نگاهی از درون
قرآنیان (قرآنیون، اهلالقرآن)
گروه بسیار کوچکی از مسلمانان هستند که برآنند اسلام تنها بر پایه قرآن استوار شده
و دینداران به چیزی بیش از آن نیاز ندارند. بجز آنان، نزدیک به همه مسلمانان
"سنت" را هم به قرآن میافزایند (و شیعیان "حدیث ائمه اهلبیت"
و "اجماع" و "عقل" را نیز). راستی را چنین است که نه تنها
پرسمان "ترور و اسلام" را نمیتوان بر پایه قرآن بازگشود، که اگر حدیث و
سیره را به کناری نهیم، مسلمانان حتا نخواهند توانست نماز خود را درست بخوانند،
چرا که قرآن در اینباره خاموشی گزیده است. پس اگر با نگاه به پرسش آمده در بخش
نخست بخواهیم پیوند ترور را با بنیادهای اندیشگی اسلام بَررسیم، باید ببینیم
"سنت"، یا آنچه که محمد کرده و گفته است در این باره چه میگوید. "سیره"
یکی از بُنمایههایی است که میتوان با نگاه به آن برداشت محمد از آیههای قتال
(یعنی آن بخش از قرآن که تروریستهای مسلمان کردار خود را بر آن استوار میکنند) را
دریافت.
یکی از کسانی که به گفته سیرهنویسان
بدستور محمد آماج ترور (در عربی اغتیال) شدند، کعب ابناشرف از یهودیان مدینه بود.
«... و هم پیامبر فرمود: چه کسی شر ابناشرف را از من دفع
میکند که مرا آزرده کرده است؟ محمد ابنمسلمه گفت: من از عهده او برمیآیم ای
رسول خدا و او را خواهم کشت. پیامبر فرمود: این کار را بکن» سیره نویسان در
این باره داستانی پر پیچوخم مینویسند، که در پایان آن فرستادگان محمد کعب را میکشند:
«و محمد ابنمسلمه گفت که چون تیغها بر وی کار نمیکرد،
من کُلَندی [کلنگی] داشتم و وی را فروخوابانیدم و آن کلند بر سینه وی زدم و قوّت
کردم تا از پشت وی بدر شد و جان بداد» (1)
دیگری سلام بنابیالحُقیق
(ابورافع نَضَری – به گفته واقدی) بود که عبدالله بنانیس گزارش کرده است: «پیامبر ما پنج نفر را [...] برای این کار روانه فرمود» و
باز هم در پی داستان پُرکِشِش دیگری «وارد اطاق شدیم و او
را که از سپیدی بدن همچون پارچه پنبهای سپیدی مینمود دیدیم که همچنان افتاده و
خواب است [...] پس شمشیرم را روی شکمش گذاشتم و به آن تکیه دادم و آن قدر فشردم که
از سوی دیگر بیرون آمد و صدای خشخش شمشیر را بر روی تشک شنیدم، آنگاه دانستم که
ضربه کاری است» (2).
سهدیگر عصماء بنت مروان بود که
واقدی در باره کشتن او چنین مینویسد: «عصماء همواره
اسلام را عیب میکرد و پیامبر را میآزرد [...] عُمیر ابنعدی [...] بر بالین او
رفت. تنی چند از فرزندان عصماء در کنارش خفته بودند و یکی از آنان که شیرخوار بود،
سر بر سینه مادر داشت [...] آنگاه شمشیر خود را بر سینه او نهاد و چنان فشرد که از
پشتش بیرون آمد [...] پیامبر پرسید آیا دختر مروان را کشتی؟ گفت: آری، و آیا گناهی
کردم؟ پیامبر فرمود در این مورد حتا دو بز هم شاخ به شاخ نمیگذارند (ارزش این
حرفها را ندارد) [...] و عمیر را به بینا ملقب کرد» (3).
چهارمین ایشان ابوعَفَک بود که: «پیرمردی یکسدوبیست ساله [بود] و یهودی، و مردم را بر رسول خدا
میانگیخت و شعر میسرود. سالم بنعُمَیر [...] در جنگ بدر هم حاضر بود و سوگند
خورد و نذر کرد که ابوعَفَک را بکشد [...] ابوعفک بستر در جلوخان انداخت و سالم
آگاه شد و نزد او رفت و شمشیر بر جگرگاهش نهاد و سنگینی خود را بر شمشیر انداخت و
چندان فشرد که در بستر فرورفت» (4).
بر این فهرست میتوان چندین نام
دیگر را هم افزود که خوانندگان کنجکاو میتوانند آنها را در سیرههای گوناگون
بیابند. راستی را چنین است که سیرهها در باره ترورهایی که بدستور محمد انجام
گرفتهاند همسخنند و جایی برای چونوچرا نمیگذارند و همین دستآویزی برای
مسلمانان بنیادگرا و ستیزهجو همچون خمینی شده است که بگویند: «میگویند که اسلام چون رحمت است، [...] نباید آدمکشی بکند.
آنهایی که ریشه عذاب را میدانند، آنهایی که معرفت دارند [...]، آنها میدانند که
حتی برای این آدمی که دستش را میبرند برای این کاری که کرده است، این یک رحمتی
است . [...] برای آن کسی که فسادکُن است ، اگر او را از بین ببرند یک رحمتی است بر
او. این طور نیست که این جنگهای پیغمبر مخالف با رحمهللعالمین باشد، موکد رحمهللعالمین
است» (5).
نه تنها نواندیشان دینی ما، که
چهرهها و گروههای بسیاری از مسلمانان در سرتاسر جهان برآنند که محمد در زمان
زندگی خود هرگز فرمان به ترور نداده است و برخی از آنان حتا تا بجایی پیش میروند
که ترور را "حرام شرعی" مینامند (6). آنان با بازگوئی حدیثی از محمد که
گویا گفته است: «الایمان قیدّالفتک، المؤمن لایفتک /
ایمان بر ترور بند مینهد و مؤمن ترور نمیکند»، همه گزارشهای آمده در سیرهها
را نادرست مینامند و برآنند که اگر حدیث راست باشد، پس باید سیرهنویسان دروغ
گفته باشند.
مرا به درستی یا نادرستی این حدیث
کاری نیست و آنرا به کارشناسان "رجال و الدرایه" وامیگذارم. همین
اندازه خواندهام که چنین حدیثی در کتابهای پذیرفته شده در میان شیعیان آمده و
آنان بر درستی و استواری آن باور دارند. برای نمونه در "شرح فارسى شهاب
الاخبار" آمده است: «ايمان بند برنهاده است ناگاه
كشتن را، يعنى هر كه را ايمان بُود بايد كه كس را به غفلت نكشد، اگر چه دشمن خدا و
رسول باشد» (7). در اینجا برآنم که نشان دهم، "حدیث" در رویارویی
با "سیره" چه جایگاهی دارد. اگر سیره را به کناری نهیم، محمدی هم در کار
نخواهد بود، زیرا الله در کتاب خود (به وارون تورات و انجیل) در باره فرستادهاش
یکسر خموشی گزیده است. "محمد تاریخی" تنها و تنها در بستر سیره است که
جان میگیرد، همانگونه که علی و ابوبکر و عمر و عثمان و دیگر چهرههای برجسته
روزگاری که "صدر اسلام" نامیده میشود نیز، هستی تاریخی خود را وامدار
سیره هستند.
در جایی که گزارشهای تاریخی در
سیرهها و بویژه داستان ترورها در همه سیرههای شناخته شده کمابیش یکسانند و از
همپوشانی بالایی برخوردارند، در باره حدیث سخن فراوان است. "حدیث" از
ریشه "حَدَثَ" در چَم هر چیز نو یا "جدید" است و در برابر "قدیم"،
که در آن روزگار نام قرآن بود. در میان مسلمانان از دیرباز تا کنون نه تنها بر سر
درونمایه حدیثها، که بر سر شمار آنها و راستگوئی گویندگانشان نیز بگومگو بوده است.
برای نمونه واقدی میگوید عمر گزارش حدیث را برنمیتافته و نخست در پی گردآوری
حدیثها بوده است و سپس از ترس آنکه امت محمد قرآن را رها کنند و به حدیث بپردازند،
از این کار پرهیخته است (8) و همچنین در صحیح بخاری است که همو ابوهُرَیره را به
کیفر دروغ بستن بر پیامبر به باد تازیانه گرفته است. شاید نگاهی کوتاه به گویندگان
حدیث و آمار حدیثهایشان تُهی از هوده نباشد:
ابوبکر 142 حدیث، عمر 539 حدیث،
عثمان 140 حدیث، علی 586 حدیث (9). در گذر چندین دهه دستگاه بزرگ و پیچیدهای در
حدیثپردازی پدید آمد، چنانکه ابنخلدون میگوید: «امام احمد بنحنبل گفته است این کتاب مشتمل بر سیویک
هزار حدیث است و [...] این کتاب را از میان هفتصدوپنجاه هزار حدیث برگزیدهام» (10) و تازه همان سیویک هزار نیز چندان بیپایه و ساختگی
بودند به گفته ابنخلدون «روایت ابوحنیفه به هفده یا در همین حدود (تا پنجاه حدیث) رسیده است» (11). پس اگر کسی همچون امام
اعظم مسلمانان سُنّی، سختگیر و درستکار باشد، چیزی بیش از هفده حدیث درست نخواهد
یافت.
به دیگر سخن میتوان نزدیک به همه
حدیثهای شناخته شده را نادیده گرفت و بمانند ابوحنیفه همچنان مسلمان بود (که
پیروانش با نزدیک به نیممیلیارد تَن پرشمارترین گروه مذهبی در درون اسلام هستند).
ولی اگر سیره را نادیده بگیریم، تاریخ اسلام و در پی آن نزدیک به همه چهرههای
برجسته آن را بایست به باد فراموشی بسپاریم. بدینگونه میتوان دید که در رویاروئی
حدیث و سیره، از نگاه دروندینی و در چشمان یک مسلمان باورمند نیز، پیروز این
میدان نه حدیث، که سیره خواهد بود، چرا که بر تارک سیرهنگاری نامهایی چون واقدی و
طبری و ابنخلدون و ابناثیر نشستهاند، که در پهنه تاریخنگاری پادشَهانند و در
برابر آنان از کسانی که بیشترین حدیث را از زبان محمد بازگو کردهاند، یکی ابوهُرَیره
است، که تنها سه سال در کنار محمد زیست و تَنَش از بس دروغگوئی با تازیانه عُمر
آشنا بود. پس از نگاه دروندینی اگر به ناهمخوانی حدیث و سیره بنگریم، باید از
حدیث به سود سیره چشم بپوشیم و بپذیریم که گزارشهای آمده در بالا درستند و محمد
فرمان به ترور دشمنان خود داده بوده است.
ولی حتا اگر با چونوچرای بسیار
بپذیریم که حدیث بالا درست است، باز هم نمیتوانیم گفت که سیرهنویسان دروغ گفتهاند.
در جایی که الله بارها و بارها در قرآن فرمانی را به کنار مینهد و آن را با
فرمانی نو جایگزین میکند (ناسخ و منسوخ)، چرا نباید پذیرفت که پیامبر او نیز دست
به چنین کاری زده باشد؟ مگر در قرآن نیست که: «وَمَا
يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى/ و از سر هوس سخن نمیگوید،
این سخن بجز وحیی که فرومیآید نیست. النجم 3و 4»؟ برای آنکه بیپایه سخن
نگفته باشم، به نمونهای از رفتار مسلمانان و برخورد محمد و الله با آنان میپردازم،
تا دانسته آید که راست بودن حدیث، چیزی از استواری سیره نمیکاهد و محمد میتواند
نخست فرمان به ترور داده و سپس از آن پرهیز دادهباشد و یا حدیث فتک را سالها پیش
از آن ترورها بر زبان رانده باشد:
یکی از جنگهای مسلمانان که در آن
مجاهدان اسلام دست به یک دُژکاری بزرگ زدند و نکوهش محمد را بر جان خریدند، رخدادهای
پس از جنگ "بدر اُولا" بود: «چون سید از غزو
بدر اُولا باز گردید، در ماه رجب عبدالله ابنجحش را با هشت سوار از مهاجران
بفرستاد تا [...] تجسس احوال قریش کند [...] اتفاق را کاروانی از قریش جانب طائف
میآمدند [...] پس دل بر آن نهادند که بر کاروان زنند و هرکه را توانند بکُشند و
هرچه توانند ببرند [...] و یکباره بر کاروان زدند و دو تن دیگر از ایشان اسیر
کردند و باقی بگریختند و بارها بگذاشتند [...] سیّد آن حرکت از ایشان خوش نیامد،
از بهر آنکه در ماه رجب قتال کردند [...] عبدالله ابنجحش و دیگر اصحاب دلتنگ شدند
و از دست بیفتادند و پنداشتند که حق تعالا بر ایشان خشم گرفته است و به آن حرکت
هلاک خود کردهاند و مسلمانان دیگر ایشان را سرزنش میکردند» ابناسحاق رخدادهای پس از این جنگ و رفتار و گفتار یهودیان
قریش را یکبیک باز میگوید و سپس مینویسد: «حق تعالا تسکین اصحاب سیّد را و رَدّ طعن کافران را و
دفع شر ایشان را، این آیت فروفرستاد: ای محمد، کفار قریش را بگوی که از سر استهزاء
از تو سؤال میکنند و طعن در دین تو میآرند که قِتال در ماه حرام گناهی بزرگ است،
لیکن بازداشتن شما مسلمانان را از راه حق و شرک آوردن شما به خدای و پیامبران وی و
فتنه افگندن شما مسلمانان را، تا از دین و اسلام بیرون شوند بزرگتر است در اِثم و
معصیت از قِتال در ماه حرام [...] پس چون این آیت فرو آمد، آن غم از دل مسلمانان
بشُد و عبدالله ابنجحش و رفیقان وی دلخوش شدند» (12)
در پی کاری که به
گفته سیرهنویسان نه تنها در فرهنگ همگانی آنروز عرب، که در چشم محمد نیز بسیار
نکوهیده و ناپسند بوده است، الله آیه 217 سوره بقره را فرو میفرستد و اگر چه خود
در آغاز آن میگوید «از تو در باره ماهى كه كارزار در آن
حرام است مىپرسند، بگو كارزار در آن گناهى است بزرگ» و بر این فرمان خود
در آیه 36 سوره توبه نیز انگشت مینهد، ولی با گفتن اینکه گناهِ کارهای مشرکان
بسیار بزرگتر از جنگ در ماه حرام است، بندگانش را آرامش میبخشد. بدینگونه از
روزی به روز دیگر و با یک نشست و برخاستِ جبرئیل آنچه که گناه بشمار میآید و خاطر
مسلمانان را آشفته میدارد، به فرمان الله پسندیده شمرده میشود تا مجاهدان مسلمان
شادمان گردند. نیک اگر بنگریم، چه در باره ترور و چه در باره جنگ و کشتار در
ماههای حرام با پدیدهای روبرو هستیم که از نگرگاه درون دینی هیچ ستیزی درخود و
باخود ندارد. از آنجا که الله نماد دانائی بیکرانه است و محمد نیز فرستاده اوست،
نیازی نیست که از دل درستی یک فرمان، نادرستی فرمانی دیگر بدَرآید، قرآن در درازای
بیش از دو دهه بر محمد فروفرستاده شده است و به فراخور روزگار و جایگاه مسلمانان
در جامعه آنروز عرب دچار دگرگونی گشته است. مگر نه این است که از نگاه دروندینی
مکّی یا مدنی بودن یک آیه و "شأن نزول" آن برای دریافت درونمایهاش
ناگزیر است؟ پس به ناهمخوانی حدیث "فتک" و گزارشهای تاریخی نیز از این
نگرگاه باید نگریست و پذیرفت که راست بودن یکی، به چَم دروغ بودن آن دیگری نیست.
****
آیههایی از قرآن که فرمان به کشتن
دگراندیشان میدهند (آیات قِتال)، در چشم بخش کوچکی از مسلمانان فرمانهای بی چونوچرای
الله برای کشتن نامسلمانان و همچنین مسلمانان سُستدین هستند. تروریستهای مسلمان
در بررسی سیره پیامبرشان به گزارشهایی برمیخورند که در همخوانی موبمو با برداشت
آنان از واژه "قتال" هستند و بدین باید انبوهی از حدیثها را افزود که
همه بر همین طبل میکوبند و در همین شیپور میدمند. آیا میتوان گفت اسلام بر پایه
فرمانهای کتاب دینیاش، رفتار پیامبرش و آنچه که بدست پیروانش در گذر 1400 سال
انجام پذیرفته است، آبشخوری برای ترور است؟
به گمان من اسلام در جایگاه دینی
خود دارای یک "ایستائی" است و در جایگاه تاریخیاش برخوردار از یک
"دگردیسی". مسلمانان باورمند نه میتوانند قرآن را به کناری نهند و نه
میتوانند چیزی از آن بکاهند و نه بر آن بیافزایند. به دیگر سخن قرآن بخش نهادینه
و ایستای اسلام است که همه آنچه در آن است به همانگونه که هست، درست است و تنها میتوان
بر سر برداشت و خوانش (بخوان تأویل و تفسیر) آن سخن گفت. این جایگاه نهادینگی قرآن،
ریشه ایستائی اسلام است، چرا که حتا آیهای که در آن مشرکان "نجس"
خوانده میشوند و یا آیه دیگری که فرمان به کتک زدن زنان میدهد، نادرست نیست و
مسلمان راستین باید با رویکردی نوین به برداشتی درست و انساندوستانه از آن برسد.
از دیگر سو اسلام نیز به مانند هر
پدیده تاریخی دیگری دارای یک دگردیسی همیشگی است، با همه فراز و نشیبهایی که
گریبانگیر چنین پدیدههای تاریخی است. نه تنها اسلام سده بیستویکم را نمیتوان با
اسلام سده هفتم یکسان دانست، که جهان اسلام پَس و پیش از انقلاب اسلامی نیز یک
جهان همگن و همگون نیست. اسلام نیز به فراخور پیرامونش و در پیوند با چهره همگانی
جهان دچار دگرگونی میشود و روزی به جامه فرهنگِ پنهان جامعههای سکولار کشورهای
خاورمیانه در دهههای چهل تا هفتاد سده بیستم درمیآید و دیگر روز چهره خمینی و
طالبان و ابوبکر بغدادی را بخود میگیرد. ولی همین اندازه که از دل این جهانبینی در
هر سدهای و از دل هر نسلی چنین تبهکارانی بدرمیآیند، نشانگر آن است که اسلام هم
در ایستائی و هم در روند خود، گنجایش ستیزهجویی را بسیار فراتر از مرز کشتار و
شکنجه و ویرانی دارد.
با این همه بررسی فراگیر پرسمان
"اسلام و ترور" در کنار "نگاهی بر گذشته" و "نگاهی از
درون" نیازمند نگاهی نیز از بیرون است.
دنباله دارد ...
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از
ایرانزمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------
1. سیره ابناسحاق، 319، کتاب المغازی، 137
2. سیره ابناسحاق،
383، کتاب المغازی، 237
3. الطبقات - واقدی، پوشینه 2، 24
4. الطبقات - واقدی، پوشینه 2، 25
5. صحیفه نور – خمینی، پوشینه 19،
115
6. سه فعل حرام شرعی در اقدامات
تروریستی داعش – یوسفی اشکوری
7. شرح فارسى شهاب الاخبار - قاضی
ابو عبدالله محمد بنسلامة بنجعفر بنعلی بنحکمون مغربی قضاعی، برگ 59
8. الطبقات - واقدی، پوشینه 3،
247
9. اصحاب صُحاح سته – محیالدین
صالحی، مقدمه
10. مقدمه - ابنخلدون، پوشینه دو،
فن حدیث، 161
11. همانجا، 164
12. سیره ابناسحاق، 265، تاریخالکامل – ابناثیر، پوشینه سوم، 942، تاریخ بلعمی، بخش سوم، 82
بسیار آموزنده و بجا و بموقع. دستتان درد نکناد.
پاسخحذفمنتظر بقیه اش هستیم.
نوش...
سپاس و باز هم سپاس از پیامهای دلگرم کننده
حذفدر مقایسه اهمیت حدیث و سیره، همچون یک معلم زبده، بحث را بسیار قابل فهم و توجیه پذیر توضیح دادید بی آنکه نیاز به اضافه گویی باشد... زنده باد 👏
پاسخحذف