روز بیست و دوم خرداد انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و سردمداران جمهوری اسلامی همانگونه که بارها پیش بینی شده بود، رأی مردم را به هیچ گرفتند و در یک نمایش شرم آور نماینده خود را از درون صندوقها بیرون کشیدند. دستگاه رهبری جمهوری اسلامی جوهر درونی خود را آشکارا به نمایش گذاشت و برای هزارمین بار نشان داد که انتخابات را تنها و تنها برای نمایشهای خود می خواهد و نه برای دریافتن خواسته های مردم. من نگر خویش در باره انتخابات در جمهوری اسلامی را بارها نوشته ام (1) و در پی دوباره گوئی آنها نیستم. با چنین نگری، دستکاری گسترده در رأی مردم چندان نیز نابیوسان و شگفت آور نمی بود. آنچه که امروز باید با موشکافی بررسیده شود، آماج کودتاگران از این بی شرمی بی مرز و این ریشخند آشکار ملت ایران است.
اینروزها همه جا می شنویم که «احمدی نژاد در انتخابات تقلب کرده است». به گمان من داستان بسیار ژرفتر از یک تقلب ساده انتخاباتی برای افزودن چهار سال دیگر بر دوره ریاست جمهوری است. از همان نخستین روز بر سر کار آمدن احمدی نژاد آشکار بود که «صورتی در زیر دارد، آنچه در بالاستی». کودتای دارودسته احمدی نژاد پایانِ بخشِ نخست یک روند برنامه ریزی شده چند ساله و آغاز بخش دوم آن است. بسال 1384 در نوشتاری بنام "حجتیه در راه قدرت، خَزش بجای خیزش" (2) به این کودتای خزنده پرداخته بودم. از آنجا که آن نگاه و آن بررسی امروز چهره خود را آشکارتر نشان داده است و آماجهای حجتیه و مدرسه حقانی بی پرده در برابر چشمان مردم جای گرفته است، بخشهایی از آن نوشتار را در اینجا می آورم:
«با برکشیده شدن خامنهای به جانشینی خمینی، رفسنجانی گمان میکرد با رهبری بیدست و پا و ناتوان روبرو خواهد بود و خود در جایگاه رئیس جمهور و پس از از میان برداشتن پست نخست وزیری همهکاره کشور خواهد شد. احمد خمینی، تنها کسی که میتوانست در آینده موی دماغ او شود، کوتاه زمانی پس از مرگ پدرش بدنبال او روانه شد، یا آنگونه که گمان میرود، "بدنبال او فرستاده شد...". خامنهای برای رفسنجانی از آنرو بهترین گزینه برای رهبری بود، که از جایگاه فقهی پائینی (حجت الاسلام) برخوردار بود و در سالهای ریاست جمهوریاش نشان داده بود که ناتوان از تصمیمگیری و گریزان از درگیری است. گذشته از آن او یکبار نیز مزه خشم خمینی را چشیده بود، هنگامی که در سخنرانی نماز جمعه فتوای کشتن سلمان رشدی را پایان یافته خوانده بود. خامنهای ولی با همه ناتوانی و بزدلیاش، برآن نبود جامه یک رهبر فرمایشی و دستوربگیر را بر تن کند و از آنجایی که خود از آن جایگاه فقهی و سازمان پشتیبانی برای سربرکردن در برابر رفسنجانی و هوادارانش برخوردار نبود، رو بسوی حوزه علمیه، شاگردان و استادان مدرسه حقانی، هیئتهای مؤتلفه و گروهی که معاودین عراقی خوانده میشدند، آورد. [...]
مصباح یزدی اکنون آفتاب بخت خود را بردمیده میدید، پس بار سنگین (ولی برای او بسیار آشنای) بازخوانی دستورهای دینی برای کاربرد سرکوبگرانه آنها را بر دوش گرفت و با بسیج گسترده شاگردان و دست پروردگانش جنبش آرام و خزندهای را بسوی تاج و تخت رهبری آغاز کرد. خامنهای که خود از تئوریزه کردن سرکوب بر پایه اسلام ناتوان بود، دست مصباح یزدی را در این کار تا به آنجا باز گذاشت، که نمازگزاران روزهای جمعه هفتههای بسیاری را گوش به سخنان زنجیرهای او دادند. [...]
پشتیبانی بیچون چرای مصباح یزدی از ولایت فقیه، نه از آنرو بود که او دلی با خامنهای داشت، این همه پیشدرآمدی بود برای آهنگ گوشخراشی که امروز سازهای واپسگرایان برایش کوک میشوند:
در گام نخست، مصباح یزدی بدنبال آن بود که ولایت فقیه را به جایگاهی آسمانی و دست نیافتنی برساند و با از میان برداشتن همان سامانههای نیمبندی که در جمهوری اسلامی بهر روی با رأی مردم سروکار دارند، از فقیه نه یک شاهنشاه، که یک خلیفه اسلامی بسازد.در گام دوم که اکنون آغاز شده است، مصباح یزدی و هوادارانش همه نیروی خود را بکار خواهند گرفت تا خامنهای را از این جایگاه فرو بیفکنند، تا پدرخوانده مافیای شکر بتواند دامنه فرمانروائی خود را به همه دارائیهای ملی ایران و پیش از هرچیز به چاههای نفت گسترش دهد. بیهوده نیست که مصباح و شاگردانش اکنون انتخابات مجلس خبرگان را نشانه رفتهاند، مجلسی که میتواند خامنهای را به آسانی برکنار کند و مصباح را بجای او بنشاند.»
به گمان من کودتای بیست و دوم خرداد را باید نقطه پایانی گام نخست، و یا نقطه آغازین گام دوم دانست. برای من هنوز چندان آشکار نیست که خامنه ای آیا خودخواسته تن به این بازی داده است، یا آنکه در برابر فشار روزافزون سران سپاه و بسیج که نوکران فرمانبردار مصباح یزدی هستند، ناخواسته دستها را بالا برده و تن به سرنوشتی سپرده که تشنگی به قدرت روز افزون بر پیشانی او نوشته است. خامنه ای که می خواست با بهره گیری از مدرسه حقانی و انجمن حجتیه سر رفسنجانی و و گروه او را بسنگ بکوبد، اکنون در چنبره ماری گرفتار آمده که خود در آستین پرورده است، نگاهی به رفتار بی پروا و گستاخانه احمدی نژاد با "رهبر معظم"، و واکنشهای زبونان خامنه ای، نشانگر آن است که او خود را نه پاسخگوی رهبر، که پاسخگوی مصباح می داند؛ خامنه ای که در فردای برگزیده شدن احمدی نژاد دست خود را شادمانانه بسوی او دراز کرد تا بر آن بوسه زند، نمی دانست که رئیس جمهور دستبوس او همان روز از پایبوسی مصباح بازگشته بود.
کودتای بیست و دوم خرداد تنها برای رساندن احمدی نژاد به ریاست جمهوری اسلامی نبود. بیست و دوم خرداد را باید روز بنیانگزاری "خلافت شیعی حجتیه" بشمار آورد و از همین رو است که باید در برابر لایه های ژرفتر این کودتا هشیارانه تر واکنش نشان داد، چرا که شکست مردم به خیابان آمده نه تنها زخم سهمگینی بر تن نازک جنبش آزادیخواهی ایران خواهد زد، که میهنمان را برای همیشه به ژرفنای تاریخ بازپس خواهد فرستاد، با سردمدارانی که دعای فرج خوانان ایران را یکسر ویران خواهند کرد و در جهان نیز چنان آشفتگی و نابسامانی خواهند افکند، که "مهدی موعود"شان بر آنان آشکار شود و همانگونه که در پیشگوئیهای شیعه آمده است «چندان از مردم جهان کشتار کند که تا به زانوی اسبش در خون فرورفته باشد»
کودتاگران با برنامه ای پیچیده، نخست بیش از هشتاد درسد از مردم را به پای صندوقهای رأی کشانیدند و سپس با پخش آماری شگفت آور احمدی نژاد را رئیس جمهور برگزیده شضت و پنج درسد مردم ایران خواندند. اگر جنبش مردمی نتواند در برابر حجتیه و حقانی پایداری کند، کودتاگران چنین پیش خواهند رفت:
*) احمدی نژاد در ماهها و شاید سال آینده قانونی را از مجلس خواهد گذراند که دیگر نیازی انتخابات نباشد و خود او برای همیشه رئیس جمهور ایران بماند،
*) دیگر هیچ گونه انتخاباتی در ایران برگزار نخواهد شد،
*) خامنه ای از میدان بدر خواهد شد و رهبری (آشکارا یا در پشت پرده) بدست مصباح یزدی خواهد افتاد،
*) رفسنجانی، خاتمی، و همه کسانی که در این سالیان در لایه های بالائی قدرت بوده اند، کشتار و یا زندانی خواهند شد.
*) همه نهادهای مدنی برچیده خواهند شد و آنچه که در دولت احمدی نژاد آغاز شده، مانند سرکوب زنان و دگراندیشان و دگردینان و دگرباوران با همه توان در سرتاسر ایران گسترده خواهد شد.
*) ماجراجویی های جهانی و برپائی آشوب و هرج و مرج دست کم در این بخش جهان (جنگ با اسرائیل، برافروختن آتش جنگ میان شیعه و سنی و ...) دنبال خواهد شد، تا همه زمینه های "ظهور" فراهم شود.
به گمان من کودتاچیان برای برخورد با واکنشهای مردمی نیز از پیش برنامه ریزی کرده اند. تا بدینجای کار نیز می توان گفت که خامنه ای با گره زدن (خودخواسته و یا بناچار) جایگاه خود با سرنوشت احمدی نژاد راه هرگونه بازپس نشینی را بر خود بسته است. از دیگر سو نیز از یاد نباید برد که کودتاگران هنوز بدنه اصلی دستگاه سرکوب خود را به میدان نیاورده اند و در برابر فشار روز افزون جنبش مردمی دیر یا زود تانکها و زرهپوشهای سپاه را به خیابانها خواهند فرستاد و از مردم بپا خواسته زهرچشم خواهند گرفت.
برنامه ریزی کودتاگران اما یک گوشه باز و یک بخش حساب نشده دارد، آنان با آغاز این نمایش هولناک بخشی از سران رژیم را که تا کنون آماده گذشت از سود و جایگاه خود بودند، تا "نظام" بماند، به بازی مرگ و زندگی کشاندند. برای نمونه از همان آغاز پخش مناظره های تلویزیونی آشکار بود که احمدی نژاد با به میان کشاندن پای رفسنجانی و ناطق نوری از یکسو بدنبال نابودی آنان پس از رسیدن به ریاست جمهوری است، و از دیگر سو می خواهد در راستای برنامه های مصباح یزدی "رهبر" را نیز همدست آنان بداند و جایگاه او را به چالش بگیرد. از این رو است که رفسنجانی و گروه او، و همچنین ناطق نوری و بخش بزرگی از هیئتهای مؤتلفه و بازار و حوزه علمیه که بود و نبود خود را در گرو بودن جمهوری اسلامی در همین فرم کنونی اش می دانند، بیکار نخواهند نشست. سرنوشت خامنه ای نیز تنها و تنها بستگی به این خواهد داشت که بتواند گریبان خود را از چنگال این "دوستان" ناخواسته رها کند و به آغوش "دشمنان" دیرینه اش باز گردد.
در این میان باید هوشیار بود که موسوی و کروبی نیز بمانند خاتمی به گفته خود «بقای نظام را بر هر چیزی ارجح می دانند». بی گمان آنان اکنون سوار بر موج جنبش مردمی پس از بیست و دوم خرداد سخنان خوشگوار بسیاری خواهند زد و پیمانهای آرمانگرایانه فراوانی با مردم خواهند بست، ولی هنگامی که کار به گزینش میان "مردم" و "نظام جمهوری اسلامی" برسد، بی هیچ درنگی به مردم پشت خواهند کرد. تنها چیزی که مرا به پایداری آنان امیدوار می کند، همانا آغاز بازی مرگ و زندگی از سوی دارودسته حجتیه و حقانی است، کروبی و موسوی و بویژه رفسنجانی و خاتمی اگر این بازی را ببازند، باید پذیرای سرنوشتی شوند، که زندان بهترین گزینه آن است.
آینده بسیار هراسناکی چشم براه ایران است، سخن تنها بر سر "چهار سال دیگر" نیست، اگر کودتاگران به پیروزی برسند، شاید تا چهل سال دیگر نیز نتوان آنان را از تخت فرمانروائی پائین کشید و تا به آنروز شاید دیگر ایرانی بجای نمانده باشد که کسی بخواهد برای رهائیش به میدان بیاید. اگر این جنبش براه افتاده در بیست و دوم خرداد ماه تنها به موسوی و رأی او بپردازد و نقشه های دورو دراز حجتیه و مصباح یزدی را بدست فراموشی بسپارد، دیر یا زود شکست ویرانگری خواهد خورد.
باید بهوش بود که سران این جنبش مردم را قربانی بده بستانهای پشت پرده نکنند و انجمن حجتیه و مدرسه حقانی با یک عقب نشینی تاکتیکی بار دیگر و با آمادگی بیشتر بر سر این مردم آوار نشوند.
و در این واپسین لحظه های نگارش این نوشته مژده شیرین و بزرگی که جان هر ایرانی آزاده ای را می نوازد، خیزش آزادگان تبریز است. اکنون آذربایجان نیز بپا خواسته است، تا همچون همیشه تاریخ این مرز و بوم جایگاه یکتا و یگانه خود را در جنبشهای آزادیخواهی ایرانیان به نمایش بگذارد و نوید بخش آزادی ملت باشد.
بجای نام موسوی، نام آزادی را فریاد کنیم،
ما ایرانیانیم؛ آزادگان!
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
-------------------------------------------------------------------
1. بنگرید به تارنگار همستگان بایگانی سال 2005 و 2006
2 .http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/6323
Ba arze salam
پاسخحذفTafsire besiar jaleb vali negaran konnandehist.
aghaie Babakan
Chetor mitavan yek goruhe moghavemat malli tashkil dad.
Kamelan moshakhas ast ke hich rahbari baraie in
moghavemate melli vojud nadara
Ba Sepas
Hamvatane kharej az keshvar
تحلیل جالب و بسیار شسته رفتهای بود. موفق باشید!
پاسخحذفبسیار جالب بود.... درصد صحیح است نه درسد ! تصحیح بفرمايید.
پاسخحذف