۱۳۹۴ بهمن ۴, یکشنبه

ترور و اسلام - یک


نگاهی بر گذشته

ترورهای سالیان گذشته در پیوند با بنیادگرائی اسلامی نگاهها را بسوی جایگاه این شیوه نبرد در باورهای دینی مسلمانان کشانده‌ است. از یکسو راستگرایان و نژادپرستان در اروپا تلاش کرده‌اند از این پدیده هراسناک دستآویزی برای بیگانه‌ستیزی خود بسازند (اسلام برابر است با ترور و مسلمان برابر است با اسلام، پس هر شهروند [کشورهای] مسلمان بخودی‌خود تروریست است) و از دیگر سو نیز بخشی از مسلمانان همه نیروی خود را بسیجیده‌اند تا نشان دهند ترور جایی در آموزه‌های اسلامی ندارد و تروریستها مسلمان نیستند. آنان نیز با بهره گیری از ستیزه‌جوئی بیگانه‌ستیزان هرگونه خرده‌گیری بر اسلام را در چارچوب آنچه که خود آنرا "اسلام‌ستیزی" و یا "اسلام‌هراسی" می‌نامند، می‌بینند و برمی‌رسند (خرده‌گیری از اسلام برابر است با مسلمان‌ستیزی، پس هر کس بر اسلام خرده بگیرد بخودی‌خود نژادپرست است). ولی براستی جایگاه ترور در اسلام چیست، و پیش از آن، ترور چیست و هنگامی که ما از جایگاه آن در اسلام سخن می‌گوئیم، تعریف و برداشتمان از واژه اسلام چیست؟ آیا اسلام تنها قرآن است، یا قرآن است و حدیث و سنت و سیره؟ یا می‌توان تاریخ را نیز بر آن افزود و برداشت از واژه اسلام را به هر آن چیزی گستراند که از پیدایش این دین تا به امروز بگونه‌ای در پیوند با آن بوده است؟

ترور برگرفته از زبان لاتین به چم "هراس" است. اگرچه در تاریخچه پیدایش این واژه در سپهر سیاست، سخن از ابزاری است در دستان حکومتها برای پیشگیری از بزهگری، امروزه و در سپهر همگانی این واژه بازگو کننده هر کُنشی است که از سوی نیروهای بیرون از حکومتهای دموکراتیک و برای هراس‌افکنی در میان نیروهای آنان و یا شهروندان انجام می‌پذیرد. از همین روست که برای حکومتهایی چون خونتاها در امریکای لاتین، بعثیها در عراق، خمینی در ایران و یا خمرها در کامبوج با نگاه به سالیان نخستین پس از انقلاب فرانسه واژه "حکومت ترور" (1) یا ترور حکومتی بکار می‌رود. ترور اگرچه به هرآنچه گفته می‌شود که هراس بیافریند، ولی در نگاه نخست به چم "آدمکشی برنامه‌ریزی شده برای رسیدن به یک آماج سیاسی یا ایدئولوژیک" است. بدینگونه کشتن نگهبان بانک اگر از سوی دزدان انجام پذیرد، ترور نیست. ولی هنگامی که گروهی (یا فردی) که دارای یک جهانبینی و یک آماج سیاسی است، برای دستیابی به پول دست به کشتن نگهبان و دزدی از بانک می‌زند، سخن از ترور است. همچنین است کردار بیماران روانی که گاه و بیگاه بویژه در امریکا دست به کشتار گروهی شهروندان می‌گشایند و جهادگرانی که در پاریس و لندن و مادرید و واشنگتن گروهی از انسانهای بیگناه (یا از نگاه آنان باگناه) را با خود به کام مرگ می‌برند. اعدام بزهکاران بدست دولت امریکا ترور به شمار نمی‌آید، ولی کشتن سران حماس و جهاد اسلامی بدست ارتش اسرائیل نمونه آشکار ترور است.

 چکیده سخن آنکه ترور "هراس‌افکنی" آماجمند و برنامه‌ریزی شده در راستای رسیدن به خواسته‌های سیاسی، ایدئولوژیک یا دینی است. این آماجها می‌توانند دگرگون کردن سیاست یک دولت، آزاد کردن یاران و هم‌اندیشان از زندان و یا برون راندن دشمن از میدان نبرد باشند. هرانچه هست، "ترس" واژه کلیدی در بررسی پدیده ترور است.

 از نگرگاه درون‌دینی از همان آغاز تاریخ اسلام با نمونه‌هایی از ترور روبروییم. چه تروری که از سوی دشمنان اسلام انجام پذیرفته و چه آنکه بر دست مسلمانان رفته است. شاید نخستین نمونه این ترورها همپیمانی سران قریش برای کشتن محمد در شبی باشد که او بسوی مدینه گریخته و علی را در بستر خود خوابانده بود (2). از دیگر نمونه‌های ترور کشتن عمر خلیفه دوم است بدست ابولؤلؤ برده مغیره بن شعبه (که طبری و مقدسی او را "نصرانی" دانسته‌اند)، اگر که آماجش نه کین‌جویی از بردگی خویش، که سامان دادن به خیزش بیگانگانِ باشنده در مدینه بوده باشد (3).
 
ولی این تنها دشمنان اسلام نبودند که دست به ترور می‌گشادند. از روزگار محمد اگر که بگذریم، باید بر کشتن عثمان خلیفه سوم نیز نام ترور نهاد، زیرا گروهی از مسلمانان که شیوه فرمانروائی او را برنمی‌تافتند و در آن کژروی از آئین محمد می‌دیدند، بر سر او تاختند و او را در خانه‌اش کشتند (4). اگرچه شیوه کشتن عثمان با دیگر نمونه‌های آمده در این جستار همانندی اندکی دارد، ولی اگر تعریف بالا را بپذیریم، باید کشته شدن خلیفه سوم را نیز گونه‌ای از ترور بشمار آورد.

 با آغاز فرمانروائی علی خلیفه چهارم و شکست او از معاویه در جنگ صفین بخش نوینی در روند ترورهای آماجمند گشوده شد. گروهی از پیروان علی که در تاریخ به "خارجی" نام‌ یافتند، از او جدا گشته و با سازماندهی پنهانی در کار پیکار با دو نامزد خلافت امت اسلام – علی و معاویه – شدند. در این میان عمرو بن عاص نیز که ابوموسی اشعری نماینده علی را فریب داده و راه را برای فرمانروائی معاویه باز کرده بود، در فهرست مرگ‌ جای گرفت، تا با کشتن این رهبران گمراه کار مسلمین بسامان شود و امت اسلام از کژراهه‌ای که بدان درافتاده بود باز گردد. بُرَک و داوود نتوانستند از پس کشتن معاویه و عمرو بن عاص برآیند، ولی عبدالرحمان ابن ملجم علی را در مسجد کوفه فروکُشت (5).

 از آنجا که آماج این نوشته نه بررسی تاریخ ترور در سرزمینهای اسلامی، که پی‌جوئی پیوندهای ترورهای کنونی با بُنمایه‌های اندیشگی اسلام است، با پَرشی بلند به سده‌های پنجم تا هفتم خورشیدی (یازدهم تا سیزدهم میلادی) و جنبش اسماعیلیان نزاری می‌رسیم، که نامشان با ترور و کشتن نهانی پیوند جاودان خورده است.
 
پیروان حسن صباح جنبش خود را "دعوت هادیه" می‌نامیدند و دشمنانشان بر آنان نامهایی چون "ملاحده"، قرامطه" و "باطنیه" نهاده بودند. ولی نامی که آوازه آنان را به سرتاسر گیتی گستراند، همانا "حشاشیون" بود که تَرانوشت لاتینی آن (6) امروزه نیز در زبانهای رومانیک به چم ترور بکار می‌رود. فدائیان اسماعیلی با کشتن‌های آماجمند چهره سیاست زمانه خود را دگرگون می‌کردند. در کارنامه آنان مرگ‌یافتگانی چون المسترشد و الراشد دو خلیفه عباسی، خواجه نظام‌الملك و پسرش و همچنین انبوهی از دبیران و کارگزاران و مفتیان دستگاه فرمانروائی سلجوقی را می‌توان یافت. کاربرد ترور در نزد اسماعیلیان بسیار استادانه بود، تا جایی که فدائیان در جنگ میان بَرکیارُق و برادرش محمد چندان از فرماندهان و افسران سپاه محمد بکشتند که برکیارق پیروز افتاد (7). 

با پرشی بس بلندتر به روزگار نزدیک به خود و ترور ناصرالدین شاه قاجار می‌رسیم. کشنده سلطان صاحبقران مردی بود بنام میرزا رضا کرمانی که مسلمانی  باورمند و شاگرد سید جمال‌الدین اسدآبادی – از پیشگامان جنبش پیرایش اسلام و نواندیش دینی – بود. او در دادگاه آماج خود از کشتن ناصرالدین شاه را "مبارزه با ظلم و بی‌عدالتی" می‌داند و آشکارا از پیوند نزدیک خود با سید جمال‌الدین اسدآبادی پرده برمی‌دارد. ناظم‌الاسلام کرمانی آورده است در همین بازجوییها میرزا رضا سخن از این می‌راند که سید می‌خواسته «عن قریب،تمام دول اسلامیه را متحد کند و همه را به طرف خلافت جلب نماید و سلطان را امیرالمؤمنین کل مسلمین قرار بدهد» و از آنجا که پادشاه ایران را چون ریگی بر کفش و خاری در پای این برنامه بلندپروازانه می‌دیده، از میرزا رضا خواسته بوده است که در باره او "کاری کند".

نیم سده پس از ترور ناصرالدین شاه بدست یک مسلمان نواندیش، گروه دیگری از مسلمانان بنیادگرا دست به ترور یکی از برجسته‌ترین چهره‌های فرهنگی ایران، احمد کسروی زدند. ترور نخست بدست نواب صفوی انجام پذیرفت که کسروی از آن جان بدر برد. در پایان همان سال برادران امامی کار نواب صفوی را به انجام رساندند. یکی از کُشندگان کسروی چهار سال پس از مرگ او عبدالحسین هژیر (نخست‌وزیر) را از پای درآورد و سالی پس از آن همرزم دیگر او حاج‌علی رزم‌آرا (نخست‌وزیر) را بخاک انداخت. این گروه دو ترور دیگر را نیز در کارنامه خود دارد (حسین فاطمی و حسین علاء) که در هر دو ناکام ماند.

کمتر از دو دهه پس از ترورهای فدائیان اسلام گروه دیگری از مسلمانان که با خوانشی نوین از اسلام پای به میدان نهاده بودند، دست به ترور گشادند. سازمان مجاهدین خلق که رسیدن به "جامعه بی‌طبقه توحیدی" را آماج خود نامیده بود، بر آن بود که با کشتن مهره‌های سرکوب و "اربابان امریکائی" آنان رژیم شاه را سرنگون کرده و نظامی بر پایه اسلام انقلابی را بر جای آن نهَد. مجاهدین خلق نام خود را از یک آیه قرآن (فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا) برگرفته بودند و شیوه نبرد خود را نیز بر پایه‌آموزه‌های اسلام "جهاد" می‌دانستند. گفتنی است که دکتر علی شریعتی که به درستی آموزگار انقلاب اسلامی نامیده‌ می‌شود، داستان "حسن و محبوبه" (محبوبه متحدین و حسن آلادپوش)  را در ستایش این مجاهدان مدرن اسلام سروده بود.

پس از برپائی جمهوری اسلامی گروه دیگری از مسلمانان که خوانش خود را درستترین خوانش اسلام می‌دانستند، با بهره‌جویی از گفتمانهای آمده در کتابها و سخنرانیهای شریعتی ترور را برای سرنگونی جمهوری اسلامی، یا آنگونه که خود می‌گفتند "آخوندیسم تبه‌کار" برگزیدند. گروه فرقان با بهره‌گیره از برساخته‌های شریعتی دست به ترورهای سه گانه‌ای زد که در آن نمایندگان "زر و زور و تزویر" (مارقین و قاسطین و ناکثین) آماج گلوله‌های مرگبار شدند. برای نمونه در نخستین موج این ترورها محمد تقی حاج‌طرخانی (زَر: بازاری)، محمدولی قرنی (زور: ارتشبد) و مرتضا مطهری (تزویر: روحانی) بخاک افتادند.

***
در این فهرست فشرده من تنها به بررسی نمونه‌وار ترورهایی پرداختم، که کُنشگران آنها با انگیزه‌های دینی دست به کشتن دیگران زده‌اند و از نمونه‌های دیگر ترور که پیوندی با دین و آئین نداشته‌اند، حتا اگر کنشگران مسلمان بوده باشند، دانسته درگذشته‌ام. مسلمانانی که در این فهرست دست به ترور گشاده‌اند، نه مردمانی ناآگاه و سودجوی، که ای بسا کُنشگرانی دادگر و دادخواه بودند که دل بر امت اسلام می‌سوزاندند و از کژیها و کاستیهای فرمانروایانشان در خشم می‌بودند. کسانی که عثمان را در خانه خود کشتند، از آن روی بر او شوریدند، که نابرابری را در میان امت اسلام برپای می‌داشت و از زر و سیم و زنان و بردگانی که در جنگ فراچنگ مجاهدان اسلام می‌آمد، بهره بزرگ را به خویشان خود می‌بخشید و نیز «در روز جمعه اذان سومی هم بر اذان و اقامه افزود [...] نیز عثمان در منی و عرفه نماز را کامل خواند، حال آنکه در زمان پیامبر و شیخین که بعد از او بودند، در منی و عرفات نماز را قصر می‌کردند [...] پس عثمان را کشتند و خون او بر قرآنی که در مقابلش بود ریخت» (8)

همچنین در باره خوارج آورده‌اند که آنان مسلمانانی بس باورمند بودند و شب را با نماز به پگاهان می‌پیوستند و با خوانش ویژه خود از قرآن فرمانروائی را تنها از آن الله می‌دانستند (لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ) و در همسنجی با دیگر مسلمانان نگاه بسیار پیشرفته‌تری به جایگاه زنان داشتند. اینکه علی به نماینده خود ابن‌عباس می‌گوید: «با آنان با قرآن به مناظره برنخيز، چرا كه قرآن تحمل معانى گوناگون دارد، تو چيزى از قرآن مى‌گويى آنان چيز ديگر، ولى با كمك سنّت پيامبر با آنان احتجاج كن، كه در برابر آن جز پذيرش گزيرى ندارند» (9) خود گویای همه چیز است.

 در باره حسن صباح و پایبندی او به اسلام و آموزه‌های آن همین بس که حمدالله مستوفی در باره‌اش می‌نویسد: «حسن گفت در کار دولت دیدی که چه کردم، اگر توفیق باشد بینی که در دین نیز چه کنم. حسن صباح دعوی زهدی تمام کردی تا به مرتبه‌ای که در مدت سی‌وپنج‌سال که او حاکم آن ملک بود، در آن ملک کس شراب نکرد و نخورد و او را دو پسر بود. ایشان را به شراب خوردن و زناکردن منسوب کردند، هر دو را زیر چوب بکشت» (10)

 از میرزا رضای کرمانی گرفته تا اکبر گودرزی (رهبر فرقان) ما با مسلمانان باورمندی روبرو هستیم که هریک برآنند خوانش درست اسلام همان است که آنان می‌گویند و دیگران اسلام را دُرست درنیافته‌اند. خود من اگر در باره دیگر گروههای نامبرده در تاریخها خوانده‌ام، اسلام مجاهدین خلق را در سالهای نوجوانی زیسته‌ام و فراتر از آن در آستانه انقلاب و در سالهایی که کم‌کم پای از جهان کودکی بیرون می‌نهادم، در کتابخانه کوچکی در یکی از محله‌های پائین شهر تهران بی آنکه بدانم گوش به سخنان سران گروه فرقان می‌دادم و اینچنین می‌توانم گواهی زنده بر پایبندی ژرف همه آنان به اسلام باشم.

با اینهمه اگر بخواهیم به پرسش در باره پیوند ترور با آموزه‌های اسلام پاسخی دانشگاهی بدهیم، نمی‌توانیم تنها به این بسنده کنیم که همه ترورکنندگان مسلمانانی باورمند و قرآن‌خوان بوده‌اند. از نگرگاه آکادمیک چیزی بنام "اسلام ناب" هستی ندارد که بتوان با شناخت آن پرسش در باره پیوند ترور با اسلام را با "آری" یا "نه" پاسخ گفت. اسلام در جایگاه یک پدیده تاریخی، اجتماعی و ایدئولوژیک دربرگیرنده همه چهره‌ها، نوشته‌‌ها، گفته‌ها، کردارها و رخدادهایی است که در پیوند با نام این دین می‌شناسیم. از این رهگذر تنها مسلمان بودن تروریستها (با هر خوانشی) نمی‌تواند دستمایه‌ای بر این باشد که اسلام را "ایدئولوژی ترور" بخوانیم. همانگونه که نمی‌توان دژکاریها و درنده‌خوئیهای شهسواران صلیبی را به پای آئین مسیح، و آدمکُشی‌های کسانی چون نتانیاهو و شارون را به پای آئین موسا نوشت. پرسش نیز همانگونه که در آغاز آمد، یافتن پیوندهای پنهان و آشکار بُنمایه‌های اندیشگی و باورمندانه ریشه کرده در پدیده اسلام با مسلمانانی است که روزگار بخش بزرگی از مردم جهان را سیاه کرده‌اند و تا جایی که به سرزمین ما و مردمان نگونبخت آن بازمی‌گردد، در جامه ترور حکومتی (قتلهای زنجیره‌ای، قتلهای محفلی و ...) کارد بر گلوی سرآمدان اندیشه و آگاهی می‌سایند.

از دیگر سو چشم بر بستن بر این خط سُرخ‌رنگ ترور که تاریخ اسلام را درنوردیده است نیز کاری نادرست است، چرا که نمی‌توان در بررسی یک پدیده دستآوردها و برآیندهای آن را نادیده گرفت و تنها از گوهر راستین آن سخن گفت. گفتن این که از ابن ملجم تا ابوبکر بغدادی انبوهی از مسلمانان در این هزاروچهارسد سال دین خود را نشناخته و قرآنشان را درنیافته‌اند نیز، از منش دانشگاهی بدور است. چه ما را خوش بیاید و چه ناخوش، بخشی از تاریخ اسلام از همان آغاز تا به امروز با ترور سرشته است و گروهی از مسلمانان باورمند که هم پروای دینشان را داشته‌اند و هم از آتش دوزخ در هراس بوده‌اند و هم حدیث و روایت و سیره را می‌شناخته‌اند، کشتن دگرباوران را نه تنها گناه ندانسته‌اند، که آنرا کاری در راستای فرمانهای خدایشان دیده‌اند. بیگمان آنان نیز بمانند مسلمانان نواندیش روزگار ما قرآن را خوانده بوده‌اند و برخی از آنان محمد را نیز به چشم دیده و برداشت خود را از آیه‌های قتال، که در آنها الله فرمان به کشتن دگرباوران می‌دهد، با رفتار او سنجیده بوده‌اند.

به گمان من یکی از سنجه‌های استوار و پذیرفتنی برای دریافت درونمایه درست قرآن کسی است که آن را از الله دریافت کرده‌ است. به دیگر سخن با بررسی نگاه و رفتار و کردار محمد به پرسمان ترور می‌توان تا اندازه‌ای به جایگاه این شیوه نبرد در آموزه‌های اسلامی و قرآنی آشنا شد و دریافت، آیا قرآن پروانه ترور (الفتک) دگراندیشان را به مسلمانان می‌دهد، یا نه، چرا که بسیار دور از باور خواهد بود اگر بپذیریم برداشت محمد از قرآن، یعنی از پیامی که خود آنرا برای جهانیان آورده بود، نادرست بوده باشد. بخش دوم این جستار به بررسی درون دینی (11) سیره نبویه در باره ترور خواهد پرداخت.

دنباله دارد ...

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------
Reign of Terror .1

2. تاریخ یعقوبی، برگ 397 / الطبقات - واقدی، پوشینه یک، برگ 212

3. تاریخ الرسل والملوک – طبری، پوشینه پنجم، برگ 238 / آفرینش و تاریخ - مقدسی، پوشینه دوم، برگ 862

4. تاریخ الرسل والملوک – طبری، پوشینه ششم، برگ 64 / آفرینش و تاریخ - مقدسی، پوشینه دوم، برگ 873

5. آفرینش و تاریخ - مقدسی، پوشینه دوم، برگ 887 / تاریخ‌الکامل – ابن‌اثیر، پوشینه پنجم، برگ 1997

Assassination .6

7. تاریخ‌العبر – ابن خلدون، پوشینه سوم، برگ 152

8. تاریخ‌العبر – ابن خلدون، پوشینه یکُم، برگ 572 – 559

9. نهج‌البلاغه، نامه 77

10. تاریخ گزیده  - حمدالله مستوفی، برگ 521

11. بررسی درون دینی به معنی پذیرش درستی نوشته‌های دینی نیست. ولی در رفتارشناسی مسلمانان بنیادگرا چاره‌ای جز پرداختن به کتابها و نوشته‌هایی که باور ایشان بر آنها استوار شده است، نداریم.

۱ نظر: