بررسی شیوههای تاریخنگاری اسلامی – سه
تاریخنگاری اسلامی، برگرفته از شیوه گزارشهای توراتی است. تورات و در پیروی از
آن انجیل کتابهایی هستند که به وارونه قرآن از روندی پیوسته برخوردارند. هردوی این
کتابها زندگانی پیامبرشان و تبار او را موبمو گزارش کردهاند و یک پیوستگی اسطورهای-تاریخی-دینی
فراهم آوردهاند. کامیابترین نگارندگان در این میان نویسندگان و گزارندگان تورات
بودهاند، چرا که توانستهاند تاریخ جهان را از آفرینش جهان، تا آفرینش انسان و پس
از آن تبارنامه نژادهای گوناگون و از آن راه تا پادشاهان و پیامبران عبرانی و
اسرائیلی در روندی پیوسته و گسستناپذیر در چارچوب کتابی یگانه گردآورند. از همین
رو است که آئین مسیح نیز که خود در آغاز چیزی جز یک جنبش پیرایش (درون)دینی نبود،
برای "دینشُدن" نیازمند همه آن گوهرهای بنیادینی بود که برسازنده یک فرهنگ
دینی هستند، پس عهد عتیق باید بر عهد جدید افزوده میشد، چرا که بدون آن مسیحیت
عیسایی جایگاه یک دین را نداشت. هر دو این کتابها روندی درهمبافته دارند، به
گونهای که خواننده نمیتواند کتاب را از
جایی دلبخواه خود بگشاید و آغاز به خواندن آن کند. قرآن ولی اینگونه نیست، آن درهمبافتگی
پیشگفته در قرآن یافت نمیشود و نه تنها هر سوره آن درباره چیزی دیگر است، که گاه
در یک سوره بارها و بارها روی و سوی سخن دگرگون میشود و بافتار سوره از شاخی به
شاخ دیگر میپرد. برای اینکه سخنم در اینجا آشکارتر شود، ناگزیر از آنم که سخن
اندکی دراز کنم و نمونههایی از سه کتاب مقدس را در همسنجی با یکدیگر فراآورم.
نخستین نمونه از تورات (1) است:
«در همین زمان مردی از قبیلۀ لاوی
با زنی که از همان قبیله بود ازدواج کرد. آن زن پسری بدنیا آورد. وقتی آن زن دید
که نوزادش خیلی زیبا است، مدت سه ماه او را پنهان کرد. اما چون نتوانست بیشتر او
را پنهان کند، یک تُکری را که از نَی ساخته شده بود گرفت و آنرا با قیر پوشاند و
طفل را در آن گذاشت. بعد آنرا در بین نیزار در کنار دریای نیل رها کرد. خواهر طفل،
کمی دورتر ایستاده بود تا ببیند چه اتفاقی برای طفل رخ می دهد. دختر فرعون برای
غسل به دریای نیل آمد. وقتی کنیزانش در کنار دریا قدم می زدند او تُکری را در بین
نیزار دید. پس یکی از کنیزان خود را فرستاد تا تُکری را بیآورد. وقتی تُکری را باز
کرد طفلی را در آن دید که گریه می کرد. دختر فرعون دلش به حال طفل سوخت و گفت این
کودک باید متعلق به عبرانیان باشد. پس خواهر طفل آمد و گفت میخواهید بروم و زنی
شیرده را از زنان عبرانیان بیاورم تا به طفل شیر بدهد؟ دختر فرعون گفت برو. دختر
رفت و مادر طفل را آورد. دختر فرعون به آن زن گفت این کودک را ببر و برای من از او
پرستاری کن. من برای این کار تو مزد خواهم داد. پس آن زن کودک را به خانه بُرد و
به پرورش او پرداخت. کودک بزرگ شد. آن زن او را نزد دختر فرعون آورد. دختر فرعون
او را به فرزندی خود قبول کرد و گفت این پسر را از آب گرفتم پس اسم او را موسی
گذاشت» (2)
نمونه دوم از انجیل (3) است:
«امّا ولادت عیسی مسیح چنین بود که
چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود، قبل از آنکه باهمآیند، او را از روحالقدس
حامله یافتند. و شوهرش یوسف چونکه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نماید، پس
اراده نمود او را به پنهانی رها کند. امّا چون او در این چیزها تفکّر میکرد،
ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وی ظاهر شده، گفت، ای یوسف پسر داود، از گرفتن زن
خویش مریم مترس، زیرا که آنچه در وی قرار گرفته است، از روحالقدس است. و او پسری
خواهد زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد، زیرا که او امّت خویش را از گناهانشان
خواهد رهانید. و این همه برای آن واقع شد تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته
بود، تمام گردد، که اینک، باکره آبستن شده پسری خواهد زایید و نام او را عمّانوئیل
خواهند خواند که تفسیرش این است، خدا با ما. پس چون یوسف از خواب بیدار شد، چنانکه
فرشتهٔ خداوند بدو امر کرده بود، به عمل آورد و زن خویش را گرفت و تا پسر نخستین
خود را نزایید، او را نشناخت [با او همبستر نشد، م. ب.]؛ و او را عیسی نام نهاد. و
چون عیسی در ایّام هیرودیسِ پادشاه در بیتْلَحِم یهودیه تولّد یافت، ناگاه مجوسی
چند از مشرق به اُورْشلیم آمده، گفتند، کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که
ستاره او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم؟ امّا هیرودیس پادشاه چون
این را شنید، مضطرب شد و تمام اُوْرشلیم با وی. پس همهٔ رؤسایِ کَهَنه و کاتبانِ
قوم را جمع کرده، از ایشان پرسید که، مسیح کجا باید متولّد شود؟ بدو گفتند، در بیت
لحمِ یهودیّه زیرا که از نبی چنین مکتوب است، و تو ای بیت لحم، در زمین یهودا از
سایر سرداران یهودا هرگز کوچکتر نیستی، زیرا که از تو پیشوایی به ظهور خواهد آمد
که قوم من اسرائیل را رعایت خواهد نمود . . .» (4)
در هر دو کتاب داستان به گونهای گزارده میشود که خواننده در آن گسستی نمییابد
و میتواند گامبگام با گوینده پیش برود. در هر دو کتاب گزارش زندگانی پیامبر با
سرگذشت کودکی و جوانی و سرانجام مرگ او پیگرفته میشود و به دیگر سخن، بافتار
انجیل و تورات از یک روند پیوسته و کمابیش بیگُسست برخوردار است. اکنون ببینیم در
قرآن چه مییابیم. داستان عیسی در قرآن نه یکباره و یکپارچه، در چند جای گوناگون و
دور از هم آمده است.هسته بنیادین این داستان نخست در سوره مریم بازگفته و سپس در
سوره آلعمران پیگرفته میشود. در سوره مریم الله داستان زادن عیسا را چنین بازمیگوید:
«و در اين كتاب از مريم ياد كن
آنگاه كه از كسان خود در مكانى شرقى به كنارى شتافت. و در برابر آنان پردهاى بر
خود گرفت پس روح خود را به سوى او فرستاديم تا به بشرى خوشاندام بر او نمايان شد.
[مريم] گفت اگر پرهيزگارى من از تو به خداى رحمان پناه مىبرم. گفت من فقط فرستاده
پروردگار توام براى اينكه به تو پسرى پاكيزه ببخشم. گفت چگونه مرا پسرى باشد با
آنكه دست بشرى به من نرسيده و بدكار نبودهام. گفت [فرمان] چنين است پروردگار تو
گفته كه آن بر من آسان است و تا او را نشانهاى براى مردم و رحمتى از جانب خويش قرار
دهيم و [اين] دستورى قطعى بود. پس [مريم] به او [=عيسى] آبستن شد و با او به مكان
دورافتادهاى پناه جست. تا درد زايمان او را به سوى تنه درخت خرمايى كشانيد گفت
اى كاش پيش از اين مرده بودم و يكسر فراموششده بودم. [. . .] پس [مريم] در حالى
كه او را در آغوش گرفته بود به نزد قومش آورد [. . .] اين است [ماجراى] عيسى پسر
مريم [همان] گفتار درستى كه در آن شك مىكنند» (5)
در پی آن الله پس از انبوهی از اندرزها و نویدها و هشدارهای سخت، بناگاه میگوید:
«و در اين كتاب به ياد ابراهيم پرداز زيرا او پيامبرى
بسيار راستگوى بود» (6) و سخنانش را با یادکَردهایی از موسا، اسحاق، یعقوب،
اسماعیل و ادریس پی میگیرد، بیآنکه خواننده بتواند در این سوره دستکم اندکی به
زندگانی چهرههای نامبُرده نزدیک شود و آنها را بازشناسد. این روند نگارشی و این
شیوه بازگوئی را در سرتاسر قرآن میتوان دید و دنبال کرد. برای نمونه دنباله
داستان با همین جَسته و گُریختگی در سوره آلعمران میآید که بررسی تکتک آیههای
آن هم بر درازای سخن خواهد افزود و هم خواننده را خسته خواهد کرد.
با رویکرد برون دینی میتوان در بررسی شیوههای تاریخنگاری قرآنی به آنچه در
پیش رفت چنین نگریست، که قرآن در یک بستر فرهنگی-دینی با پسزمینهای توراتی-انجیلی
پدیده آمده است و از آنجا که شنوندگان و خوانندگانِ آن داستان زندگانی عیسا و
ابراهیم و موسا و ... را به نیکی میشناختهاند، تنها و تنها بر کژیها، کاستیها و
ناراستیهای آنها انگشت نهاده است. ولی اگر سیرههای پیشگفته را پایه و بنیان
تاریخ اسلامی بدانیم، چنین انگاشتی درست از آب درنمیآید، زیرا در سرتاسر سیره
نبویه، محمد بر بُتپرستانی برمیشورد که در "جاهلیت"اند (با سخن
خداوند، چه در تورات و چه در انجیل آشنا نیستند)
و نبرد او تا پایان زندگانیش با آنان است و نه با یهودیان و مسیحیان. پس
آنچه که در قرآن میآید، بجز برای یهودیان و مسیحیان مکه و مدینه، که شمارشان به
گفته خود سیرهنگاران در همسنجی با بُتپرستان سخت اندک بوده است، سخنی نو بوده و
محمد قریشیان و اوسیان و خزرجیان را درباره پیامبرانی آموزش میداده است، که
برایشان ناشناخته بودهاند. بدینگونه است که از دل قرآن به تنهایی نه دینی برمیآید
و نه آئینی. مسلمانان اگر سیره نبویه را در دسترس نداشته باشند، هرگز درنخواهند
یافت که خداوندشان آنانرا در کتاب خود به کدام دین فراخوانده است. بدون سیره و
حدیث آنان نه تنها نمیدانند نمازشان را چگونه باید بگزارند و حجّشان را چگونه
باید بروند و خمس و زکاتشان را کی، کجا و چگونه باید بپردازند، که حتا از دریافت
درونمایه برخی از آیههای قرآن نیز ناتوان خواهند بود. برای نمونه اگر داستان
ماریه قبطیه در سیره نباشد، هیچکس نمیداند الله در آیه نخست سوره تحریم که میگوید
«اى پيامبر چرا براى خشنودى همسرانت آنچه را خدا براى تو
حلال گردانيده حرام مىكنى خدا[ست كه] آمرزنده مهربان است»، درباره چه سخن
میگوید. همین سخن را میتوان موبمو درباره آیههای 37 و 38 سوره احزاب بر زبان
آورد که به جدائی زید بنحارثه از زینب بنتجحش میپردازد و به اینکه محمد همسر
پسرخوانده خود را به زنی میگیرد. باری، بدون سیره بخش بسیار بزرگی از قرآن چهره
چیستانی را به خود میگیرد که کسی را توان و دانش گشودن آن نخواهد بود. رفیعالدین
قاضی ابرقوه نیز درست بر همین سخن من انگشت مینهد، آنجا که درباره سیره ابناسحاق
میگوید: «و بدان كه فضيلت و مطالعت اين كتاب با فضيلت مطالعت تفسير قرآن برابر است» (7) کوتاه سخن اینکه بدون سیره، واژه "شأن
نزول" بیمعنی میشود.
بدینگونه و با نگاهی دیگر میتوان دید و دریافت که سیرهنگاران مسلمان از همان
آغاز تورات را سرمشق خود گرفته و شیوههای آن را یکبیک در آئین نگارش خود پیاده
کرده بودند. برای باز کردن این سخن باید اندکی بازپستر رفت. دین در جایگاه ابزاری
آسمانی پاسخ همه پرسشهای انسان را در درون خود نهفته دارد، پس از کهنترین پرسش
انسان میآغازد: جهان چگونه پدید آمد؟ دینهای کهنتر برای این پرسش پاسخهای
گوناگونی داشتند، برای نمونه در مصر باستان، فرهنگهای کهن میانرودان و باورهای
آریائی هر پدیدهای خدای خود را داشت و هم آن را میآفرید و هم نگاهبانش میبود و
هم به گاه خشم و ناخرسندی نابودش میکرد. با پدید آمدن دینهای تَکخدائی، که ریشه
آنها را باید در باورها و آموزههای آخ-اِن-آتون (اخناتون، آمِن-هوتِپ چهارم از
دودمان هجدهم) جُست، بار همه این خویشکاریها بر گردن یک خدا افتاد. عبرانیان یا
"بِنوییتسرائِل" که در آن روزگار در دلتای نیل و در سرزمینی بنام
"گوشِن" میزیستند، این انگاره تکخدائی را برگرفتند، از پرستش خدایان
چندگانه دست شُستند و نام خدای مصری خورشید "آتون" را نیز به نامهای
خدای خود افزودند (آدونیا). از همین رو است که در فرمان دوم از دهفرمان موسا میخوانیم:
«تو را نبایست که در برابر خدایان
دیگر به خاک افتی و پرستش آنان را بر گردن گیری. چرا که من، سرور و خدای تو، خدایی
رَشکبَرندهام»
مصریان همچنین زنجیره تباری نیاکان و بویژه پادشاهان خود را با ریزهکاری شگفتآوری
فرومینوشتند. همین شیوه را خاخامان و رابیان یهودی نیز آموختند و بکار گرفتند.
تورات نه تنها تاریخ جهان را از نخستین دَم پیدایش آن بازمیگوید، که تبارنامه
پیامبران و پادشاهان خود را نیز یکبیک و پیوسته و بیگسست وامیگشاید. برای نمونه
به آسانی میتوان در تورات دید که سلیمان پسر داوود پسر یَسا پسر عوبید پسر بوعَز
پسر رام پسر هَزرون پسر یهودا پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم پسر تارخ است. این
تبارنامهنگاری را در سرتاسر تورات میتوان پی گرفت.
همانگونه که در بالا آوردم، کتاب عهد جدید نیز به تنهایی نمیتواند به همه
پرسشهای دینداران پاسخ گوید و برای "دینشدن" نیازمند عهد عتیق یا تورات
است. پس نگارندگان انجیلها نیز همان شیوه پیشینیان خود را در تبارنامهنگاری در
پیش گرفتهاند:
«ابراهیم اسحاق را آورد و اسحاق
یعقوب را آورد و یعقوب یهودا و برادران او را آورد. و یهودا، فارَص و زارَح را از
تامار آورد و فارَص، حَصْرون را آورد و حَصْرون، اَرام را آورد. و اَرام،
عَمِّیناداب را آورد و عَمّیناداب، نَحشون را آورد و نَحْشون، شَلْمون را
آورد. و شَلْمون، بوعَز را از راحاب آورد و بوعَز، عوبید را از راعوت آورد و
عوبید، یَسّا را آورد. و یَسّا داود پادشاه را آورد و داود پادشاه، سلیمان را از
زن اوریّا آورد. و سلیمان، رَحَبْعام را آورد و رَحبْعام، اَبِیَّا را آورد و
اَبِیّا، آسا را آورد. و آسا، یَهوشافاط
را آورد و یَهوشافاط، یورام را آورد و یورام، عُزیّا را آورد. و عُزیّا، یوتام را
آورد و یوتام، اَحاز را آورد و اَحاز، حِزْقیَّا را آورد. و حِزْقیّا، مَنَسّی را
آورد و مَنَسّی، آمون را آورد و آمون، یوشیّا را آورد. و یوشیَّا، یَکُنیا و
برادرانش را در زمان جلای بابِل آورد. و بعد از جلای بابل، یَکُنْیا، سَألْتیئیل
را آورد و سَأَلْتیئیل، زَرُوبابِل را آورد. زَرُوبابِل، اَبیهود را آورد و
اَبیهود، ایلیاقیم را آورد و ایلیاقیم، عازور را آورد. و عازور، صادوق را آورد و
صادوق، یاکین را آورد و یاکین، ایلَیهُود را آورد. و ایلیهود، ایلعازَر را آورد و
ایلعازَر، مَتّان را آورد و مَتّان، یعقوب را آورد. و یعقوب، یوسف شوهر مریم را
آورد که عیسی مُسمّیٰ به مسیح از او متولّد شد»
آیا تنها با نگاه به قرآن میتوان تبار و پیشینه محمد و علی و ابوبکر و عمر و
عثمان را دریافت؟ میدانیم که چنین نیست. پس باید در چارچوب تاریخنگاری ویژهای
این کاستی بزرگ کتاب مقدس مسلمانان از میان میرفت، تا اسلام نیز از یکسو از یک
تاریخ به همپیوسته و بیگُسست آغازین برخوردار گردد و از دیگرسو به تبارنامهای
آراسته شود که در آن هیچ افتادگی و گسستی به چشم نیاید. پس باید بار دیگر به به
نگارندگان نسل نخست باز گردیم.
در سیره ابناسحاق تبارنامه محمد چنین آمده است:
«مدار نسب مصطفى بعد از إسماعيل،
بر نابت است كه پسر بزرگترين إسماعيل بود، و بعد از نابت بر يشجب است، و يشجب پسر
نابت بود، و بعد از يشجب بر يعرب است و يعرب پسر يشجب است، و بعد از يعرب بر تيرح
است و تيرح پسر يعرب بود، و بعد از تيرح بر ناحور است، و بعد از ناحور بر مقوّم
است، و مقوّم پسر ناحور است، و بعد از مقوّم بر أدد است و بعد از أدد بر عدنان بود
و عدنان پسر أدد بوده است [. . .] نسل فرزندان إسماعيل، از عدنان منتشر شد، و
قبايل ايشان از وى برخاست، و در اطراف بلاد جاى گرفتند. و عدنان را دو پسر بود،
يكى نام معدّ و يكى عكّ. چون بزرگ شد، بجانب يمن شد و آنجا از قبيله أشعريان زن
خواست و پيش ايشان مقام گرفت و هم خانه و هم لغت ايشان شد. و نسب قبيله أشعريان در
سيرت بتفصيل بيايد. و معدّ آنست كه نسب پيغمبر ما، از وى بوده است» (8)
واقدی گزارش خود را سرراست با جنگهای مسلمانان آغاز کرده و به تبار محمد
نپرداخته است. از ابناسحاق تا ابنهشام ولی گویا شمار گواهانی که تبار محمد را میشناختهاند،
فزونی گرفته است و گسستها و افتادگیهای آن از میان رفته است:
«نسب آن بزرگوار بر طبق آنچه از
محمّد بناسحاق براى ما نقل كردهاند بدين ترتيب است:
محمّد بنعبد الله بنعبدالمطلب - و نام
عبدالمطلب شيبه است - بنهاشم - و نام هاشم عمرو است - بنعبدمناف - و نام عبد
مناف مغيره است - بنقصى- و نام قصى زيد است - بنكلاب بنمره بنكعب بنلوى بنغالب
بنفهر بنمالك ابننضر بنكنانه بنخزيمه بنمدركه - و نام مدركه عامر است - بنالياس
بنمضر بننزار بنمعد بنعدنان بنادّ - و برخى بجاى أدّ أدد گفتهاند - بنمقوم بنناحور
بنتيرح بنيعرب بنيشجب بننابت بناسماعيل بنإبراهيم - خليل الرحمان - بنتارح -
كه همان آزر است - بنناحور بنساروغ بنراعو بنفالخ بنعيبر بنشالخ بنارفخشد بنسام
بننوح بنلمك بنمتوشلخ بناخنوخ كه چنانچه گويند ادريس پيغمبر است كه اولين
پيغمبرى بود كه با قلم نوشت - بنيرد بنمهليل بنقينن بنيانش بنشيث بنآدم عليه
السلام» (9)
همانگونه که پیشتر رفت، گام نخست فرآیند تاریخنگاری اسلامی با الطبقاتالکبری
به انجام میرسد. ابنسعد در این کتاب نه تنها با برساختن لشگر انبوهی از گواهان و
راویان و گویندگان حدیث و ریزهکاریهای زندگانی محمد شگفتی میآفریند، که بخش نه
چندان کوچکی را نیز به تبار و پیشینه تباری پیامبر میپردازد. اگر ابناسحاق تنها
به بخشی از نیاکان محمد و ابنهشام تنها به زنجیره تباری او بسنده کردهاند، ابنسعد
پای از این نیز فراتر مینهد و دست به بررسی گاهنگارانه و تبارشناسانه (10)
پیشینه نژادی محمد میگشاید. ناگزیر از گفتنم حتا اگر با چونوچرای بسیار بپذیریم
که ابنسعد توانسته بوده است با پژوهش و کاوش فراوان کسانی را بیابد که تکتک
رخدادهای روزگار محمد را به نیکی بیاد میآوردهاند، باز هم جای پرسش است که
او این دادههای انبوه درباره زنجیره
تباری پیامبر را از آدم تا بدان روز از کجا آورده است؟ آوردن همه آنچه که ابنسعد
در اینباره نگاشته است، چارچوب این جستار فشرده را از هم خواهد شکافت. پس بگذارید
برای مشتی کوچک نمونه خرواری بَس بزرگ، فهرست گزارشهای طبقات را در اینجا بیاورم،
تا خواننده بداند شیوه توراتی تا به کجا در تاروپود تاریخنگاری اسلامی درتنیده
شده است:
- كسانى كه نسب رسول خدا به آنها مىرسد،
- ذكر نياكان رسول خدا كه پيامبر بودهاند،
- قرنها و فاصله زمانى كه ميان آدم و محمد است،
- نام و نسب انبياء،
- ذكر نسب رسول خدا و اسامى نياكان آن حضرت تا
آدم،
- مادر و جدههاى مادرى رسول خدا،
- ذكر قصى بنكلاب،
- عبد مناف بنقصى،
- هاشم بنعبد مناف،
- ذكر عبدالمطّلب بنهاشم (11)
ابنسعد در هفتادوهشت برگ از کتاب خود آنچه را که در بالا آمد وامیگشاید و چه
جای شگفتی که او برای این سخنان خود بیش از هرکجای دیگر کتابش گواهان و راویان
بسیار فراچنگ دارد و گزارش خود را با نام آنان میآراید. یک نمونه گویا برای
همسنجی دو سیره، داستان "ذبح عبدالله" است که در سیره ابناسحاق تنها سه
برگ است و در طبقات ابنسعد در هفت برگ نگارش یافته است.
همانگونه که رفت، الگوبرداری از تورات برای برساختن یک تاریخ رستگاری اسلامی،
که نگاهی هم به قرآن داشته باشد، مانند همه پدیدههای دیگر جهان یکباره و به
ناگهان انجام نپذیرفته است. اگر همین تبارنامه محمد را نمونه بگیریم، از ابناسحاق
تا ابنسعد راه پُرپیچوخمی پیموده شده است، تا مسلمانان بتوانند سیمای پیامبر خود
را که در ژرفای سورههای قرآن پنهان است آشکارا ببینند. این محمد، دیگر آن محمد بینامونشانی
نیست که نامش تنها چهاربار در قرآن آمده است و هیچ سخنی درباره پدران و نیاکانش
نرفته است. محمد تاریخی بوارونه محمد قرآنی از همه آن ویژگیهایی برخوردار است که
میتوان برای یک نواده، پسر، برادرزاده، پدر، شوهر، فرمانده جنگی و سرانجام «پیامبری
که براستی زیسته و هستی داشته است» انگاشت.
با اینهمه ابنسعد اگرچه با الطبقاتالکبری مُهری بر پایان یک دوره تاریخی-دینی
میزند که با خلافت مأمون به فرجام میرسد، ولی خود آغازگر دوره تاریخی دیگری است
که در آن فرآیند توراتی شدن تاریخنگاری اسلامی پیگرفته میشود، تا در ابناثیرها
و طبریها و مقدسیها و دینوریها و ابنخلدونها و گردیزیها و . . . چِکاد
شکوهمند خود را بیابد. ابنسعد، که باید واپسین نگارنده نسل نخست سیرهنگاران به
شمارَش آورد، راه را برای نسلهای دوم و سوم، یا اگر بزبان خود او سخن بگوییم،
"طبقه دوم و سوم" تاریخنگاران واگشوده است. گزارندگانی که در بخش آینده
به شیوههای تاریخنگاری آنان خواهم پرداخت.
دنباله دارد . . .
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از
ایرانزمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------------------------
1. تورات یا "تورا" [آموزش] بخش نخست "تَنَخ" است، که در
کنار "نَوییم" [پیامبران] و "کتوویم" [نامهها] کتاب دینی
یهودیان (تنَخ) را میسازد. تنخ در نزد دیگر ملتها با نام بخش نخست آن
"تورات" شناخته میشود.
2. تورات، سِفر خروج، بخش سوم، "تولد موسا"
3. اگرچه کتاب دینی مسیحیان در ایران انجیل خوانده میشود، باید دانست که
انجیلهای چهارگانه تنها بخشی از کتابی بنام عهد جدید (پیمان نو) هستند که به
زندگانی عیسی میپردازند. کتاب دینی مسیحیان را درستتر آن است که کتاب عهدین
(پیمانها) بخوانیم، زیرا عهد عتیق (پیمان کهن) نیز بخش جداییناپذیر کتاب دینی
مسیحیان ست.
4. عهد جدید، انجیل متی، فصل یکم، 19 تا 25، فصل دوم 1 تا 6
5. سوره مریم، 16 تا 34، ترجمه فولادوند
6. همان، 41
7. سیره ابناسحاق، دیباچه رفیعالدین اسحق همدانی
8. سیره ابناسحاق، برگ 6، در اولاد اسماعیل
9. سیره ابنهشام، در ذكر نسب رسول خدا صلىالله عليه و آله تا آدم ابوالبشر
Chronology,
Genealogy .10
11. طبقات – ابنسعد، پوشینه 1، 1 تا
78
با سپاس از این همه ریزبینیها . من از مجموعه مقالات "مغاک تیره تاریخ" بسیار آموختم . کامران
پاسخحذفسپاس از مهر شما،
پاسخحذفمرا از نگاه خرده گیر خود بی بهره مگذارید