بررسی شیوههای تاریخنگاری اسلامی – دو
در دنباله این بخش از طبقات ما دادههای شگفتآوری در باره "سجاده رسول خدا"، "انگشترهای رسول خدا" (و همچنین سرانجام آنها)، "کفش او"، "موزه و پایافزار او"، "مسواک او"، "شانه و سرمهدان و آئین و قدح او"، اسبها و دیگر چارپایان او (برای نمونه شترهای نر و ماده، و شترهای مادهای که شیرده بودند، بُزان و گوسپندان و ...)، "خدمتگزاران و بَردگان او" و ... میخوانیم.
پذیرفتن اینکه همه ریزهکاریهای زندگی محمد همانگونه که در آغاز بوده است، سینهبهسینه تا
بروزگار ابنسعد درست و راست و یکپارچه بازگو شده باشد، شاید برای خواننده امروزی باورپذیر نباشد، ولی از یاد نبریم که الطبقات نزدیک به دوازده سده پیش از این نوشته شده است و اگر تبارنامه یک گزارش و زنجیره تباری گزارنده آن پیوسته میبود، خوانندگان را چارهای جز باور آن برجای نمیماند. اینکه آیا فضل بندکین و موسی بنداوود و دیگران براستی هستی داشتهاند، یا زائیده پندار ابنسعد هستند، پرسشی است که در آن روزها چندان رخ نمینموده است. با این همه حتا اگر بپذیریم گزارش راویان در باره موها و خوراک و نوشاک محمد درست بوده است، جای شگفتی است که چرا کسی ابنسعد را نمیپرسیده است ابراهیم از کجا میداند پیامبر چگونه نوره [واجبی] میکشیده است؟ آیا رسول خدا موی شرمگاه خود را در مسجد و بر فراز منبر و در برابر چشمان "راویان" میزدوده است؟ گفتنی است که همامروز و در روزگار اینترنت و دوربینهای دیجیتال نیز کسی نمیداند باراک اوباما و آنگلا مرکل هنگامی که به گرمابه میروند موی تن خود را چگونه میتراشند.
خسرو پرویز که تازه اندک زمانی پیش از مرگش بر هستی محمد آگاه شده بوده است، کِی، چگونه و چرا برای او "هدایایی داده است"؟ ناگزیر از گفتنم که در سرتاسر تاریخنگاری اسلامی از این چیستانهای ستُرگ و چنین پرسشهای بیپاسخ فراوان است و من این یک نمونه را تنها از آن روی آوردم، تا از اسلامپژوهان و اسلامشناسانی که پایه و بنمایه کاوشهایشان تاریخنگاری سُنتی است، بپرسم چگونه میتوان سخنان چنین گزارشگرانی را پذیرفت و برآن بود که تاریخ اسلام همانگونه که هست، باورکردنی و آزمونپذیر است؟
کاربرد شیوه تاریخنگاری ابنسعد چنان بود که همه گزارشگران پس از او، چه تاریخنگاران نسل دوم و سوم و چه کسانی که در دینشناسی اسلامی "اصحاب حدیث" نام گرفتهاند نیز، بدان دست یازیدهاند و همانگونه که پیشتر آمد، راست و ناراست حدیثها را درست با همان ابزاری برسنجیدهاند، که ابنسعد در الطبقات برساخته است. در میان شیعیان نیز از سده چهارم کتابهایی برجای مانده است که فهرست گزارندگان حدیث را با تبارنامه و زنجیره تباری آنها فرونوشتهاند، برای نمونه میتوان از "رجال کَشی" و "رجال نجاشی" یاد کرد. همانگونه که در بخش پیشین آوردم، انبوهی این گزارشها و فراوانی گزارندگان آنها چنان بود که به پیدایش رشتهای ویژه در دینشناسی بنام علمالحدیث انجامید، که بخش "رجال" آن درست به همین راویان و گزارشگران تبارو پیشینه آنان میپردازد. با این همه سخنان این "راویان" در همان روزگار نیز با چونوچرای فراوان روبرو میشد، تا جایی که ابوحنیفه رهبر و بنیانگزار مذهب حنفی بیش از 17 حدیث را درست نمیدانست.
یکی از کسانی که نامش با بَسآمد بسیار هم در نوشتههای سیرهنگاران و هم در کتابهای اصحاب حدیث به چشم میخورد، مردی است بنام عبدالرحمن بنصخر الدوسی بنثعلبه بنسلیم بنفهم، که ما او را با نام کوتاهش "ابوهُرَیره" میشناسیم. ابوهریره در میان راویان حدیث با 5374 مَسنَد جایگاه نخست را دارد. در جایی دیگر آوردم که ابوهُریره دستکم یکبار بدستور عمر در پی دروغهایی که بر پیامبر بربسته بود، تازیانه خورد. امام بخاری که "صحیح"اش را درستترین فرهنگ حدیث میدانند، درباره او مینویسد:
1. طبقات – ابنسعد، پوشینه 1، مقدمه مترجم، 8
در بخش پیشین به نخستین ویژگی تاریخنگاری اسلامی پرداختم، که در فرآیندی
پیوسته، انبوهی از گزارشگران را پدید آورد و برای آنان تبارنامه تراشید. جای شگفتی
است که شمار این راویان در روندی هفتاد-هشتاد ساله از هیچ یا نزدیک به هیچ (ابناسحاق)،
به بیستوپنج تن (واقدی)، سپس سد تَن (ابنهشام) و سرانجام به بیش از چهارهزار تن
(ابنسعد) میرسد. تاریخنگاری اسلامی پای را از این هم فراتر مینهد و همین
راویان را نیز دستهبندی میکند، همان دستهبندی زمانی که نام کتاب ابنسعد
"الطبقات" نگاه بدان دارد.
«ابنمنظور در لسانالعرب مىگوید:
و گفته شده است طبقه بیست سال هجرى است. [...] تهانوى درباره واژه طبقه و طبقات چنین
گفته است: طبقه به اشخاصى كه شبیه یكدیگرند و وجوه مشترك دارند گفته مىشود، در
اصطلاح حدیث به گروهى گفته مىشود كه از جهت زمان و سنوسال و برخوردارى از مشایخ
و استادان مشترك باشند» (1)
برداشت دیگری از واژه طبقه را در العبر که تاریخ ابنخلدون است، میبینیم.
ابنخلدون نخست به طبقههای چهارگانه عرب میپردازد (برای
نمونه: "طبقه نخستین از عرب: و ایشان عرب عاربهاند و ذکر نسبشان و سخنی در
ملک و دولتشان به نحو اجمال") تا به "خبر از ایرانیان" برسد
و سخن از طبقههای چهارگانه آنان براند:
«در این نژاد، چنانکه مورخان آوردهاند
چهار طبقهاند: طبقه اول را پیشدادیان گویند و طبقه دوم را کیانیان و طبقه سوم را
اشکانیان و طبقه چهارم را ساسانیان. مدت پادشاهی اینان چنانکه ابنسعید از کتاب
تاریخ امم علی بنحمزه اصفهانی نقل کرده، از زمان گیومرث نیایشان تا کشته شدن
یزدگرد در ایام عثمان چهارهزارودویست و قریب هشتادویک سال بوده» (2)
طبقات ابنسعد نه تنها فراگیرترین گزارش از سده نخست اسلام، که دربرگیرنده
تبارنامه کسانی است که این گزارش از زبان آنان بازگو شده است. برای نمونه در
پوشینههای پنجم و ششم نام و نشان "تابعان اهل مدینه" در هفت طبقه آمده
است. همچنین «نام یاران حضرت ختمى مرتبت كه در بصره ساكن
شدهاند و نام كسانى از تابعان و اهل فقه و دانش كه پس از ایشان در آن شهر
بودهاند» در پوشینه هفتم آمده است. ریزهکاری و موشکافی ابنسعد در فراهم
آوردن "راویان" و "تابعان" و "صاحبان فتوی" و
"اصحاب حدیث" گرچه شگفتانگیز است، ولی دریافتنی است؛
بوارونه تاریخنگاری مسیحی و یهودی که از پیشینهای دراز در واگوئی زندگی
گذشتگان برخوردار میبود، دست اسلام از چنین پیشینهای کوتاه بود. از آن گذشته و
در پی بیش از یکونیم سده خاموشی در باره آنچه که بروزگار عباسیان "صدر
اسلام" نام گرفت، نیاز به لشگری از "گواهان" بود، تا این برساختههای
نوین باورپذیر شوند و شاهکار ابنسعد نیز درست در همین کار او نهفته است. گزارنده
کتاب الطبقات الکبری در کنار بازگوئی پُرشاخوبرگ آنچه که ابناسحاق و واقدی و ابنهشام
آورده بودند، انبوهی از گواهان با نامونشان را نیز میآفریند که کسی نتواند در
گفتههایش چونوچرا کند. تنها با نگاه کنجکاو و خردگرایانه امروزی است که میتوان
پرسید، این راویان بیشمار راستگفتار و درستکردار هنگامی که ابناسحاق سیرهاش
را مینوشت، کجا بودند؟
با اینهمه و برای اینکه خوانندگان بدانند راستگوئی و باورپذیری این گواهان تا
به کجا میرود، آوردن نمونههایی از گزارشهای آنان تهی از هوده نخواهد بود:
«بعد از آن زرعه ذونواس خشم گرفت و بفرمود
تا گوى چند بسیار فرو برند و آتش در آن بر افروختند و اهل نجران را بیاوردند و
بعضى به شمشیر مىزدند و هلاك مىكردند و بعضى در آن گوهاى آتش مىافگندند و
مىسوختند و، بدین طریق در یك روز بیست هزار تن از نجران بقتل آورد. [. . .] چنین گویند كه در زمان عمر خطّاب، رضىالله عنه، در خرابهاى
چاهى فرو مىبرد از اهل نجران، و گورى در آن چاه پیدا شد و شخصى دیدند كه در آن
گور نشسته بود و دست بر سر خود نهاده. آن مرد برفت و مردم نجران را خبر كرد، مردم
نجران بیامدند و نگاه كردند، عبد الله بنثامر را دیدند كه همچنان در گور نشسته
بود و دست بدان زخم نهاده بود كه پادشاه نجران به وى زده بود [. . .] پس دست وى
از جاى برگرفتند و خون از زخم وى روان شد، و چون دست وى باز جاى نهادند، خون بازایستاد.
و در دست وى انگشترین بود كه بدان نوشته بود "ربّى الله"، یعنى "خداى
من الله است و پروردگار و آفریدگار من وی است"» (3)
«یزید بنهارون و عفان بنمسلم از
حماد بنسلمه، از ثابت بنانس بنمالك نقل مىكنند پیامبر همراه كودكان بازى
مىكرد كه فرشتهاى آمد و او را گرفت و شكمش را درید و خون بسته سیاهى را از آن
برون آورد و دور افكند و گفت این از شیطان است. سپس او را در طشتى زرین با آب زمزم
شست و محل زخم را به یك دیگر متصل كرد. كودكان به سراغ دایه پیامبر آمدند و گفتند
محمد كشته شد، محمد كشته شد. و او خود را به رسول خدا رساند و دید رنگ چهرهاش پریده
است. انس مىگوید، ما نشانه محل دوخته شده را در سینه رسول خدا مىدیدیم»
(4)
اگر چنین گزارشهایی در قرآن، انجیل یا تورات بیایند، میتوان به آنها درونمایهای
نمادین بخشید و آنها را یک "معجزه" نامید. سیره ابناسحاق و طبقات ابنسعد
ولی کتابهای دینی نیستند. این سیرهها کهنترین گزارشهای تاریخی از آغاز اسلاماند،
که همه آنچه که ما امروزه درباره این دین میدانیم، بر آنها و راویانشان استوار
شده است. این راویان نزدیک به دویست سال پس از درگذشت محمد رفتار و گفتار و
دارائیها و ویژگیهای اخلاقی محمد را چنان موبمو برای ابنسعد بازگو کردهاند، که
آدمی از پس هزارودویست سال از ریزبینی آنان همچنان انگشت شگفتی بر دندان میگزد:
«عبید الله بنموسى از اسامه بنزید،
از صفوان بنسلیم نقل مىكند رسول خدا مىفرموده است جبرئیل براى من دیگ غذایى
آورد كه از آن خوردم و نیروى چهل مرد در جماع به من عطا شد»
«محمد بنعبد الله اسدى از سفیان،
از منصور، از ابراهیم نقل مىكرد قرائت رسول خدا، از به حركت آمدن ریش آن حضرت فهمیده
مىشد»
«عبد الصمد بننعمان بزاز از طلحه
بنزید، از وضین بنعطاء، از یزید بنمثرد نقل مىكند پیامبر بسیار تند حركت
مىكرد به طورى كه اگر كسى از پى آن حضرت به حالت دویدن هم حركت مىكرد، به او
نمىرسید»
«محمد بنمقاتل از عبدالله بنمبارك،
از ابنجریج و او از هشام بنعروه، از قول پسر كعب بنعجره، از پدرش نقل مىكرد كه
مىگفته است خود دیدم كه پیامبر با سه انگشت غذا مىخورد، انگشت شهادت و دو انگشت
در دو طرف آن. و سپس دیدم پیش از اینكه انگشتان خود را بشوید آنها را لیسید، نخست
انگشت شهادت و سپس انگشت وسطى و بعد انگشت ابهام را»
«فضل بندكین از مندل، از حمید، از
انس نقل مىكند كه مىگفته است موهاى پیامبر نه پیچیده و نه كاملا صاف بود و بلندى
آن تا نیمه گوش بود»
«فضل بندكین و موسى بنداود از شریك،
از لیث، و فضل از ابراهیم و موسى، از ابومعشر، از ابراهیم نقل كردند پیامبر هرگاه
نوره مىكشید، عورت و پشت عورت خود را شخصا و با دست خود نوره مىكشید» (5)
در دنباله این بخش از طبقات ما دادههای شگفتآوری در باره "سجاده رسول خدا"، "انگشترهای رسول خدا" (و همچنین سرانجام آنها)، "کفش او"، "موزه و پایافزار او"، "مسواک او"، "شانه و سرمهدان و آئین و قدح او"، اسبها و دیگر چارپایان او (برای نمونه شترهای نر و ماده، و شترهای مادهای که شیرده بودند، بُزان و گوسپندان و ...)، "خدمتگزاران و بَردگان او" و ... میخوانیم.
پذیرفتن اینکه همه ریزهکاریهای زندگی محمد همانگونه که در آغاز بوده است، سینهبهسینه تا
بروزگار ابنسعد درست و راست و یکپارچه بازگو شده باشد، شاید برای خواننده امروزی باورپذیر نباشد، ولی از یاد نبریم که الطبقات نزدیک به دوازده سده پیش از این نوشته شده است و اگر تبارنامه یک گزارش و زنجیره تباری گزارنده آن پیوسته میبود، خوانندگان را چارهای جز باور آن برجای نمیماند. اینکه آیا فضل بندکین و موسی بنداوود و دیگران براستی هستی داشتهاند، یا زائیده پندار ابنسعد هستند، پرسشی است که در آن روزها چندان رخ نمینموده است. با این همه حتا اگر بپذیریم گزارش راویان در باره موها و خوراک و نوشاک محمد درست بوده است، جای شگفتی است که چرا کسی ابنسعد را نمیپرسیده است ابراهیم از کجا میداند پیامبر چگونه نوره [واجبی] میکشیده است؟ آیا رسول خدا موی شرمگاه خود را در مسجد و بر فراز منبر و در برابر چشمان "راویان" میزدوده است؟ گفتنی است که همامروز و در روزگار اینترنت و دوربینهای دیجیتال نیز کسی نمیداند باراک اوباما و آنگلا مرکل هنگامی که به گرمابه میروند موی تن خود را چگونه میتراشند.
بدینگونه باید پذیرفت که شاهکار هوشمندانه ابنسعد نه در سروسامان دادن به
نوشتههای استادش واقدی و سیره ابناسحاق (به همراه گزارش ابنهشام)، که در آفریدن
یک "طبقه" از گزارشگران و نوشتن تبارنامه و گاه زندگینامه آنان بوده است.
درست از همین هنگام است که اسلام نیز میتواند در برابر آئین یهود و مسیح سَربَر
کُند و به تاریخی بنازد که در آن هیچ نکتهای ناگفته نمانده است و به گزارشگرانی ببالد، که تبارشان را میتوان
تا بروزگار خود محمد دنبال کرد. تنها با نگاه امروزین و با سنجش این گزارشها و
گزارندگانشان با خرَد ناب است که میتوان درستی آنها را به چالش گرفت، ابنسعد ولی
کتابش را نه برای ما، که برای دستگاه پیچیده، گسترده و چندلایه دینسازی دربار
عباسیان نوشته بود و در کار خود بسیار پیروز و کامیاب بود. با اینهمه باید پذیرفت
که راویان ابنسعد گاهی بسیار فراموشکار بودهاند و یکی نمیدانسته که آن دیگری چه
گفته بوده است. به این نمونه بنگرید:
«گویند، رسول خدا، عبدالله بنحذاقه
سهمى را هم كه یكى دیگر از آن شش نفر بود با نامهاى پیش خسرو فرستاد و او را به
اسلام دعوت فرمود. عبدالله مىگوید نامه پیامبر را دادم و همینكه آن را برایش
خواندند، نامه را گرفت و پاره پاره ساخت. [. . .] خسرو نامهاى به باذان فرماندار
خود در یمن نوشت و گفت دو مرد چابك را به حجاز فرست تا خبرى از این مرد براى من بیاورند»
(6)
اگر این گزارش را درست بدانیم، باید بپذیریم که خسرو (خسرو دوم، اَپَرویز) تا
هنگامی که نامه محمد را ندیده بود، از بودن او آگاهی نداشت، واگرنه باذان را نمیفرمود
که کسی را برای کاوش درباره محمد به مکه بفرستد. به گمانم با گذشت بسیار میتوان
این نکته را هم نادیده گرفت که چگونه فرستاده مردی بینامونشان توانسته بوده است
پای به دربار خسرو بگذارد و او را به دین نوین فرابخواند. در همین دموکراسیهای
اروپایی سده بیستویکُم نیز نامهنگاری حتا با شهردار شهر و چشمداشت اینکه نامه
بدستش برسد و او آنرا بخواند و پاسخ دهد، خندهآور مینماید، خدایگان شاهنشاهی
ساسانی در سده هفتم که جای خود دارد. من در پی بررسی تاریخ سده هفتم، با نگاه سده
بیستویکُمی نیستم، ولی این گزارش زیرین را چگونه باور میتوانم کرد؟
«هشام بنسعید از حسن بنایوب، از
عبدالله بنبسر نقل مىكرد كه پیامبر هدیه را مىپذیرفت و صدقه را نمىپذیرفت.
شبابه سوار و مالك و عبدالله بنصالح از على روایت مىكرده كه فرموده است خسرو و دیگر
پادشاهان هدایایى به رسول خدا دادند و آن حضرت پذیرفت» (7)
خسرو پرویز که تازه اندک زمانی پیش از مرگش بر هستی محمد آگاه شده بوده است، کِی، چگونه و چرا برای او "هدایایی داده است"؟ ناگزیر از گفتنم که در سرتاسر تاریخنگاری اسلامی از این چیستانهای ستُرگ و چنین پرسشهای بیپاسخ فراوان است و من این یک نمونه را تنها از آن روی آوردم، تا از اسلامپژوهان و اسلامشناسانی که پایه و بنمایه کاوشهایشان تاریخنگاری سُنتی است، بپرسم چگونه میتوان سخنان چنین گزارشگرانی را پذیرفت و برآن بود که تاریخ اسلام همانگونه که هست، باورکردنی و آزمونپذیر است؟
کاربرد شیوه تاریخنگاری ابنسعد چنان بود که همه گزارشگران پس از او، چه تاریخنگاران نسل دوم و سوم و چه کسانی که در دینشناسی اسلامی "اصحاب حدیث" نام گرفتهاند نیز، بدان دست یازیدهاند و همانگونه که پیشتر آمد، راست و ناراست حدیثها را درست با همان ابزاری برسنجیدهاند، که ابنسعد در الطبقات برساخته است. در میان شیعیان نیز از سده چهارم کتابهایی برجای مانده است که فهرست گزارندگان حدیث را با تبارنامه و زنجیره تباری آنها فرونوشتهاند، برای نمونه میتوان از "رجال کَشی" و "رجال نجاشی" یاد کرد. همانگونه که در بخش پیشین آوردم، انبوهی این گزارشها و فراوانی گزارندگان آنها چنان بود که به پیدایش رشتهای ویژه در دینشناسی بنام علمالحدیث انجامید، که بخش "رجال" آن درست به همین راویان و گزارشگران تبارو پیشینه آنان میپردازد. با این همه سخنان این "راویان" در همان روزگار نیز با چونوچرای فراوان روبرو میشد، تا جایی که ابوحنیفه رهبر و بنیانگزار مذهب حنفی بیش از 17 حدیث را درست نمیدانست.
یکی از کسانی که نامش با بَسآمد بسیار هم در نوشتههای سیرهنگاران و هم در کتابهای اصحاب حدیث به چشم میخورد، مردی است بنام عبدالرحمن بنصخر الدوسی بنثعلبه بنسلیم بنفهم، که ما او را با نام کوتاهش "ابوهُرَیره" میشناسیم. ابوهریره در میان راویان حدیث با 5374 مَسنَد جایگاه نخست را دارد. در جایی دیگر آوردم که ابوهُریره دستکم یکبار بدستور عمر در پی دروغهایی که بر پیامبر بربسته بود، تازیانه خورد. امام بخاری که "صحیح"اش را درستترین فرهنگ حدیث میدانند، درباره او مینویسد:
«ابوهریره حدیثی را از رسول خدا بازگو
مینمود و چون پایان آن برای شنوندگان شگفتانگیز و باورناکردنی بود، دلیری کرده و
پرسیدند اباهریره! آیا این سخن را هم از رسول خدا شنیدی؟ گفت نه، این از کیسه
ابوهریره است» (8)
از آنجایی که پیش از ابنسعد کسی از این گزارشگران (آنهم به این انبوهی) نامی
نبرده است، میتوان دریافت که چرا مردمان آن روزگار (برای نمونه بخاری) اینچنین به
نوشتههای ابنسعد بدگمان بودهاند. نگاهی بروندینی به گزارشهای ابوهریره نشانگر
این است که ابنسعد خود از این بدگمانی خوانندگان آگاهی داشته و چهره گزارشگرانش
را چنان پرورده است، که مویی در درز سخنان آنان نرود و کسی را یارای به چالش گرفتن
گفتآوردهایشان نباشد:
«ولید بنعطاء بناغرّ و احمد بنمحمد
بنولید ازرقىّ كه هر دو از اهل مكهاند، از عمرو بنیحیى بنسعید اموى، از قول
جدّش نقل مىكردند كه مىگفته است عایشه ابوهریره را گفت تو احادیثى از پیامبر مىآورى
كه من از آن حضرت نشنیدهام. ابوهریره گفت اى مادرجان، من در پى كسب حدیث بودم و
حال آنكه تو را آینه و سرمهدان به خود مشغول مىداشت و مرا چیزى از حدیث پیامبر بازنمىداشت» (9)
اینهمه پایفشاری پیوَرزانه ابنسعد بر راستگفتاری و درستکرداری راویانش خود
گواه استوار و آشکاری بر درستی سخن من است، که او این لشکر انبوه را خود ساخته و
پرداخته بوده است. ولی او به همین نیز بسنده نمیکند و برای اینکه نپرسند کسی که
تنها سه سال در کنار محمد زیسته است، چگونه میتواند این اندازه از حدیث را در یاد
خود نگاهدارد و دههها پس از مرگ محمد آنها را موبمو بیاد بیاورد، دست به دامان
"معجزه" (10) میشود و مینویسد:
«محمد بناسماعیل بنابوفدیك از ابنابىذئب،
از مقبرىّ، از ابوهریره نقل مىكند كه مىگفته است پیامبر را عرض كردم من احادیث
زیادى از شما شنیدهام و فراموش كردهام. فرمود رداى خود بگشاى. گشودم. دست در ردایم
فرمود و سپس گفت ردا را بپوش. چنان كردم و پس از آن هرگز حدیثى را از یاد نبردم»
(11)
الطبقات همانگونه که رفت، نخستین الگوی تاریخنگاری اسلامی است که از سویی با
پدید آوردن انبوهی از گواهان و برساختن تبارنامه برای آنان باورپذیری نوشتههای
خود را افزایش میدهد و از سویی دیگر با دوبارهگوئیهای فراوان در باره یک رخداد و
از زبان گزارشگرانی گاه یکسان و گاه دیگرسان، جایی برای چونوچرای خوانندگان برجای
نمیگذارد. ابنسعد در همسوئی و هماهنگی با دستگاه دینسازی عباسی، به نیازهای
دیوانی این دستگاه پاسخ داده و در اندازه توانش هیچ پرسشی را بیپاسخ مگذاشته است،
تا از سویی به اسلام قرآنی که مجموعهای از سخنان، گزارشها، داستانها و
پندواندرزهای پراکنده و از هم گسیخته است، چهرهای یکپارچه و بههمپیوسته ببخشد،
و از سویی دیگر سیمای محمد را که در قرآن پنهان و گنگ است، همچون پیامبری بیاراید
که بتوان آنرا چونان فرستادهای همسنگ و همارز، در کنار عیسا و موسا نشاند. در
هماهنگی و همکاری ابنسعد با دیوانسالاری عباسی همین بس، که یکی از سرشناسترین
گواهانی که ابنسعد بر تاریخ خود گرفته است، عبدالله بنعباس نام دارد که از
بزرگترین راویان حدیث و از نخستین مفسران قرآن بشمار میآید.
این ابنعباس همان کسی است که دودمان عباسی نام خود را از نام پدر او "عباس بنعبدالمطلب" گرفته است و او بدینگونه نه تنها تاریخ ابنسعد را باورپذیر میکند، که بر پذیرفتگی و شایستگیِ ِ تباری ِ عباسیان برای فرمانروائی بر جهان اسلام و نشستن بر تخت (منبر) پیامبر نیز انگشت مینهد. با پسزمینهای که در باره پیوندهای ابنسعد با دربار عباسی رفت، تبارنامه او دیگر چندان شگفتی نمیآفریند:
این ابنعباس همان کسی است که دودمان عباسی نام خود را از نام پدر او "عباس بنعبدالمطلب" گرفته است و او بدینگونه نه تنها تاریخ ابنسعد را باورپذیر میکند، که بر پذیرفتگی و شایستگیِ ِ تباری ِ عباسیان برای فرمانروائی بر جهان اسلام و نشستن بر تخت (منبر) پیامبر نیز انگشت مینهد. با پسزمینهای که در باره پیوندهای ابنسعد با دربار عباسی رفت، تبارنامه او دیگر چندان شگفتی نمیآفریند:
«محمد بنسعد صاحب واقدى وابسته
حسين بنعبدالله بنعبيدالله بنعباس بنعبدالمطلب هاشمى است» (12)
طبقاتالکبری همچنین آغاز آفرینش همان گوهر بنیادینی است که جای آن در اسلام
قرآنی تُهی است؛ پیشینه اسطورهای، یا همان اساطیرالاولین. نه در قرآن، که در سیره
است که تبارنامه محمد رُخ مینماید و کُهَناُلگوهای (13) اسلام تاریخی با بهرهگیری
از تورات اندکاندک سَربَرمیکنند. همه تاریخنگاران سرشناس و برجستهای که ما میشناسیم
طبقات ابنسعد را سرمشق کار خود گرفتهاند و رخدادهای پس از مرگ او را با همان
شیوه پیشگفته بر آن افزودهاند. برای نمونه میتوان از کتاب "شرفالنبی"
خرگوشی (14) یاد کرد، که در نیمه دوم سده چهارم زندگانی محمد را در 57 باب دربرگرفته
است.
دنباله دارد . . .
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از
ایرانزمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------------------1. طبقات – ابنسعد، پوشینه 1، مقدمه مترجم، 8
. العبر، تاریخ
ابنخلدون، پوشینه یکم، 1682
3. سیره ابناسحاق، 3
4. طبقات – ابنسعد، پوشینه 1، 138
5. طبقات – ابنسعد، پوشینه 1، 419-360
6. طبقات – ابنسعد، پوشینه 1، 245
7. طبقات – ابنسعد، پوشینه 1، 373
8. صحیح بخاری، پوشینه هفتم، کتابالنفقات، باب یکم
فقالوا: یا أباهریره، سمعت هذا من رسولالله؟ قال:
لا، هذا من كیس أبیهریره.
9. طبقات – ابنسعد، پوشینه 2، 348
10. در بخشهای آینده نشان خواهم داد که معجزه در
تاریخنگاری اسلامی جایگاهی ویژه دارد و بیشتر از آنکه بکار نشان دادن نیروی شگفت
پیامبر یا الله بیاید، برای پر کردن گُسلهایی است که در روند گزارشگری پدید آمدهاند.
11. طبقات – ابنسعد، پوشینه 2، 347
12. طبقات – ابنسعد، پوشینه 1، 5
Archytype .13
14. "شرفالنبى و معجزاته" - ابوسعيد
عبدالملك بنابوعثمان محمد واعظ خرگوشى، مرگ 395 / 1016
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر