کودک خردسالی را بپرسید: «اگر از تو بخواهند در یک مسابقه فوتبال بازی کنی، که در آن تیم روبرو بجای یازده بازیکن، پانزده، هژده، بیست و یا هر چند بازیکن که بدلخواهش بود به زمین بیاورد، به تیم تو یک توپ و به تیم خود چهار، پنج توپ بدهد، هر گاه و هر کجای زمین که خواست توپ را با دست بگیرد، تو را هنگامی که پابتوپ می شوی بزند و بر زمین بیفکند، دروازه زمین تو را بزرگتر و از آن خود را کوچکتر کند و (بسته به شمار گلهای زده و خورده تیم خودی) در پایان بازی هم بگوید، هر کس که گل بیشتری خورده باشد برنده است، چه خواهی کرد؟» این کودک اگر از هوش و خردی میانگین برخوردار باشد، در شما چنان خواهد نگریست، که در دیوانه ای، و خواهدتان گفت که نام این بازی را دیگر فوتبال نمی توان نهاد!
هواداران شرکت در انتخابات پیش رو، گویی از این کودک نمادین ما گامها پَس ترند. آنچه که بنام انتخابات (از مجلس شورای اسلامی گرفته تا شورای شهر و ریاست جمهوری و مجلس خبرگان) در ایران رخ می دهد، چیزی نیست جز نمایش مردمی بودن جمهوری اسلامی، که خشک مغزان شورای نگهبان نه پروای شمار رأیهای به صندق ریخته را دارند و نه نگران نامهائی هستند که بر برگه های رأی نوشته می شوند. برای اینان تنها و تنها نمایش دادن صفهای دراز مردمی که چشم براه رسیدن به صندوق رأیند، ارزش دارد و بس، تا به جهانیان بگویند، «اگر راست می گوئید که ما سرکوبگریم و کشتار و شکنجه سنگسار می کنیم و زنان را با زور و ستم در کفنهای سیاه می پیچیم و دگراندیشان را سر و دست و پا می شکنیم و می کشیم و به زندان می افکنیم و ....، اگر راست می گوئید که مردم ما را نمی خواهند، پس برای چه باز هم برای شرکت در انتخابات سر از پا نمی شناسند و ساعتها سرپا می ایستند تا بتوانند رأی شان را به یکی از نامزدهای از پیش غربال شده ما بدهند، تا سرنوشتشان را رقم بزنیم؟»
به گمان من رفتن به پای صندوقهای رأی برای هر ایرانی، تنها خوار کردن خویش است و انگشت پذیرش نهادن بر این نکته که نه تنها شورای نگهبان، که خود ما نیز خود را سزاوار چیزی بیش از این که داریم نمی دانیم. خواری و زبونی از همان گام نخست آغاز می شود؛ از آنجایی که شورای نگهبان به ما می گوید به چه کسی می توانیم رأی داد و به چه کسانی نه. اگر چه همین یک قانون ننگین "نظارت استصوابی" هر انسان آزاده ای را بسنده است که خود را خوار و زبون نکند و در این بازی ننگین پای ننهد، بد نخواهد بود، اگر که نگاه کوتاهی به بهانه های "رأی دهندگان" برای شرکت در انتخابات بیندازیم:
گزینه های پیش رو: رأی دهندگان می گویند از میان سه گزینه "سرنگونی بدست نیروهای بیگانه"، "سرنگونی در پی یک انقلاب همگانی" و "اصلاحات گام بگام" سومی کم هزینه ترین و کارآترین آنهاست، و از آنجایی که چنین کاری جز با دست یازیدن به سازوکارهای دموکراتیک روی نمی دهد، باید در هر انتخاباتی شرکت جست و همیشه و در همه جه بپای صندوقهای رآی گیری رفت.
این سخن اگر چه در نگر نخست پر نادرست به چشم نمی آید، دروغ بزرگی بیش نیست. نخست آنکه بر این سه گزینه، گزینه چهارمی را نیز می توان افزود، که همان "نافرمانی مدنی" باشد. سخن بر سر چند و چون این گزینه بسیار است، و لی کسی نمی تواند آنرا نادیده بگیرد، بویژه آنکه همین دوری جستن از نمایش انتخابات خود یک نافرمانی کارساز مدنی است. دوم اینکه انتخابات در ایران هیچ خویشاوندی با سازوکارهای دموکراتیک ندارد و همانگونه که رفت، تنها و تنها بکار دستگاههای دروغ پراکنی رژیم می آید.
مشروعیت: رأی دهندگان می گویند دوری جستن از صندوقهای رأی چیزی از مشروعیت برگزیدگان نمی کاهد و ابراهیم نبوی احمدی نژاد را نمونه می آورد که اگر چه با رأیی اندک به ریاست جمهوری رسید، چیزی از مشروعیت جهانیش کاسته نشد. این سخن نیز در بدترین رویه اش یک دروغ بزرگ و در بهترین رویه اش سخنی ناپخته و از سر کم اندیشی است. آنچه که در چشم جهانیان به احمدی نژاد مشروعیت می بخشد نه شمار برگه های رأی آراسته به نام او، که صفهای دراز رأی دهندگان و شرم آورتر از آن فراخوان هنرمندان و نویسندگان و فیلمسازان و ... به شرکت در انتخابات است. کسی که اندکی از بازی دموکراسی سررشته داشته باشد، بسادگی می تواند دریابد که مشروعیت برگزیده شدگان نه به شمار رأیهای آنان، که در گستردگی شرکت مردم در انتخابات است. از همین رو است که می توان گفت یک نامزد انتخاباتی که با شرکت نود درسدی مردم، تنها سی در سد رأی آورده است، از مشروعیتی بسیار بالاتر از نامزدی برخوردار خواهد بود با نود درسد رأی، در انتخاباتی که در آن تنها سی در سد از مردم بپای صندوقها رفته اند! جای افسوس نیست که حتا ما فرنگ نشینان نیز باید هنوز بر سر این مفهومهای پیش پا افتاده بازی دموکراسی بگو مگو کنیم؟ نمی توان از یک سو مردم را به شرکت گسترده در انتخابات فراخواند و از سوی دیگر بر جهانیان خرده گرفت که چرا ما را با رئیس جمهور برگزیده خودمان یکسان و همسنگ می گیرند. کسی که رأی می دهد، باید بداند که نامزد برگزیده بیشینه رأی دهندگان، برگزیده خود او نیز هست، آری! دمکراسی و مردمسالاری گاهی بسیار ساده تر از آن چیزی است که گروهی از رأی دهندگان ایرانی می پندارند.
نمونه خاتمی: رای دهندگان می گویند با شرکت گسترده در انتخابات میتوان به یک پیروزی شیرین، مانند گزینش خاتمی دست یافت.
این نیز بهانه ای سست و سخنی پوچ است. خاتمی اگر که پشتیبانی گسترده و همه سویه رفسنجانی را پشت سر نداشت، هرگز رئیس جمهور ایران نمیشد. رفسنجانی که در آنروزها از همه سو خود را زیر فشار می دید، با بکارگیری همه توان سیاسی و اجتماعیش خاتمی را به گونه ای "بَرکشید". برکشید، از آنرو که نگذاشت رأی مردم به او سر از جای دیگری درآورد. کسانی که بر این سخن باور ندارند، یکبار دیگر سخنرانی رفسنجانی را در نماز جمعه پیش از انتخابات بخوانند. رفسنجانی از رأی مردم به خاتمی پاسداری کرد و این هنری بود که هشت سال پس از آن روز، خاتمی و وزیر کشورش از آن ناتوان بودند و دیدیم که بناگاه احمدی نژادی که نه شناخته شده بود و نه برنامه داشت، معین و کروبی و رفسنجانی را پشت سر گذاشت.
نداشتن شیوه جایگزین: رأی دهندگان بر سر بزنگاه سوم تیر نیز بر ما خرده می گرفتند که مردم را به خانه نشینی فرا می خوانیم و می گوییم رأی ندهند، بی آنکه خود روش جایگزینی در برابر آنان بگذاریم.
این سخن هم دروغ و هم فرافکنی را در خود یکجا دارد. نخست آنکه "نافرمانی مدنی" بهترین شیوه جایگزین برای دگرگونی ساختار سیاسی ایران است و با جداکردن راه مردم از حاکمیت، مشروعیت دروغین آنرا (که وامدار رأی دهندگان است) از آن می گیرد. دانشجویانی که در دانشگاه امیرکبیر بر سر احمدی نژاد فریاد «مرگ بر دیکتاتور!» و «عامل تبعیض فساد، محمود احمدی نژاد!» بر کشیدند، اگرچه تاوان این کار خود را بسختی خواهند پرداخت، ولی در پیشگاه تاریخ هرگز شرمگین و سرافکنده نخواهند بود. کار این دانشجویان را می توان یکی از نمونه های خوب نافرمانی مدنی بشمار آورد.
دیگر اینکه نداشتن جایگزین در هیچ جای جهان پیشرفته حق سخن گفتن را کسی نمی گیرد. سخن رأی دهندگان آن داستان کهن را بیاد می آوردن که کسی تخم مرغی را از دست دیگری گرفت و گفت مخور که گندیده است. آنیکی که گرسنه بود و چشم بر تخم مرغ گرد کرده بود گفت، اگر راست می گویی خود تخم بگذار! آیا اگر کسی خود تخمگذاردن نتواند، حق اینرا هم نخواهد داشت که دیگران را از خوردن تخم مرغ گندیده بازدارد؟
امروز جهان چشم به ایران و رفتار مردم آن در انتخابات پیش رو دوخته است. جهانی که می خواهد در شورای امنیت سازمان ملل "قطعنامه تحریمها" را بیرون دهد. جهانی که هنوز می گوید، تحریمها نباید مردم کوچه و خیابان را نشانه روند. آیا اگر روز بیست و چهارم آذر باز هم انبوه مردم بر سر جایگاههای رأی گیری گردآیند و نشان دهند که از دل و جان با همین رژیم جمهوری اسلامی با همه خامنه ای هایش و جنتی هایش و احمدی نژادهایش و قاضی مرتضویهایش و مصباح یزدیهایش کنار می آیند و با آن سر ناسازگاری ندارند، جهان باز هم در اندیشه مردم کوچه و خیابان خواهد بود؟ ملایان کارکشته که برای برنامه های هسته ای شان از هر سو زیر فشارند، نیاز به این دارند که نمایشی از همبستگی ملی به جهانیان نشان دهند و کسانی که مردم را به شرکت در این انتخابات فرا می خوانند، خواسته یا ناخواسته پای در این دام می نهند.
با این همه پرسشهایی نیز رخ می نمایند که رأی دهندگان را از پاسخ به آنان گریزی نخواهد بود:
* چند روز مانده به انتخابات سوم تیر در نوشتاری بنام «آنکه گفت آری، آنکه گفت نه» نوشته بودم: «اگر شورای نگهبان روز شنبه آینده همه صندوقهای رأی را به کاخ ریاست جمهوری ببرد و در برابر چشمان خاتمی به آنش بکشد، او چه خواهد کرد؟»
این پرسش همچنان برجا است. چه کسی از رأی مردم پاسداری خواهد کرد؟ شورای نگهبان؟ وزارت کشور؟ یا شاید احمدی نژاد؟ کسانی که مردم را به رأی دادن فرا می خوانند آیا پاسخ این پرسش ساده و نه چندان دور از پندار را نیز در آستین آماده دارند؟ مگر آنکه همگان را خوابی چنان شیرین در گرفته باشد که گمان برند انتخابات در ایران از همان گونه ایست که در سوئیس و کشورهای اسکاندیناوی، که در آن سردمداران کشور جایگاه خود را زیر پا می نهند، ولی رأی مردم را هرگز!!! راستی بر این همه خودفریبی باید بیشتر خندید، یا گریست؟
* و اگر از خنده یا گریه وارهیدیم و دل به این خوش داشتیم که از دل گلدانهای رأی همانی بیرون خواهد آمد که براستی بدرون رفته است و آنچنان در آرزوهای کودکانه خود فرو رفتیم که پنداشتیم شورای نگهبان در رأیهای ما دست نخواهد برد و دانه ای رأی را نیز جابجا نخواهد کرد، راستی چه کسی ما را در شهرهایمان و در مجلس خبرگان رهبری نمایندگی خواهد کرد؟ کروبیها و معینها و تاجزاده ها و خاتمیها و همانندهایشان مگر که هستند؟ آیا این زنجیره نفرین شده گزینش میان بد و بدتر را هیچ پایانی نیست؟ آیا باز هم داستان دوزخ است و عقرب جراره ای که از ترس آن می خواهیم به مار غاشیه پناه ببریم؟ بگذیم که در میان این زیبارویان و مه پیکران از چپ گرفته تا راست و از کارگزار گرفته تا اصولگرا و دوم خردادی، براستی دانسته نیست که مار کدام است و کژدم کدام!
سخن را کوتاه می کنم: تن دادن به بازی ننگین انتخابات به ریشخند گرفتن دموکراسی است. کسی که به پای صندوق رأی می رود از سوئی شخصیت انسانی و جایگاه شهروندی خود را فرو می شکند و از دیگر سو به رژیم بزه کار جمهوری اسلامی در نشان دادن چهره ای دموکرات و مردمی از خود، یاری می رساند. شورای نگهبان و وزارت کشور مانند همیشه در رأی مردم دست خواهند برد و آنرا که خود می خواهند از دل گلدانهای رأی برون خواهند کشید و حتا اگر چنین هم نباشد، نامزدهای گروه روبروی شورای نگهبان و احمدی نژاد تنها در رویه داستان است که دم از آزادی و حقوق مردم می زنند و در روز نیاز مانند رهبر و نمادشان محمد خاتمی پشت به مردم خواهند کرد و گاه هم در برابر آنان و به بهانه پاسداری از "نظام مقدس جمهوری اسلام و ولایت مطلقه فقیه" سنگر خواهند افراشت. از آن گذشته تا هنگامی که ولایت مطلقه فقیه همه کاره این سرزمین است، روی کار آمدن این یا آن کارگزار، هیچ دگرگونی ویژه ای در سرنوشت مردم پدید نخواهد آورد، که اینان همه آستانبوس دربار ولی فقیه اند و از خود هیچ توان و خواستی ندارند، هشت سال ریاست جمهوری خاتمی با همه "نمی گذارند"ها و "توطئه می کنند"هایش برای این سرزمین بس است، بی خرد آنکه آزموده را باز بیآزماید.
پس شرکت در انتخابات نه بکار گیری یک حق شهروندی، که تنها گدائی سرسوزنی آزادی از رژیم جمهوری اسلامی است، که آیا بر بینوایان دل بسوزاند، یا که نسوزاند.
کسانی که مردم را به رأی دادن فرامی خوانند این همه را نادیده می گیرند، خاک در چشم مردم می پاشند و آسمان و ریسمان را در هم می تنند تا بگویند که با همین شورای نگهبان و همین نظارت استصوابی و همین قانون انتخابات و همین وزارت کشور و کوتاه سخن، با همین ولایت فقیه نیز می توان گامی به پیش برداشت و گرهی از کار فروبسته مردم و کشور گشود.
راستی کجاست شاملو که بسراید:
ای یاوه یاوه یاوه خلائق!
مستید و منگ؟!
یا به تظاهر تزویر میکنید؟
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر