زمان برای خواندن: 11 دقیقه
بخشی از نوشته پیشین من با فرنام "پیوند شوم سرخ و سیاه"، که در آن نوشته بودم:
«در سال 1360 ولی رهبری سازمان اکثریت پیوند میان سرخ و سیاه را به چکاد تازهای رساند [و] به هموندان و هوادارانش دستور داد همه مخالفان رژیم را به سپاه پاسداران و نهادهای امنیتی "لو بدهند"، به همان کسانی که به دوشیزگان زندانی پیش از اعدام تجاوز میکردند. بدینگونه و از آن پس پیوند میان سرخ و سیاه دیگر تنها در پهنه نگرش سیاسی نبود، سازمان اکثریت دست همکاری بدست سربازان گمنام امام زمان و اسدالله لاجوردی داده بود، تا با یاری هم به شکار مخالفان بپردازند و بر رنگ سیاه سرکوب و اعدام و شکنجه، رگهای سرخ نیز بپاشند[2].»
«وقفه طولانی در اعلام رای دادگاه امیرانتظام که نشانه نفوذ لیبرالها و تردید و تزلزل دادگاه در محکوم ساختن قاطع یک جاسوس امریکا است [...] مردم خواهان آنند که دادگاه قاطعانه رأی خود را مبنی بر محکومیت امیرانتظام جاسوس صادر نماید»
چنین میگوید:
«سازمان از ایشون پوزش خواسته، و ایشون هم پذیرفتن، و مناسبات ما با آقای امیرانتظام، آنگونهای نیست که شما الان دارید میگید»[3]
بدینگونه ما در رفتار و گفتار این مارکسیستهای اثنیعشری دو گوهر بنیادین "بازگشت به آغوش ایمان" را که در مذهب شیعه گسترش فراوان دارد، به نیکی میبینیم.
1. توبه به درگاه احدیت
2. طلب عفو از اولیاء دم
ولی چرا من امروز به این رخدادها میپردازم؟ آیا منی که همواره گفتهام ما باید نگاهمان را از گذشته برگیریم و به آینده بدوزیم، اکنون دست به شکافتن گورهای کهنه بردهام؟ هرگز! این گورها کهنه نیستند و مردگان خفته در آنان سایه سنگین اندیشههای واپسگرایانه سرخ و سیاه خود را تا به همین امروز با پشتیبانی رسانههای پربیننده پارسی بر جنبش رهائی مردم ایران میافکنند و در چشم آزادیخواهان، خاک همان گورهایی را میپاشند، که از آنها برخاستهاند. از دیگر سو آن نوشته پیشین را پینوشتی میبایست، که تهمت آدمفروشی را از دامان بدنه سازمان اکثریت بزداید و کمیته مرکزی آنروز سازمان را نشانه رود، کسانی را که آن فراخوان را نوشتند و امضاء کردند. فراخوان "کمیته مرکزی سازمان فدائیان خلق – اکثریت" نمونهای آشکار از همکاری تنگاتنگ ارتجاع سرخ و سیاه است و شایسته آن، که بدان بسیار بیشتر از این پرداخته شود.
کنش سیاسی اگر با پذیرش خویشکاری و پاسخوری همراه نباشد، به پشیزی نمیارزد. دستکم کسانی که در اروپا زندگی کردهاند، دیدهاند که چگونه سیاستمداران این کشورها با کوچکترین لغزشی استعفا میدهند و بیشتر آنان برای همیشه از سیاست دوری میگزینند. در همین آلمان رودولف شارپینگ[4] در سال 2002 از همه مقامهای دولتی و حزبی خود کناره گرفت، زیرا او که وزیر دفاع بود، در همان روزهایی که سربازان آلمانی در کوزوو زیر آتش بودند، با دوست دخترش در استخری در مایورکا عکس گرفته بود. در سال 1993 یورگن مولمن[5] که وزیر اقتصاد و جانشین صدراعظم آلمان بود، تنها از آن رو از هر دو مقام خود کناره گرفت، که در نامهای با سربرگ وزارت اقتصاد سفارش یکی از خویشانش را کرده بود. این رفتار را میتوان با دهها نمونه دیگر همچون Karl-Theodor zu Guttenberg وزیر دفاع در سال 2011 و Horst Köhler رئیس جمهور در سال 2010 پی گرفت.
آنچه که شایان نگاهی ژرفتر است، این است که "هیچکدام" از این سیاستگران نه دست خود را به خون کسی آلوده بودند و نه فراخوان به آدمفروشی و همکاری با شکنجهگران داده بودند، ولی هم خود آنان جایگاه راستین یک سیاستمدار را میشناختند و هم جامعه آلمان با "اعتراف و توبه و طلب عفو" خرسند نمیشد و از آنان میخواست که جای خود را به سیاستمدارانی پاکدستتر و درستکارتر بسپارند. در میان ما ایرانیان ولی چنین نیست. از شیعه استالینیست گرفته تا مارکسیست اثنیعشری و همچنین جامعه تا مغز استخوان به دین آلوده ایرانی همگی میپندارند، توبه همه گناهان را میشوید و انسانی که بر گناهان خود خستو شود و نامه پشیمانی بنویسد و از قربانیان خود بخشش بخواهد، همچون نوزادی پاک و بیگناه دوباره میتواند به آغوش جامعه بازگردد و همان زشتکاریهای پیشین خود را پیبگیرد، تا توبهای دیگر ...
رهبری سازمان اکثریت در روز چهارشنبه 10 تیر 1360 در نشریه کار نوشت:
«هواداران سازمان همدوش و همراه با دیگر نیروهای مدافع انقلاب و مدافع جمهوری اسلامی ایران باید تمام هوشیاری خود را بکار گیرند. حرکات شبکه مزدوران امپریالیسم امریکا را دقیقا زیر نظر بگیرند و هر اطلاعی از طرحها و نقشههای جنایتکارانه آنان به دست آوردند، فورا سپاه پاسداران و سازمان را مطلع سازند»
با اینکار هر کسی که در آن روزها با این سازمان همکاری کرده است، اگرچه در برابر این دستور سازمانی ایستاده باشد و حتی به برخی از آن "مزدوران امپریالیسم امریکا" (بخوان همه کسانی که گردن به ولایت خمینی ننهاده بودند) یاری رسانده باشد، ناگزیر انگشت سرزنش کسانی چون من را بسوی خود آهیخته میبیند، هرچند من بارها گفته باشم که روی سخنم تنها و تنها با رهبران این سازمان و نویسندگان آن رهنمود و دستور سازمانی است، و نه با اعضاء و هواداران. پس چاره کار چیست؟
چاره کار از نگاه من این است که همه هموندان و هواداران دیروز سازمان اکثریت، که بر گذشته خود خرده میگیرند و از آن دوری جُستهاند، در یک تلاش سراسری و همگانی نام و نشان تکتک کسانی را که نویسنده آن فراخوان بودهاند برای همگان روشن و آشکار بگویند و در تلاشی دیگر آنان را وادار به پاسخگوئی و کنارهگیری از سیاست کنند. فراخوان به بزهکاری را، درست به اندازه خود آن بزه میتوان به پیگرد قانونی سپرد. اگر حتا یکی از هموندان و هواداران سازمان اکثریت این فراخوان را پذیرفته باشد، خون بخشی از قربانیان شکنجهها و اعدامهای دهه شست بر دستان کمیته مرکزی آنروز سازمان چسبیده است.
جامعه ایرانی باید برای رهائی از این سرنوشت شوم خود شیوههای سیاستورزی نوین را بیاموزد و زنجیرهای هزاران ساله فرهنگ دینی "توبه و اعتراف و عفو" را از دست و پای خود بگسلد و گریبان سیاستگران را با کوچکترین کژروی بگیرد و بفشارد و آنان را از میدان کنشگری بیرون افکند. در این رهگذر باید کسانی را که دیروز با شعار "مرگ بر امپریالیسم" به پیروانشان فرمان آدمفروشی میدادند و امروز با انگشتان رنگین با ملایان نرد عشق میبازند، وادار به پاسخگویی کرد.
آنکه گریبان تبهکاران دیروز و امروز را نمیگیرد، سزاوار آن است که فردا نیز قربانی دژکاریهای آنان شود.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
[1] خداوند توبه كاران را دوست مىدارد. بقره / 222
[2] کار اکثریت، چهارشنبه 10 تیر 1360، برگ
9
[3] https://youtu.be/dAmlb0EK8yg?t=952
[4] Rudolf Scharping
[5] Jürgen Möllemann
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر