۱۳۹۴ مرداد ۱۱, یکشنبه

اینچنین ماندگار شدند ... - دو


 
سیزده سال پس از پیمان گلستان آتش جنگ میان ایران و روسیه بار دیگر زبانه کشید. در 25 تیرماه 1205 (16 جولای 1826) عباس‌میرزا بی‌آنکه روسیه را به جنگ بخواند، با سی‌وپنج هزار سرباز ایرانی از ارس گذر کرد و راه تالش و قره‌باغ را در پیش گرفت. یرمولوف (1) که در خود و سربازانش توان رویارویی با این سپاه بزرگ را نمی‌دید، نیروهایش را از گنجه بیرون کشید و در دژ "شوشی" (یا شوشا) سنگر گرفت و بدینگونه گنجه بدست ایرانیان افتاد و عباس‌میرزا راهی شوشی شد تا یرمولوف را از آنجا بتاراند.
 
چرا عباس میرزا پیمان گلستان را زیر پا گذاشت و به آنسوی ارس لشگر کشید؟ در تاریخ ذوالقرنین چنین می‌خوانیم:
«در این مدت که ولایات گنجه و قراباغ و شیروانات و غیره در تصرف دولت روس بود، بعد از وفور استیلا و تسلط بنای تعرض به عرض و ناموس مسلمانان گذاشتند و در باب دین و مذهب و ملت نیز خاطر قاصر بر ایذا و اصرار گماشتند. این مطلب به توسط علما و فضلای آن دیار و تحریک کارپردازان دربار حضرت ولیعهدی که راضی به مصالحه نبودند و قوام عزت خود را در مخاصمه با دولت روس تصور می‌نمودند، به عرض جناب مجتهدالزمان حضرت آقا سید محمد ولد آقا سید علی اصفهانی ساکن عتبات عالیات رسید و معزی‌الیه تکلیف شرعی خود و مسلمانان را در جهاد با کفره روس دید [...] حضرت صاحبقران شریعت‌پرور به حکم شرع مطهر رضا داد [...] از اجماع مجتهدین عظام در اردوی ظفر فرجام و تحریض جهاد با کفره ظلام عموم لشکر به طیب خاطر از جان و سر گذشتند. مجتهدین را کلّما صورت فتوی این که: جهاد با کفره روسیه واجب است و منکر این عمل، متابعت شیطان و خلود در نار نیران را طالب»
 
در این میان تزار نیکلای دو ستون رزمی را به یاری مرزدارانش در قفقاز فرستاد. ستون نخست به فرماندهی ماداتوف توانست در چهاردهم شهریور همان سال گنجه را بازپس بگیرد. پس عباس‌میرزا شوشی را رها کرد و بدانسو شتافت. ولی با پیوستن ستون دوم به فرماندهی پاسکِویچ (2) به پادگان گنجه و در دست گرفتن فرماندهی نیروهای روسیه شکست در ارتش ایران افتاد و عباس‌میرزا به اینسوی ارس بازپس نشست.
«قشون فراری از حوالی گنجه تا کنار رود ارس در یک روز و یک شب رانده در جایی نایستاد. حضرات مجتهدین و علما که این فتنه را برپا نموده بودند و در آن دعوا از روی طیش و عربده حضور داشتند، بیشتر و پیشتر از همه روی به فرار گذاشتند»
 
پاسکویچ نخست در خرداد 1205 (می 1827) در سر راه خود به ایروان اِچمیادزین را فروگرفت و سپس به سراغ دژ عباس‌آباد و پس از آن به سراغ نخجوان رفت. دلیری و پایمردی سربازان ایران در اوشاکان که توانستند نیروهای ژنرال کراسفسکی را دچار شکست سهمگینی کنند سودی نکرد و ایروان در هشتم مهرماه همانسال بدست پاسکویچ گشوده شد و شش روز پس از آن سپاهیان روسیه به خیابانهای تبریز و اردبیل رسیدند تا شاه ایران دستانش را بالا ببرد. چند روز پس از آن سربازان روس پای در دهخوارگان (آذرشهر) گذاشتند و در دیماه همان‌سال (ژانویه 1828) ستونی از سپاهیان روس به دریاچه ارومیه رسید، تا عباس‌میرزا نیز پی به ناتوانی خود ببرد و تن به آتش‌بس دهد. در دوم اسفند 1206 (22 فوریه 1828) پیمان ترکمانچای به نمایندگان ایران دیکته شد. از آنجایی که این پیمان‌نامه را میتوان در اینترنت یافت و خواند، من تنها برجسته‌ترین بند آن را از زبان میرزا فضل‌الله در اینجا می‌آورم:
«فصل هفتم: چون پادشاه ممالک ایران، نواب عباس‌میرزا را ولیعهد دولت قرار داده، ایمپراطور روسیه نیز تصدیق بر این مطلب نموده تعهد کرد که نواب معزی‌الیه را از تاریخ جلوس بر تخت شاهی، پادشاه بالاستحقاق آن ملک داند»
 
بزرگترین دستآورد پیمان ترکمانچای برای فتحعلی‌شاه ماندگار شدن دودمان قاجار و پشتیبانی دو ابرقدرت آن روزگار – روسیه و بریتانیا – از این ماندگاری بود. دستآورد آن برای ملت ایران ولی از دست رفتن بخشهای بزرگی از خاک میهن و چپاول دارائیهای ملی و فروش هست‌ونیست ملت ایران به دو کشور نامبرده بود. گذشته از اینکه بریتانیا و روسیه دست روی همه دارائیهای این آب‌وخاک گذاشته بودند (برای نمونه امتیازنامه‌های: رویتر، دارسی، خوشتاریا، رژی، لاتاری، کشتیرانی کارون، بانک شاهی، استخراج معادن، راه‌آهن جلفا به قزوین و ...) و دولت و ملت ایران را در درون و برون کشور به هیچ می‌گرفتند، بخشهای بزرگی از خاک سرزمینمان در زنجیره‌ای از پیمانهای یکسویه از ایران جدا شدند:
 
1857 (1236): پیمان پاریس، از دست رفتن بادغیس و هرات و غوریان - بریتانیا
 1863 (1241): پیمان نخست گلدسمیت، از دست رفتن بخشی از بلوچستان - بریتانیا
1872 (1251): پیمان دوم گلدسمیت، از دست رفتن بخش دیگری از بلوچستان - بریتانیا
1181 (1260): پیمان آخال، از دست رفتن ترکمنستان و بخشهایی از فرارود - روسیه
1893 (1272): پیمان 1893، از دست رفتن شهر فیروزه و بخشی از سرخس - روسیه
1905 (1284): پیمان مک‌مهون، از دست رفتن بخشی از سیستان به همراه شهر زابل – بریتانیا
 
در اینکه بریتانیا و روسیه در ایران آنروز بدنبال دست‌نشاندگان و بازیچگانی می‌گشتند تا فرمانروائی خود را بر سرتاسر خاور میانه استوار کنند و در این راستا نمایشهایی را بروی سن می‌بردند که در آنها بریتانیا گاه نقش دوست را بازی می‌کرد و گاه نقش دشمن را، و گاه نیز در پی گفتگوهای پشت‌پرده با روسیه، نقش میانجی را، سخنی نیست. آنچه درخور اندیشه و ژرف‌نگری است، این است که فرمانروایان ایران نیز در پی بی‌خردیهای باور نکردنی، جامه بازیچگی را بدست خود بر تن می‌کردند.
 
176 سال پس از فتوای علمای اسلام و لشگرکشی عباس‌میرزا به گنجه و شوشی آژانس جهانی انرژی هسته‌ای گفت ایران با پنهان‌کاری در باره برنامه‌های هسته‌ای خود در پی ساختن بمب اتم است. این آغاز یک درگیری دوازده ساله میان جمهوری اسلامی و اروپا و امریکا بود. در این بخش نیز نیازی به آوردن تاریخچه این درگیری نیست و همگان می‌توانند ریز رخدادها را در اینترنت بجویند و بخوانند. آنچه شایان بازگویی است، همانندیهای رفتار و کردار و گفتار سردمداران بی‌خِرَد جمهوری اسلامی است، که با "ورق‌پاره" خواندن قطعنامه‌های سازمان ملل و دروغ خواندن هولوکاست و درخواست روزاروز "نابودی اسرائیل" (حتا اگر دلبستگانی چون اکبر گنجی آن را دروغ بخوانند) کشورمان را به لب پرتگاه فروپاشی کشاندند و تنها هنگامی دستان خود را بالا بردند و تن به ننگین‌ترین درخواستهای بیگانگان دادند که آتش تحریم‌ها به سراپرده خان‌ومان خودشان رسید و پنجه نیرومند آنها گریبان خودشان را فشرد. همچون خمینی که گفته بود «با تمام قدرت بیست سال هم این جنگ اگر طول بکشد، ما ایستاده‌ایم» خامنه‌ای نیز بر آن بود که می‌تواند به بهای سیه‌روزی میلیونها مرد و زن ایرانی که از سر تنگدستی و ناچاری کلیه‌های خود را به پشیزی، و تن خود را در دُبی و آنتالیا و پاتایا به تکه نانی می‌فروشند بیست سال در برابر امریکا و اروپا بایستد. اگر پاسکویچ باید بیرون دروازه تبریز چادر می‌زد تا شاه بی‌خِرد قاجار بداند که باید دست از یکدندگی بردارد، تحریمها باید به دارائیهای خامنه‌ای و مافیای سپاه می‌رسیدند، تا "نرمش قهرمانانه" به انجام برسد.
 
هیچکس، بجز نمایندگان شش کشور گفتگو کننده و سردمداران جمهوری اسلامی نمی‌داند که ایران در پیمان وین چه داده و چه گرفته است. چندان جای شگفتی نخواهد بود اگر در فردای نزدیک امریکا و اروپا (که نمایندگانشان اکنون به ایران سرازیر شده‌اند) امتیازنامه‌هایی بدتر و ننگین‌تر از دارسی و خوشتاریا و رژی را به جمهوری اسلامی دیکته کنند و تاوانش را از مردم بینوا بستانند. من در نوشته‌های پیشین خود پیشبینی کرده بودم که امریکا و اروپا در برابر گرفتن امتیازهای فراوان از جمهوری اسلامی با ماندگاری آن کنار آمده‌اند و از این پس سیاست خود را بر این پایه استوار خواهند کرد. اینکه اسرائیل، این همپیمان راهبُردی امریکا و اروپا در خاورمیانه اینچنین بر طبل نومیدی می‌کوبد، چیزی جز سیاست "پلیس بد، پلیس خوب" نیست و برای باور اینکه امریکا بدون هماهنگی با اسرائیل دست به گفتگو با ایران زده و نتانیاهو از این رخداد خشمگین و نگران است، آدمی یا باید دلبسته جمهوری اسلامی باشد و یا بسیار خام‌اندیش و ناآگاه از سیاست جهانی. آنچه که در این دوسال بر سرش گفتگو شده است، نه شمار سانتریفوژها بوده و نه اندازه اورانیوم فرآوری‌شده. گفتگو از نگر من بر سر آینده خاورمیانه بوده است و جایگاه ایران در آن. چنین کارهایی در سده بیست‌ویکم به شیوه "سازماندهی سِتادی" (3) انجام می‌گیرند، که هیچ چیز را بی‌برنامه نمی‌گذارد و در آن هر کنشگری کار خود و زمان انجام آن را به خوبی می‌داند. در این راستا دست کم برای من چندان جای شگفتی نخواهد بود اگر که جمهوری اسلامی در آینده نزدیک اسرائیل را به رسمیت بشناسد، چرا که دولت یهود از دیدگاه اروپا و امریکا بخش جدائی‌ناپذیری از آینده خاورمیانه است.
 
*****************************
دو پیمان گلستان و ترکمانچای ایران قجری را که در آغاز پیدایشش کشوری نیرومند بود و پادشاهی کشورگشا بر آن فرمان می‌راند، به سراشیب سرنگونی و نابودی افکندند، چنانکه در پایان کار این دودمان بیش از یک سوم خاک ایران از دست رفته بود و دارائیهای ملی مردمان آن در دستان کشورهای بیگانه بودند. آرمان ایراشهری که در چارچوب ناسیونالیسم نوین ایرانی از اندیشه و خامه فرهیختگانی چون آخوندزاده برون تراوید، توانست راه به جنبش مشروطه بَرَد و بدین روند پُرشتاب فروپاشی پایان بخشد.
 
قطعنامه 598 و پیمان‌نامه وین نیز از نگر من همین جایگاه را در سرنوشت ایران خواهند داشت. باید بهوش بود و رفتار و کردار سردمداران جمهوری اسلامی را با هزار چشم تیزبین نگریست، مبادا که فرجام این پیمان فروپاشی ایران باشد و براه افتادن جویهای خون و نابودی دستآوردهای چندین هزارساله مردمان این آب و خاک. خواندن تاریخ برای یافتن همانندیهای سرگرم‌کننده نیست. تاریخ را باید خواند و قانونهای آن را فرا باید گرفت و شناخت تا بتوان در روند رخدادها دست نه به پیشگویی، که به پیشبینی زد.
 
فتحعلی‌شاه هنگامی که دید چاره‌ای جز تن‌دادن به خواسته‌های روسیه ندارد نمایشی در دربار خود براه انداخت و چنین گفت:
«اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یک مرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بی‌ایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟ مخاطب سلام که در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود، تعظیم سجود مانندی کرده گفت: بدا به حال روس! بدا به حال روس! شاه مجددا پرسید: اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و تواما بر این گروه بی دین حمله کنند چطور؟ جواب عرض کرد: بدا به حال روس! بدا به حال روس! اعلیحضرت پرسش را تکرار کردند و فرمودند: اگر توپچی‌های خمسه را هم به کمک توپچی‌های مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپ های خود تمام دارودیار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟ باز جواب بدا به حال روس! بدا به حال روس! تکرار شد [...] در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و روی دو کُنده زانو بلند شد شمشیر خود را که به کمر بسته بود به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این دو شعر را که البته زاده افکار خودش بود به طور حماسه با صدای بلند خواند:
کشم شمشـیر مینایی / که شیر از بیشه بگریزد
زنـم بر فـرق پسـکوویـچ / کـه دود از پطــر برخـیزد
مخاطب سلام با دو نفر که در یمین و یسارش رو به روی او ایستاده بودند خود را به پایه عرش سایه تخت قبله عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند: قربان مکِش، مکِش که عالم زیر و رو خواهد شد. شاه پس از لمحه‌ای سکوت گفت: حالا که اینطور صلاح می‌دانید ما هم دستور می‌دهیم با این قوم بی‌دین کار به مسالمت ختم کنند» (4)
 
حمدالله مستوفی خود بر راست بودن داستان بالا چندان باور ندارد و می‌نویسد: «اینقدر از بُله و سفاهت مافوق طاقت بشری است» بر او خرده نمی‌توان گرفت، چرا که سخنان خامنه‌ای را نشنیده بود:
«می‌گویند ما ایران را تسلیم کردیم، مگر به خواب ببینند. پنج رئیس‌جمهور گذشته‌ی آمریکا در این آرزو که جمهوری اسلامی را تسلیم کنند، یا مُردند یا در تاریخ گم شدند. شما هم مثل آنها، هرگز به این آرزو نمی‌رسید. شش دولت بزرگ جهانی ده دوازده سال نشستند مقابل ایران با هدف اینکه ایران را از پیگیری صنعت هسته‌ای بازبدارند. نتیجه این شد که این شش قدرت امروز ناچار شدند که گردش چند هزار سانتریفیوژ و ادامه‌ی تحقیق و توسعه‌ی این صنعت را تحمل کنند. این معنایش اقتدار ملت ایران است [...] اگر جنگى اینجا اتّفاق بیفتد، آن کسى که سرشکسته از جنگ خارج خواهد شد آمریکاى متجاوز و جنایتکار است» (5)
 
با پیمان وین جمهوری اسلامی ماندگار شده است و از این پس بی‌هراس از نگاه اروپا و امریکا بر شمار اعدامها خواهد افزود و مشت آهنین سرکوب را سختتر بر سر مردم فرو خواهد آورد و تازیانه بهره‌کشیهای چندلایه را پُرتوان‌تر بر گرده کارگران و رنجبران خواهد کشید.
مافیای سپاه و بیت رهبری با فروش هست‌ونیست ما برای چپاول هرچه بیشتر ایران‌زمین زمان خریده‌اند. ماندگاری این رژیم، ماندگاری سنگسار و اعدام و اعتیاد و تن‌فروشی و سرکوب و حجاب و آپارتاید دینی و جنسیتی و واپسماندگی و نابودی دستآوردهای فرهنگی است، و ماندگاری خواری و زبونی و سرافکندگی شهروندان ایران‌زمین. پس باید بر روزگار مردمانی گریست که آیندگان در باره آنها خواهند نوشت، اگرچه جمهوری اسلامی هست و نیستشان را برای ماندگاری خود بر باد داده بود؛
 
«توپهای شادیانه انداختند و چند شبانه روز به کار شادی و عیش پرداختند»
 
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
 
---------------------------------------------------------------------------
Aleksey Petrovich Yermolov .1
Ivan Fyodorovich Paskevich .2
Generalstabsmäßig, Commando-styie .3
4. شرح زندگانی من، حمدالله مستوفی، پوشینه یکم، برگ 34
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر