۱۳۹۸ اسفند ۵, دوشنبه

شرمِ انگشتانِ رنگین

 زمان برای خواندن: 10 دقیقه

درپی پرهیز بیشینه مردم از بازی در نمایش دل‌آزار انتخابات[1] شور بیمانندی بخش بسیار بزرگی از آنچه را که خود را اپوزیسیون می‌نامد دربرگرفته است. بسیاری چنان از پیروزی مردم بر ولایت فقیه سخن می‌گویند، که تو گویی کار رژیم شکنجه و سنگسار دیگر پایان گرفته و همین امروز و فردا هُمای آزادی و سربلندی بر شانه‌های مردم ایران خواهد نشست. در روزها و هفته‌های پیش از دوم اسفند به چشم خود دیدیم و خواندیم که گروهها و سازمانهای بسیاری مردم را به آنچه که خود آن را "تحریم انتخابات" می‌نامیدند، فراخواندند و از آنان خواستند "اینبار" در خانه بمانند و رای ندهند.

من در همان روزها نیز از خود و دوستانم، و همچنین از کسانی که تا همین چند ماه پیش هر راه دیگری جز صندوق رای را بیراهه و پنداربافانه می‌دانستند پرسیدم چه شده است که اکنون و به یکباره همگان از کعبه اصلاح‌طلبی روی گردانده‌اند و به لشگر کم‌شمار "تحریمیان" پیوسته‌اند؟ راستی را چه چیزی اینبار دیگرگون شده بود که حتا دلبستگان دلباخته رژیم اسلامی نیز به صندوق رای پشت کردند و در خانه نشستند؟
آیا برای نخستین بار پای شورای نگهبان و نظارت استصوابی به میان آمده بود؟
آیا برای نخستین بار ولی فقیه فرمان به ردصلاحیتهای گسترده داده بود؟
آیا برای نخستین بار خیزش مردم در خیابان به خاک‌وخون کشیده شده بود؟
آیا برای نخستین بار در زندانهای رژیم کسانی شکنجه و اعدام شده بودند؟
آیا برای نخستین بار همه "بَدتر" بودند و دیگر "بَد"ی برجای نمانده بود که دلبستگان رژیم اسلامی به آنها رای بدهند؟
براستی راز این چرخش گفتمانی در میان کسانی که چهل سال با چنگ و دندان به دامان این رژیم واپسگرای ایران‌ستیز آویخته‌بودند چه بود؟ چرا اکنون و چرا چنین یکباره؟

به گمانم نیاز چندانی به یادآوری این نکته نباشد که من و بسیارانی چون من دو دهه است که رای دادن در رژیم شکنجه و سنگسار را نه تنها بیهوده می‌دانیم، که آن را کاری در راستای خواسته‌های ولی فقیه و پشتیبانی از دستگاه گسترده سرکوب و شکنجه و کشتار می‌شماریم. خوانندگان "ایران امروز" به نیکی بیاد می‌آورند که نوشته‌های من چگونه با خشم و گاه لودگی دلباختگان صندوق رأی و رقصندگان رنگین‌دست[2] روبرو می‌شدند و من و مانندگان من چگونه "متوهم" و "بی‌خبر از شرایط اجتماعی" و "برج عاج‌نشین" خوانده می‌شدیم.

دستکم درباره خود می‌توانم گفت که دشمنی من با نمایش انتخابات بوارونه آنچه که رنگین‌دستان اینروزها با فرار به جلو می‌گویند، از سر لجبازی و یکدندگی نبود. من به گواهی تک‌تک نوشته‌هایم به پرسمان رأی‌گیری از دیدگاه راهبردی و ساختاری نگاه می‌کردم. برای نمونه در سال 1395 در نوشته‌ای بنام «رای خواهم داد اگر ...»[3] یازده پرسش را با هواداران صندوق رأی در میان گذاشتم که هیچکدام از آنانی که همیشه و همیشه در همین صفحه بارها و بارها مردم را به رای دادن فراخوانده بودند، در خود یارای پاسخ دادن به آنها را ندید. یا در جای دیگری[4] با بازنمائی ساختار انتخابات در آلمان و نشان دادن اینکه رأی شهروند از آن دمی که در صندوق افکنده می‌شود تا هنگامی که شمرده می‌شود چه راهی را می‌پیماید و چه کسی رأیها را می‌شمارد و چه کسی نگاهبان آنها است، پرسیده بودم برای خوانندگان بنویسند این ساختار در ایران به چه سان است و چگونه کار می‌کند. از میان این لشگر انبوه شیفتگان صندوق رای بازهم کسی پیدا نشد که به این پرسش ساده پاسخی کوتاه دهد. همچنین بارها و بارها نوشتم که تنها نادانان (و نه حتا ناآگاهان) می‌توانند باور کنند که رژیم ولایت فقیه گزینش رئیس‌جمهور را به‌دست همان مردمی بسپارد، که به آنان حق گزینش در ساده‌ترین زمینه‌های روزانه چون رنگ جامه، اندازه آستین پیراهن یا پاچه شلوار، خوراک، نوشاک ... را نمی‌دهد. این اندازه از خودفریبی و کورنمائی برای من باورکردنی نیست[5].

بدینگونه خوانندگان آگاه می‌توانند خود بخوانند و داوری کنند که نگاه من و کسانی چون من به رای‌گیری در این بیست‌واندی سال گذشته نه یک نگاه ایستا و از سر خیره‌سری و یکدندگی، که نگاهی موشکافانه به ساختار رژیم شکنجه و سنگسار، جایگاه نهاد ولی‌ فقیه، شورای نگهبان و سنگینی نهادهایی چون مجلس و ریاست جمهوری بوده است. در همه این سالها من این نمایش دل‌آزار را از نگرگاه خردگرایانه و آینده‌نگرانه به چالش گرفتم و همچنین نشان دادم که رفتار انتخاباتی بخش بسیار بزرگی از هواداران صندوق رای رفتاری از سر سرسپردگی مومنانه است و در چارچوب آئینهای دینی جای می‌گیرد[6].

با اینهمه من نیز می‌توانستم انباز شادی و شور برآمده از دوری جستن صندوق‌گرایان دیروزین از نمایش انتخابات باشم، اگرکه رنگ پرچم برخی از اینان با چرخش وزش باد اینچنین دگرگون نمی‌شد. اینکه کسی از بیراهه بیست‌واندی ساله بازگردد بخودی‌خود نیکو و نشانی از رویکرد خردمندانه است. ولی خردمند بودن کَسان تنها هنگامی باورپذیر می‌شود، که بر آن بیراهه پیشین خُرده بگیرند و بر آن بتازند و به نیوشندگان خود بگویند چرا در آن بیراهه افتادند و چرا گوش به سخن خردمندانی ندادند که بیست سال پیش در جایگاه امروزین آنان ایستاده بودند و اینکه کسانی که تا همین چند ماه پیش انگشتان آلوده به ننگ خود را در چشم این و آن فرو می‌کردند، امروز همان انگشت را از سر سرزنش بسوی آن و این نشانه بروند و پرچم رهبری "جنبش تحریم انتخابات" را برافرازند، کاری است که همه مرزهای شرم و آزرم را درمی‌نوردد.

راستی را چنین است که مردم ایران درپی زمین‌لرزه کردستان در آبان‌ماه 1396 آنچه را که تا آنروز هم می‌دانستند، با پوست و استخوان خود حس کردند. هنگامی که دولت تدبیر و امید نه تنها کمکی به مردم نکرد، که پس از بزرگترین بسیج خودجوش مردم با راهبندانی بیش از 30 کیلومتر بسوی کردستان حتا کمکهای مردمی را نیز به سپاه پاسداران بخشید تا آنها را به سوریه و لبنان بفرستد، ایرانیان از سویی دریافتند که هیچ دولتی، چه اصلاح‌طلب و چه اصول‌گرا پروای رنج آنان را ندارد، و از دیگر سو بلوچ و آذری و گیلانی و مازنی و ترکمن و عرب و پارسی یکدیگر را دوباره در جاده‌های کردستان بازیافتند. زمینه‌های جنبش سراسری دی‌ماه 96 و شعار «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، دیگه تمومه ماجرا!» اینچنین پدید آمدند. آنچه که در این دو سال و اندی رخ داد، پس‌لرزه‌های همان زمین‌لرزه است.

اما اینکه چرا پرستندگان دیروزین صندوق رای اینبار چنین به تکاپو افتادند و اعلامیه پشت بیانیه پیرامون "اسفند بدون رای" بیرون دادند، ریشه در رخدادهای دو ماه گذشته دارد. دیگر کم‌هوشترین شهروند ایرانی نیز این را می‌دانست که اگر کسی مزدور نباشد و پس از افزایش یک‌شبه بهای بنزین، کشتار چندین هزار ایرانی در خیابانهای سرتاسر کشور، دریافت پول تیر از کشته‌شدگان، بستن اینترنت برای پوشاندن اندازه‌های کشتار و شکنجه، شلیک خواسته و دانسته به هواپیمای اوکرائینی و ... باز هم دلقک نمایش دل‌بهم‌زن انتخابات بشود، بیگمان نه نادان، که دیوانه است. از دیگر سو رژیم نیز از پیش نشان داده بود که پروای شمار رای‌دهندگان را ندارد و اینبار حتا همان نمایش مسخره "بد و بدتر" را هم بروی صحنه نیاورد. در پیش روی چنین پس‌زمینه‌ای صندوق‌ستایان دیروزی بخوبی دریافتند که اینبار باید سوار بر موج دوری مردم از صندوق رای شوند و با فراخوانهایی هرچه گسترده‌تر فرجام این رای‌گیری را نیز به  جیبهای خود سرازیر کنند.

اگر این چرخش گفتمانی در نزد من شادمانی برنمی‌انگیزد، بیشتر از آن رو است که پشتیبانی همگانی از دستگاههای سرکوب و کشتار و شکنجه در سالهای گذشته و با رای دادن به کسانی چون روحانی،  درّی نجف‌آبادی، ری‌شهری، رفسنجانی، پورمحمدی، آوایی، و سدها تن دیگر که دستانشان را تا آرنج در خون مردم این سرزمین فروکرده‌اند، کار را بجایی رسانده است که دیگر از این "تحریم"ها نیز آبی برای مردم ایران گرم نخواهد شد. سه سال پیش در اینباره نوشته بودم:

«مردم فلسطین با پای‌فشاری بر روشی که حق آنان، ولی بسیار زیانمند بود، ۹۰ درسد از سرزمین‌هایشان را در گذر ۷۰ سال از دست دادند. گفتمان اصلاح‌طلبی و صندوق رأی نیز بر آن بود که آزادی‌های مدنی و حقوق شهروندی را گسترش بخشد و از قدرت بی‌مرز ولی‌فقه بکاهد. مردم ایران با پیروی از دلبستگان صندوق رأی نه تنها سرسوزنی به این خواسته‌ها نزدیک نشده‌اند، که هر بار با شرکت در انتخابات،  بخش بسیار بزرگی از حقوق خود را نیز بدست خود به شکنجه‌گران و سرکوب‌کنندگانشان واگذاشته‌اند. دلبستگان با ایستادگی بی‌چون‌وچرا و مؤمنانه‌شان بر سر راهکار صندوق رأی (که در جایی یا زمانی دیگر می‌تواند بهترین و درستترین راه باشد) بخش بسیار بزرگی از حقوق مردم را به جمهوری اسلامی و ولی فقیه واگذار کرده‌اند و به بهانه «خردگرائی» کار را بجایی رسانیده‌اند، که بمانند سرنوشت آرمان فلسطینی، روند گذر به دموکراسی در ایران نیز با یاری بیدریغ آنان به نقطه‌ای بازگشت‌ناپذیر رسیده و امید به دستیابی به اندکی آزادی و حقوق شهروندی امروز از هر روزی اندکتر است[7]»

امیدوارم پیش‌بینی آن روز من نادرست از آب درآید . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد


[1]  آنچه که در رژیم اسلامی و از همان نخستین روز برگزار می‌شود، "انتخابات" نیست، برای همین یا باید آن را نمایش انتخابات نامید و یا تنها رای‌گیری. در این نمایش رای مردم گرفته می‌شود، ولی آنها سرسوزنی در گزینش نمایندگان (یا رئیس جمهور) نقش ندارند.
[2]  این نام را از آن رو بر رأی‌دهندگان نهاده‌ام، که به بهانه گزینش میان "بد و بدتر" انگشت رنگین می‌کردند و رای می‌دادند و شباهنگام در خیابانها در شادی از گزینش "بَد" خود دست به رقص و پایکوبی می‌زدند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر