه یمامه، علاء بنحضرمی را به نزد پادشاه بحرین و شجاع بنوهب
الاسدی را به نزد پادشاه شام فرستاد (15). اگر داستانهای سروده شده از سوی ابناسحاق
و دیگر سیرهنویسان و تاریخنگاران را باور کنیم، باید بپذیریم که محمد نقشههای
دورودرازی را در سر میپرورانده است و از همان نخستین شبی که در غار حرا با جبرئیل
روبرو شده بوده است، نگاه به پایهگذاری یک فرمانروائی جهانی داشته بوده است. از
این رو باید این گزارش آمده در سیرت رسولالله را به نگاه به جغرافیای آن روز
جهان بارها و بارها خواند و آن را با جنگهای کشورگشایانه چهار خلیفه نخست سنجید و
دید که آنان درست به سرزمینهایی لشکر کشیدهاند، که محمد پیشتر فرمانروایانشان را
به اسلام فراخوانده بوده است.
و سرانجام باید از پُرارجترین و ستُرگترین رخداد بازه مدنی یاد کرد، که همانا
شکست فرجامین بُتپرستان و گشودن مکه و شکستن بُتهای خانه کعبه باشد. شکستن این
بُتها در نگاه سیرهنگاران نمادی برای برافکندن آئینها و باورهای کُهن جزیرهالعرب،
پایان بخشیدن به دورانی تاریخی که سیره آن را "جاهلیت" مینامد و
درافکندن فرهنگ و آئینی نوین برای همه عربها، بنام اسلام است.
اکنون جای آن دارد که بمانند بازه مکی، نگاهی به سورههای مدنی قرآن (بر پایه
فهرست ابنعباس) بیفکنیم، تا ببینیم آیا میتوان میان قرآن و سیره درباره این
رخدادها یک همپوشانی تاریخی یافت، یا در اینجا هم قرآن از چیزی سخن میگوید و سیره
از چیزی دیگر.
دنباله دارد . . .
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از
ایرانزمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------
1. سیره ابناسحاق،
450
2. الحزاب، 50
3. سیره ابناسحاق، 486 تا 488
4. همان، 491،
باب بیستوسوم، در ظاهر کردن یهود عداوت سید علیهالسلام
5. همانج، 497
تا 513
Mono-/Miaphysites and Dyophysites .6
7. غزوهها
جنگهایی هستند که محمد خود در آنها شمشیر رانده است. سریهها، یا جنگهایی که محمد
تنها لشگر آراسته و به میدان فرستاده، در این فهرست نیامده اند. برای نمونه ابناسحاق
از رخدادهای جنگ مؤته با نام "ذکر اصحاب مؤته" یاد میکند.
8. سیره ابناسحاق،
1077
9. همان، 632
تا 633
10. همان، 713
تا 714
11. همان، 736
12. همان، 767
تا 768
13. همان، 929
14. همان، 820
15. همان،
1063 تا 1064
معمولا پس از رخداد های تاریخی , مدارک و مستندات برای توجیه فراهم می گردد و دلایل تراشیده می شود .
پاسخحذفبا سپاس از نوشتار ارزشمندتان، اگر ممکن است آیا میتوان مانند کسروی چم واژه های پارسی که برای بسیاری نا آشناست نوشت.
پاسخحذفهممیهن گرامی، تلاش من همواره بر این است که از واژگان آشنا بهره بگیرم. شادمان و سپاسگزار خواهم شد اگر فهرستی از واژههای ناآشنا را برایم بنویسید
پاسخحذفبا سپاس از مهر شما
18th October 2016
پاسخحذفdost arjmand , an kas ke khaste ast shama chaem waje haa ra mayan do kamaan ( ) be nawesid,shaayed khast au waje-ye "ham-poshani" baashad. shama waje haa-ye aashena be kar mi borid , ama paaye-ye aagahi merdom danesh-gah khande basayar payen ast. man der nabeshte haa-ye shama ; taa kenon waje-ye naa-aashena ne dide am. der aayende shama bayed waje haa-ye naa aashena ra haem be kar borid
chandi pish yaad-aawer shodam ke tar-gah iran-emrooz ne mi gozarad nabeshte haa-ye sod-mand sham ra merdom pore chap ne maayand. man rooz 13 Oktober 2016 az iran-emrooz bakhsh yaa baaze 11 " maghak terae tarikh" ra der 4 berg chap kerdam. shaeb der khane ke khandam didam in bar az payaan nabeshte chand raede ne gozashte and chap konam ? rayanaame(internet) haa-ye ke man kar mi giram pemaane(degree) 30 ,50, 60,70,80,85,90,95, wa 100 darad .pamaane 30 basayar kochak ast ,pemaane(degree) 50 haem kochak ast ke baa nerme-bin be dashwari khande mi shawad. pemaane 60 ra baa nerme-bin(zerae-bin) mi shawad khob khand ,wa hame nabeshte der berg jaa-ye mi girad. rooz 13 Oktober 2016 man be pemaane 60 chap kerdam ke hamishe dorost chap mi konad ,ama in baar hame nabeshte nist der an wa baayed dobaare chap konam. iran-emrooz ager in kar zesht ra tenha baa man mi konand yaa be konad ,hich arzesh yaa aaweri ra ne darad. man be shama nabeshtam ke in kar ra an haa baa hame merdom ne konand. man nabeshte haa shama ra der rayanaame be khanam baes ast ,ama man mi khaham az berkhi nabeshte haa yek ro-gareft (copy) dashte baasham, yaa berkhi hangam der nask-khaane(ketab-khaane) man hangam ne daram, nabeshte-ye ra ke arzesh khandan
---dashte baashad chap kerde der khane mi khanam
دوست گرامی، با سپاس از شما
پاسخحذفهمه نوشتههای من در این تارنگار نیز هستند و شما میتوانید آنها را از اینجا پیاده کرده بخوانید. درباره واژاهای نو باید بگویم آماج من "سِرهنویسی" نیست و همانگونه که میبینید، درسد اندکی واژگان بیگانه نیز در نوشتههای من یافته میشوند. واژههای ناآشناتر را باید کمکم بکار گرفت
با آرزوی شادی