۱۳۹۴ دی ۱۴, دوشنبه

فرهنگ گفتگو، از گریز تا سِتیز


به بهانه نوشته آقای اشکوری

آقای اشکوری بر خود دیده با منی که "دوست نادیده"ام خوانده است، سخنی مشفقانه براند. با خواندن همان بخش نخست نوشته ایشان صدای عُبید در گوشم پیچید که «قومی عجبند، که گر شفقتت‌شان با دوست چنین باشد، خدای شقاوتشان از دشمن بدور کناد!» 
 
راستی را چنین است که در سرتاسر نوشته ایشان تنها یک سخن نو یافت می‌شود و آنهم دشنام تازه‌ایست که آقای اشکوری به واژه‌نامه ناسزاهای خویش افزوده است: "متوهم". از این نکته "نو" اگر بگذریم، ایشان حتا به یکی از پرسشهای آمده در نوشته من پاسخ نداده و تنها به سخنانی پرداخته است که راستی یا ناراستی آنها هیچ گرهی از کار ما نخواهد گشود. حتا اگر سرتاسر گفته‌های آقای اشکوری در باره من درست باشد، بازهم درنخواهیم یافت آیا کار داعشیان ریشه در قرآن و سنت دارد، یا نه. و همچنین حتا اگر سخن ایشان راست باشد و به هنگام آوردن شعر مولانا واژه ابله را در پس ذهن خود نهان نداشته بوده باشد، بازهم از خواندن نوشته ایشان روشن نخواهد شد که ایشان در باره آیه قرآن که ناباوران را بی‌پرده و آشکار "ابله" می‌نامد، چگونه می‌اندیشد و پاسخش به "نجس" بودن مشرکان چیست.

برای آنکه از هرگونه کج‌فهمی پیشگیری کرده باشم، در همین آغاز ناگزیر از گفتنم که پرداختن به ایشان و دیگر نواندیشان دینی نه از آن رو است که اینان از جایگاه و ارج ویژه‌ای در سپهر اندیشه و پژوهش برخوردار باشند. سخن بر سر این است که پس از سی‌هفت سال سراسر رنج و شکنج و سیاه‌بختی و پَسرَفت که از سایه سر فرمانروائی اسلام بر میهن ما آوار شده است، گروهی می‌خواهند با آرایش چهره دین مبین زمینه بدبختیهای بزرگتری را برای آینده فراهم کنند. در این میان قرعه از آن رو بنام آقای اشکوری افتاده است، که ایشان در ناسزاگوئی و دشنام و خوارشماردن دگراندیشان و دگرباوران زبانی گشاده‌تر از دیگران دارد، واگرنه من در آینده گریبان آن دیگران را نیز خواهم گرفت. (1)

خواندن نوشته آقای اشکوری ولی دستآورد دیگری نیز داشت و آنهم اینکه دریافتم گفتگوی میان من و ایشان از آن رو بسیار سخت است، که خاستگاه دانشی و پژوهشی ما نایکسان است؛ ایشان پرورده "حوزه" است و من پرورده "دانشگاه" هستم. بدیگر سخن آنچه که نمی‌گذارد ما با یکدیگر سخن بگوئیم، نه درونمایه اندیشه‌ها و دانسته‌های ما، که بیش و پیش از آن راهی است که ما برای بدست آوردن آنها پیموده‌ایم. پس بد ندیدم برای ایشان و خوانندگان ویژگیهای اندیشه و نگاه و رفتار دانشگاهی (یا بزبان فرنگی آکادمیک) را از دیدگاه خود بازگویم، بدین امید که ایشان نیز نه در پاسخ من، که در راستای روشنگری، ساختار آموزش و پژوهش در حوزه‌های علمیه را بررسی کند و در پیش چشمان خوانندگان وانهد. ویژگیهای آکادمی یا دانشگاه چنین‌اند:

1. دانشجو می‌تواند دیندار باشد یا بی‌دین، خداباور باشد یا ندانم‌گرا، ولی هنگامی که پای بر زمین دانشگاه می‌نهد، بایسته است که "ایمان" خود را در پشت در بر زمین نهد و با خود به درون نبرد. گزاره‌ای چون «ایمان بیاور تا بفهمی» (از نوشته آقای اشکوری است) شاید از پایه‌های آموزش حوزه علمیه باشد، ولی در دانشگاه جایی ندارد. دانشجوی زمین‌شناسی می‌تواند مسیحی باورمندی باشد که یکشنبه‌ها به کلیسا می‌رود، ولی اگر بر داستان آفرینش آمده در عهدعتیق "ایمان" داشته باشد و زمین را آفریده در شش روز بداند و نه فرآیند برآیش (2) چندین میلیون ساله، آنگاه دیگر دانشجو نیست و "طلبه" است، مگر آنکه ایمانش را در پشت درب دانشکده زمین‌شناسی بگذارد. همچنین داروین مسیحی اگر ایمانش را با خود بدرون آکادمی می‌برد، هرگز نمی‌توانست یکی از بزرگترین پِنداره‌های جهان زیست‌شناسی را بیافریند. دانشجوی فیزیک باید بتواند در همان سال نخست همه پنداره‌های تاکنونی (برای نمونه تئوری نسبیت اینیشتین) را بزیر پرسش ببرد، داشجوی پزشکی باید بتواند داده‌های بنیادین کالبدشناسی را به چالش بگیرد و ... . سالها پیش یکی از استادان من در نخستین روز نخستین سال دانشگاه گفت: « آنچه که در این ترم می‌آموزید، بر پایه یافته‌های تاکنونی پژوهشگران است ولی کار پژوهش همچنان دنباله دارد و هر روز چیز دیگر و نوتَری می‌یابد. پس شگفت‌زده نشوید، اگر که من در ترم آینده همه آنچه را که امروز می‌آموزید، نادرست بخوانم و سخنی دیگر برانم. » بدینگونه است که ایمان، جایی در درون دانشگاه ندارد و در ستیز آشتی‌ناپذیر با پژوهش است. برای اینکه سخنم آشکارتر شود، نمونه‌ای می‌آورم که برای آقای اشکوری نیز آشنا باشد:

پرسمان ترور بدستور محمد:
گزاره یک: در سیره‌ها آمده است که محمد چندین بار فرمان به ترور داده است. گزاره دو: حدیث درست و راست و استواری در دست هست که در آن محمد ترور را در ستیز با ایمان می‌داند «الایمان قیدّالفتک، المؤمن لایفتک».

طلبه: از آنجا که حدیث راست و درست و استوار است، پس سیره‌نویسان دروغ می‌گویند، زیرا محمد (که فرستاده الله است) نمی‌تواند فرمان به کاری بدهد که خود آن را در ستیز با ایمان می‌داند.
دانشجو: در این باره با چند پیش-پنداره روبروییم: یک) هم سیره و هم حدیث نادرستند، پس تروری رخ نداده است. دو) سیره درست و حدیث نادرست است، پس ترور رخ داده است. سه) حدیث درست و سیره نادرست است، پس ترور رخ نداده است. چهار) هم حدیث و هم سیره درستند، پس ترور رخ داده است، زیرا محمد (که انسانی است مانند هر انسان دیگری) می‌تواند در آشکار سخنی بگوید و در نهان فرمان به کار دیگری دهد.

بنیاد پژوهش در حوزه علمیه بر "ایمان به راستکرداری و راستگفتاری محمد" بنا شده است. در دانشگاه ولی تنها "داده‌ها" (یا فکتها) سخن می‌گویند و برای محمد حسابی ویژه باز نمی‌شود.

2. زبان گفتگو در دانشگاه از ناسزا بدور است. دانشجو در خرده‌گیری بر اِنگاشتها و پنداره‌های دیگران به آنان دشنام نمی‌گوید و اگرچه در بررسی درستی یا نادرستی سخنانشان هیچ گذشتی از خود نشان نمی‌دهد، ولی در گزینش واژه‌ها اندازه نگه می‌دارد و در پی خوارشماردن دگراندیشان نیست. آقای اشکوری در چند نوشته پیاپی‌اش واژگانی را در باره دگراندیشان بکار برده که فهرستی از آنها را در اینجا می‌آورم، تا ایشان اگر خواست برای خوانندگان بازگوید که این ادبیات و این روش گفتگو را در کودکی آموخته یا در حوزه علمیه قم فراگرفته است:
[هتاک، کینه‌ورز، چماقدار، جاهل، دروغگو، متوهم، هوچی، نفرت‌پراکن، بی‌اطلاع، خیال‌اندیش، مدعی، سورخ دعا گُم کرده، مار و مار کننده (؟)، ...]

در برابر این، اگر ایشان بتواند حتا یک نمونه در نوشته‌های من بیابد که در آن کسی را دشنام گفته باشم، بر من خواهد بود که هم از آقای اشکوری و هم از آن کَس هزاربار فروتنانه پوزش بخواهم، زیرا "دانشگاه" مرا آموخته است که زبان دشنام و ناسزا را نیز همچون ایمان با خود بدرون آکادمی نبرم.

3. پیش‌زمینه آموزش و پژوهش "فروتنی" است. فروتنی یعنی خود را برترندانستن و آمادگی برای آموختن. جای استاد، دانشجو یا پژوهشگری که به دلگرمی تیتر آکادمیک‌اش دگراندیشان را ناآگاه بداند و خود را در جایگاهی ببیند که بتواند برای دیگران کارنامه بنویسد و به آنها نمره دهد، در دانشگاه نیست. شاید یک همسنجی نمادین میان دانشگاه و حوزه بتواند این سخن را آشکارتر کند. "استاد" در دانشگاه در سالنی که آمفی‌تئاتر نامیده می‌شود پائینتر از همه دانشجویان می‌ایستد و با آنان سخن می‌گوید، در جایی که آیت‌الله‌ها و حجت‌الاسلامها هزار سال است با نیوشندگان خود از فراز منبر سخن می‌گویند. پس همانگونه که شیمیدان بخش بزرگی از زندگی خود را در آزمایشگاه می‌گذراند و جراح در اطاق عمل، حجت‌الاسلام نیز زمان درازی از زندگیش را بر سر منبر و چندین پله بالاتر از زمین می‌نشیند و بدین خو می‌کند که با دیگران "از بالا به پائین" و با نگاهی خودبرتربینانه سخن بگوید. این نگاه را در سخنان تک‌تک کسانی که دست‌پرورده حوزه‌ها هستند، می‌توان دید. در همین راستا آقای اشکوری می‌نویسد با خواندن نوشته‌های من دیده‌ است که آگاهی چندانی از دین مبین ندارم و گفتاوردهایم از قرآن و سیره نه از سر پژوهش که به شیوه "کپی-پیست" است.

دانشگاه به من آموخته که در رویارویی با چنین سخنانی لبخندی بزنم و بگذرم ...

4. دانشگاهیان از سخن گفتن در باره پدیده‌هایی که بیرون از تخصص و دانش آنها هستند، پیگیرانه می‌پرهیزند. درستترین بخش سخنان آقای اشکوری نیز در همین راستا است: «رعایت قواعد بازی گفت‌وگو و صلاحیت لازم برای اظهار نظر در هر حوزه‌ای مهم است و تعیین کننده. مثلا من که از فیزیک و ریاضیات چیزی نمی‌دانم، طبعا نمی‌توانم در این باب مدعی باشم و مهم‌تر نظریه‌پرداز باشم» پرسش ولی بر سر تعریف واژه "صلاحیت" است. از نگرگاه آکادمیک بهترین و درستترین کار آن است که انسان برای سخن گفتن در هر زمینه‌ای نخست دانش آن را در دانشگاه بیاندوزد. اگر این ویژگی (آموختن دانش اسلامشناسی در دانشگاه) را یگانه سنجه‌ پذیرفتنی برای "صلاحیت" بگیریم، نه آقای اشکوری صلاحیت دارد و نه من. برداشت من ولی این است که ایشان از آنجا که حجت‌الاسلام است و در حوزه علمیه طلبه بوده است، خود را "متخصص" بی‌ چون‌وچرای اسلام می‌پندارد و من و همه دیگرانی را که حوزه‌های علمیه را از درون ندیده‌ایم، "بی‌صلاحیت" می‌داند، چرا که نه "علم‌الحدیث" خوانده‌ایم و نه "علم‌الرجال"، نه "لُمعه‌دمشقیه" خوانده‌ایم و نه "شرح‌لُمعه" و از همه بدتر آنکه "تشریح‌الافلاک" و "بدایه‌الحکمه" و "شرح چغمینی" و "تبصرة‌المتعلمین فی احکام‌الدین" و "مختصرالمنافع" و "المکاسب" را نمی‌شناسیم!

ولی  صلاحیت در جهان مدرن و بیرون از حجره‌های حوزه علمیه در گرو "دانش" است و دانش تلاش آماجمند برای آگاهی است (3) که تنها و تنها در سایه اندیشه آزاد و پرسشگری بی‌مرز فراچنگ می‌آید و بدینگونه آنچه که آقای اشکوری در حوزه علمیه آموخته است تنها به کار منبر و محراب می‌‌آید و از نگرگاه دانشگاهی همه چیز می‌تواند باشد، بجز "دانش" و از همین رو در گفتگوهای آکادمیک پشیزی نمی‌ارزد. پس از نگاه برون‌دینی و دانشگاهی صلاحیت من اگر از ایشان بیشتر نباشد، بی‌گمان کمتر نیز نیست، چرا که من اگرچه اسلام‌شناسی نخوانده‌ام، دستکم شیوه‌های مدرن پژوهش آکادمیک را در دانشگاه آموخته‌ام.
ولی اگر همین شرط (آموخته‌های حوزوی) را سنجه‌ای برای صلاحیت بگیریم، سخن مصباح یزدی و جنتی و خمینی و علم‌الهدی و احمد خاتمی را باید درستتر از سخنان آقای اشکوری بدانیم، زیرا اگر ایشان "حجت‌الاسلام" است، نامبردگان همه "آیت‌الله"اند. از آن گذشته ابوبکر بغدادی رهبر داعش به گفته اشپیگل آنلاین (4) دانش‌آموخته دانشکده علوم اسلامی در دانشگاه بغداد است و بیگمان برای داوری در باره اسلام از صلاحیتی بسیار بیشتر از آقای اشکوری برخوردار است. و حتا از این هم اگر بگذریم، بر گردن آقای اشکوری است که به خوانندگان بگوید در کدام دانشگاه (یا حوزه علمیه) ایرا‌ن‌شناسی، دبیره میخی و زبان پهلوی خوانده است. گفتنی است که ایشان نه تنها سخنان شگفت‌‌انگیز و گاه خنده‌آوری را در باره تاریخ پیش از اسلام بر زبان می‌آورد، که در تارنمایش "کلاس تاریخ ایران باستان" برگزار می‌کند.

دانشگاه نه تنها دانش را به دانشجو می‌آموزد، که از او می‌خواهد کنکاش و پژوهش کند و بیش و پیش از هر چیزی پرسشگر باشد. از این روست که آموزندگان را در دانشگاه "جوینده" (دانشجو) و در حوزه "خواهنده" (طلبه) می‌نامند و این نه تنها یک همسنجی زبانشناسانه که بازگوگر درونمایه و ساختار این دو نهاد است (5).

****
فهرست ویژگیهای دانشگاه را می‌توان همچنان دنبال گرفت، ولی به گمانم نیازی به این کار نیست و تا همینجا باید آشکار شده باشد که این رویاروئی قلمی، تنها یک درگیری میان مزدک بامدادان و یوسفی اشکوری نیست، درگیری میان دانشگاه است و حوزه، میان پرسشگری و ایمان، میان پژوهش و اعتقاد. در یکسو کسانی ایستاده‌اند که نه تنها باورهای دیگران، که دانسته‌های خویش را نیز به چالش می‌گیرند و در سوی دیگر کسانی که بر آئینه درخشان باورها و دانسته‌هایشان از هزاروچهارسد سال پیش تا کنون غباری ننشسته است.

همانگونه که در آغاز آوردم آقای اشکوری به بخشهایی از سخنان من پرداخته است که درستی یا نادرستی آنها اندکی از ارج پرسشهای من نمی‌کاهد. خوانندگان تیزبین و هوشمند در پیامهایشان در زیر نوشته ایشان نشان داده‌اند که جایگاه پرسشگری راستین را نیک می‌شناسند و ارج می‌نهند و بدینگونه به مِهر از بار من کاسته‌اند. با این همه گریزی چند بر گوشه‌هایی از سخنان ایشان تهی از هوده نخواهد بود:

آقای اشکوری بر آن است که من دارای یک "تفکر ذات‌گرایانه افراطی" هستم و اسلام را دارای "ذاتی ثابت" می‌دانم، زیرا از "چهره راستین اسلام" سخن گفته‌ام. سخن ایشان نادرست است و این آقای اشکوری و هم‌اندیشانش هستند که اسلام را دارای گوهری یگانه و جاودانی می‌دانند، هنگامی که رفتار داعش و طالبان و القاعده و بوکوحرام و الشباب و سردمداران جمهوری اسلامی را در ستیز با "روح تعالیم عالیه اسلام" می‌دانند و برآنند که تنها خوانش درست از اسلام همان است که آنان می‌گویند. بوارونه ایشان من بر آنم مادر من که آزارش در سرتاسر زندگانی به کسی نرسید و نماد مهر و نیکی و بزرگواری بود، به همان اندازه مسلمان بود که آقای اشکوری و مصباح یزدی و ابوبکر بغدادی و خامنه‌ای و ملا عمر و بن‌لادن مسلمانند. همه سخن من با این مسلمانان نواندیش بر سر این است که بپذیرند از دل اسلام و قرآن می‌توان هم بمانند مادر من "صدق" و "احسان" و "رحمت" بدر آورد و هم بمانند البغدادی و خامنه‌ای کشتار و شکنجه و سرکوب و فروش بردگان را. از نگاه آکادمیک همه این برداشتها، در کنار قرآن و سنت و سیره و صحاح و تاریخ و دستآوردهای جامعه اسلامی در هزاروچهارسد سال گذشته با هم و یکجا "چهره راستین اسلام" را می‌سازند. همه فریاد من و ما بر سر این است که نواندیشان هر آنچه را که زشت و ناهنجار و انسان‌ستیزانه است، اسلامی نمی‌دانند و تا کنون ندیده‌ام که یکی از آنان به اندازه نوک سوزنی بر قرآن و محمد و علی خُرده بگیرد و همه برآنند «اسلام بذات خود ندارد عیبی / هر عیب که هست از مسلمانی ماست». این برخورد، بهترین نمونه "ذات‌گرائی افراطی" است.

هنگامی که گفته می‌شود ستیزه‌جوئی و سرکوبگری در اسلام نهادینه است، نواندیشان می‌گویند ما اسلام نداریم و اسلامها داریم. ولی هنگامی که خودشان اسلام را دین آشتی و "رحمت" می‌خوانند، یا خرده‌گیرن را اسلام‌ستیز می‌نامند، دیگر سخن از اسلامها نیست و نمی‌گویند کدام اسلام رحمانی است و ستیز با کدام اسلام کاری زشت و ناروا است.

همچنین ایشان در باره «مانندگان اشکوری‌ها و گنجی‌ها و کدیور‌ها و ... هزاران‌هزار در تاریخ هراسناک این دین مبین پدید آمده و گُم گشته‌اند» سخنانی بر کاغذ رانده که من از اندریافتشان ناتوانم. همه سخن من این بوده است که اشکوری‌ها و گنجی‌ها و کدیور‌ها (یعنی کسانی که بجای گفتگو به دشنامگوئی روی آورده‌اند) در تاریخ اسلام آمده و رفته‌اند و اگر نامی از خود بجای گذاشته‌اند، همانا هنگامی که دست به شمشیر برده‌اند. این سخن من نه آنگونه که ایشان نوشته است پیوندی با "غزالی‌ها و بوعلی‌ها و ابن‌رشد‌ها و مولوی‌ها و ابن‌عربی‌ها و حافظ‌ها و سعدی‌ها" دارد (که نزدیک به همه آنان برخاسته از جغرافیای ساسانی و میراث‌خوار فرهنگ و اندیشه ایرانی بودند و حتا یک تن از آنان زاده و پرورده خاستگاه اسلام [مکه و مدینه] نبود) و نه به شمار یک‌ونیم میلیاردی مسلمانان (که بخش بسیار بزرگی از آنان خواندن و نوشتن نمی‌دانند تا از "تعالیم عالیه اسلام" بهره‌مند شوند و شمار کسانی از آنان که قرآن را خوانده باشند، بگونه‌ای شرم‌آور ناچیز است). سخن من بسیار ساده است: «دشنام‌دهندگان و ناسزاگویان در تاریخ با نام آمده و بی‌نشان رفته‌اند». کژفهمی گزاره‌ای به این سادگی برای من دریافتنی نیست.

**************
اشکوریها و گنجیها و کدیورها و سروشها و مانندگان آنها می‌توانند خوانش "رحمانی" خود از اسلام را بپرورانند و در میان امت مسلمان گسترش بدهند و تا بدینجا کسی را با آنان کاری نیست. ولی باید بدانند هنگامی که بخواهند با نمایاندن چهره‌ای دروغین از اسلام زمینه‌ساز سیه‌روزیهای تازه‌ای برای ایرانیان شوند، گریزی از رویارویی با آزاداندیشان و روشنگران نخواهند داشت و همه کسانی که بر روزگار مردم بخت‌برگشته ایران دل می‌سوزانند، در برابر این فریب بزرگ سینه سپر خواهند کرد.

اسلام‌گرایان چه نواندیش باشند و چه کهنه‌پرست، باید بیاموزند چه به هنگام گریز و چه در گاه سِتیز پیش از نگاشتن و سخن گفتن در باره دگراندیشان و دیگرباوران زبان در کام گیرند و در گزینش واژگان اندازه نگه‌دارند و اگر پس از این همه سال زندگی در دارالحَرب و سرزمین کافران از پذیرش فرهنگ گفتگو می‌هراسند و تن به آئینها و منشهای جهان مدرن نمی‌دهند و برآنند که قرآنشان "رهنمود و روشنگر هرچیز"ی است (6)، دستکم گوش بفرمان الله‌شان باشند که می‌گوید:

«وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ ... / و كسانى را كه جز الله را مى‏خوانند، دشنام ندهيد ... الانعام 108»‌

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------------------------
1. نمونه دیگری از این برخورد نوشته ایست از من بنام "اکبر گنجی و اسلامش" که اگرچه سخنان گنجی بهانه نگاشتن آن بوده است، ولی درونمایه آن همسنجی سه دین بزرگ ابراهیمی با یکدیگر و بررسی گنجایش آنها برای پیرایش بود. بنگرید به:
http://mbamdadan.blogspot.com/2011/04/1.html

 2. برآیش برابرنهادی بسیار گویا و هوشمندانه برای "تکامل" یا اوولوسیون است که آن را با سپاس بی‌کران از آقای ابراهیم هرندی به وام گرفته‌ام.


 
5. واژه لاتینی استودنس (studens) نیز به چم "تلاشگر" است.

6. ... وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ / ... و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است بر تو نازل كرديم. النحل، 89

۶ نظر:

  1. با درود

    اینکه شما دین را با علم در تضاد قرار می دهید همانطور که ایمان را با خرد. خب آدمی را به فکر وامی دارد که تعریف شما از ایمان و خرد و علم چیست؟
    اینکه یک دانشجوی فیزیک باید ایمانش را یا بهتر است بگویم دلش را پشت درهای دانشکده بگذارد و داخل گردد! مرا یاد سخنرانی معروف ماکس پلانک پدر فیزیک نوین انداخت! ایشان سخنرانی بسییار زیبایی کرد در مورد وجود خدا و ضرورت دین در زندگی و در سخنانش به این نکته هم اشاره کرد که خودش از علمی می اید (فیزیک) که یافته های نوینش مدام بر عدم وجود خدا گواهی می دهند و....(فکر می کنم این سخنرانی بعد از ارائه ی نظریه عدم قطعیت هایزنبرگ بوده باشد!)

    پس این ماکس پلانک چگونه دانشمندی است که چنین موحد است؟ او که مدام در همه ی حرفهایش از خدا حرف می زند! و البته بسیار بسیار دانمشندان بزرگ دیگر

    اینکه جهان در شش روز آفریده شد و انسان از خاک آفریده شده اینها را باید در یک دستگاه دیگر و سیستم دیگری تفسیر کرد و با دستگاه و سیستم های زمینی نمی توان به تفسیر اینگونه مسائل و حتی نمادها و اسطوره ها پرداخت.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. هم‌میهن گرامی، با درود و سپاس از نگر شما.
      این پرسش که «اگر علم در تضاد با دین است، پس دینداران چگونه توانسته‌اند دانش بیافرینند؟» یکی از کهنترین پاسخهای دینداران در برابر پرسشهای بنیادی در پیوند با رویاروئی دانش و دین است.
      برای اینکه سخنم آشکار شود، نمونه‌ای دیگر می‌آورم. آیا یک مسلمان مؤمن می‌تواند در این باره گمانی به دل راه بدهد، که آیا هرگز "محمد"ی بر روز زمین زیسته است یا نه؟ و یا همانگونه که از آقای اشکوری بارها و بارها پرسیده‌ام، ایا یک مسلمان مؤمن به "توحید" و "نبوت" و "معاد" می‌تواند بپذیرد که فرستاده خدا و کسی که اسلام را بهتر از هرکسی می‌شناخت، فرمان به ترور دگراندیشان داده‌باشد و با زنان اسیر در شب کشتار بستگانشان همبستر شود؟ آیا ایمان به اینکه قرآن سخن خداست جایی برای پرسش در باره درستی و نادرستی آن برجای می‌گذارد؟ آیا یک مسلمان مؤمن می‌تواند بپذیرد که پیامبرش انسانی بوده مانند هزاران، که میلیونها انسان دیگر و هم دروغ می‌گفته و هم نیرنگ بکار می‌برده و هم خواهنده تن زنان زیبا بوده است؟
      بسیار شادمان خواهم شد اگر به من نشان دهید "ایمان" در ستیز با پژوهشهای دانشگرانه‌ای از این دست در کجا می‌ایستد؟
      با سپاس

      حذف
    2. با درود دوباره خدمت شما

      راستش را بخواهید بنده اصلا این اقای اشکوری را نمی شناسم ولی شما را چرا! نوشته هایتان را در فرومی که بنده شش هفت ماه پیش عضوش گشتم خوانده ام و.. بگذریم.

      اینکه پیامبر اسلام چه کرده است یا نکرده است بحث ما نیست کما اینکه بحثِ ماکس پلانک هم نبود . ایشان یک سخنرانی جامع در مورد "دین" کرد حال هر دینی اسلام مسیحیت و اینکه دین باید باشد و دین می تواند پاسخگوی حقایقی باشد که دانش از درک آنها عاجز است !حتی اگر همه ی علم فریاد بزنند که خدا وجود ندارد!! پلانک بارها و بارها در سخنرانی اش می گوید من از دلِ علمی می آیم (فیزیک) که بیشترین حمله را به خدا و دین کرده است و هر روز دستاوردهای این علم بیشتر بر عدم وجود خدا صحه می گذارند.

      ببینید اینکه می گویید در دانش "پرسش" مطرح می گردد ولی در دین نه ! اجازه بدهید کمی بیشتر به خودِ دانش بپردازیم
      این دانش چیست؟ هدفش چیست و در جستجوی چیست؟ آیا این دانشی که شما از آن حرف می زنید و آن را در تضاد با دین و همسو با خرد قرار می دهید به دنبال "حقیقت "است؟
      همین پلانک در همان سخنرانی جنجالیش به این هم اشاره کرده که در دانش حقیقت مهم نیست!! همانطور که انیشتین می گوید که علم تنها به دنبال توجیه پدیده هاست و نه حقیقت هستی!!
      به خاطر همین هم هست که مدام قوانین علمی و فرمول ها و رابطه ها نقض می گردند و یا محدود به شرایط خاصتری می گردند و..... چرا این اتفاق می افتد؟ چون تمام این دانش تنها به دنبال توجیه پدیده هایی هست که رخ می دهد و هیچکس به دنبال حقیقتی که در پشت این پدیده هاست نیست.

      پس این پژوهش های دانشیک هم به دنبال حقیقت نیستند و تنها توجیه کننده هستند و بس!

      اما در مورد ایمان و اینکه منظورمان از ایمان چیست ! مسلما منظور بنده از ایمان اطاعت و یا تقلید کورکورانه نیست نمی دانم شاید بدبختی ما از آنجایی آغاز شد که پیش از آنکه به معنا برسیم به واژه رسیدیم! یعنی اول واژه ی ایمان را به کار بردیم و بعد آن را معنا کردیم!
      اما در مورد پیامبر اسلام و کشتار بنی قریظه و.... حرف بسیار است آنهم از نوع ضد و نقیضش! جماعتی می گویند اصلا کسی کشته نشده و یادر دین اسلام باید زنان عده را نگه دارند پس نمی توان باور داشت که پیامبر یک دین آنهم نوپایش بخواهد همان اولِ راه قوانین دینش را رعایت نکند و......
      و از آنطرف هم عده ای مطمئن می گویند که نه پیامبر حتما این کار را کرده و کشتار کرده صد در صد و.....
      در این وسط انصاف چه می گوید ؟ اگربخواهیم منطقی باشیم باید این سیره ها و رویدادهای تاریحی نگاشته شده توسط مورخان را کنار بگذاریم چرا که حب و بغض ها هماره در نهاد آدمی هستند و وای به آنروزی که این حب و بغض ها در دل تاریخ نگاران باشند!
      باید به اصل دین ها رجوع کرد و به کتابهای اصلیشان. معمولا کتب دینی از تورا گرفته تا قرآن به زبانی نمادین و رمزآلود نگاشته شده اند و از اینرو نمی توان در مورد این کتب با قطعیت نظری داد. چون هر چه بیشتر می خوانیم و می اندیشیم پرسشهای بیشتر ی مطرح می گردند بویژه پرسش هایی که در مورد هستی و وجود هستند.
      دین در لغت به معنای آیین و روش است و خب بنده می دانم منظور شما از دین در اینجا همان شریعت هست و عالمان ِ به این دین هم فقها و.. ولی از دید بنده دین همان طریقت است و عالمانش همانا عرفا . در طریقت حقیقت مهم است و اصل ! در نظر اهل طریقت ،ایمان با کفر آغاز می گردد...




      حذف
    3. هم‌میهن گرامی، با درود دوباره
      آنچه که شما "توجیه پدیده‌ها" می‌نامید، چیزی جز تلاش برای یافتن قانونهای هستی نیست. دانش هرگز در پی یافتن "حقیقت" نبوده است، زیرا حقیقت یک مفهوم درون‌ذهن است و نمی‌توان آن را اندازه گرفت. برای همین هم "ایمان" که پشت به "حقیقت" دارد، چیزی جز باور کور نیست و نمی‌تواند باشد، زیرا از آنجایی که "حقیقت" با ابزارهای انسانی (مانند دانش و خرد) دست‌نیافتنی است، پس باید یک نیروی فرازمینی (بخوان خدا، الله، یهوه و ...) انسانها را بدان آگاه کند. از آنجایی که این نیروی فرازمینی همه چیز را می‌داند، پس در کار او چون و چرایی نباید کرد (ایمان کور). این همان چیزی است که شما را وامی‌دارد گزارشهای تاریخی در باره محمد را نپذیرید، زیرا به "حقیقت" (پاک بودن محمد از هر گناهی) ایمان دارید.
      برای اینکه درونمایه سخنانم روشنتر شود، نوشته‌ای در دست دارم که در روزهای آینده در دسترس خواهد بود،
      مرا از نگاه خُرده‌گیر خود بی‌بهره مگذارید.
      با سپاس

      حذف
    4. با درود

      نخست باید عرض کنم آلبرت اینیشتین که نمادِ دانش و نبوغ است دانش و علم را توجیه پدیده ها می داند نه بنده! بنده تنها از ایشان نقل قول کردم.و دیگر اینکه از آنجا که رشته ی اصلی دانشگاهی بنده یک رشته ی دانشیک هست و با فیزیک و ریاضی بسیار سر و کار دارد هر روز مقاله ای می خوانم که یافته های روز قبل را مورد شک و تردید قرار داده و زیر سوال می برد! یعنی بر اساس تجربه های خودم هم کامل به این سخن اینیشتین ایمان آوردم چرا که معادله ها و correlation ها هر روز دارند تغییر می کنند و یا دامنه ی کاربردیشان محدود و محدودتر می گردد.
      اما شما فرمودید دانش به دنبال یافتن قانون های هستی است! از آنجا که شما پارسیگر هستید و بیشتر از سایرین در انتخاب واژه ها وسواس به خرج می دهید از اینرو شگفت زده شدم وقتی دیدم از عبارت "قانون های هستی " در کلامتان بهره گرفته اید.
      قانون را وضع می کنند اما شما در اینجا از یافتن قانون سخن می گویید! آنهم از گونه ی هستی اش.
      و بعد در ادامه هم تاکید ی کنید که دانش هیچ وقت در پی یافتن "حقیقت" نبوده است!
      آیا حقیقت در همان هستی نهفته نیست؟ آیا هستی چیزی ورای حقیقت هست؟ اصلا هستی چیست؟ آیا می توانید یک تعریف جامعی از هستی داشته باشید؟ تمام فلاسفه از یونان باستان گرفته تا اسلامی و تا معاصرش سر این هستی و حقیقتش چه بحثها که نکرده اند.
      پس با اجازه ی شما بنده می گویم هدف اولیه ی دانش یافتن "حقیقت هستی" بود اما به مرور و با گذشتن زمان همانطور که خود دانشمندان هم اذعان کرده و می کنند به دنبال توجیه پدیده هاست! چرا چون مادیگرایی درد بزرگ جوامع علمی آنهم مطرح ترینشهایش شده است.

      شما دوباره پای اسلام و پیامبرش را وسط کشیدید ها:) خب اگر به عرایض پیشین بنده عنایت کرده باشید بنده در هیچ جایی سخن از حق بودن یا نبودن اسلام و پیامبرش نزدم تنها گفتم ضد و نقیض در این موارد زیاد است عده ای می گویند پیامبر اینکارها را نکرده و جز مهربانی و گذشت کاری نکرده و عده ای هم در نقطه ی مقابل این مسئله قرار می گیرند . خب بنده گفتم با توجه به منطق و خرد باید اصول را مورد بررسی قرار داد و چندان به روایات تاریخی اتکا نکرد. خودِ همین قرآن یک کتابی هست که به گونه ای راز آلود نگاشته شده و بنده بیشتر سعی دارم که مفاهیم باطنی اش را دریابم و ...

      راستی بنده بعد از عضویت در فرومِ همفکران شما، با توجه به شنیدن تعاریفی که از فروم اسلامیست ها شده بود (همان فرومی که دگر اندیشان را زیاد اخراج می کند!) رفتم و عضو آنجا هم شدم و اتفاقا در باب خرد و دین و رابطه ی دین و علم آنجا جستار و پیک بسیار دارم و از آنجا که بنده با دیدگاه شما می شود گفت آشنایی لازم را دارم از اینرو بد نیست شما هم اندکی با نگاه بنده آشنا گردید برای نمونه لینک زیر را ببنید
      http://forum.hammihan.com/thread209161-5.html#post5682542

      حذف
    5. هم‌میهن گرامی،
      همانگونه که گفتم در جستاری که روزهای آینده در دسترس خواهد بود، بررسی دانشگاهی را کمی بازتر کرده‌ام.
      من نمی‌دانم اینیشتین سخنانش را در باره "توجیه" کجا گفته است و بسیار شادمان خواهم شد اگر واژه‌ای را که او بکار برده (آلمانی یا انگلیسی) برایم بنویسید. ولی گذشته از آن من خود یک انسان دانشگاهی هستم و سخن هیچکس را تنها از آن رو که نام و آوازه‌ای دارد بی چون و چرا نمی‌پذیرم، چرا که این گونه پذیرش همان "ایمان کور" است.
      بگذریم! پرسشها را نباید پیچیده کرد. هنگامی که شما با سردرد به نزد پزشک می‌روید، او با بهره‌گیری از دانشش قانونمندی پیدایش سردرد شما را پیدا می‌کند و دست به درمان شما می‌زند. آیا شما خواهید گفت «پزشک سردرد مرا توجیه کرد؟» اینکه چرا سیب از درخت بر زمین می‌افتد، پیرو یک قانون فیزیک است، که به آن قانون جاذبه می‌گوئیم. همه آنچه که انسانها در میلیونها سال زیست خود بر روی زمین آموخته‌اند بخشی از این قانونمندیها هستند. اینکه آب در سرما یخ می‌زند و در گرما بخار می‌شود پیوندی به "حقیقت" هستی ندارد و بخشی از قانونمندیهای جهان پیرامون ماست. بیگمان پرسشهای فراوانی هست که دانش نمی‌تواند به آنها پاسخ بگوید. پرسشهایی هست که پاسخشان بر گردن فلسفه است و پرسشهایی که پاسخشان را "دل" می‌دهد، ولی این دل اگر در گرو کمان ابروی کافرکیشی چون دین و مذهب و ایدئولوژی باشد از هر پاسخی تُهی می‌شود.
      و سرانجام اینکه من هموند هیچ فرومی نیستم. اگر برایتان شدنیست نشانی فرومی را که در آن با نوشته‌های من آشنا شده‌اید، برایم بفرستید.
      شاد و سرافراز باشید

      حذف