مازندرانیها به شبی که در آن ستونهای باریکی از نور
ماه ابرهای تیره را بشکافند و بر زمین بتابند، "کرماشو" میگویند. پندار این که مردمانی از سرزمین من، برای چنین
شبی واژهای ویژه داشته باشند، برایم تا همین چند روز پیش ناشدنی بود. تا خواندم
که گیلانیها نیز برای باریکه نور خورشید که از میان شاخ و برگ درهمتنیده درختان
بر زمین جنگل بتابد، واژهای ویژه دارند؛ "دامون".
که مردمان را آفرید،
و شادی را برای مردمان آفرید» (1)
پاسخ آن چیستان دشوار، اینچنین آسان میشود: هنرمندان راستین، در کنار مردم و برای مردمند، وسیاستپیشگان، مردمان را در کنار خود میخواهند، تا از تن آنان نردبانی برای رسیدن به آرمانهای خود بسازند و اگر در این میانه فرهنگ در آتش دشمنی سوخت و همبستگی از هم گسیخت و آتش دشمنی و کشتار از هر سوی زبانه برکشید، چه باک که "آرمان" از هر چیزی برتر است. پس در برابر زهر کشنده سیاستپیشگان خشکمغز و آرمانزده، از صالح بن عبدالله که زبان دیوانی از پارسی به عربی گرداند گرفته تا بیهقی که دبیران را میفرمود در نوشتههای خود هرچه بیشتر واژگان تازی بکار برند، تا غزالی که آئین مجوس و بویژه جشن نوروز را نابود میخواست، و سرانجام سودازدگان و دلباختگان انقلاب شکوهمند، فرهنگ کهنسال و دیرپای این سرزمین پادزهری آفرید که بُنمایهاش همانا جادویی بنام "هنر" میبود. بیهوده نیست که ما جایپای هنرمندان راستین را در همه آبادکدهها و اثرانگشت سیاستپیشگان را در همه ویرانسراها میبینیم. شکوه و هوشمندی فرهنگ ایرانی را در همین نیرنگ شگرف و شیرین میتوان بیکباره دید، "هنرمندی" پادزهر "سیاستپیشگی".
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
-----------------------------------------------------------------------------------
در روزگاری که ابرهای تیره نادانی و ناآگاهی از ایرانزمین مغاکی تیره ساختهاند
و دستان درهمتنیده ستم جنگل زندگی را در این آب و خاک به مرگ و نابودی میکشاند، تلاش
جوانان برومندی برخاسته از هشت گوشه ایرانزمین تابشی است نیرومند و خیرهگر چشم،
که ابر کلفت نادانی را میپراکند و سقف بلند بیخردی را میشکافد و ستونههایی
باریک، ولی درخشنده را بر دلهای ناامید ایرانیان میتاباند، همچون کرماشو و چونان دامون.
تالار کنسرت لبالب پُر است. هیچکس نمیداند این چندسَد ایرانی گردآمده در اینجا از کجایند و زبان مادریشان
کدام است. همه آمدهاند تا گوش جان به نوای جادوئی ساز و آواز گروهی بسپارند، که
خود به تنهایی "همه" ایران است. همان ایران آرمانی که چون قالی نامآورش
هزار رنگ و هزار آوا است و تاروپود آنرا مردمان هشت گوشه خاکش بافتهاند.
با نوای دهل و سرنا ترانه لُری "بارو
بارونه" در سپهر آن ایران کوچک طنین میافکند و نوید از شبی بیادماندنی میدهد.
اندکاندک زنان و مردان برمیخیزند و همانجا میان صندلیها رقص سهپا میکنند. تو
گویی بجز من، همه باشندگان آن تالار از سرزمین لرستان هستند. ترانه پایان میپذیرد
و صدای کفزدن لُرها پایان نمیگیرد. دوتن از نوازندگان گروه به زبان ترکی آذری
نام ترانه بعدی را میگویند و باز به ترکی میگویند، که در این ترانه سازهای آذری
نیز خواهند نواخت. صدای فریاد و کف شنوندگانی که گمان برده بودم همه لُر هستند،
چیزی نمانده که سقف تالار را فروبریزاند، فریاد "یاشا یاشا" از هشت گوشه
تالار برمیخیزد و من تازه درمییابم که همه آن کسانی که گمان برده بودم از خاک
لرستانند، فرزندان آذربایجان هستند. بناگاه نوازندهای که تا دمی پیش ترانه لُری
میخواند، "قوپوز" در دست میگیرد و با گویشی که رنگ و بوی تبریز را
دارد آغاز به خواندن میکند: «قرنفیلی دَرَللَر، دریب یئره سَرَللَر، گؤزَل قیزلار
ایچینده، تکجه سَنی سِوَللَر». هنگامی که نوازنده خوزستانی گروه با چهرهای خندان
به تکنوازی "ناقارا" میپردازد، دیگر شنوندگان سر از پا نمیشناسند و
دستهدسته دست بر شانه هم در میان ردیف صندلیها میرقصند. تالار یکپارچه آذربایجان
است.
در دنباله برنامه "همه اقوام من" در هم میآمیزند،
تنها گفتن چند جمله به زبان مازندرانی شنوندگان را بسنده است که همه
"مازنی" شوند، هنگامیکه خواننده کُرد گروه بزبان کردی سخن میگوید، همه
کُرد میشوند و با فریاد و کف و سوت شادی بیپایانشان را نشان میدهند.
"سوزله" سقف تالار را میشکافد، در سرتاسر تالار کنسرت دستمالهای رنگین
به پرواز درمیآیند و تو گمان میبری نه در دل اروپا، که در سنندج و مهاباد و
کرماشان و ایلام نشستهای. نوازنده "نیانبون" در نیاش میدمد و اینبار
دستهای در هوا جنبان از این سوی تا بدان سوی تالار چون موجهای توفنده خلیج پارس به
تو میفهمانند که اینجا بوشهر است، واگرنه چگونه این هزارو اندی میتوانند با
ترانه "هلهمالی" دم بگیرند و همراهی کنند؟
"کرماشو" نام یکی از ترانههای خواندهشده
در این کنسرت است. گروه رستاک خود براستی در این آسمان ابری میهن همچون ستون
باریک، ولی درخشانی از ماهتاب است که بر زمین سوخته فرهنگ و سیاست این سرزمین به یکسان
میتابد. درست در همان روزگاری که پیران خستهمغز پهنه سیاست قانونهای جهانی را
میکاوند تا مگر به بهانه "حق تعیین سرنوشت" برای خونریزیها و کشتارهای
آینده دستاویزی قانونی بیابند، در همان روزهایی که حقوقدان زندانکشیده این سرزمین
گناه آب و هوای بد خوزستان را بگردن "ایران لعنتی" میافکند، در سپهری
که چپ کهنه اندیش سرسوزنی از برداشت استالینیستی خود از آنچه "مسئله
خلقها" مینامدش کوتاه نمیآید، در پهنهای که "روشنفکر"ش اگر
خنجری در پهلوی کیستی ایرانی فرو نبَرد و لگدی بر پیکر درخون فرهنگ ایرانی نکوبد روزش
به شب نمیرسد، در این روزگار دلافسردهای که "ایرانستیزی" غسلتعمید
روشنفکر شدن است،
آری در این آسمان ابرگرفته و تاریک،
"رَستاک" همان نوار باریک مهتابی است که ابرها را میشکافد و همان
باریکهنور خورشیدی است که از لابلای انگشتان درهمتنیده ستم، بر زمین جنگل ایرانزمین
میتابد و از ارس تا هیرمند و از سرخس تا آبادان، یکپارچگی این آبوخاک را سرودی
میسراید و همبستگی مردمان آنرا ترانهای میخواند.
******
کنسرت بپایان میرسد. واژه زیبایی که میتواند همه
آنچه را که در آن شب بیادماندنی گذشته است بازگو کند، "شادی" است. مرغ
پندار میتُختگرای من به سال 521 پیش از مسیح و گنجنامه همدان پرمیکشد، به جایی
که داریوش بزرگ بر سینه کوه نویسانده است؛
«خدای بزرگ است اهورامزدا،
...........که مردمان را آفرید،
و شادی را برای مردمان آفرید» (1)
و بناگاه چیستان دشواری که چندین سال اندیشه مرا بخود
سرگرم کرده است، آسان میشود. همیشه از خود پرسیده بودم چرا در گستره جغرافیای
زبان پارسی در هزار سال، بیش از دههزار چامهسرای نامآور سربرکردند؟ در این هزار
و چهارسد سالی که میرزافتحعلی آخوندزاده درباره آن میگوید «نغمهپردازی مکن، حرام
است! به نغمات گوش مده، حرام است! نغمات یاد مگیر، حرام است! تیاتر یعنی
تماشاخانه مساز، حرام است! به تیاتر مرو، حرام است! رقص مکن، مکروه است! به رقص
تماشا مکن، مکروه است! ساز مزن، حرام است! شطرنج مباز، حرام است! تصویر مکش، حرام
است!»، سخن، و بویژه "شعر" بار همه آن هنرهای دیگر را، از نگارگری و
پیکرهتراشی گرفته تا موسیقی و رقص و نمایش و آواز که همه را اسلام
"حرام" خوانده بود، بر دوش کشیده است. بدینگونه است که شعر پارسی
انباشته از نگارگریهای زیبا میشود و موسیقی ایرانی نقش خود را در تاروپود قالی
ایرانی بازمییابد.
لشگر چامهسرایان پارسیگوی که بخش بسیار بزرگی از
آنان خود پارسیزبان نبودند، "هنرمندان" راستین آین آبوخاک بودند و گاه
در کنار سیاستپیشگان و گاه بدور از آنان مردهریگ فرهنگی این سرزمین را از گزند
ایرانستیزان بدور داشتهاند و به آیندگان سپاردهاند. در تاریخ اندوهبار این
سرزمین انبوهی از سیاستپیشگان را مییابیم که تیشه بر ریشه کیستی ایرانی نهادهاند
و کیان این آب و خاک را نشانه رفتهاند و در راستای دین و آئین (و در این یکسدسال
گذشته ایدئولوژی) خود، زبان به دشنام و ناسزا بر ایران و فرهنگ و تاریخش گشادهاند
و در نابودی این باغ هزارگُل – و هزار افسوس به بهانه آزادی آن یا رهائی مردمانش –
هیچ کَم نگذاردهاند. ولی شاید هیچ هنرمند راستینی را نتوان یافت که دلی پر از مهر
به این سرزمین و مردمانش نداشته باشد و خامه خود را نه "برای" آنان، که
"بَر" آنان بر کاغذ دوانده باشد.
پاسخ آن چیستان دشوار، اینچنین آسان میشود: هنرمندان راستین، در کنار مردم و برای مردمند، وسیاستپیشگان، مردمان را در کنار خود میخواهند، تا از تن آنان نردبانی برای رسیدن به آرمانهای خود بسازند و اگر در این میانه فرهنگ در آتش دشمنی سوخت و همبستگی از هم گسیخت و آتش دشمنی و کشتار از هر سوی زبانه برکشید، چه باک که "آرمان" از هر چیزی برتر است. پس در برابر زهر کشنده سیاستپیشگان خشکمغز و آرمانزده، از صالح بن عبدالله که زبان دیوانی از پارسی به عربی گرداند گرفته تا بیهقی که دبیران را میفرمود در نوشتههای خود هرچه بیشتر واژگان تازی بکار برند، تا غزالی که آئین مجوس و بویژه جشن نوروز را نابود میخواست، و سرانجام سودازدگان و دلباختگان انقلاب شکوهمند، فرهنگ کهنسال و دیرپای این سرزمین پادزهری آفرید که بُنمایهاش همانا جادویی بنام "هنر" میبود. بیهوده نیست که ما جایپای هنرمندان راستین را در همه آبادکدهها و اثرانگشت سیاستپیشگان را در همه ویرانسراها میبینیم. شکوه و هوشمندی فرهنگ ایرانی را در همین نیرنگ شگرف و شیرین میتوان بیکباره دید، "هنرمندی" پادزهر "سیاستپیشگی".
باری در این آشفتهجایی که "روشنفکر حوزه
عمومی" کار خود را ستیز با نماد شیروخورشید میداند و چشم در دوربین میدوزد
و با خشم فریاد برمیآورد «منافع ملی چیه؟» (2)، در سپهر پرآشوبی که چپ کهنهاندیش
و مسلمان نواندیش از ایرانخواهی جوانان این آب و خاک به یک اندازه در خشم میشوند،
و در این افسردهگاهی که "روشنفکران" تنها از آنرو که بروزگار جوانی خود
چیزی در باره "اصل لنینی حق تعیین سرنوشت ملل" خواندهاند همآواز
واپسماندهترین و نژادپرستترین گرایشهای قومی میشوند و بی هراس از دریای خون
بیگناهان، در آتش دشمنی میان باشندگان این آبوخاک میدمند، فرهنگ کهن ایرانی،
اکنون که "هنر" از سخنوری و چامهسرایی فراتر میرود، با شگردی
هوشمندانه گروهی از بهترین پروردگان خویش را با سازهای کهن به میدان فرستادهاست،
تا نگاهبان دوستی مردمان هشت گوشه این سرزمین باشند و بدینگونه همه رشتههای سیاستپیشگان
آرمانزده و خُشکمغز را پنبه میکند.
شب به پایان میرسد و من مست از می ناب نواهایی که
پیشینه برخی از آنان به ایلامیان میرسد، تو گویی که باده هفتهزارساله پیموده
باشم، جایی میان سنگتراشیدههای پارسه و نقش برجسته اشکفت سلمان، میان شاهنامه
فردوسی و حیدربابای شهریار و میان علوانیه عربها و هوره کردها در سپهر بیکرانه
فرهنگ سرزمینم آویزان در میان زمین و آسمان گوشی به "توشمال"های بختیاری
میسپارم و گوشی به "بخشی"های ترکمن، چشمی در دودوک خنیاگر ارمنی میدوزم
و چشمی در دوتار رامشگر خراسانی و اندکاندک راز ماندگاری فرهنگ و کیستی ایرانی را
در ژرفای واژگانی که همآنشب فراگرفتهام، درمییابم؛
"کرماشو" ستون باریکی از مهتاب است، در شبی
ابری،
"دامون" ستون باریکی از آفتاب است، در
جنگلی تاریک،
و "رَستاک" شاخه نورستهای است، که از تنه
درختی کهن میروید ...
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
-----------------------------------------------------------------------------------
1.
baga vazraka Auramazdâ hya,
mathišta bagânâm hya,
imâm bûm im adâ hya ,
avam asmânam adâ hya,
martiyam adâ hya,
šiyâtim adâ martiyahyâ hya ...
šiyâtim adâ martiyahyâ hya ...
حضور فرخ نگهدار معروف در صف رای دهندگان در لندن
پاسخحذفhttp://www.youtube.com/watch?v=J8ezmPLkGfw&feature=player_embedded
یک نوشتار جالب:
پاسخحذفhttp://antipanturk.blogspot.de/2010/04/blog-post_13.html
اگر مایل بودید، نظر خود را در این مورد بنویسید
وزارت اطلاعات ایران با همکاری بعضی از کشورها که مهارت خاصی در سوپاپ اطمینان سازی دارند، هر چه شعبان بی مغ، پری بلنده، آرشامه خانوم، شاه دزد، قواد، جانی، خود فروخته، لمپن و مانقورت که صفات مشترک شان در مزدوری، لواط، و اعتیاد هست را در تشکل های بنام پان ایرانیست و سلطنت طلب های رنگارنگ جمع کرده تا هر کسی که از حق و هویت خودش دفاع بکند، انگ تجزیه طلب و پانترک بزنند. تا بحال در هیچ جائی هیچ تشکلی بنام پانترک شناسائی نشده که کسی هم بخاطر عضویت در آن محاکمه شد باشد
پاسخحذفناشناس گرامی،
پاسخحذفاگرچه پیام شما خود گویای همه چیز است، برای نشان دادن ژرفای ناآگاهی کسانی مانند شما آنرا در اینجا چاپ کردم.
اگر شدنی است کمی بیشتر در باره "لواط" بنویسید و آنرا باز کنید، تا جایی که من می دانم، بکار بردن "لواط" بجای "همجنسگرایی" تنها و تنها کار آخوندها و وزارت اطلاعات آنان است. انسانهای آگاه و امروزین کیستی جنسی دیگران را (چه همجنسگرا و چه دگرجنسگرا) ارج می نهند و مانند کارگزاران جمهوری اسلامی در باره آن سخن نمی گویند.
دوست گرامی آقای بامدادان،
پاسخحذفواژه "مانقورت" را فقط و فقط پانترکان استفاده میکنند که معنایی مانند "از خود باخته" و یا "آسیمیله شده" را دارد. این واژه را پانترکان در مورد ایراندوستان به کار میبرند که از نگاه ایشان خود فروخته بوده و به جای تجزیه طلبی، ایران دوست هستند.
بدرود
شش صد و پنجاه کامنت با عقاید متفاوت حتمآ سر بزنید.
پاسخحذفبرادر صلوات بفرست و سینه بزن که سالروز عاشورای 28 مرداد رسید.
پاسخحذفبا هیچ چیز و هیچ کس در دنیا دیگر مشکلی ندارم. فقط غم 28 مرداد کشت مرا!
منظورم یکی از کارمندان تلویزیون بی بی سی فارسی به نام نادر سلطان پور است که در یک مصاحبه دقیقا چنین میگوید و آن را میتوانید در لینک زیر همین نوشته نیز بشنوید:
پاسخحذف«هیچ کشوری در دنیا نیست که امروز مرزهاش بر خون مردم دیگری بنا نهاده نشده باشه. هر کشوری، از آمریکا، ایران، عراق و اردن و سوریه، همه، کشورهای به اصطلاح جعلی هستن که بعد از سقوط امپراتوری عثمانی به وجود آمدن…»
https://www.facebook.com/photo.php?v=10151972542291111&set=vb.285224906110&type=2&theater
منافع ملی یعنی اینکه باید از اقوام ملت ساخت، نه از ملت اقوام ، بنابراین اقوام ساکن در یک کشور تا خود را یک ملت ندانند نمی توانند چیزی بنام منافع ملی را درک و احترام نمایند.
پاسخحذفجمله معروفی از جان اف کندی به جای مانده: "تو نپرس که کشورت برای تو چه کرده. از خودت بپرس که برای کشورت چه کردی."
پاسخحذفزمانی که دانشجو بودم، دختر خانمی که پایش تازه به خارج باز شده بود به من گفت:"از ایران متنفرم. آخه ایران هیچ کاری واسه من نکرده".
من پیش خودم فکر کردم که تو برای ایران چه کردی؟ چه جایی را آباد کردی؟ تا چه حد برای ساخت ایران مالیات دادی؟ در چه گروههایی فعالیت اجتماعی و یا سیاسی کردی؟ برای روشنگری جامعه ات چقدر زحمت کشیدی؟ کدام یتیم خانه را ملاقات کردی؟ برای کدام حیوان بی سرپرست اعانه جمع کردی؟ چند درخت کاشتی؟ برای چند خارجی از ملت و تاریخ و هنر ایران خبر دادی؟...
نه برادر! نه خواهر! تا نکاری، ندروی!