۱۳۹۴ مهر ۱۲, یکشنبه

در هراس از خویشتن


7. گفتار در نادانی و ناآگاهی

در بخش دوم این جستار نگاهی داشتم به "خِرَد" و "عقل" و اینکه برابرنهادن این دو واژه نادرست است و ره به کژفهمی و سردرگمی می‌برد، بویژه اگر بخواهیم جای‌پای آنها را در ادب پارسی بجوییم. داستان "آگاهی" و "دانش" نیز از همین دست است و در بسیاری از واژه‌نامه‌ها این دو در کنار هم و بجای یکدیگر می‌آیند. ناهمسانی این دو واژه را ولی آنجا می‌توان دید، که چه در زبان مردم کوچه و خیابان و چه در نوشته‌های سرآمدان، "نادان" یک ناسزا است، در جایی که "ناآگاه" بار نیک و بد (یا زشت و زیبا) ندارد. بی‌هوده نخواهد بود، اگر که در آغاز سخن اندکی به واکاوی زبانشناسانه این دو واژه پرداخته شود. از آنجایی که شاهنامه فردوسی یکی از بُنمایه‌های کاوشهای زبانشناختی زبان پارسی است، جستجوی آن در پی دررونمایه و کاربرد دو واژه نامبرده تهی از هوده نخواهد بود.

امروزه ما آگاهی و  دانش (آگاه شدن و دانستن) را در جایهای بسیاری کمابیش یکسان بکار می‌بریم و برای نمونه می‌گوییم: فرهاد از آمدن شیرین آگاه نبود. فرهاد نمی‌دانست که شیرین آمده است.

در گذشته ولی این دو واژه را بجای یکدیگر بکار نمی‌بردند و هرکدام از آن دو درونمایه‌ای ویژه خود داشت. فردوسی آگاهی و آگهی را با بسآمد بسیار بجای واژه "خبر" بکار می‌برد، بی آنکه به آن بار و رنگ و بوی زشت یا زیبا ببخشد و یا رسیدنش را رخدادی نیک یا بد بداند. گفتنی است که آگهی یا آگاهی در زبان امروزین ما نیز یا "می‌رسد" و یا "داده می‌شود"  و بدست آوردن آن فرآیند یک تلاش کُنشگرانه نیست. برای نمونه واژه "کارآگاه" که امروزه برای واژه فرنگی "دِتِکتیو" (1) بکار می‌رود، در شاهنامه در چم همان کسی است که او را جاسوس یا خبرچین می‌نامیم:
ز کــــــارآگهـــــان آگـــــهی یافــــتم /// بدیـــن آگــــهی تیـــــز بشـــتافتـــم

آگهی یا آگاهی می‌تواند شادی‌بخش یا برای شنونده "خوب" باشد. هنگامی که داستان بازیافتن زال زر و بازگشتش بسوی سام نریمان به گوش منوچهر می‌رسد، او از شنیدن این "آگهی" شادمان می‌شود:
بدان آگــــهی شـــد منوچـــــهر شاد /// بســـــی از جــــهان آفـــرین کرد یاد
 
هنگامی که سلم و تور از زایش منوچهر آگاه می‌شوند، از اندیشه اینکه نواده به خونخواهی نیا برخیزد، هراسان می‌شوند:
به ســـلم و به تــــور آمد این آگـهی /// که شد روشن آن تخت شاهنشهی

همچنین شنیدن رخدادی اندوه‌زا نیز در شاهنامه تنها یک "آگهی" است، هنگامی که گردآفرید از اسیر شدن هژیر بدست سهراب آگاه می‌شود:
چو آگــــــاه شــــد دختــــر گــژدهم /// که ســـالار آن انجمن گـــشت کــم
چنـــان ننگش آمــــد ز کــــار هـــژیر /// که شـد لاله رنگش به کــــــردار قیر

و سرانجام رازهای هستی نیز در شاهنامه گونه‌ای از آگاهی‌اند:
اگر مـــرگ دادست بیداد چــــیست /// ز داد این همه بانگ و فریاد چیست
ازین راز جــــــان تو آگـــــــاه نیست /// بدیـــــن پرده انــــدر ترا راه نــیست

چکیده سخن آنکه آگهی یا آگاهی در جهان بیرون از ذهن آدمی هستی دارد و می‌تواند به او برسد، یا نرسد. آگاهی بخودی خود نه زشت است و نه زیبا، نه نیک است و نه بد و نه شادی‌افزاست و نه اندوه‌انگیز. آگاهی از یک رخداد یا پدیده می‌تواند راهگشا باشد و یا سنگی بر راه. دانش ولی چنین نیست.

دانش و دانائی در شاهنامه به وارونه آگاهی از ویژگیهای نیک آدمی‌اند، هرگز بار بد و نازیبا ندارند و در کنار ویژگیهایی چون خِرَد و داد و هوش و رای می‌آیند. اگر آگهی می‌تواند آرامش انسان را بر هم بزند، دانش همیشه‌ آرامش‌بخش است:
بیــاموز و بشــنو ز هـــــر دانـــشی /// کـــه یابــــی ز هر دانشی رامشی

پارسی‌زبانان از همان روزگار کودکی می‌آموزند که دانائی مایه توانائی است و دانش دل پیر را جوان می‌کند:
تـــــــــوانا بود هر کــــــه دانـــا بود  /// ز دانـــــش دل پیــــــر بـــرنا بــــود
پس جای شگفتی نیست که زال نریمان، این نماد خِرَد و دانائی و فرزانگی در شاهنامه پیوسته در کار آموختن و در جستجوی دانش باشد:
چنان گــشت زال از بس آمــــوختن /// تو گفـــــــتی ستاره‌ست ز افروختن
بــه رای و به دانش به جایی رسید /// که چون خویشتن در جهان کس ندید
و یا تهمورث در پی به بند کشیدن دیوان، آنان را وامی‌دارد که دانش خود را به او بیاموزند:
نبـــشتن به خــــسرو بــــیاموختند /// دلــــش را به دانــــــش برافروختند
 
نمونه‌هایی دیگر از نگاه فردوسی در باره دانش و دانائی را در زیر می‌توان دید:
نگهـــــدار تـــــن بــــاش و آن خِـرَد /// کـــه جــــان را به دانش خِرَد پرورد
گــــزارندهٔ خــــــواب باید کـــــسی /// کــــه از دانش اندازه دارد بــــسی
نرفــــــتم به گــــفتار تو هــوشمند /// ز کــــم دانشــــی بر من آمد گزند

گذشته از آن در شاهنامه به واژگانی چون "دانشی‌مرد"، "دانش‌پژوه"، "دانش‌پذیر"، "خام‌دانش" و مانندگان آنها برمی‌خوریم، که خود نشانگر جایگاه والای دانائی و دانش در این سروده ستُرگ ادب پارسی است.

واژه‌نامه‌های پارسی دانستن و آگاه شدن و همچنین دانش و آگاهی را بجای یکدیگر بکار می‌برند. ولی همانگونه که پیشتر رفت، این دو واژه را باید در جایگاه زبانشناسانه آنها بررسید، چرا که اگر زیان بستری باشد که روان جامعه در آن آرمیده است،  زبانشناسی را می‌‌توان روانشناسی اجتماعی بشمار آورد، که خود ابزاری کارآمد برای خودکاوی و شناسائی ژرف خویشتن خویش است. پس اگر به سرگذشت این دو واژه در گذر هزارو چندسَد سال نگاهی بیفکنیم، خواهیم دید که آگاهی از ریشه پهلوی "آکاسیه" (2) از دیرباز همان واژه "خبر" است که امروزه در زبان پارسی بکار می‌رود. دانش از ریشه پهلوی "دانیشن" (3) ولی تنها یک دستیابی بی‌کُنِش به آگاهی نیست، واژه‌های دانش و دانایی تلاش کُنشگرانه برای یافتن آگاهیهای نوین را در خود نهفته دارند. شاید ابوالفضل بیهقی این اندریافت از دانش را در گزاره زیر بخوبی آشکار کرده باشد:
«هر بنده که خدای عزوجل، او را خِرَدی روشن عطا داد و با آن خِرَد که دوست به حقیقتِ اوست، احوال عرضه کند و با آن خِرَد، دانش یار شود و اخبار گذشتگان را بخواند و بگردد و کار زمانه خویش نیز نگاه کند، بتواند دانست که نیکوکاری چیست و بدکاری چیست و سرانجام هر دو خوب است یا نه؟» (4)

بدینگونه دانستن تلاش خودخواسته و آماجمند آدمی برای بدست آوردن "آگاهی" است. این آگاهی اگر چنین بدست آمده باشد و در پیوند با خِرَد در ذهن آدمی پرسش بیآفریند و بدنبال پاسخگویی بِدان باشد، آنگاه نام "دانش" بر خود می‌گیرد. از همین رهگذر می‌توان واژگان نادان و ناآگاه را نیز از نو تعریف کرد و برای آنها درونمایه دیگری یافت:

ناآگاه کسی است که به هر روی به آگاهی دسترسی ندارد و نمی‌تواند که بداند،

نادان ولی کسی است که آگاهی در دسترسش هست، ولی با همه توان در برابر دانستن و دریافتن آن ایستادگی می‌کند.

************************
به روزگار تیره خود بازگردیم. کدام رفتارهای ایرانیان را می‌توان به پای ناآگاهی نوشت و کدام را به پای نادانی؟ هنگامی که حتا کودک دبستانی نیز می‌داند که تشنگی چهارده ساعته در گرمای تابستان به تن انسان آسیب می‌رساند و باز دینورزان برآنند که روزه گرفتن بمانند همه "احکام مقدس اسلام" برای تندرستی بسیار خوب است، یا هنگامی که زنان نواندیش دینی در خانه خود با کمترین گرمایی جامه سبک در بر می‌کنند (زیرا به آگاهیهای همگانی پزشکی دسترسی دارند) و در بیرون از خانه حتا در گرمای چهل درجه تابستان مانتو و روسری می‌پوشند و در رسانه‌های گروهی می‌نشینند و می‌گویند حجاب بمانند همه "احکام مقدس اسلام" بسود زنان است، سخنشان از سر ناآگاهی است، یا از سر نادانی؟ بدیگر سخن باید خود را پرسید که آنان "نمی‌توانند بدانند" یا در برابر دانستن با همه توان ایستادگی می‌کنند؟

نمونه‌های چنین رفتارهایی فراوانند و فهرست کردن آنها نه یک جستار که کتابی پُربرگ می‌طلبد. آماج این جستار ولی نه سرکوفت زدن به این و آن، که خودکاوی پدیدارشناسانه ساختار فرهنگی جامعه ایرانی و یافتن آسیبهای روانی-تاریخی آن است، چرا که نخستین گام درمان، شناخت بیماری است. ما باید پیش و بیش از هر کاری به ریشه‌یابی رفتارهای خود بپردازیم و دریابیم کدام‌ یک از آنها از سر ناآگاهی و کدام‌ از سر نادانی است، تا بدانیم در کدام زمینه نیازمند کار آگاهیبخش و در کدام پهنه نیازمند نبرد با نادانی هستیم.

همین امروز می‌توان به سخن‌پردازیهای نواندیشان دینی پرداخت و آنرا درجایگاه یک نمونه گویا واکاوید. در جهان کوچک امروز و با ابزار توانمندی بنام اینترنت هر کسی می‌تواند به آگاهی بی‌میانجی از آنچه که در قرآن آمده است دست یابد و نگاه اللهِ مسلمانان به زنان و دگراندیشان را دریابد. به دیگر سخن "نیمه‌انسان" بودن زنان، "نجس" بودن دگر اندیشان (5) (بمانند سگ و خوک)، دستور گردن زدن ناباوران و بریدن دست و پای آنان از آن دسته آگاهیهایی هستند که باید هر مسلمانی را در باره دین و پیامبر و خدایش به اندیشه وادارند، ولی با شگفتی می‌بینیم منبر این نواندیشان دینی، که با بودن همه این فرازهای انسان‌ستیزانه قرآن باز هم دم از "اسلام رحمانی" می‌زنند، پُر از نیوشندگانی است که با پلکهای برهم فشرده برای ندیدن و انگشتهای در گوش فرو کرده برای نشنیدن، در برابر دانستن ایستادگی می‌کنند.

نمونه دیگر آن خواری و زبونی است که در پی انقلاب اسلامی بر سر مردم ایران رفته است. بخشی از مردم ایران و بخش (هنوز) بزرگی از سرآمدان آن در میان اپوزیسیون به چشم خود می‌بینند که با پیروزی جنبش اسلامی در سال 57 روزگار بر ایرانیان سیاه شده و پلیدی و پلشتی سرتاسر این آب و خاک را فرا گرفته است. آمارهای گویایی که جایی برای بگومگو باز نمی‌گذارند از دست همان آگاهیهایی هستند که می‌بایست خردمند را وادارند، تا به گفته بیهقی "اخبار گذشتگان را بخواند و بگردد و کار زمانه خویش نیز نگاه کند". ولی بازیگران آن نمایش ننگین تیره‌روزی ایرانیان را و برباد رفتن سرمایه‌های ارزشمند این آب و خاک را و تاراج دارائیهای تهیدستان را و خواری و زبونی زنان و مردان را به چشم می‌بینند و هنوز هم برآنند که انقلاب شکوهمندشان درست و ناگزیر بوده است. در همین رهگذر آنان گناه فریب خوردگی خود را به گردن شاه می‌اندازند و برآنند که او جلوی آگاه شدن مردم از چهره راستین اسلامگرایان را با سانسور و سرکوب گرفته بود. این سخن در باره درون ایران درست است و من پیشتر نیز از این بی‌خِرَدی شاهان پهلوی نوشته‌ام. ولی شاه تنها گناهکار این دادگاه نیست و همانگونه که در جستاری بنام "انقلاب شکوهمند و دلباختگانش" (6) آورده‌ام، براندازان در این بی‌خِرَدی دست کمی از او نداشتند. از یاد نبریم که خمینی همه آنچه را که می‌خواست بر سر مردم ایران بیاورد، پیشتر در کتابهای خود نوشته بود. آگاهی در باره اندیشه‌های واپسگرانه و انسان- و ایران‌ستیزانه او در دسترس سران سازمانهای سیاسی که در جهان آزاد می‌زیستند (برای نمونه کادر رهبری حزب توده و هزاران هموند کنفدراسیون دانشجویان) بود، ولی آنان این آگاهی را با دست و پا پس می‌زدند و در برابر شناخت چهره راستین یکی از بزرگترین بزهکاران تاریخ ایران ایستادگی می‌کردند. اگر برداشت من از واژه‌های "نادانی" و "ناآگاهی" را بپذیریم، این کار آنان بهترین نمونه نادانی بود.

این داستان تا به روزگار ما دنباله دارد. هنگامی که پدرخوانده روزنامه‌نگاری ایران در بنگاه سخن‌پراکنی بریتانیا می‌نشیند و مصطفی چمران و قاسم سلیمانی را "سرداران عارف" می‌نامد، کارش از سر ناآگاهی نیست، ژرفای عرفان چمران را باید از مردم کردستان و بازمانگان کشتارهای سال پنجاه‌وهشت پرسید. باور اینکه مسعود بهنود نداند دستان سردار سلیمانی به کدام خونها آلوده است، برای من نه دشوار، که ناشدنی است. آگاهی در باره بزهگریهای این دو سردار عارف در دسترس همگان است و در ژرفای عرفان نمونه زنده آندو همین بس که خامنه‌ای او را "شهید زنده" می‌خواند. ایستادگی در برابر دانستن و دریافتن تا بدانجا پیش می‌رود که بهنود در باره خاتمی می‌گوید: «من فکر می‌کنم از زمان مشروطیت رئیس دولت و حتی رئیس حکومت این قدر فرهنگی نداشتیم» آیا بهنود از تاریخ ایران ناآگاه است، یا آگاه است و در برابر دانستن ایستادگی می‌کند؟

همانگونه که پیشتر آوردم، این نوشته در پی سرکوفت زدن نیست، ولی بار دانشی یک نوشته بر دوش نمونه‌های آشکار و بی‌ چون‌وچرای آن است، که مرا وامی‌دارد از این و آن نام ببرم. بهنود در این راه تنها و بی‌همراه نیست. رفتار مافیای سپاه با مردم ایران و نگاه سرکردگان مافیای پولی به حقوق شهروندی آشکارتر از آن است که نیاز به نمونه و آمار داشته باشد. این نکته نیز روشنتر از روز و آشکارتر از آفتاب نیمروز است که شورای نگهبان هرگز به کسی که سیاست کشورداریَش پشیزی از سودهای سرشار سرداران مافیائی سپاه بکاهد، پروانه نامزدی انتخابات ریاست جمهوری یا مجلس را نخواهد داد، با این همه انبوهی از مردم ایران و اپوزیسیون دلبسته دل به روحانی و خاتمی و رفسنجانی می‌بندند و برآنند در کشوری که مردمانش حتا حق گزینش خوراک و پوشاک و نوشاک و موسیقی و فیلم و کتاب و شمار فرزندان خود را ندارند، می‌توان با برگزیدن این یا آن نامزد ریاست جمهوری سرنوشت کشور را رقم زد. آگاهی در دسترس همگان است، آنچه راه را بر بدست آوردن آن می‌بندد، ایستادگی تا پای جان در برابر دانستن است، همان که نام دیگرش "نادانی" است.

من پیشگو نیستم، ولی پیش‌بینی را کاری نادرست نمی‌دانم و بر آنم که شورای نگهبان در سال 1396 یا احمدی‌نژاد را و یا چهره‌ای همانند او را به میدان کارزار انتخاباتی با روحانی خواهد فرستاد تا مردم را با همکاری تنگاتنگ اپوزیسیون دلبسته به پای صندوقهای رأی بیاورد و پذیرفتگی خود را به رخ جهانیان بکشد و در پایان روز از دل صندوق همان کسی را بدرآورد که نامش را مافیای سپاه و بیت رهبری از پیش بر روی کاغذ نوشته‌اند. این "کَس" اگر حسن روحانی باشد، اپوزیسیون دلبسته از شادی دست‌افشانی خواهد کرد که نگذاشته است "تندروان" لگام دولت را بدست گیرند و اگر محمود احمدی‌نژاد و یا احمدی‌نژادی دیگر باشد، آنگاه گناه به گردن کسانی افکنده خواهد شد که مردم را به دوری از صندوقهای رأی فراخوانده اند (7). این نمایش از سال هفتادوشش تا کنون بر سر صحنه است و اگرچه از بس تکرار خسته‌کننده و دلآزار شده است، باز هم انبوهی از تماشاگران را بسوی خود می‌کشاند. آگاهی در باره ساختار حکومت اسلامی و بویژه انتخابات آن به آسانی در دسترس همگان است، پس ریشه نقش‌آفرینی در این نمایش کودکانه را باید در سخن آلبرت اینشتین جُست:
«دیوانه کسی است که یک کار را بارها وبارها انجام دهد، ولی هر بار چشم‌براه فرجامی دیگر باشد» (8)

آنرا که اینشتین "دیوانه" می‌نامد، من "نادان" می‌خوانم.

دنباله دارد ....

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------------------------
 
Detektiv .1

Ākāsih .2

Dānišn .3

4. تاریخ بیهقی، دکتر خلیل خطیب رهبر، پوشینه 1، برگهای 157و 158.

5. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ ... (توبه، 28) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد حقيقت اين است كه مشركان ناپاكند پس نبايد از سال آينده به مسجدالحرام نزديك شوند ...


7. مسعود احمدزاده در سال 49 کتابچه‌ای نوشت با نام "مبارزه مسلحانه، هم استرتژی هم تاکتیک". رویکرد اپوزیسیون دلبسته به انتخابات نیز رویکردی از همین دست است و نشان می‌دهد که فرهنگ همگانی سرآمدان جامعه ایران از 45 سال پیش تاکنون دچار کوچکترین دگرگونی نشده است. کسانی که  دیروز با کلاشنیکوفی در دست پشت کیسه‌های شن سنگر گرفته بودند، امروز با برگ رأیی در دست کنار صندوق انتخابات اردو زده‌اند: "شرکت در انتخابات، هم استراتژی هم تاکتیک"!

Insanity: doing the same thing over and over again and expecting different results. .8

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر