در سال پانسدوهفتاد میلادی خسرو یکم (انوشهروان) پادشاه
ساسانی سپاه ورزیدهای را به فرماندهی وَهریز به یمن گسیل داشت، تا حبشیان را از
آنجا براند و پادشاهی دستنشانده را بر تخت آن برنشاند. ابوحنیفه دینوری در
اخبارالطوال چنین مینویسد:
«چون اين حال براى مردم يمن طولانى
شد، سيف بن ذىيزن حميرى كه از فرزندزادگان ذونواس بود از يمن بيرون آمد و نزد
قيصر روم كه در انطاكيه بود رفت و به او از سياهان شكايت كرد و درخواست نمود ايشان
را يارى دهد و سياهان را از يمن بيرون كند و پادشاهى يمن از او باشد، قيصر گفت
آنان بر دين و آيين منند و شما بت پرستيد و من شما را بر ضد ايشان يارى نمىدهم.
سيف چون از او نااميد شد به خسرو ايران توجه كرد و
نخست به حيره و نزد نعمان بن منذر رفت و كار خود را به او شكايت برد. نعمان به او
گفت [...] من همه ساله نزد خسرو پسر قباد ميروم و هنگام اين مسافرت نزديك است و
ترا همراه خود خواهم برد و براى تو اجازه ورود مىگيرم و براى مقصودى كه دارى
شفاعت مىكنم، [...] و خسرو انوشروان سپاهى از زندانيان ترتيب داد و مردى از ايشان
بنام وَهریز پسر كامگار را كه بيش از صد سال داشت و از دليران و بزرگان بود كه چون
در راهها ناامنى بوجود آورده بود زندانى شده بود بر آنان سالار كرد.
وَهریز با همراهان خود به ابله رفت و با سيف بن ذىيزن از راه دريا حركت كرد و
در ساحل عدن پياده شد، و چون اين خبر به مسروق رسيد به مقابله آمد و چون روياروى
شدند و جنگ در گرفت. وَهریز پيشدستى كرد و تيرى به مسروق زد كه ميان دو چشم او
فروشد و از پشت سرش بيرون آمد و بر زمين افتاد و مرد، لشكر مسروق پراكنده شدند و وَهریز
وارد صنعاء شد و يمن را تصرف كرد و خبر فتح را براى خسرو انوشروان نوشت.
[...] وَهریز پنج سال در يمن بود و چون مرگش فرارسيد
تير و كمان خود را خواست و گفت مرا بنشانيد و تكيه دهيد آنگاه كمان بر دست گرفت و
تيرى رها كرد و گفت بنگريد هر جا تير من بزمين افتاد همانجا براى من آرامگاهى
بسازيد و مرا در آن دفن كنيد، تير او پشت كليسيا افتاد و آنجا را تا امروز"
مقبره وَهریز" مىگويند. پس از او انوشروان بادان را به يمن فرستاد و او تا هنگام
ظهور اسلام پادشاه يمن بود»
(1)
آیا اگر ژوستینیان یکم به درخواست سیف ابن ذییزن پاسخ داده
بود، یا نعمان ابن منذر او را به نزد خسرو انوشهروان نبرده بود، جنگی رخ نمیداد؟
آیا اگر بجای خسرو یکم قباد یا یزدگرد یا پیروز بر تخت میبودند دست به جنگ با یمن
نمیزدند؟ آیا براستی ارتش ایران تنها از آنرو به یمن گسیل داده شد، که مردم و
پادشاه آن از دست حبشیان به ستوه آمده بودند؟ آیا مسروق میتوانست با "گفتگو"
از این جنگ ناگزیر بگریزد؟ بگذارید تاریخ را نه از زبان دینوری (یا طبری و ابن
خلدون و بلعمی و یعقوبی) که از دیدگاه دانشپژوهانه بخوانیم:
ایرانیان از روزگار اشکانیان به جایگاه بازرگانی و راههای
ترابری کالا از خاور به باختر آگاه بودند و در بهرهگیری از آن چنان ورزیده شده
بودند که توانسته بودند با پدید آوردن آنچه که امروز به آن "جایگاه یگانه
بازرگانی" (2) میگوئیم، به انباشت دارائی برسند، به گونهای که شهروندان
ایران بویژه در سدههای پایانی شاهنشاهی ساسانیان از توانگرترین و داراترین مردمان
جهان بودند. بازرگانان ایرانی از روزگار اشکانیان ابریشم و ادویه و دیگر کالاهای
کمیاب در باخترزمین را در دولتشهرهای کاشغر و خُتن و یارکند میخریدند و آنها را
به بهایی گزاف به رومیان میفروختند (3). نقش این جایگاه یگانه در سیاست بازرگانی
و اقتصادی اشکانیان چنان فراز بود که آنان از هیچ کاری در نگاهداری آن فروگذار نمیکردند.
هنگامی که در سال 97 میلادی "گان یینگ" (4) فرستاده چین بر سر راهش به
روم با یک گروه بسیار بزرگ از سرهنگان و بازرگانان به ایران رسید، سرداران و
بازرگانان ایرانی چنان داستانهای هراسانگیزی از دنباله این سفر برای آنان ساختند
و پرداختند، که ایشان از رفتن به روم چشم پوشیدند و به کشور خود بازگشتند.
رومیان ولی هرگز از یافتن راههای جایگزین برای دادوستد بیمیانجی
با چین ناامید نشدند. هنگامی که پادشاهی مسیحی اکسوم (اریتره و اتیوپی امروز) در
سال 525 سرزمین خود را به یمن امروزین (پادشاهی حِمیَر) گسترش داد و بویژه از
زمانی که ابرهه سردار حبشی خود را از وابستگی به اکسوم رهایی بخشید و پادشاهی
مسیحی-حبشی یمن را بنیان گذاشت، رومیان که یمن را "عربستان خوشبخت" (5)
مینامیدند، بخت خود را گشوده دیدند و در پی آن شدند که به یاری همکیشان مسیحی خود
از دریای سرخ و از راه خلیج پارس و دریای عمان ایران را دور زده و کشتیهایشان را
به خاور دور بفرستند و اینچنین از پرداخت بهای گزافی که ایرانیان از آنان دریافت
میکردند بگریزند و اقتصاد بازرگانی خود را سروسامان بخشند. دروازه چنین شاهراهی
ولی تنگه بابالمندب بود که رومیان برای گذر از آن باید پیوندهای سیاسی خود را با
پادشاهی حبشی یمن بهبود بخشیده و استوار میکردند. تا هنگامی که ابرهه بر تخت بود،
بخت با رومیان یار نبود، ولی جانشینان او کمکم درب گفتگو را با رومیان باز کردند
و میرفتند که سرانجام در میانه سده ششم دروازههای این شاهراه را بروی رومیان بگشایند.
خسرو انوشهروان که برنامه رومیان را با زیرکی دریافته بود،
در سال 570 به بهانهای که دینوری نگاشته است، با فرستادن سپاهی کارآزموده پادشاهی
حبشی یمن را سرنگون کرد و با برسرکار گماردن فرمانروایی دستنشانده، راه را بر
رومیان بست. همین فرمانروا (سیف بن ذییزن) نیز اندکی پس از آن کشته شد (شاید
بدستور خسرو) و یمن یکی از استانهای ایران شد، تا دست رومیان همچنان از دادوستد بیمیانجی
با چین و هند کوتاه بماند.
به پرسشهای آغازین بازگردیم. اگر بخواهیم گزارش دینوری را
پایه بررسی تاریخ بگیریم، باید بر آن باشیم که این جنگ میتوانست رخ ندهد (پادشاهی دیگر بجای خسرو، گفتگوهای
سازنده مسروق با دربار ایران و ...) . نیازی هم بدین نخواهیم داشت که از خود
بپرسیم چرا بازماندگان پادشاهی حِمیَر تازه پس از چهلوپنج سال دریافتند که سرنگون
شدهاند و دست یاری بسوی ایران دراز کردند! اگر نقش اقتصاد و سود و سرمایه را از
سیاست کنار نهیم، آنگاه میتوانیم تاریخ را بسیار ساده و سرگرمکننده بیابیم و از
خواندن آن شادمان شویم. ولی اگر به آن به چشم یک دانش با قانونمندیهای ویژه خود
بنگریم، آنگاه خواهیم دید که این جنگ برای ابرقدرت آن روز جهان (ایران ساسانی)
ناگزیر بود و چه سیف ابن ذییزن از خسرو درخواست کمک میکرد و چه نمیکرد، چه
مسروق جنگ میکرد و چه آشتی و چه وهریز پیروز میشد و چه شکست مییافت، ایران
"باید" یمن را بزیر فرمان تیسفون میآورد تا تنگه بابالمندب را در دست
داشته باشد و بتواند همچون گذشته کالاهای کمیاب هندی و چینی را به بهای گزاف به
رومیان بفروشد و سود سرشار آن را روانه خزانه شاهی کند و بکار آراستن ارتشی زَنَد
که پشتوانه این برتری باشد.
نه از هزاروپانسد سال پیش، که از آغاز پیدایش شهرنشینی و
شاید پیشتر از آن جنگ یا دنباله و یا بخشی از بازار سودوسرمایه بوده است.
****************************
یکی از سخنانی که بر زبان همه هواداران پیماننامه هستهای
(از اپوزیسیون گرفته تا اوباما و روحانی و دستگاه تبلیغات جمهوری اسلامی) با بسآمد
بسیار روان میشود، این است که جایگزین این پیمان، جنگ و ویرانی ایران میبود. از
نگر من این دروغی بسیار بزرگ و ساخته سردمداران جمهوری اسلامی و اروپا و امریکا و
پرداخته رسانههای سخنپراکنی ایرانی و بیگانه است، که شوربختانه از سوی بخشی از
اپوزیسیون بی اندیشه و ژرفنگری واگویه میشود و برخی تا بدانجا پیش میروند که دم
از "بر سر عقل آمدن" رژیم ولایت فقیه میزنند. ولی آیا اینان راست میگویند
و جنگافروزان براستی خِرَدوَرز شدهاند؟ به گمان من چنین نیست.
از سویی هیچ نشانهای از اینکه برنامهای برای جنگ با ایران
بر روی میز بوده باشد در دست نیست و از دیگر سو رفتار امریکا و همپیمانان
اروپائیش دستکم در سه دهه گذشته نشان داده است که آنان نیز درباره "جنگ"
درست به مانند خسرو انوشهروان میاندیشند و برای براه انداختن آن چشمبراه رفتار
کشور دشمن نمیمانند. صدام حسین نه تنها به هرگونه سازش و گفتگویی تن درداد و حتا درهای
خوابگاهش را نیز بروی بازرسان سازمان ملل گشود، که در برابر امریکائیانی که میخواستند
به بهانه جنگافزارهای کشتار گروهی وجببهوجب عراق را بگردند، پاک برهنه شد، ولی
بمبهای امریکائی و بریتانیائی زمین عراق را شخم زدند و در یک جنگ یکسویه چندسدهزار
عراقی به خاک افتادند، تا جنگافروزان سرانجام خود در برابر دوربینها بگویند که
چنین جنگافزارهایی را نیافتهاند. همچنین در افغانستان کسی را پروای این نبود که
آیا تروریستهای یازده سپتامبر براستی بدستور ملا عمر و بن لادن هواپیماها را به
برجها کوفته بودند یا نه، و برای آنکه در فردای برانداختن طالبان کسی در بازار
خونین سود و سرمایه کارشکنی نکند، احمد شاه مسعود درست دو روز پیش از یازدهم
سپتامبر کشته شد. قذافی همه سامانههای هستهای خود را به دست خود نابود کرد، ولی
با آغاز آنچه که بهار عربی نامیده شد خود و رژیمش چنان درهم کوبیده شدند که از
لیبی جز ویرانهای برجای نمانده است. در برابر آن کره شمالی از همان آغاز برنامه
هستهای خود را با گردنکشی به پیش برد و کسی در اندیشه جنگ با کیم ایل سونگ و
پسر و نوادهاش نشد.
هیچکس، بویژه امپریالیستهایی که برای هر دلار و هر یوروی
خود برنامه میریزند و دین و آرمانشان "سودوسرمایه" است، جنگ را تنها
برای جنگیدن براه نمیاندازد، جنگ باید در پی خود سود سرشار داشته باشد و خزانههای
بانکها را انباشته کند. سخن بر سر این نیست که آیا امریکا و همپیمانانش در پی جنگ
با ایران بودهاند یا نه، سخن از این است که جنگ قانونمندیهای ویژه خود را دارد و
با رفتن محمود و آمدن حسن نمیتوان از آن پیشگیری کرد. اگر کسی بخواهد پیشبینی کند
که آیا جنگی رخ میدهد یا نه، باید تنها و تنها بداند آیا نهادهای پولی و کارتلهای
مالی از آن سود میبرند یا نه. انگاشت اینکه تنها با گفتگو و بی آنکه سود کلان
روانه جیب این نهادها شود بتوان از جنگ پیشگیری کرد، یک انگاشت کودکانه و خاماندیشانه
است.
در پیشروی چنین پسزمینهای است که من داستان جنگ و
"گزینه نظامی" و همچنین لافوگزاف اسرائیل را به پشیزی نمیگیرم. برای
باور اینکه از روز نخست جنگی در کار نبوده است، همین بس که تا به امروز جنگی رخ
ندادهاست و اروپا و امریکایی که کمتر از یکماه پس از یازده سپتامبر جنگ با طالبان
را آغاز کردند، سیزده سال با جمهوری اسلامی کجدار و مریز کردند و گلویش را در
گستردهترین تحریمها چندان فشردند که به زانو درآید و به خواستهای آنان تن دردهد.
همچنین اسرائیلی که بدون هشدار پیشاپیش نیروگاه اوزیراک عراق را در 1981 و نیروگاه
دیرالزور سوریه را در 2007 با خاک یکسان کرده بود، سیزده سال است هفتهای چند بار
دم از بمباران نیروگاههای ایران میزند. و نشانه دیگر اینکه درست از فردای پیمان
وین شمار انبوهی از بازرگانان و سرمایهداران آلمانی و فرانسوی و ایتالیائی و
بریتانیائی و اسپانیائی و ژاپنی روانه ایران شدند، تا برای دستیابی به
"سودوسرمایه" دستکم تا دههها نیازی به بمب و سرباز و ناو و هواپیما
نباشد.
****************************
آیا باید از پیمان وین شادمان بود؟ به گمان من از این پیمان
درست به اندازه پیمان ترکمانچای میتوان شادمان بود. میتوان پنداشت که اگر
آنروزها هم کسی زبان به خردهگیری میگشود، از هر سوی پاسخ میشنید که «آیا گزینه
دیگری داشتیم؟ آیا از این در خشمی که چرا شاه قجر با خردمندی نگذاشت بخشهای بیشتری
از خاک ایران از دست برود؟ آیا از اینکه رنج و تیرهروزی ایرانیان پایان یافته
است، ناخرسندی؟ آیا دشمنی با قجر چشمان تو را چنان کور کرده است که شادمانی مردم
را نمیبینی؟ و ...» با اینهمه پس از گذشت دویست سال پیمان ترکمانچای همچنان
"ننگین" است و تا جهان برجای است، ننگین خواهد ماند، زیرا ترکمانچای نیز
چون پیمان هستهای فرجام بیخردی ملایان اسلامپناه و خشکمغزی فرمانروایان ایرانستیز
بود. بیخردی بزرگتر ولی آن است که کسی برای سران جنگافروز جمهوری اسلامی برای
پایان دادن به خیرهسریهای دیوانهوارشان هورا بکشد و این واکنش ناگزیر را به پای
"خردورزی" یا آنگونه که این روزها گفته میشود "عقلانیت" آنان
بنویسد. این درست چیزی است که جمهوری اسلامی، سرمایهداران و نهادهای پولی امریکا
و اروپا و همچنین اپوزیسیون دلبسته میخواهند ما بپذیریم: جمهوری اسلامی دیگر خِرَدگرا
شده و دست از جنگافروزی برداشته است، پس با آن کنار بیاییم.
به گمانم رژی دِبره (6) بود که گفته بود «سیاست، هنر فریفتن
مردم است»، اگر سخنش راست باشد، باید بر هنرمندی سیاستبازان جمهوری اسلامی آفرینها
گفت.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از
ایرانزمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------
1. اخبار الطوال، ابوحنیفه احمدبن
داود دینوری، برگ 92 تا 93
economic monopoly .2
Pulleyblank, Edwin G.: Chinese-Iranian Relations I.
In Pre-Islamic Times .3
بنگریدبه 3Gan Ying .4
Arabia Felix .5
Régis
Debray .6
https://www.youtube.com/watch?v=ODQx8CRonPY
پاسخحذفhttps://www.facebook.com/photo.php?fbid=10204858870817759&set=o.862252500536983&type=1
پاسخحذف