۱۳۹۳ اردیبهشت ۱, دوشنبه

ما لُعبَتَکان ...


پنج سال پیش و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری 88 که جنبش سبز را درپی داشت، روزنامه عربی "الشرق‌الاوسط" (1) بازی جمهوری اسلامی را در یک کاریکاتور به نمایش گذاشت. در این کاریکاتور یک روحانی (مربی تیم) در آغاز نیمه دوم بازی، بازیکنی با ویژگی "المتشددون" را از زمین بیرون می‌کشد و بازیکن دیگری با ویژگی "المعتدلون" را به زمین می‌فرستد. اگرچه "المتشددون" با سرکوب و کشتار و شکنجه چهار سال دیگر در زمین بازی ماندند، تو گویی حسن روحانی این کاریکاتور الشرق الاوسط را دیده بود، زیرا چهار سال پس از چاپ آن، درست با همین شعار "المعتدلون" (بخوان اعتدال) به میدان آمد.

رویکرد نیروهای درون و برون ایران به آنچه که در این خاک ستم‌زده می‌گذرد، نمایانگر یک آسیب روانشناختی بزرگ در میان ما ایرانیان است. این "ما" که می‌گویم، همه ما، و بیش و پیش از هر کسی خود من را دربر می‌گیرد.
تا نمونه‌ای آورده باشم، من بروزگاری که اکبر گنجی در زندان بود، دو نوشته در ستایش پایداری او چاپ کردم (1). ستایش ایستادگی بخودی‌خود کاری است پسندیده و شایسته، ولی آنچه که نشان از خام‌اندیشی من بود، آنجا بود که نوشتم: «می‌دانم که گنجی برای شستن جان و روان خویش از پلشتیها و پلیدیهای گذشته اش، آزمون آتش را برگزیده است و سیاوش وار به درون آتشی سرکش و سوزان شتافته است، تا یا از گناهان خود پاک شود و یا خاکستر شود».

دیری نپایید که گنجی از زندان رهایی یافت و راه برون‌مرز را در پیش گرفت. او از زنگارزدایی چهره اسلام آغاز کرد (3)، در گرماگرم جنبش سبز همصدا با جمهوری اسلامی به دشمنی با "جمهوری ایرانی" و "پرچم شیروخورشید" پرداخت و سرانجام به آراستن چهره جمهوری اسلامی و پیراستن آن از زشتیهای بیشمارش رسید. کار بجایی رسید که او و چند چهره دیگر از میان نیروهای "ملی-مذهبی" چشم در چشم قربانیان کشتار سال 67 دوختند و گناه آنرا بگردن خود اعدام‌شدگان انداختند، چرا که بگفته گنجی «نیروهای سازمان از قبل در جریان قرار داشته و خود را برای این امر آماده کرده بودند. آنان که خود را پیروز فرض می‌کردند، در زندان های سراسر کشور دیگر اتهام خود را "منافقین" اعلام نمی‌کردند، بلکه قهرمانانه می‌گفتند:"مجاهدین". حتی نقشه جغرافیایی تهیه کرده و مسیرهای پیروزی را گام به گام تعقیب می‌کردند» (4) از آن گذشته گنجی در اسرائیل-ستیزی و دشمنی با امریکا (همان کشوری که به او پناه داده است) جمهوری اسلامی را فرسنگها پشت سر گذاشته است و بویژه در یک دو سال گذشته با تلاشی پیگیر سرگرم شستن دستان جمهوری اسلامی از همه تبه‌کاریها و بزه‌گریها و انداختن همه گناهان به گردن اسرائیل و امریکا بوده است و در این راه تابجایی پیش رفته است که پشتیبانی جمهوری اسلامی از رژیم بزه‌کار اسد را "حق" ملایان و سپاه می‌داند، اگرچه به چشم می‌بیند که بهای این پشتیبانی را مردان ایرانی با فروش کلیه و کبد، و زنان ایرانی با فروش تن خود در تهران و دُبی می‌پردازند. راستی جمهوری اسلامی چه نیازی به توجیه سوزاندن سرمایه‌های ملی در لبنان و فلسطین دارد، هنگامی که یکی از چهره‌های "اپوزیسیون"اش بدروغ می‌گوید: «مردم شعار دادند هم غزّه، هم لبنان، جانم فدای ایران، و نه چیز دیگری»؟

گفتنی است سخنان رهبران جمهوری اسلامی هنگامی که از دهان کسانی مانند اکبر گنجی، محمد برقعی و محمد سهیمی گفته شوند، برای توده مردمی که آگاهی چندانی از رخدادهای آن سالها ندارند، بسیار پذیرفته‌تر خواهند بود، تا از دهان محمد خاتمی و حسن روحانی و دیگران. همانگونه که سخنان آنان در باره آزادی انتخابات در ایران، اگر بر زبان فرخ نگهدار و مسعود بهنود (5) و انبوهی از چهره‌های "اپوزیسیون" روان شود، بُرد و پذیرفتگی بیشتری خواهد داشت، و دیدیم که داشت. پس هنگامی که کسانی چون محسن کدیور، حسن یوسفی اشکوری، فرخ نگدار و مسعود بهنود و انبوهی از اصلاح‌طلبان تازه به اینسو کوچیده نیز هر یک به انگیزه‌ای و در زمینه‌ای به این لشگر بپیوندند، دیگر جمهوری اسلامی را نیازی به داشتن نمایندگی در اروپا و امریکا نخواهد بود. و چون چهره جمهوری اسلامی چنین از سیه‌کاریها پیراسته و به زیبائی‌هایی چون "انتخابات" آراسته شود، میدان برای ابراهیم نبوی هم باز می‌شود که بگوید: «دهه شصت هم که دیگه سی سال ازش گذشته، دیگه اصلا کسی یادش نیست. شما اصلا یاد کسی نیار اون سالها رو، ولش کن

ما همه اینان را بخشی از "اپوزیسیون" می‌دانیم!

و من در یک خام‌اندیشی بیخردانه ندانستم «نه هر که سر بتراشد قلندری داند» و همچون "لُعبتک"ی در دام بازی پیچیده‌ای افتادم که سرنخش در دست رهبران و برنامه‌ریزان جمهوری اسلامی بود. ولی ایکاش من تنها خودفریبِ پنداربافِ این میدان بودم. ما، یعنی همه ما، چه آنان که دستی در سیاست دارند و چه آنان که سر درکار زندگی خویش برده‌اند، سالها نه دهه‌هاست که بازیگر نمایشنامه‌های جمهوری اسلامی و پشتیبانان جهانی آنان شده‌ایم. این سخن من تنها به کنشهای سیاسی بازنمی‌گردد، بازیگردانی جمهوری اسلامی در همه زمینه‌های زندگی ایرانیان خود را نشان می‌دهد. برای نمونه در ایران که اینترنت فیلتر و دسترسی به بسیاری از سامانه‌های اینترنتی ناشدنی است، مردم با پرداخت بهایی اندک (دو تا سه هزار تومان در ماه) برنامه‌ای بنام "وی‌پی‌ان" (6) فراهم می‌کنند، که با آن می‌توان فیلترینگ را دور زد. این برنامه ولی پنهانی بفروش نمی‌رود و فروشنده آن شرکتهایی هستند که وابستگی آنها به سپاه پاسداران بر کسی پوشیده نیست! چکیده بگویم: سپاه اینترنت را فیلتر می‌کند، و خود سپاه نرم‌افزاری را به مردم می‌فروشد که با آن می‌توان فیلترینگ را شکست! بدینگونه مردم بگمان خود بر سر سپاه کلاه می‌گذارند و سپاه در نهان بریش آنان می‌خندد.

در پهنه جهانی این جمهوری اسلامی است که با کُنشهای تنش‌آفرین خود و با به هرزدادن سرمایه‌های ملی، جهانی را به جنگ می‌خواند و هنگامی که آن "به جنگ فراخوانده شدگان" چنگ و دندان نشان می‌دهند، پای پس می‌کشد، بی آنکه پروای شکستن اورنگ سروری خود را داشته باشد، زیرا نیک می‌داند که بخش بزرگی از همان "اپوزیسیون" برایش هورا خواهد کشید و از اینکه با خردمندی و آرامش سایه جنگ را از ایران دور کرده است، ستایشش خواهد کرد. مانند آتشنشانی که خود آتش می‌افروزد با تلاش برای فرو نشاندن آتشی که خود برافروخته است، ستایش و آفرین می‌خرد. برای نمونه در تنشهای هسته‌ای، جمهوری اسلامی نیک می‌دانست که بخشی از این اپوزیسیون هرگونه نغمه براندازی را به بهانه "پشتیبانی از جنگ و کشتار مردم ایران" در گلو خفه خواهد کرد و با همه توان خود به یاری او خواهد شتافت، او می‌دانست که حتا اگر خود در فریب مردم ناکام شود، بخشی از همین "اپوزیسیون" این کار را با جان و دل بگردن خواهند گرفت و همه گناه تحریمهای اقتصادی را بگردن امریکا و اسرائیل خواهند افکند و به این بهانه که اسرائیل دارای بمب هسته‌ای است، در پشتیبانی از جمهوری اسلامی به جنگ "دبل استانداردها" (7) خواهند رفت. بدینگونه ما باز هم بازیگر یک نمایش پُرتنش شدیم که چون نیک بنگری بسی اندوهناک است. جمهوری اسلامی سدها میلیارد دلار از سرمایه‌های ملی را برای تنش‌آفرینی در جهان بباد داد و در این راه چنان بی‌پروا تاخت، که کشور را به آستانه فروپاشی کشاند. هنگامی که دیگر همه راهها بر سردمداران رژیم بسته شدند، آنان با زدوبندهای پشت پرده روحانی را برکشیدند و گفتگوهای نوینی را برای گریز از نابودی آغاز کردند. و ما این لعبتکان پندارباف، باز گمان بردیم که روحانی را "ما" برگزیدیم و نگذاشتیم که جلیلی – که می‌پنداشتیم گزینه خامنه‌ایست – رئیس جمهور شود، و این ژرف‌نگری خود را به رُخ کسانی کشیدیم که می‌گفتند رفتن به پای صندوق رأی بیهوده است. در این پنداربافی بیمارگونه خود چنان فرورفتیم که به خیابانها ریختیم و فریاد سردادیم: «برادر شهیدم، رأیتو پس گرفتم» و «بهار آزادیه! جای ندا خالیه». بهاری که بر درختان آن تنها طنابهای دار شکوفه کردند و میوه آنان پیکرهای آویخته جوانان این سرزمین، در شماری بسیار بیشتر از "زمستان" احمدی نژاد بود.

بیست و هشتم مرداد و رخدادهای آن بخش دیگری از نمایشی است که ما بازیگران آنیم. هنوز که هنوز است بخش بسیار بزرگی از نیروهای کنشگر ایرانی در پی آنند که بیست و هشتم مرداد کودتا بود، یا خیزش ملی و همکاری با این یا آن نیرو را تنها در گرو پاسخ دلخواه به این پرسش می‌دانند. به گمان من جمهوری اسلامی آگاهانه به این پرسش (که پاسخ آن هیچ بازتابی بر زندگی امروز ما ندارد) دامن می‌زند و بدینگونه سنگی بزرگ در راه همبستگی ملی می‌کارد که پای هر کنشگری خواه‌ناخواه و دیر یا زود به آن برخورد می‌کند.
گفتنی است که همه هواخواهان مصدق بر اینکه انگلستان در پشت کودتا بود و بی‌بی‌سی بزرگترین دشمنیها را بر مصدق روا داشته بود، با هم همسو و همسخنند و حتا تا بدانجا پیش می‌روند که می‌گویند بی‌بی‌سی در شامگاه بیست‌وچهارم مرداد همکاری انگلستان با کودتا را در چارچوب یک "اسم‌شب" (8) به گوش شاه رساند. با این همه یکی از رسانه‌های پارسی زبان که بیش از همه بر این بگومگو دامن می‌زند و هر ساله در سالگرد 28 مرداد به گفتگو با کنشگران ایرانی می‌پردازد، همین بی‌بی‌سی است (9). آیا بی‌بی‌سی دیگر بازوی رسانه‌ای ام.آی.سیکس نیست؟ یا ام.آی.سیکس و دولت انگلستان بیکباره دوستان مردم ایران شده‌اند؟ یا اینکه ما باز هم بازیگران بازی دیگری هستیم و خود گمان می‌بریم که در کار روشنگری در باره تاریخ خویشیم؟ آنهم در رسانه‌ای که گوینده آن بیشرمانه ایران را در کنار عراق و اردن و سوریه "یک کشور جعلی و بنا شده بر خون مردمان دیگر" می‌نامد؟

نگاهی به فهرست میهمانان دو رسانه پر بیننده پارسی‌زبان "بی‌بی‌سی" و " صدای امریکا" بیفکنیم و ببینیم چگونه گرایش ویژه‌ای از کنشگران آنچه که خود را "اپوزیسیون" می‌نامد، بدست این دو برکشیده می‌شود و اگر هم اینجا و آنجا با نمایندگانی از گرایشهای دیگر گفتگویی رخ می‌دهد، تنها برای آن است که دهان خرده‌گیران بسته شود. "ما"، همان "ما"یی که امریکا و انگلستان را امپریالیسم جهانخوار می‌دانستیم و بر آن بودیم که شاه سگ زنجیری آنان است و آنهمه سرکوب و کشتار و شکنجه را با روادید و به دستور آنان انجام می‌دهد، "ما"یی که روزی می‌خواستیم با سرنگون کردن شاه گام نخست را در نابودی امپریالیسم برداریم، امروزه نه تنها برای سخن گفتن در بلندگوی آنان سر از پا نمی‌شناسیم، که بخش بزرگی از بررسیها و موشکافیهای خود را بر پایه گفته‌ها و نوشته‌های همان رسانه‌های امپریالیستی بنیان می‌نهیم. آیا صدای امریکا و بی‌بی‌سی بدور از سود و زیان دولتهای امریکا و انگلستان تنها و تنها در پی رسیدن مردم ایران به آزادی و آسایش و سربلندی‌اند، یا این دو رسانه همچنان برنامه‌های کارفرمایان خود (دولتهای امریکا و انگلستان) در باره ایران را به پیش می‌برند؟

من در پی آن نیستم که تک‌تک نمونه‌های پنداربافی بیمارگونه این "ما" را در اینجا بیاورم، پس به کاریکاتور الشرق الاوسط و انتخابات سال 92 باز می‌گردم. در آن روزها نیز گروه بزرگی بر آن بودند که اگر مردم به پای صندوقهای رأی نروند، جلیلی بر سر کار خواهد آمد و کشور را در کام جنگ و مرگ و نابودی فرو خواهد برد، پس باید به روحانی رأی داد که از درگیری هسته‌ای با گفتگو و آشتی تنش‌زدایی کند. امروزه دیگر کمتر کسی است که بر این پندار آشفته نخندد، بویژه که کارگزاران و اندیشه‌پردازان رژیم نیز بر نادرستی آن انگشت نهاده‌اند (10). اگر به انبوه نوشته‌های رأی‌دهندگان نگاهی بیفکنیم، خواهیم دید که داده‌های آماری آنان موبمو برگرفته از رسانه‌های جمهوری اسلامی است و آنان ریشه‌های موشکافی خود از پدیده روحانی را بر آمار نهادهای جمهوری اسلامی استوار کرده‌اند. آیا به آمار این نهادها می‌توان باور داشت، ایا کسی می‌تواند حتا شمار درست شهروندان ایرانی یا باشندگان تهرانی و مشهدی و تبریزی و شیرازی را بیابد؟ چه رسد به اینکه شمار درست رأی‌دهندگان را بداند؟ پنداربافی در باره چیستی جمهوری اسلامی و کیستی حسن روحانی تا بدانجا پیش می‌رود که گروهی از کنشگران جنبش زنان و نهادهای مدنی در نامه‌ای از روحانی می‌خواهند: «تا تصویب منشور حقوق شهروندی را به تعویق بیاندازد تا امکان و فرصت ایجاد یک گفتگوی ملی در عرصه عمومی برای همه گروه های اجتماعی در مورد منشور حقوق شهروندی فراهم شود» (11) تو گویی براستی باور کرده‌اند که روحانی برای سروسامان بخشیدن به زندگی مردم و بسامان کردن حقوق آنان به میدان آمده است و نه برای گریز رژیم از تله فروپاشی.

از روزی که روحانی به کاخ ریاست جمهوری رفته است، زندگی مردم ایران نه تنها سرسوزنی بهبود نیافته است، که پورمحمدی (که کشتار سال 67 بدست او انجام پذیرفت، همان کشتاری که از نگر بخشی از "اپوزیسیون" باید فراموش شود) به وزارت کشور برگزیده شده آست، بر شمار اعدامیان افزوده شده و خان مردم از نان تهی‌تر گشته و ارزش پول ملی همچنان در سراشیب کاهش است، ولی دل ما یا به این خوش است که با آمدن روحانی تلوزیون ایران چند ثانیه "شکیرا" را نشان داده و یا سازهای ایرانی برای چند ثانیه به نمایش درآمده‌اند. کنشگران جنبش زنان هنگامی که می‌خوانند مرضیه افخم سخنگوی وزارت خارجه شده است، از شادی در پوست خود نمی‌گنجند و نوشته در پی نوشته در باره جایگاه زنان در دولت روحانی می‌نگارند و به او برای بهبود جایگاه زنان رهنمود نیز می‌دهند. با اینهمه، و از آنجایی که پلیدی‌های آمده در بالا را نمی‌توان نادیده انگاشت، هزاران هزار واژه در باره آن بخش از حکومت نگاشته می‌شود، که پیشرفت و سربلندی ایران را برنمی‌تابد و برای کارشکنی در برنامه‌های روحانی (که تو گویی روزش جز با پروای سربلندی ایران و آزادی ایرانیان به شام نمی‌رسد) شمار اعدامها را افزایش می‌دهد، بر سرکوب زنان می‌افزاید و چهره‌ای زشت از ایران به نمایش می‌گذارد. تو گویی روحانی برکشیده همان کسانی نیست که در این سی‌پنج سال تسمه از گرده مردم کشیده‌اند و جمهوری اسلامی دارای دو بخش است، یکی دشمن مردم و دیگر دوست آن!

براستی این اندازه از پنداربافی خودفریبانه را جز در میان ما ایرانیان در کجای جهان می‌توان یافت؟

*****

اکنون این "ما"، چه در درون مرزهای ایران و چه برون از آن چیزی جز یک توده پراکنده نیستیم که هریک تنها پروای آرمانها و خواسته‌های خود را داریم، بخشی از ما نمی‌خواهد به بهای درافتادن با جمهوری اسلامی "اسلام"ش را به خطر بیفکند، بخشی از ما آماده است با همین جمهوری اسلامی تا پایان جهان بسازد، ولی برای رسیدن به دموکراسی با مشروطه‌خواهان همراه و هم‌پیمان نشود، بخشی از "ما" در درون (یا بیرون) مرزهای ایران در این آشفته بازار به دارائیهایی رسیده‌ایم که در چارچوب یک رژیم دموکرات و قانونمند بدانها نمی‌رسیدیم و بخشی از ما ....

پس ما که چنین در تاروپود پندارهای خام خویش گرفتار افتاده‌ایم، بیهوده نیست که بازیچه بازی نه چندان زیرکانه جمهوری اسلامی و پشتیبانان جهانی‌اش می‌شویم و در این نقش، اینچنین خوش ‌می‌درخشیم.

اندیشمند بزرگ این آب‌وخاک خیام نیشابوری سروده بود، «ما لُعبَتکانیم و فلک لُعبَت‌باز» و بدینگونه مردمان زمان خویش را بازیچگان دست روزگار بازیگر دانسته بود. از زمانه خیام هزاره‌ای گذشته است و ما همچنان بازیچه‌ایم، و افسوس و رشک من همه از آن است که آنان بازیچه دست روزگار (فلک) بودند و ما بازیچگان دست دینفروشان و پشتیبانان جهانی آنان.

از این فرگشت سرنوشت خویش در گذر هزارسال، جای آن دارد که بر خود ببالیم.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
 
1. «الشوط الثانی، خطه التعزیز الدفاع ...» -> نیمه دوم، برنامه بازی دفاعی
2 بنگرید به:
3. بنگرید به: "اکبر گنجی و اسلامش، شیر بی یال و دُم و اشکم که دید؟"
4. بنگرید به: جمهوری اسلامی: "رژیم کشتار"؟ نقد اکبر گنجی بر نوشته اخیر محمد رضا نیکفر، گویا، 17 آبان 1392
Virtual Private Network .6
7. آقای گنجی این واژه را بسیار دوست می‌دارد.
8. «حالا دقیقاً نیمه شب است»، محمد امینی، سوداگری با تاریخ
9. صفحه ویژه: شصت سال پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
10. گفتگوی صالحی با العالم: «مذاکره با امریکا از دو سال پیش و در زمان احمدی نژاد احمدی نژاد شروع شده بود»
 

۵ نظر:

  1. خودی و غیر خودی
    چندی پیش چند مرزبان ایرانی به اسارت یک گروه قومی-مذهبی درآمدند که به کمک همت اهالی بومی اهل سنت و اعتراض شدید ملت ایران، آزاد شدند. متأسفانه در این اقدام تروریستی، مرزبان کشورمان آقای جمشید دانایی فر به دست تروریستها به قتل رسید. جالب توجه اینکه همه گروههای سیاسی و اجتماعی این عمل را تقبیح کرده و سطور زیادی من باب سرزنش این عمل نوشتند. از جمله سازمان چریکهای فدایی خلق و جناحهایی از حزب توده و حزب کمونیست کارگری.

    ولی انجام این واقعه با یک واقعه دیگر متقارن بود و آن "واقعه سیاهکل" میباشد. در این واقعه، یک سازمان تروریستی و مسلح به سال 1349 در منطقه سیاهکل گیلان، به یک پاسگاه ژاندارمری حمله کرده و 7 مرزبان ایرانی را به قتل میرساند که اسامی ایشان به شرح زیر است:


    پاسگاه ژاندارمری سیاهکل به سال 1349

    ستوان تقی مهدی نژاد مظفری
    استوار نریمان عبادی
    استوار اسماعیل رحمت پور
    گروهبان نصیری
    گروهبان اسماعیل روشن
    و دو تن دیگر که اسامی آنان روشن نیست.

    از آنجایی که این گروه پایگاه مردمی نداشت، به دست خود اهالی سیاهکل دستگیر و تحویل ژاندارمری گردید. به روایتی، زنان محله، این گروه مسلح را دستگیر کردند.
    جالب اینجاست که عمل گروه تروریستی "جیش العدل" تقبیح میشود ولی آدمکشی چریکهای فدایی خلق که در حقیقت همیشه خلق را فدای خود کرده اند، به عنوان یک "حماسه" هر ساله جشن گرفته میشود!
    من باب "حماسه" بودن این آدمکشی دسته جمعی، آقای بنی صدر نظریه ای از خود بروز دادند که قدری قابل تأمل است. ایشان فرمودند:



    زمان شاه، ارتش مردمی نبود. و لی امروز ارتش، مردمیست.
    بلی دیروز ارتش را از مریخ و با کمک صهیونیسم بین المللی وارد کرده بودند. ایشان نه پدری داغدار داشته اند و نه مادری دلسوز. ولی امروز ارتش ایران را از میان رانهای ائمه اطهار بیرون کشیده اند.
    امسال را نیز گروههای چپ این "حماسه" را به ودکای ناب روسی جشن گرفتند. به سلامتی!

    سر ناکسان را برافراشتن
    وز ایشان امید بهی داشتن
    سر رشته خویش گم کردن است
    به جیب اندرون مار پروردن است

    پاسخحذف

  2. در فلان خبر میآید:
    " اعدام و خاکسپاری دو زندانی عرب "
    در خبر بعدی میخوانیم:
    " ایران اعدام 33 سنی مذهب را متوقف کند "
    این خبر هم از همان نوع است:
    " دو فعال مدنی ترکزبان بازداشت شدند "

    نگارشگران این اخبار و از این نوع خبرها، بدعت عجیبی را در نوع خبررسانی از خود گذاشته اند. اگر بخواهیم از طریف هرمنوتیکی این نوع خبررسانی را بررسی کنیم، به یک نتیجه هولناک احمقانه میرسیم: خودی و غیر خودی.

    یعنی اینکه سهوا و یا عمدا، دو زندانی اعدام شده را مارک "عرب" میزنیم و ایشان را از حیطه "ایرانی" ایشان خارج میکنیم.

    یعنی اینکه سهوا و عمدا، 33 هموطن ایرانی خود را از حیطه "ایرانی" بودن ایشان خارج کرده و میان ایشان و دیگر ایرانیان فرق قائل میشویم.

    یعنی اینکه سهوا و یا عمدا، دو فعال را که در راستای منافع "همه ایرانیان" قدم بر میدارند را از دیگر فعالان هموطنمان متمایز کرده و "تاکید" میکنیم که از قوم دیگر بوده و در جهت دیگری فعالیت میکنند.

    این دقیقا همان چیزیست که تجزیه طلبان و قومپرستان در راستای آن فعالیت میکنند. یعنی "فرق گذاشتن" و "متمایز" کردن گروهی از گروهی دیگر، با بیرون کشیدن این گروه از "حلقه اشتراک" گروه بزرگتر.

    به تازگی نیز مهر زدن مذهبی، با بکار بردن واژه "سنی مذهب" هم آغاز گردیده!

    آخر حماقت تا چه حد؟ آن هم مثل همیشه از طرف کسان که خود را "روشنفکر" میخوانند.

    ما فقط یک ملت واحد در یک سرحد واحد داریم که همه ایشان منافع واحدی دارند. حالا فرد فرد یک جامعه میتوانند سلیقه های مختلفی داشته باشند.
    تیتر خبرهای بالا را میتوان چنان نوشت:

    - اعدام و خاکسپاری دو ایرانی به دلایل سیاسی
    - ایران اعدام 33 شهروند خویش را متوقف سازد
    - دو فعال سیاسی در تبریز بازداشت شدند

    همه این افراد ایرانی هستند و میباید از حقوق مساوی شهروندی بهره مند باشند و میان "ما" و "ایشان" فرقی نیست.

    پاسخحذف

  3. خانم شیرین عبادی هم لابد برای مطرح شدن مجدد، پیام تبریک "شیرینی" برای خانم مورد بحث ما فرستاده. لابد میدانید که خانم عبادی در مصاحبه ای گفته بود که در ایران به سر کردن روسری الزامیست، چرا که "قوانین حاکم ایران چنین است"!
    خانم عبادی در ایران با چادر چاقچور میگردد ولی در خارج از کشور لباسهای "کریستیان دیور" را بدون روسری به تن میکند که البته لعنت به حسود.
    ولی خانم عبادی همیشه از دادن پاسخ به این سئوال طفره رفته اند که چرا؟ چرا ایشان روسری با توسری را در ایران میپذیرند و اعتراضی با آن ندارند، ولی در خارج بدون حجاب هستند؟ آیا اصولا روسری خوب است یا نه؟ و اگر آری، آیا برای همه و همه جا خوب است؟ و اگر نه، چرا به اجباری بودن آن، حتی از دید یک خانمی مانند خانم عبادی که حقوقدان است و جایزه صلح نوبل را برده، بد نیست؟ چرا ایشان اعتراضی رسمی به اجباری بودن روسری نکرده اند؟ و آیا از دید ایشان باید یک خاطی از حجاب در خارج از کشور را به محض آمدن به ایران مجازات کرد یا نه؟
    راستی خانم عبادی بر سر خانم ریاضیدان توسری خواهند زد اگر او "از قوانین حاکم ایران" تبعیت آنچنانی نکند؟
    در این قسمت از نوشتار، برای رضایت حال و جان چپهای وطنی هم اعلام میدارم که اگر خانم ریاضیدان خود را مارکسیست اعلان نکند، از عاملان کودتای 28 مرداد شناخته خواهد شد، حتی اگر سنش به آن جریان نرسد. دلیلش هم آن است که طبق قوانین فیزیک، زمان چیزی نسبی میباشد و مبدا و مآخر ندارد.
    پیام آخر من به خانم "مریم میرزاخانی" این است: نور چشم ما و از افتخارات مایی، هرکجا که باشی.

    پاسخحذف
  4. در شرق کشورمان طالبان بیداد میکنند. در غرب کشور داعش کشتار کرده و ایران را تهدید میکند. در جنوب کشور، جندالله آدمربایی و ترور مینماید. در شمال کشور الهام گوریل دائما سیخونک میزند. اعراب جنوب خلیج فارس هم تمام این جریانات را کمک مالی مینمایند. مردم ایران از بیکاری و فقر مینالند و از تشنگی له له میزنند. کشاورزی و صنعت ما هم در حال نابودیست. روشنفکران ما را هم که غم غزه و لبنان طوری اندوهگین کرده که فعلا کاری جز سینه زنی از ایشان بر نمیآید. ملایان هم پول ها را یک من یک من به آنجا میفرستند. خلاصه هرکس مشکلات خود را دارد!
    درست در این موقع، یک آدم معلوم الحالی، نمیدانم از کجا رسیده و جایزه به اصطلاح معادل نوبل ریاضیات را از آن خود کرده و کلی ما را به درد سر انداخته است.
    سریعا هموطنان اجباری پانترک ما سعی در تووورررک نشان دادن ایشان کردند. از آنجایی که موفق نشدند، یک کمپین راه انداخته اند که خانم نامبرده اصلا ایرانی نبوده و بلکه آمریکایی و با اجداد ایرانیست. حالا چرا این خانم خود را ایرانی میداند، لابد از بدجنسی ایشان است. شاید هم فراماسون است و دستور از خارج دارد. اصلا چرا او در جریان واژگون شدن اتوبوسش مانند دیگران کشته نشد؟ پس باید توطئه ای در کار باشد که انشاالله در آینده روشن خواهد شد.
    در ضمن جریان به ایران آمدن این عنصر مشکوک، کلی سئوال برانگیز شده:
    1-آیا ایشان به هنگام آمدن به ایران با چادر و نقاب باید بگردد و یا همان مقنعه اسلامی کافیست؟
    2- آیا ایشان باید در خارج هم چادر چاقچور به سر کند؟
    3- اگر نه، پس چرا باید در ایران باید به سر کند؟
    4- اگر باید در خارج هم چارقد به سر بگردد، اگر به ایران بازگشت آیا به جرم چارقد سر نکردن باید توقیف و مجازات گردد؟ چون اینجور که به نظر میرسد، روسری چیزی حیاتی و و الزامیست که به خاطر نداشتن آن مجازاتی تأیین شده است.

    پاسخحذف