نگاهی از برون
نگاه بروندینی به اسلام یک نگاه
همگون و همگن نیست. شاید بتوان این نگاه را دارای دو شاخه سِتَبر و دهها و شاید
سدها شاخه نازک دانست. بزرگترین بخش پژوهندگان بروندینی اسلام کسانی هستند که بُنمایههای
سنتی آن را میپذیرند و بدینگونه با دینداران از این نِگَر همسُخنند. آنچه که به
این پژوهشگران چهره دیگری میبخشد، همانا "بیایمانی" آنان به اسلام
است. بدینگونه اگر در نگاه دروندینی "محمد فرستاده الله و قرآن سخن او"ست،
در نگاه بروندینی "محمد مردی است که در سده ششم تا هفتم میلادی میزیسته
است و مسلمانان او را فرستاده خدا میدانند و برآنند که قرآن بر او فروفرستاده شده
است". در هر دو نگاه، هستی محمد و اینکه قرآن بر زبان او روان شده است،
پیشاپیش پذیرفته میشود.
با چنین رویکردی نمیتوان به پاسخی
شایسته به پرسمان ترور در اسلام رسید، چرا که نگاه بروندینی سنتی با پذیرش پیشدادههای
مسلمانان تنها میتواند در پیرامون همین دادهها کنکاش کند، ولی بوارونه پژوهندگان
مسلمان ابزارهای دروندینی را در دسترس ندارد تا بداند آیا این حدیث یا آن روایت
از استواری و درستی برخوردار است یا نه. او تنها میتواند از خود بپرسد، اگر
تاریخنگاران در باره ترورهای انجام گرفته به فرمان محمد دروغ گفتهاند، انگیزه
آنان از این کار چه بوده است؟ و اگر کسانی براستی بر پیامبر خود گناهانی چنین
ستُرگ بَربَسته باشند، آیا میتوان سخنان دیگر آنان را پذیرفت؟
برای دینداران (چه نواندیش باشند و
چه کهنهپرست) سنجه درستی یا نادرستی یک گزارش، محمد است (و برای شیعیان ائمهاطهار
نیز). پژوهشگران بروندینی ولی محمد را انسانی میدانند بمانند هر انسان دیگری، که
میتواند دروغ بگوید، نیرنگ بسازد و بفریبد. ولی آنان نیز برای یافتن سنجهای برای
آزمودن راستی و ناراستی یک گزارش، چارهای جز دست یازیدن به نوشتهها و دیگر
بُنمایههای دروندینی ندارند و بدینگونه در دایرهای بسته گرفتار میآیند که راه
برونرفت از آن به چالش گرفتن همین بُنمایههاست. از دیگر سو کَمبود (یا بهتر
بگوئیم نَبود) بُنمایههای بروندینی همزمان، ره بدانجا میبرد که سدهاهزار برگ
نوشته شده در باره تاریخ آغازین اسلام، تاب کوچکترین راستیآزمائی را نیز نمیآورند،
چرا که تنها گواه آنان برای درستی خویش، خودشان هستند. هیچ نویسنده یا گزارشگر
بروندینی همزمان را نمیتوان یافت که بشود او را به رویارویی با واقدی فرستاد، تا
در یک همسنجی زمانمَندانه، راست و دروغ گزارشهای نخستین سیرهنویس اسلام آشکار
شود.
از این نِگَر، نگاه بروندینی سنتی
کمابیش به همان پاسخهایی میرسد که نگاه دروندینی پیشتر به آنها رسیده است؛ بسته
به خوانش از دین و سنگین کردن یک سوی ترازو میتوان ترور را پدیدهای دانست که میتواند
از اسلام برآید یا برنیاید. به گمان من نگاه سنتی به دین اسلام، بُنمایههای
نوشتاری آن و تاریخ پیدایشش چه از برون باشد و چه از درون، شاید تنها بتواند بکار
رفتارشناسی گروههای گوناگون اسلامی بیاید و نشان دهد ستیزهجویی در کدام بخش از
تاریخ و بافتار این دین ریشه دارد و رواداری و آشتیجویی در کجای آن، ولی پاسخ به
پرسمان ترور را باید در نگاه بروندینی بازنگَرانه جُست، در نگاهی که پایبندانش با
به چالش گرفتن تاریخ سُنتی اسلام، شاخه دیگر نگاه بروندینی را میسازند.
نگاه بازنگَرانه بر پایه آموزههای
دانشگاهی، همه بُنمایههای پذیرفته شده اسلام را، از قرآن و حدیث و روایت و سیره
به چالش میگیرد. برای نمونه همین که شیوه همه ترورها یکسان بوده است (نوک شمشیر را بر سینهاش نهاد وسنگینی خود بر دسته آن افکند، تا
نوک آن از پشت قربانی بدر شود) باید خواننده را در درستی آنها دچار گُمانه
کند. یا اینکه از علی، نخستین مرد مسلمان و برادرزاده، داماد و نزدیکترین صحابه
محمد تنها 586 حدیث برجای مانده و از ابوهُرَیره، که تنها سه سال در کنار محمد
زیست نزدیک به چهارهزار، باید خوانند را به شگفتی وادارد. همچنین است موشکافی شگفتانگیز
سیرهنگارانی که بیش از یکسدوپنجاه سال پس از مرگ محمد رفتار و گفتار او را موبمو گزارش میکنند
و برای نمونه میدانند در کدام رخداد گوشت کدام جانور را خورده و کدام بخش آن را
بیشتر پسندیده، یا در کدام روز و چگونه با کدام همسر خود همبستر شده است.
شاید یک نگاه فهرستوار و گذرا بر
تاریخ پیدایش فرهنگ نوشتاری در جهان اسلامی اندکی ما را به پاسخ نزدیکتر کند. از
نگرگاه بازنگرانه نه میتوان به هستی محمد باور داشت و نه هستی کسانی چون ابوبکر و
عمر و عثمان و علی را پذیرفت، چرا که از آنان کسی جز نگارندگان سیره سخنی نگفته
است، و سیرهنگاران همه از روی دست یکدیگر نوشتهاند. از خلیفههایی که بر نیمی از
جهان شهرنشین آن روزگار فرمان میراندند و اورنگ سروری ایران و روم را در هم شکسته
بودند، نه سکهای برجای مانده است و نه سنگنبشتهای. از معاویه (خلیفه پنجم
تاریخنگاری سنتی) ولی هم سکه بجای مانده و هم سنگنبشته، پس میتوان بر هستی مردی
بنام معاویه باور داشت، همچنین بر این که او فرمانده (امیرالمؤمنین) بوده است،
همین و نه چیزی بیش. این، شیوه بررسی دانشگاهی است که هر سخنی را تنها از آن رو که
هزاروچهارسد سال بازگفته شده است، نمیپذیرد و در جستجوی دادههای آزمونپذیر
تاریخی است.
تاریخنگاری سنتی بما میگوید در
سال 128 خورشیدی (750 م.) و با شکست مروان دوم کار دودمان بنیامیه پایان گرفت و
عباسیان بر سر کار آمدند. گفتنی است که ابنخلدون در این بخش سخن از "آغاز
دُوَل شیعه" میراند (1). از آنجا که آماج من در این جُستار بررسی ترور در
اسلام است، و پرداختن به ساختار دستگاه فرمانروائی عباسیان سخن را بدرازا خواهد
کشاند، به همین اندکِ آمده در زیر بسنده میکنم، تا زمانی دیگر.
همزمان با استوار شدن پایههای
فرمانروائی نوادگان عباس، جهان اسلام به یکباره و ناگهان با پدیدههای نوینی روبرو
شد. در جایی که مسلمانان تا به آنروز (150 سال کمابیش) هیچ نوشتهای بجز قرآن در
دسترس نمیداشتند، در گذر چند دهه بناگاه هم کتابهایی در حدیث پدید آمدند و هم
شاخههای گوناگون دینی پاگرفتند و هم اسلام ناگهان از یک تاریخ موشکافانه نوشتاری
برخوردار شد. نگاهی به زمانبندی این پدیدههای تاریخی و بازه زمانی که در آن پدید
آمدهاند، شاید نور اندکی بر آغاز ناروشن اسلام بیفکند.
تاریخ: نخستین سیره پیامبر از آن محمد بناسحاق بنیسار
147-83 (768-704) است که در بغداد درگذشت. از آنجا که کتاب او در دسترس نیست،
کهنترین سیره نگاشته شده محمد را کتاب المغازی میدانند، که نگارنده آن محمد بنعمر
بنواقد الواقدی 202-126 (823-747) نیز در بغداد درگذشته است. عبدالملك بنهشام بنايوب
الحميری 213-؟ (834-؟) گزارنده کتاب ابن اسحاق است، که در فسفاط (قاهره) مرگ یافته
است و سرانجام محمد بنسعد بنمنيع البصری 224-163 (845-784) نیز در بغداد درگذشته
است.
حدیث: در گردآوری حدیث محمد بناسماعيل بنابراهيم بنالمغيره
البخاری 249-189 (870-810) پیشتاز و در پی او مسلم بنالحجاج النيشابوری 254-196
(875-817) روان بود. دیگر گزارندگان حدیث، ابوداود سليمان بنالاشعث بنإسحاق
السجستاني 259-196 (888-817)، محمد بنعيسى بنسوره السلمي الترمذی 271-204
(892-825)، ابوعبدالله محمد بنيزيد بنماجه الربعي القزويني 266-203 (887-824) و
احمد بنعلي بنشعيب النسائی 294-209 (915-830) نیز برخاسته در همین بازه زمانی
هستند.
مذهب: در همین بازه زمانی مذهبهای چهارگانه سُنیان نیز پدید آمدند. ابوحنیفه النعمان بن ثابت بنمرزبان 174-78 (767-699) بنیان مذهب حنفی را گذاشت، که امروزه نزدیک به نیم میلیارد مسلمان پیرو آنند. مالك بنانس بنمالك بنابیعامر الاصبحی 174-94 (795-715)، محمد بنادريس الشافعی 199-146 (820-767) و ابوعبدالله احمد بنمحمد بنحنبل الشيبانی 234-159 (855-780) دیگر امامان مذهبهای تسنُّن نیز فرزندان همین زمانه پیشگفته بودند.
فرمانروایان: این بازه زمانی 9 خلیفه عباسی از
المنصور 158-136 (775-754) تا المتوکل 247-232 (861-847) را در بر میگیرد. گفتنی
است که المتوکل را باید واپسین خلیفه عباسی دانست که هنوز فرمانش روان بود و تنها
به جایگاه "امیرالمؤمنین" بسنده نمیکرد. پس از او و با برآمدن خاندانهای
پادشاهی ایرانی جایگاه خلیفه به رهبر دینی فروکاسته شد و اگرچه تاریخنگاران دودمان
عباسی را تا آمدن هولاکو و نَمَدمال کردن مستعصم دنبال گرفتهاند، پس از متوکل از
این دودمان نیرومند و کشورگشا چیزی بجز یک سایه کمرنگ بجا نمانده بود.
پس میبینیم که سامانیابی اسلام و
نوشتاری شدن آن در نیمسَده نخست فرمانروائی عباسیان آغاز شده و در نیمسَده دوم
آن انجام یافته است. به دیگر سخن، سیرهنگاری، حدیثگزاری و مذهبسازی پابهپای
گسترش و ژَرفایابی دستگاه فرمانروائی عباسیان و سرکوب خیزشهای دگردینان (از
مسلمانانی چون نفسزکیه گرفته تا خرّمدینانی چون بابک) پیش رفته، یا اگر درستتر
بنگریم، به پیش رانده شده است. عباسیان، که در سپهر آشفته پس از فروپاشی ساسانیان
بدنبال پذیرفتگی میگشتند، بر آن بودند جایگاه خود را در میان این "امتِ"
تازهپدیدارشده با برساختن داستانهایی درباره پیدایش اسلام و بویژه خاندان محمد،
که برادرزاده عباس بنعبدالمطلب خوانده شده بود، استوار کنند. شاید برساختن نخستین
حدیث کار "داعیان" عباسی بوده باشد، که میگفتند: «آغاز این کار چنان بود که پیامبر خدا (ص) به عباس بنعبدالمطلب
آگاهی داد که خلیفگی به فرزندان او خواهد رسید. از آن پس فرزندان او پیوسته
فرمانروائی را میبیوسیدند و در باره آن در میان خود به راز گفتوگو میکردند»
(2). آیا براستی "ابنعباس"ی در کار بوده و عباسیان خود را بدروغ
نوادگان او دانستهاند، یا اینکه خود این چهره برجسته تاریخ اسلام را (که بسیاری
از حدیثهای شناخته شده از اویند) سیره نویسان برساختند، تا سفاح و منصور و فرزندان
آنان شایستگی خلافت را بیابند؟
با اینهمه باید تاریخ را اندکی
بیشتر شکافت، تا داوری در باره سیاست "دینسازی" عباسیان دادگرانه باشد،
سیاستی که آماجش برساختن یک ایدئولوژی سیاسی بود، که بتواند جایگاه تُهی آئین
زرتشتی (ایدئولوژی ساسانیان) را پُر کند.برای دریافتن سیاست دینی عباسیان، و اینکه
این سیاست در یک ستاد فرماندهی برنامهریزی شده است، شاید نگاهی کوتاه به دیگر
سیاستهای عباسیان راهگشا باشد:
در سال 211 (833) مأمون «به اسحاق بنابراهیم در بغداد نامهای نگاشت و از او خواست تا
دادرسان و علما و حدیثگویان قرآنی را پیرامون قرآن بیازماید، اگر باور کسی چنین
بود که قرآن آفریدهای است حادث، راهش بگشایند و گزندیش نرسانند، و هر کس از گفتن
این سخن خویش بداشت، به آگاهی مأمون رسانند تا او خود آنچه میخواهد به جای آرَد»
(3) این نامه سرآغاز رخدادهایی شد که در تاریخ اسلام "مِحنَه خلق
القرآن" نام گرفتند. این سیاست دینی مأمون که تا سالهای آغازین فرمانروائی متوکل
پیگیرانه دنبال میشد، در پی آن بود که از سویی خوانشی ویژه از اسلام را به
مسلمانان بپذیراند و از دیگر سو، ریشه حدیث را که گویندگانش قرآن را به چالش
گرفته بودند، بخشکاند، زیرا آن گلوله برفی کوچک، که عباسیان در راستای آماج خود
پرتاب کرده بودند، میرفت تا به بهمنی ویرانگر فرارویَد؛ شمار حدیثها بروزگار مأمون
به بیش از هفتسَدهزار رسیده بود. از سرشناسترین قربانیان این سیاست یکی نیز امام
احمد بنحنبل (بنیانگزار شاخه حنبلی در مذهب تسنُّن) بود که پوست تنش در زیر
تازیانه برآمد.
از دیگر نمونههای سیاستی که دارای
یک سِتاد فرماندهی بود و با برنامهریزی سختگیرانه به پیش میرفت، دیوانی بود بنام
"دیوان النقابت". از هنگامی که عباسیان خویشاوندی با محمد را پایه
شایستگی خود برای خلیفگی نهادند، انبوهی از دیگر مسلمانان نیز بر آن شدند که از
این جایگاه ویژه برخوردار و از دستآوردهای آن بهرهمند شوند. بدینگونه هر روز کسی
در جایی سربرمیکرد و خود را "سیّد" مینامید. عباسیان برای پیشگری از
پیامدهای این پدیده که میتوانست جایگاه ویژه آنان را در درون جامعه اسلامی به
چالش بگیرد، دیوانی ساختند بنام "نقابت"، که کارش ساماندهی وابستگان بنیهاشم
بود. این دیوان دستگاهی بسیار گسترده بود، که بی پروانه آن کسی نمیتوانست خود را
هاشمی یا سیّد بنامد. کارگزاران این دیوان را نقیب و سرکرده ایشان را نقیبالنقبا مینامیدند
(4).
************
ما گزارش پیدایش و برآیش اسلام را
بدانگونه که میشناسیم، پذیرفتهایم، زیرا ابناسحاق (که درباره بود و نبودش سخن
بسیار است) و در پی او واقدی و ابنهشام و ابنسعد چنین نوشتهاند. برای راستیآزمائی
سخنان آنان هیچ کتاب و سَند دیگری در دسترس ما نیست، همانگونه که بررسیدن درستی و
نادرستی حدیثها ناشدنی است، چرا که گزارندگان این حدیثها خود چهرههایی هستند که
پیشتر در آن سیرهها ساخته و پرداخته شدهاند (5). بدینگونه از نگرگاه آکادمیک
ناب، ما با انبوهی از دادههای تاریخی روبروییم، که اگرچه در درون خود همپوشانی و
همآوائی شگفتانگیزی دارند، ولی تن به هیچگونه آزمایش راستییابی نمیدهند، زیرا
هیچ گواه دیگری بر سخنان آنان نیست و واقدی و ابنهشام خود گواه خویشتنند.
از نگرگاه بروندینی نه محمد، نه
چهار خلیفه نخست و نه لشکر انبوه "اصحاب" و "کاتبان وحی" و
"تابعین" و "اتباع تابعین" هیچ جایپایی از خود در تاریخ
برجان نگذاشتهاند و اگر سیاست دینی عباسیان در دینسازی نمیبود، ای بسا ما تا به
امروز نیز نامی از آنان نمیشنیدیم. به گمان من چه گزارشهای تاریخی و چه حدیثها،
پاسخ به نیازهای ایدئولوژیک یک امپراتوری بالنده و گسترده بودهاند که میخواست با
پاینهادن در جایپای شاهنشاهی نیرومند ساسانی، در پیروی از آنان از آئینی پراکنده
(مسیحیت یکتاپرستانه خاوری) یک ایدئولوژی حکومتی (اسلام) بسازد (6). ما امروزه
تنها پاسخها را میشناسیم و نمیدانیم این دستگاه گسترده و چند لایه دینسازی به
کدام پرسشها و نیازهای نهاد دیوانسالاری عباسی پاسخ گفته است؛ پرسشها از یاد رفته
و پاسخها بجای ماندهاند.
بدینگونه و با دگرگون کردن رویکرد از "اسلام در جایگاه یک دین آسمانی" به "اسلام در جایگاه یک گفتمان حکومتی" چهره پرسش ما نیز دگرگون میشود. اگر آنچه در بالا آمد پذیرفتنی باشد، میتوان پنداشت داستانهای برساخته شده بدست سیرهنگاران یک سیاست برنامهریزی شده در ساختن دستآویزهایی دینی، برای رفتارهای کارگزاران خلیفه در راستای ترور حکومتی بوده باشند، همانگونه که دشمنان آنان (برای نمونه شیعیان علی، خارجیان و مانندگان آنان) نیز میتوانند در رویاروئی با عباسیان حدیثهایی فراخور روزگار خود (مانند حدیث فتک) را برساخته باشند. در چنین چارچوبی، و در رویکردی که به اسلام در جایگاه یک گفتمان تاریخی مینگرد که پیدایش و فرآیند آن نزدیک به سه سده بدرازا کشیده است، تا در روزگار عباسیان بدان چهرهای درآید که ما میشناسیمَش، دیگر سخن از محمد و علی و وحی و جبرئیل راندن، کاری بیهوده است. اسلام همه آن چیزی است که در پیوند با این واژه میشناسیم؛ از داستانهای سیرهنگاران گرفته تا حدیث و رفتار محمد و جانشینان او تا جمهوری اسلامی و داعش و طالبان. از قرآن تا حلیهالمتقین و کشفالاسرار و قبضوبسط شریعت همهوهمه در درون گفتمانی بنام اسلام جای میگیرند. برای نمونه اگر نگاه دروندینی و بروندینی سنتی بر آنند که سنگسار یک حُکم اسلامی نیست، نگاه آکادمیک سنگسار را بر پایه پیشینه تاریخیاش بخشی از این گفتمان میداند.
از نگاه دروندینی میتوان ترور را
ابزاری برای پیشبُرد و گستراندن فرمان الله دانست، که هم در قرآن، هم در سیره نبوی
و هم در تاریخ رسمی اسلام از آغاز تا به کنون، میتوان بُنمایههای آن را یافت.
از نگاه بروندینی و اگر بخواهیم پژوهش خود را بر
پایه "دادههای آزمونپذیر" (7) استوار کنیم، خواهیم دید که یکسدوپنجاه
سال نخست تاریخ اسلام، چیزی جز یک مغاک تیره و تهی نیست و باید بپذیریم دانستههای
ما از یکونیم سده آغازین پس از فروپاشی ساسانیان (خلفای راشدین و دودمان اموی)
نزدیک به هیچ است، چرا که بجز سنگنبشتهای و سکهای چند، هیچ داده آزمونپذیری از
این روزگار در دست نداریم. پس جستجوی ریشههای ترور در چنین بازهای کاری بیهوده و
بیسرانجام خواهد بود. در برابر آن، روزگار عباسیان دستکم نگارندگانی را پرورده
است که رخدادهای زمان خود را نگاشتهاند و سخنانشان در همسنجی با نوشتههای بروندینی
آزمونپذیر است (8). آغاز خلافت عباسیان درست همان بزنگاه تاریخی است که میتوان
آن را در جستجوی ریشههای دینی ترور کاوید و دید
که ترور ابزاری برای رسیدن به فرمانروائی و یا نگاهبانی از آن بوده است،
بدینگونه که یک نیروی سیاسی در سده هشتم میلادی در خیز بلند خود برای رسیدن به تخت
فرمانروایی، دین را چنان در تاروپود سیاست درمیبافد، که خود به به یک
"نهاد" فرامیروید، خلیفه هم جانشین پیامبر است، هم بالاترین نهاد دینی
و هم سَروَر خداپرستان (امیرالمؤمنین) و هم پادشاه.
اگر این انگاشت یا مُدل را در باره
پیدایش و برآیش اسلام بپذیریم، خواهیم دید که اسلام نه یک آئین آسمانی برای
رستگاری پیروانش، که از همان آغاز یک ایدئولوژی حکومتی بوده است، با جُفت همزادی
بنام ترور.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از
ایرانزمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------------------------
1. تاریخالعبر – ابنخلدون، پوشینه دوم، برگ 315
2. الکامل فی تاریخ – ابناثیر، پوشینه هفتم، برگ 3270
3. الکامل فی تاریخ – ابناثیر، پوشینه نهم، برگ 3959 / تاریخ طبری، پوشینه
سیزدهم، برگ 164
4. نهاد نقابت در خراسان، دکتر محمدحسن الهیزاده/راضیه سیروسی
5. هنگامی که ابناسحاق سیره خود را بدربار المهدی برد، هنوز چهل سالی به زاده
شدن بخاری مانده بود و بدینگونه از پایان نخستین سیره دستکم نیم سده بدارازا
انجامید تا نخستین صحیح آغاز به نگارش شود.
6. خوانندگان کنجکاو میتوانند در این باره به کتابهای "آغاز
ناروشن" و "اسلام آغازین"* به زبان آلمانی و همچنین به دو کتاب
"آغاز اسلام: از اوگاریت به سامره" و "از بغداد به مرو"
برگردان ب. بینیاز بنگرند. تارنمای اسلامشناسی
نیز انبوهی از جستارها و نوشتارهای ارزشمند را در این باره در دسترس نهاده است.
* Die dunklen Anfänge, Der frühe
Islam
verifiable facts
.7
8. برای نمونه نام هارونالرشید را میتوان در زندگینامه شارلمانی (کارل بزرگ)
بنام "ویتا کارولی ماگنی" نیز یافت.
Vita caroli magni
دستتان درد نکند، مزدک نازنین، نوش، برای بررسی بسط داده شدهای که زحمتش را کشیدید. بسیار آموختم. چنین کارهایی را واقعا نمیتوان رویش قیمت گذاشت چون این چنین روشنگریهایی هستند که تکلیف این ایدئولوژی سیاستی همراه و همزاد با دهشتافکنی را برای جویندگان حقیقت اسلام که کم نیستند و برشمارشان همیشه افزوده میشود روشن خواهد کرد...
پاسخحذفپیالهچی گرامی،
پاسخحذفبا سپاس فراوان از مهر شما.
ما هنوز در آغاز دروره پُرسشگری هستیم و به گمان من سالها و شاید دههها از دوران روشنگری راستین بدوریم.همه این تلاشها چیزی جز آفریدن پرسشهای نوین نیستند و پاسخ با آنها را باید در روزگار آینده جُست، هنگامی که فرزندان و نوادگان ما به پرسیدن خو کرده باشند.
شاد و پیروز باشید
سپاس از شما برای چنین مطالعه و علم عمیقی که دارید و ان را به بهترین نحو به خوانندگان منتقل میکنید. به امید انکه نوشته های شما توسط خوانندگان بسیار بیشتری مورد مطالعه و تعمق قرار بگیرند.💐
پاسخحذف