۱۳۹۸ آذر ۲۱, پنجشنبه

Liberalism reloaded نئولیبرالیسم و شانزده آذر 98

زمان برای خواندن: 10 دقیقه

یکی از شاهکارهای سینما که آمیزه‌ای از پنداره‌های دانشی و میتُخت‌شناسیِ یهودی-مسیحی است، سه‌گانه ماتریکس (Matrix) ساخته خواهران واخوفسکی (Wachowski) است. بخش دوم این سه‌گانه Matrix reloaded نام دارد که نام این نوشته را از آن برگرفته‌ام. داستان ماتریکس برگرفته از نگاه هزاره‌ای به جهان است که تاریخ را چرخ گردانی می‌بیند، که در پایان هر هزاره‌ای باز به نقطه آغازین خود بازمی‌گردد. "نِئو" قهرمان داستان، مسیحایی است که بر پایه یک پیشگویی بپامی‌خیزد و سروَری رایانه‌ها را که انسانها را شکست داده و جهان را به زیر فرمانروائی خود گرفته‌اند، به چالش می‌گیرد، تا انسانها را از سرنوشت شومشان رهائی بخشد. نکته اندوهبار این پیشگویی ولی در اینجاست که آن را خود رایانه‌ها برساخته‌اند، تا انسانی که تنها به امید زنده است، در نومیدی و بن‌بست سرنوشت خویش فرونپاشد و نابود نشود. نئو این را در روند نبرد خود درمی‌یابد و همچنین می‌فهمد، که او نخستین رهائی‌بخش نیست و پیش از او کسان دیگری نیز کمر به شکست اَبَررایانه ها بسته بوده‌اند. بدینگونه و در پایان هر چرخه‌ای ماتریکس دوباره بارگذاری (reloaded) شده و رایانه‌ها بازی با امید انسانها را با یک رهائی‌بخش نو، و اینبار با نامی دیگر از سر گرفته‌اند.

برگزاری آئینهای شانزدهم آذر امسال در دانشگاه به گفتگوهای گسترده‌ای دامن زد، که نگاهی هرچند گذرا به این رخداد را ناگزیر می‌کنند. آنچه که بیش و پیش از هرچیز نگاهها را خیره خود کرد، پارچه‌نوشته‌ای بود که در روی آن نوشته بودند:

«ایران، فرانسه، عراق، لبنان، شیلی، ... مبارزه یکی است: سرنگونی نئولیبرالیسم»

در کنار آن شعارهایی چون «مجاهدین، پهلوی! دو دشمن آزادی!»[1] و شعارها[2] و سخنرانیهای دیگری که هسته آنها "کودتای سال "32 و "کشتار میدان ژاله" و "سرکوبهای خونین ساواک" بود، هر شنونده خردمندی را به اندیشه در باره انگیزه این گردهمائیها وامی‌داشت. بیش و پیش از هرچیز پیوند میان شعارهای این گردهماییها و بیانیه میر حسین موسوی، نخست‌وزیر دهه کشتار زندانیان چشم و گوش را می‌آزرد. اینکه گروه انبوهی از دانشجویان در پی کشتار هولناک آبان‌ماه سال 1398 بیاد رخدادهای راست و دروغ سال 1356 بیافتند، اگر پدیده‌ای سازماندهی‌شده نباشد، بی‌گمان از سر ناآگاهی و شاید هم نادانی است.  

آنچه که من در این نوشته به آن می‌پردازم ولی، این نیست. روز یکم دسامبر امسال (یک هفته پیش از شانزدهم آذر) دوست و همکار فرهیخته‌ام داریوش بی‌نیاز در فیسبوکش چنین نوشت:

«هم اکنون دشمن اصلی آخوندها هستند و نه نئولیبرالیسم. ظاهراً بعضی از هموطنان ایدئولوژی‌زده سوراخ دعا را گم کردند و به جای تمرکز روی رژیم آخوندی موضوع نئولیبرالیسم را پیش می‌کشند. نظر من نسبت به نئولیبرالیسم؟ من دوران نئولیبرالیسم را "پسادموکراسی" می‌نامم [خود بخوان حدیث را تا به آخر!] و امروز در سطح جهانی بزرگترین خطر است، ولی در حال حاضر مشکل مهم ایران نیست، مشکل مردم ایران وجود رژیم آخوندی است که دزدسالاری دینی (religiöse Kleptokratie)  را در ایران جا انداخته است»

راستی را چنین است که درد و رنج مردم ایران هیچگونه همانندی با خواسته‌های مردم فرانسه ندارد، اگر در فرانسه فزون‌خواهی افسارگسیخته سرمایه‌داران روزگار را بر مردم آن کشور تنگ کرده، ما در ایران با مشتی راهزن و دزد و قاچاقچی روبرو هستیم که در این چهل سال نه تنها سرسوزنی کارآفرینی نکرده‌اند، که کارخانه‌های ریشه‌دار و پربازدهی چون ارج و آزمایش را هم به ورشکستگی کشانده‌اند. اقتصاد رژیم اسلامی نه سرمایه‌داری است، نه لیبرال و نه نئولیبرال، این اقتصاد – اگر بتوان بر آن نام اقتصاد نهاد - به شیوه اقتصادی انصار و مهاجرین و اشراف قریش در آغاز اسلام پهلو می‌زند. اینکه در درون چنین اقتصاد دزدسالارانه‌ای کسی بیاید و در پی کشتار گسترده مردم در سرتاسر ایران از سویی گریبان نئولیبرالیسم را بگیرد و از دیگر سو و در پیروی از میرحسین موسوی پای پهلویها را به میان بکشد، آنهم در برابر چشمان نیروهای حراست و بسیج دانشجویی که گویا امسال بسیار دموکرات شده بودند[3]، باید هر انسان خردمندی را به اندیشه وادارد.

من اقتصاددان نیستم، ولی به اندازه هر شهروند ساده‌ای که کنجکاو سرنوشت خویش و جامعه خویش است، در اینباره خوانده‌ام. پس تلاش می‌کنم با نمونه‌ای از جهان پزشکی و همسنجی آن با کالبد بیمار کشوری بنام ایران، سخنم را اندکی بازتر کنم. همگی می‌دانیم که آلودگی هوا، پسماندهای اتمی و پلاستیک انباشته شده در زیست‌بوم ما به پیدایش بسیاری از بیماریها یاری می‌رسانند. ولی برای ما پزشکان این نکته نیز روشن و آشکار است، که بیماریهای مرگبار میتوانند ریشه در سدها و شاید هزاران عامل دیگر نیز داشته باشند. پس اگر به درمان یک بیمار دچار سرطان می‌پردازیم، اگرچه می‌دانیم که آن آلودگیهای پیش‌گفته پیدایش این بیماری را آسانتر می‌کنند، دست از جراحی و شیمی- یا پرتودرمانی برنمی‌داریم و تلاش نمی‌کنیم نخست آلودگی هوا را از میان ببریم و آنگاه به سرطان بپردازیم. ایران ما نیز بیماری است که به سرطانی بدخیم، شاید بدخیم‌ترین سرطان تاریخ خود که همانا دزدسالاری دینی باشد دچار شده است و ما باید همین امروز به درمان این بیماری مرگبار بپردازیم، اگرچه می‌دانیم که سیاستهای صندوق بین‌المللی پول کار را بر این دزدان و چپاولگران آسانتر کرده است. پزشکی که نداند کِی و در کجا باید با کدام بیماری بجنگد، بی‌گمان مرگ پُررنج بیمار را پیشاپیش رقم زده است.

دو گروه از مارکسیستهای ایرانی، یکی حزب توده که آن را ریشه‌دارترین حزب ایرانی می‌خواندند و دیگری سازمان فدائیان اکثریت که خود را بزرگترین سازمان مارکسیستی خاورمیانه می‌نامید، چهل سال پیش دست به چنین خطای مرگباری زدند و به بهانه مبارزه با امپریالیسم دست همکاری به رژیمی دادند که با همه آرمانهای چپ دشمن بود. آنان در این رهگذر هم‌پیمان کسانی شدند که حجاب اجباری، نابودی زیست‌بوم، سرکوب همه‌سویه کارگران، کشتار دگراندیشان و دگرباوران و دگردینان و همچنین آپارتهاید را در برنامه خود داشتند[4]. اینان اگرچه دشمن بیرونی را امپریالیسم می‌دانستند، ولی در درون ایران بزرگترین دشمنی را با کسانی داشتند که خود آنها را "لیبرال" می‌نامیدند.

سودازدگی این دو گروه مارکسیست‌لنینیست در نبرد فراگیرشان با "امپریالیسم جهانخوار و پایگاه درونی آن لیبرالیسم" کار را بدانجا کشاند، که نخست حزب توده در انتخابات مجلس به صادق خلخالی (قصاب انقلاب) رای داد و دیرتر رهبری سازمان اکثریت هواداران خود را فراخواند «حرکات شبکه مزدوران امپریالیسم امریکا را دقیقا زیر نظر بگیرند و هر اطلاعی از طرح‌ها و نقشه‌های جنایتکارانه آنان به دست آوردند، فورا سپاه پاسداران و سازمان را مطلع سازند»[5]. بر کسی پوشیده نیست که "شبکه مزدوران امپریالیسم" از نگاه حزب توده و سازمان اکثریت همه سازمانها (بویژه بخش بزرگ سازمانهایی که خود را چپ می‌نامیدند) و گروههایی بودند که در برابر کشتارها و شکنجه‌های رژیم اسلامی سینه سپر کرده بودند[6]. بهانه همه این تبه‌کاریها نبرد با امپریالیسم و دست‌نشانده داخلی آن "لیبرالیسم" بود.

بازماندگان دوگروه نامبرده و انبوهی از مارکسیستهای پیشین ولی، پیرانه‌سر و در نوستالژی روزگار جوانی خویش، چنان از این فروز دوباره آتش مبارزه انترناسیونالیستی با سرمایه‌داری جهانی به جوش و خروش آمده‌اند که نه تنها چشم خرَد خود را فروبسته و هیچگونه نگاه پرسشگرانه به این پدیده را برنمی‌تابند. که بر من و مایی که تلاش می‌کنیم از تاریخ نزدیک میهنمان بیاموزیم و دوباره در یک چاله از پیش کنده‌شده نیفتیم نیز می‌تازند. از دیدگاه آنان هر کس که اندکی خردورز باشد و این چرخش ناگهانی در شعارها را، آنهم در کمتر از دو هفته پس از کشتار هراسناک آبان‌ماه پرسش‌برانگیز بیابد، "سلطنت‌طلب"، "راست"، "چپ‌ستیز" و "چپ‌هراس" است. بگذریم که "راست بودن" نیز بمانند "چپ بودن" بخودی خود نه خوب است و نه بد. این دوگانه "چپِ اهورایی" و "راستِ اهریمنی" از  جهان‌نگری شیعی مارکسیستهای اثنی‌عشری ایرانی بیرون تراویده و برساخته‌ای از بیخ و بن نادرست و خرَدستیزانه است[7]. من، در جایگاه یک کنشگر چپ که گسترش برابری حقوقی شهروندان، کاستن از شکاف طبقاتی، نگاهبانی از زیست‌بوم و برابری زن و مرد را آماج همه کنشهای خود می‌دانم، براستی شرمگین از آنم که با دیدن این انبوه بزرگ از بی‌خردی و سودازدگی و شیفتگی کور و ایدئولوژیکِ این هم‌میهنان، خود را چپ بنامم.

باری، چنین به نگر می‌رسد که ما دوباره به نقطه آغاز انقلاب اسلامی بازگشته‌ایم. نقطه‌ای که در آن مارکسیستها حقوق زنان و کارگران و دگراندیشان را در پای "نبرد با لیبرالیسم" قربانی کردند و به ماندگاری چهل ساله رژیم سنگسار و شکنجه یاری رساندند. اگر خامنه‌ای به بسیجیان گفته است باید به دوران دهه شصت بازگردیم، اَبَررایانه‌های نهادهای امنیتی نیز گویا ماتریکسِ تراژدی ایرانی را دوباره بارگذاری کرده‌اند تا بازی را از سر بگیرند. ماتریکس، "نئو"ی دیگری بنام "نئولیبرالیسم" را به میدان فرستاده است و به زبان خواهران واخوفسکی اگر سخن بگوییم:
Neoliberalism? Liberalism reloaded!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد


[1]  به گمانم نیازی به این نباشد که من نگاه خود به مجاهدین را در اینجا بازگو کنم، ولی سر دادن این شعار در روز دانشجو و پس از سخنان خامنه‌ای که مجاهدین و خاندان پهلوی را گرداننده خیزش آبا‌ن‌ماه دانسته بود بسیار پرسش‌برانگیز است.
[2]  برای نمونه: «ایران ما چون ژاله شد، باغ وطن پرلاله شد» / «آبان‌ماه امساله، کشتار میدون ژاله»
[3]  شیفتگان این گردهمایی می‌گویند رژیم اسلامی در پی کشتار گسترده آبان‌ماه «جرأت یک کشتار و سرکوب دوباره را نداشت». آیا کسی که کوچکترین شناختی از دستگاههای سرکوب رژیم اسلامی داشته باشد چنین سخن می‌گوید؟
[4]  هنگامی که زنان در 17 اسفند 1357 برای پرخاش به حجاب اجباری به خیابانها آمدند، نزدیک به همه سازمانهای مارکسیستی آنان را به بهانه اینکه «تضاد اصلی ما امپریالیسم است» تنها گذاشتند و به دم تیغ و چماق حزب‌الله سپردند.
[5]  کار اکثریت شماره ۱۱۶، ۱۰ تیر ۱۳۶۰
[6]  برای نمونه سازمان مجاهدین خلق "باند رجوی-خیابانی" نامیده می‌شد.
[7]  بزودی در اینباره در شهر کلن نشستی برگزار خواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر