۱۳۹۶ فروردین ۲۷, یکشنبه

نامُختگان از روزگار - یک


درباره رفتارهای انتخاباتی

بازار انتخابات بار دیگر رو به داغ‌شدن گذاشته است. بمانند چند نوشته دیگرم، می‌خواهم به بهانه انتخابات پیش‌ رو در چارچوب یک همسنجی تاریخی و با بهره‌گیری از داده‌های آزمون‌پذیر (و نه پنداربافیهایی که نامشان "تحلیل" است) دست به رفتارشناسی مردم ایران و دلبستگان رژیم ولایت فقیه بزنم.

هم بیت رهبری، هم مافیای سپاه، هم اصلاح‌طلبان، هم بی‌بی‌سی، هم صدای امریکا و شگفت‌آورتر از آن، هم بخشی از اپوزیسیونی که جانش را برداشته و از چنگ آدمکشان جمهوری اسلامی به اروپا و امریکا گریخته، یک‌دل و یک‌صدا مردم را به نقش‌آفرینی در انتخابات فرامی‌خوانند و برآنند که مردم با این کار گام به گام به دموکراسی نزدیک می‌شوند و به خواسته‌های خود می‌رسند. اینان ولی هرگز به مردم نمی‌گویند که با گزینش این یا آن نامزد، کدام گِره، چگونه و کِی، از کدام کار کشور گشوده خواهد شد. بجای این کار، دلبستگان هربار پس از انتخابات بگونه‌ای مؤمنانه به مردم می‌باورانند که اگر در رأی‌گیری شرکت نکرده‌بودند، ایران بمباران می‌شد و سربازان امریکائی در تهران رژه می‌رفتند. سخنانی که هیچ داده آزمون‌پذیری برای درستی آنها نمی‌توان یافت. درست بمانند دوزخی که دینداران نوید آنرا به ناباوران می‌دهند.

انتخابات ولی برای چیست؟ آیا جز این است که در یک کشور هشتاد میلیونی با گستره‌ای بیش از 1،6 میلیون کیلومتر مربع مردم رأی می‌دهند، تا بیکاری و تنگدستی و نابودی زیست‌بوم و اعتیاد و گرسنگی و هزاران آسیب اجتماعی دیگر درمان شوند، یا دست‌کم اندکی بهبود یابند؟ به دیگر سخن، آیا رأی دادن به خودی‌خود آماج کُنشگری سیاسی است، یا اینکه رأی می‌دهیم، تا دست‌کم شهر و روستا و کشور خود را دگرگون کنیم و از آسیبها و درگیریهایشان بکاهیم و بر آرامش و آسایش آنها بیافزائیم؟ و پرسش دیگر اینکه اگر آماج اینان (از بیت رهبری گرفته تا اپوزیسیون دلبسته) کاستن از آسیبها و تَنشهای اجتماعی و افزودن بر آسایش و درآمد سرانه و فراز آوردن جایگاه ایران در جهان باشد، اکنون که می‌ببینند با راهکارهای تاکنونی خود به هیچکدام از این آماجهای نیک نرسیده‌اند، چه راهکار نوینی را پیشنهاد می‌کنند؟ چند تن از کسانی که همگان را به رأی‌دادن فرامی‌خوانند، خود به سخن پزشکی گوش می‌دهند که با روشهای درمانی‌اش بیماری را بدخیم‌تر کرده باشد و بر رنج و آزار بیمار افزوده باشد؟
پیش از پاسخ به این پرسش، باید به پرسمان "درست و نادرست" در پهنه سیاست پاسخ داد.

در اینباره که درست چیست و نادرست کدام است، در پهنه سیاست و کنشگری اجتماعی سخن بسیار می‌توان راند. برای نمونه می‌توان پرسید آیا آغاز جنگ دوباره با روسیه در سال 1205 (۱۸۲۶) برای بازپس گرفتن سرزمینهایی که بزور از ایران جدا شده بودند، کار درستی بود؟ بویژه با نگاه امروز و با در نِگَر گرفتن اینکه از دل این جنگ (که بی‌بروبرگرد حق ایران بود) جدائی بخشهای دیگری از خاک میهن بِدَر آمد؟ یا اینکه آیا سرنگون کردن جنگنده روسی که تنها چند ثانیه از آسمان ترکیه گذر کرده بود - اگرچه حق بی ‌چون‌وچرای ارتش ترکیه بود - کار درستی بود؟ بویژه با نگر به فرجام آن که اردوغان را به پوزش‌خواهی از پوتین واداشت؟ آیا دست یازیدن به جنگ در برابر اسرائیل از سوی کشورهای عربی و ملت فلسطین کار درستی بود؟ بگذارید بر سر این نمونه واپسین اندکی درنگ کنیم.
پیش از آغاز سخن درباره درگیریهای کشورهای عربی و اسرائیل ناگزیر از گفتنم که در این بررسی به هیچ‌روی در پی این نیستم که بگویم حق در این درگیری هفتاد ساله با چه کسی است. می‌خواهم با بهره‌گیری از یک نمونه تاریخی به آسیب‌شناسی رفتار مردم ایران و سرآمدان آن در برخورد با پدیده انتخابات بپردازم. به گمانم کمتر کسی را بتوان در جهان یافت که فلسطینیان را برای بهره‌جُستن از حق نبرد رهائی‌بخش سرزنش کند. هر کسی در هر کجای جهان که باشد، حق این را دارد که برای بازپس گرفتن سرزمینش دست به جنگ و نبرد بگشاید. انسان خردمند ولی کسی است که هر از گاه به راه پیموده بازنگرد و دستآوردهای تلاشهای تاکنونی‌اش را بر‌سنجد و درباره "درست و نادرست" به بازاندیشی ‌نشیند. به فلسطین و اسرائیل بازگردیم:

x
با فزونی گرفتن شمار یهودیان در سرزمین فلسطین که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی به بریتانیا سپرده شده بود، ناخرسندی میان مردمان عرب فزونی گرفت. از سال 1936 تا 1939 زنجیره‌ای از درگیریها که بخشی از آنها کوچندگان یهودی را نشانه گرفته بودند، ارتش بریتانیا را با دردسرهای فراوانی روبرو کردند. این درگیریها در تاریخ به "خیزش عربی" ناموَر شده‌اند. آتش نبردی که یهودیان آن را نبرد رهائی‌بخش می‌نامند ولی، در سال 1947میان دسته‌های چریکی یهودی و عرب زبانه کشید، که سازمانهای تروریستی مانند هاگانا، ایرگون و لِخی در آن دست داشتند. در همان شب بنیانگذاری کشور اسرائیل (15 می 1948) در پی قطعنامه 181 سازمان ملل که سرزمین فلسطین را به گونه‌ای نابرابر میان یهودیان و فلسطینیان بخش کرده بود، مصر، سوریه، لبنان، اردن و عراق به کشور نوپا لشگر کشیدند. رهبران عرب و توده‌های پشت سر آنان جنگ برای نابودی اسرائیل و آزادسازی کشور فلسطین را حق خود می‌دانستند و برایشان پذیرفتنی نبود که بهای کشتار
یهودیان بدست رژیم نازی را فلسطینیان بپردازند. پس پیشنهاد آتش‌بس سازمان ملل در 22 می از سوی کشورهای عرب بی‌پاسخ ماند و آنان بر بیرون راندن یهودیان پای فشردند. جنگ نخست میان اعراب و اسرائیل سرانجام با شکست سهمگین ارتشهای عربی در سال 1949 پایان یافت، بهای این شکست سهمگین را ولی نه سران پنج کشور یادشده، که مردم فلسطین با 75درسد سرزمینهای خود (و نیمه باختری اورشلیم)
 پرداختند، کشور فلسطین دیگر از نقشه جغرافیا رخت بربست.

 
ملتهای عرب همنوا با رهبرانشان پس از این شکست سهمگین نیز دست از رؤیای به دریا ریختن یهودیان و آزادی القدس العربی برنداشتند، اگرچه جنگ سوئز و شکست سخت ارتش مصر از اسرائیل و هم‌پیمانانش (بریتانیا و فرانسه) در سال 1956 بخوبی نشان داده بود که همه کشورهای عربی بروی هم نیز در برابر اسرائیل دست پائین را دارند و سیاست جهانی هرگز نخواهد گذاشت که آنان جایگاه خود را در برابر کشور یهود بهبود بخشند. پس جنگ شش روزه چندان هم نابیوسان نبود.


پیش از آن ولی در سال 1959 جنبش آزادیبخش فلسطین (الفتح)[1] بدست یاسر عرفات و تنی چند از همکارانش بنیان گذاشته شد. الفتح سازمانی چریکی بود که تا دهه 90 گسترده‌ترین پشتیبانی و پذیرش را در میان فلسطینیان داشت. این سازمان چریکی حتا توانست در نبرد الکرامه (1968) ارتش اسرائیل را به آنسوی رود اردن بازپس براند. بدینگونه فلسطینیان که تا به آن روز سرنوشت خود را به دست سران کشورهای عربی سپرده بودند، خود برای رهائی سرزمین خویش آستینها را بالا زدند. هم الفتح و هم سازمان آزادیبخش فلسطین قطعنامه 181 سازمان ملل و بدینگونه حق هستی اسرائیل را تا سال 1993 به رسمیت نمی‌شناختند و نابودی اسرائیل و بیرون راندن کوچندگان یهودی را هم حق، و هم آماج خود می‌دانستند. چریکهای الفتح که اردوگاههای خود را در خاک اردن و کرانه باختری برپا کرده بودند، دست به نبردهای پراکنده، ترور، تله‌گذاری و . . . در برابر ارتش اسرائیل زدند.

در سال 1967 کشورهای همسایه اسرائیل به رهبری مصر آغاز به گردآوری نیروهای رزمی در
مرزهای خود کردند و در رادیوهای خود نوید پایان کار دشمن صهیونیستی را دادند و عبدالناصر از سازمان ملل خواست که نیروهای خود را از بیابان سینا بیرون ببرد. در حمله‌ای پیشگیرانه ارتش اسرائیل در شش روز همه ارتشهای عربی را درهم کوفت و سرزمین خود را به سرتاسر بیابان سینا و بلندیهای جولان و کرانه باختری و نوار غزه فراگستراند. سران عرب نه تنها نتوانستند یهودیان را به دریا بریزند و اسرائیل را نابود کنند، که بخشهای بزرگی از سرزمینهای فلسطینی (کرانه باختری و نوار غزه) و خاک خود (بیابان سینا و بلندیهای جولان) را نیز به اسرائیل واگذاشتند.

در این میان سازمان آزادیبخش فلسطین[2] می‌بالید و هم در میان فلسطینیان و هم در میان توده‌های عرب، که از بی‌خردیهای رهبران خود بیزار شده‌ بودند، پذیرشی روزافزون می‌یافت. اینچنین بود که فدائیان فلسطینی چون خاری در چشم رهبران عرب شدند و در سپتامبر 1970 ارتش اردن ستاد کمیته مرکزی سازمان آزادی بخش فلسطین را زیر آفند گسترده رزمی گرفت. سرانجام در هفدهم سپتامبر ۱۹۷۰ جنگِ ناگزیر و نابرابر میان سی تا چهل هزار رزمنده فلسطینی و ارتش اردن آغاز شد و ارتش شاه حسین در ده روزِ پس از آن هزاران فلسطینی را کشتار کرد و بازماندگان را به لبنان راند.
در اکتبر 1973 ارتشهای مصر و سوریه دست به جنگی غافلگیرانه زدند و در روزهای نخست به پیروزیهای چشمگیری نیز دست یافتند. ارتش اسرائیل ولی توانست بزودی خود را از سرگیجه یوم‌کیپور رهائی بخشد و در شمال ارتش سوریه را تا 32 کیلومتری دمشق و در باختر ارتش مصر را تا 120 کیلومتری قاهره بازپس براند. اعراب با بجاگذاشتن بیش از 8000 کشته شکست سهمگینی را پذیرفتند و بخت با آنان یار بود که سرزمینهای بیشتری را از دست ندادند. در این میان و در هیاهوی جنگهای پی‌در‌پی سران واپسمانده عرب، آرمان کشور فلسطین کم‌کم در سایه فرومی‌شد.

اگر نبرد رهائی‌بخش تا به آن روز در بیرون از مرزهای اسرائیل و سرزمینهای اشغالی رخ می‌داد، جوانان فلسطینی در نوار غزه و کرانه باختری از 1987 صدای خود را با جنبش انتفاضه به گوش جهانیان رساندند. فروپاشی شوروی و استواری دولت یهود که اکنون 40 سال از پیدایشش می‌گذشت، دست یاسر عرفات را در کمپ‌دیوید بسوی اسحاق رابین دراز کرد، تا در پیمان اسلو آرمان کشور فلسطینی جانی تازه بگیرد. گفتگوها تا بدانجا پیش رفته بودند که تنها سخن از ریزه‌کاریهای کم‌اَرج در میان بود[3] و فلسطینیان که از آنهمه بمب و ترور و گروگانگیری و همکاری با برادران عرب در جنگ با ارتش نیرومند اسرائیل بهره‌ای نبرده بودند، اکنون در سایه کنشگریهای مدنی و پرهیز از کشتار بیگناهان، کشور فلسطینی را در دسترس خود می‌دیدند. عرفات در گامی سخت، ولی بسیار خردمندانه حق هستی اسرائیل را به رسمیت شناخته بود، ولی بخش بزرگی از فلسطینیان و نزدیک به همه کشورهای عربی (بجز مصر و اردن) این کار را پشت کردن به آرمان "اَلاُمَّةُ الْعَرَبِیَةُ الْوَاحِدَه" می‌دانستند.

درجازدن گفتگوها و کشمکش بر سر نکته‌های کم‌ارج، توده‌های فلسطینی را سرخورده کرد و بدینگونه انتفاضه دوم آغاز شد. در پی آن میدان بدست ستیزه‌جویانی افتاد که بار دیگر بمب و ترورهای انتحاری و کشتار را در دستور کار خود نهادند. پاسخ اسرائیل به این کُنشها از سویی سختگیریهای بیشتر بر فلسطینیان و ویران‌سازی زیرساختهای آنان بود و از دیگرسو افزایش شهرکهای یهودی‌نشین در سرزمینهای فلسطینی. سرانجام با میدان‌دار شدن اسلامگرایان به رهبری حماس، که همچنان بر نابودی اسرائیل پای می‌فشرد، جنگ نابرابر میان موشکهای دست‌ساز قسام و پیچیده‌ترین جنگ‌افزارهای امروز جهان آغاز شد، فرجام این موشک‌پرانیهای حماس، که آسیب چندانی به شهرهای اسرائیل نمی‌زدند، بمباران چندباره غزه از سوی ارتش اسرائیل بود[4].

هفت دهه است که فلسطینیان برای رسیدن به آنچه که حق بی چون‌وچرای هر انسانی است، می‌جنگند. آنان در کشاکش این نبرد تنها یکبار به خواسته‌های خود نزدیک شدند و آنهم زمانی بود که تفنگ بر زمین نهادند و راه گفتگو را در پیش گرفتند. سرخوردگی از ناکامی، آنان را دوباره براه نخستین بازگرداند و تا به امروز نیز کم نیست شمار کسانی از آنان و از پشتیبانانشان در سرتاسر جهان که برآنند: «راه آزادی فلسطین از لوله تفنگ می‌گذرد». من اگرچه از هر جنگی و هر کنشی که راه به کشتن انسانها بَرَد بیزارم، باز هم برآنم که دست بردن به تفنگ، برای کسانی که سرزمینشان را بزور از آنان ستانده‌اند و حق
انسانی‌شان را پایمال کرده‌اند، کاری پذیرفتنی است، اگر چه باید واپسین راه باشد. با اینهمه "حق داشتن" یک چیز است و بهره‌گیری از این حق چیز دیگری. درست بودن جنگ مسلحانه چیزی است، و سودمند یا زیانمند بودن آن چیزی دیگر. اینکه روشهای برگزیده شده از سوی ملت فلسطین و رهبرانش "حق" یا "درست" بوده اند، هیچ ارزشی ندارد، سخن بر سر این است که پایبندی مؤمنانه بر یک روش و یک راهکار، بی آنکه آدمی دستآوردهای تلاش خود را بسنجد، کاری بس بیخردانه است. کشور فلسطین - اگر هرگز روزی پدید آید -، در بخشهای "اِی" و "بی" نقشه روبرو برپا خواهد شد. آیا در جهان پندار هم می‌توان انگاشت که چنین کشوری بتواند بر پای خود بایستد؟

در سال 1948سازمان ملل نیمی از سرزمین فلسطین را به فلسطینیان داده بود. اکنون و در سال 2017 بهره آنان از سرزمینهای نیاکانشان کمابیش 10 درسد است، که بخش بزرگتر آن در کرانه باختری از هم گسیخته و پذیرای بیش از 600 هزار شهرک‌نشین اسرائیلی است. برداشت پایورزانه از "درست و نادرست" در پهنه کنشگری سیاسی و اجتماعی و پایبندی به شعار "ثَوْرَه، ثَوْرَه حَتَی‌النَّصْر"[5] و پایفشاری به روشی که فلسطینیان درستش می‌پنداشتند، با هر گامی بخش دیگری از خاک فلسطین را بهره اسرائیل کرد و رهبران فلسطینی بی آنکه به راه پیموده شده بنگرند و ناکارآمدی راهکار خود را دریابند و روشی نوین برگزینند، بر سخنان خود، سخنانی که آرمان فلسطین را به نابودی کشانده بودند، همچنان پای فشردند. این "ایستادگی بر آرمان" سرانجام ره بدانجا برد که مردم فلسطین 80 درسد از سرزمینهایی را که در سال 1948می‌توانستند داشته باشند، از دست دادند.

69 سال پس از بنیانگذاری اسرائیل، آرمان فلسطین به یک نقطه بازگشت‌ناپذیر رسیده و دیگر خوشبین‌ترین انسانها نیز باوری به پیدایش یک کشور فلسطینی ندارند.

دنباله دارد ...

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد 



[1] حركة التحرير الوطني الفلسطيني 

[2] منظمة التحرير الفلسطينية 

[3] برای نمونه بر سر اینکه کشور فلسطینی در 97 درسد یا 94 درسد سرزمینهای کرانه باختری برپا شود

[4] Operation Cast Lead, Operation Protective Edge

[5] انقلاب، انقلاب، تا پیروزی

۳ نظر:

  1. درسهایی از حماقت

    طبق معمول انتخابات شده بود و امام نقی (نق) در تب و شور انتخابات بود. از آنجایی که ایشان حتی بدون بکار بردن علم لدنی، نبض امت بلاد فارس را در دستش داشت، از نتیجۀ انتخابات نگران نبود.
    او دو گزینه جلوی روی امت بلاد فارس گذاشت: 1- ذوالنعوذ 2- ذوالفقار.
    برای محکم کاری هم ایشان گوسفندان بلاد فارس را از شیر و موز، دوستی با ملل خارجه و اعتبار ملی میترساند.
    گوسفندان بلاد پارس هم به خیال اینکه زرنگ هستند، میان بد و بدتر ذوالنعوذ را انتخاب کردند و با اینکه امام مهربان از صبحگاه تا غروب این امت را با ذوالنعوذ میسپوخت، این امت لبخند زده و گاهی پنهانی در دلشان به ذوالفقار بیلاخ نشان میدادند و با همان هروئین تقلبی، روزگار خود را میگذراندند.
    در ضمن کلاغه به خونش نرسید.

    پاسخحذف
  2. با درود به آقای بامدادان گرامی! مقاله جالبی درباره برقراری تعادل بین هدف ها و وسایل رسیدن به هدف ها نوشته اید. اما یک نکته را هم در مورد مسئله خاص فلسطین نباید از نظر دور داشت. اینکه یکی از مهم ترین موانع رسیدن مردم فلسطین به حقوق حقه خود، وقوع انقلاب اسلامی در ایران در 1979(1357) بود که ویروس اسلامی را به جان جنبش تا آن زمان یکپارچه فلسطینی انداخت و یک انشعاب "هدف برباد ده" در این جنبش ایجاد کرد. من طی مقاله ای به این موضوع پرداخته ام، که اگر آن را تاکنون در سایت تریبون زمانه نخوانده باشید، برای خواندن آن می توانید به لینک زیر مراجعه کنید:
    https://www.tribunezamaneh.com/archives/114013
    ضمناً جهت آگاهی، من این کامنت را دیروز در بخش نظرات همین مقاله شما در "ایران امروز" گذاشته بودم، که به هر دلیلی آن را منعکس نکردند.
    با درود/ شاهین

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. شاهین گرامی، با درود و سپاس از اینکه نگرتان را نوشتید.
      بی‌گمان شکست جنبش فلسطین ریشه‎‌های دیگری نیز دارد که من در این نوشته کوتاه بدانها نپرداخته‌ام. سرگذشت مردم فلسطین در ایتن نوشته تنها یک نمونه برای همسنجی است. شکست فلسطینیان به گمان من ریشه در آن دارد که هرگز (بجز یکبار) دست به بازبینی راه پیموده شده و بازنگری در روشهای تاکنونی نداشته است. از این نمونه می‌خواهم در بخش دوم به این برسم که رویکرد دلبستگان رژیم به انتخابات نیز درست اینچنین است و شرکت بی ‌چون‌وچرای آنان در انتخابات، مردم را سنگر به سنگر بازپس، و ولی فقیه را گام به گام به پیش رانده است.

      در باره پیامها باید بگویم که من دستی در چاپ شدن یا نشدن آنها ندارم و آنها را تنها هنگامی می‌بینم که دوستان در ایران‌امروز خود دست به چاپ آنها زده باشند. برای همین ایم‌میل شما را برای آنها هم می‌فرستم.

      شاد و سرافراز باشید.

      حذف