زمان برای
خواندن: 11 دقیقه
اینکه گفته
میشود حکومت اسلامی مردم ایران را گروگان گرفته است، سخن گزافهای نیست. از آن
دسته از ایرانیانی که بازتاب کیستی خود را در این رژیم سرکوبگر میبینند و با آن
همکاری و همنوائی میکنند اگر درگذریم، مردم ایران براستی گروگان کسانی شدهاند که
نه پروای جان شهروندان را دارند و نه از ویرانی کشور در هراسند. روزگار ما
ایرانیان به سرنشینان یک کشتی ماننده است که بدست دزدان دریائی افتاده باشد. این
دزدان نه تنها هستونیست ما را به باد چپاول دادهاند، که هر از
گاهی کشتی را بجاهایی میکشانند که اگر با آنان همکاری نکنیم، خود نیز نابود میشویم.
بگذارید به
سال 1359 و آغاز جنگ ایران و عراق بازگردیم. در اینکه ارتش عراق آغازگر آن جنگ
بود، بگمانم جای بگومگویی نیست. ولی چه اپوزیسیون دستآموز و چپنمایان را خوش آید
و چه ناخوش، این را نیز امروزه میدانیم و نیک میدانیم که حکومت اسلامی از هیچ
کاری برای برانگیختن عراق به جنگ فروگذار نکرد[1].
اکنون سرباز ایراندوستی را در نگَر بگیرید که برای نگاهبانی از مرزهای میهن به
جبهههای جنگ میشتابد، چرا که اگر او نجنگد، جان و دارائی شهروندان کشورش برباد
خواهد رفت. جنگ به سال 62 میرسد، انبوه سربازان گمنام با پوست و گوشت و استخوان
خود دیواری در برابر ارتش بعثی کشیدهاند، تا خانواده و خویشان و هممیهنانشان در
شهرهای ایرانزمین سر آسوده بر بالین نهند و سرانجام با خون خود پلشتی سربازان
بیگانه را از خاک ایرانشهر شستهاند. دشمن شکست خورده و بیرون رانده شده است،
سرباز دلیر ما که هیچ پیوندی با رژیم اسلامی ندارد و تنها مهر میهن پای او را به
جبهه گشوده است، اکنون در سنگری نشسته و شادمان از اینکه پوزه دشمنان ایران را بر
خاک مالیده چشم در راه پایان جنگ است. رژیم فقاهتی ولی خواهان پایان جنگ نیست و
همانگونه که برای آغاز جنگ از هیچ کاری فروگذار نکرده بود، اکنون نیز برای پایاننیافتنش
تلاش میکند، روزی از برکناری صدام سخن میگوید و روزی دیگر از "جنگ! جنگ! تا
رفع فتنه از عالم!". سرباز ما در سنگر نشسته و در دویست متری او سربازان
عراقی آمادهاند تا اگر او گامی پس نهد، دوباره به خاک میهن یورش آورند. او بخوبی
میداند که رژیم اسلامی جنگ را تنها برای سرکوب مردم و دزدی دارائیهای کشور میخواهد.
با اینهمه او "گروگان" سیاست رژیم اسلامی است: اگر بماند و باز هم
بجنگد، به رژیم اسلامی در رسیدن به آماجهای پلیدش یاری رسانده است، و اگر سنگر خود
را واگذارد و برود، سرباز عراقی از آن سنگر روبرو بدر میآید و بر سر هممیهنان و
خاندان و خویشان او بمب و آتش و مرگ میبارد. این شیوه را رژیم فقیهان در چهل سال
گذشته بارها و بارها پیروزمندانه بکار برده است.
نمونههای
اینچنینی فراوانند. حکومت اسلامی که در آغاز به قدرت رسیدن خود پیمانهای ساخت و
راهاندازی نیروگاههای هستهای را با بهانههای پوچ و با زیانی بزرگ برهم زده بود،
بناگهان آغاز به تلاش برای رسیدن به فنآوری هستهای نمود و از سر بیخردی پابپای
آن نیز سخن از نابودی اسرائیل در میان آورد[2]
و به رویارویی با جهان رفت و آتشی افروخت که دود آن در چشم مردم ایران و سودش در
جیب ملایان و سرداران سپاه رفت. همچنین است نمایش انتخابات؛ رژیم اسلامی هر دوسال
یکبار با برکشیدن چهرههایی که خود میگوید از دیگران سرکوبگرتر و خونخوارترند، در
همکاری با اپوزیسیون دلبسته و دستآموز و با پشتیبانی گسترده رسانههای
امپریالیستی و بخشی از چپنمایان مردم را وامیدارد به مشتی شکنجهگر و دژخیم و
آدمکش[3]
رای دهند. سپهر رسانهای از یکسو هراسی زهرهشکن در دل شهروندان میافکند و از
دیگر سو افسانه "انتخاب در رژیم فقاهتی" را با بهرهگیری از همه نیرنگهای
روانشناسانه به آنان میباوراند. شهروندی که باور کند رئیس جمهور با رای او
برگزیده میشود، گروگان فقیهان شده است، چراکه میپندارد اگر رای دهد، شکنجهگران
را با دست خود برگزیده است و اگر رای ندهد، شکنجهگرانی بدتر سرنوشت او را رقم
خواهند زد.
یکی از
برترین نمونههای این گروگانگیری مردم در سیاستهای رژیم در برخورد با گرایشهای
ایرانگریز است. در این که نابرابری و تبعیض در ایران چندلایه است، سخنی نیست.
اگرچه ناتوانترین قربانیان این نابرابری بهائیان هستند که نزدیک به
"هیچ" حقی در این کشور ندارند، فهرست این گونه از آپارتهاید با آنان
پایان نمیپذیرد. در کنار نابرابری جنسیتی، دینی، اندیشگی، ما با یک تبعیض بسیار
بزرگ قومی/زبانی نیز روبروئیم[4].
با اینهمه از یاد نباید برد که رژیم فقاهتی با هزینه کردن سرمایهای بزرگ به دشمنی
میان قومهای ایرانی دامن میزند[5]
و در این راه از هیچگونه تبهکاری رویگردان نیست. تنها باید به سرگذشت باشگاه
تراکتورسازی نگریست و دید که هواداران این باشگاه در برابر چشمان سردار آجرلو میتوانند
یک پارچه نوشته ده-پانزده متری را بدرون ورزشگاه ببرند که بر روی آن نوشته شده
است: «South Azerbaijan is not Iran»[6]،
و راهپیمایان در سال 85 زبان پارسی را "زبان سگ" بخوانند و فارس و کرد و
ارمنی را دشمن ترکان بنامند، تا بخشی از همین مردمِ گروگان در هراس از فروپاشی
ایران و برادرکشیهای میان فارس و آذری و ترک و کرد و عرب و بلوچ و لر و ترکمن که
کسی نمیداند در پایانشان چند میلیون کشته برجای خواهد ماند، در کنار رژیمی
بایستند که هم چپاولشان میکند و هم دست به کشتارشان میگشاید. راه رسیدن به حق شهروندی
دشمنی با بخشی دیگر از شهروندان زیر سرکوب نیست. جنبشهای هویتطلب میبایست دست به
آگاهسازی شهروندان پارسیزبان بزنند و به آنان بفهمانند که درست بمانند پرسمان زن
و مرد، «آزادی من، آزادی خود تو هم هست». بجای آن نهادهای امنیتی رژیم توانستند از
دل این نابرابری، کینه کور بخشی از شهروندان به "فارسهای شوینیست" را
بیافرینند و به شهروند تبریزی و مهابادی و زاهدانی و اهوازی و ... بگویند هر فارسی
یک شوینیست و دشمن تو و سرکوب کننده درخواستهای درست تو است، و به شهروند شیرازی و
اصفهانی بباورانند هر کسی که به ترکی، کردی، بلوچی یا عربی و ترکمنی سخن بگوید و
یا زبان و فرهنگ مادری خویش را ارج نهد یک "تجزیهطلب" و دشمن
سوگندخورده تو است. در اینجا نیز یک شهروند آگاه که میداند رژیم اسلامی میدان را
از دست هویتطلبان خردمند گرفته و به نژادپرستان جدائیخواه سپرده است، میبیند اگر
به بهانه پشتیبانی از حقوق شهروندی در کنار آنان که فارسها را دشمن خود میدانند
بایستد، به نژادپرستی دامن زده و اگر در کنار حکومت اسلامی بایستد، در سرکوب همان
حقوق شهروندی همکار و انباز شده است.
بدینگونه
سردمداران رژیم شکنجه و سنگسار از ما مردم ایران گروگانهایی ساختهاند که توان
کنشگری را از دست دادهایم و تنها میتوانیم دست بداریم تا آنان کاری کنند که ما
به آن واکنش نشان دهیم. در سرتاسر این چهل سال آنچه که خود را اپوزیسیون مینامد،
چه از گونه راستینش، و چه از دلبستگان و دستآموزانش، هیچگاه کنشگر نبوده است. ما
همیشه واکنش نشان دادهایم و کسانی که مدیریت کلان خواندهاند میدانند واکنش،
پائینترین و بیارزشترین سطح برنامهریزی است، چرا که واکنشگر در دراززمان چیستی و
کیستی خود را با چیزی بازمیشناساند، که به آن واکنش نشان میدهد.
و امروز
نیز به بزنگاه دیگری از این دست رسیدهایم. رژیم فقاهتی با جنگافروزی و ترور و
کشتار بیگناهان و درافتادن با همسایگان و همچنین دامنزدن به کینه و دشمنی کور با
امریکا و اسرائیل و یکدندگی دیوانهوار بر سر برنامه هستهای کشور ما را به لبه
پرتگاه رانده است و تو گویی این همه بسنده نیست، دست به هرکاری میزند، تا جنگ
خانمانسوز دیگری را بیآغازد و کیان ایرانزمین را بر باد دهد. ما مردم ایران و
کنشگران پهنه همگانی باید بدانیم نه در یک آرمانشهر، که در جهانی زندگی میکنیم که
قانون آن از قانون جنگل نیز واپسماندهتر است، جهانی که در آن همه چیز بر گِرد
سرمایه و سود میچرخد و جان آدمی بیارزشتر از آن است که رهبران این جهان پلشت حتا
دمی بدان بیاندیشند. جهانی که به گفته پومپه در آن «مرزها را با شمشیر میکشند، نه با
پیمانها»[7].
در چنین جهانی باید هرکاری کرد تا جنگی درنگیرد و از هر تلاشی نیز در این راستا
پشتیبانی کرد. نکته پرارج ولی این است که ما اگر بخواهیم دست از واکنش برداریم و
پا به پهنه کنشگری بگذاریم، بیانیههای پیاپی در نکوهش ترامپ و دادخواستهای بلند
درباره جنگافروزی امپریالیسم امریکا سخنانی یاوه بیش نخواهند بود. حتا اگر این
سخن راست باشد که کسی مانند برنی سندرز خواهان جنگ با ایران نیست، ما ایرانیان نمیتوانیم
او را به قدرت برسانیم. میدان کنشگری ما ایران است، در این میدان است که ما باید
همه نیرو و هنر خود را بکار بگیریم و بجای تاختن نمایشی به دشمنی پندارین که بود و
نبود ما را به هیچ میگیرد، پرچم ایستادگی را در برابر دشمنی برافرازیم که چهل سال
است ما را از هستی انداخته و میرود که مُهر پایانی بر تاریخ و فرهنگ هفتهزارساله
سرزمینمان بکوبد.
اگر جنگی
میان امریکا و رژیم سنگسار و شکنجه درگیرد، ما باید در کدام سو بایستیم؟ آیا
فقیهان باز هم خواهند توانست ما را همچون جنگ ایران و عراق گروگان سیاستهای ایرانستیزانه
خود کنند و ملتی را به بزنگاهی بکشانند که در آن نه راهی به پیش و نه گریزگاهی به
پس داشته باشد؟ تا هنگامی که این رژیم را خودی میپنداریم، همچنان در تاروپود
فریبهایش دستوپا خواهیم زد. ولی اگر دریابیم که این رژیم برپایه رفتارهایش چه با
شهروندان، و چه با فرهنگ و تاریخ و هنر و سرمایههای این آبوخاک همه ویژگیهای یک
رژیم بیگانه و اشغالگر را دارا است، آنگاه پاسخ به پرسش این نوشته چندان سخت
نخواهد بود، چه در کنار تفنگداران امریکایی بایستیم و چه در کنار قدارهبندان
پاسدار، در کنار یک دشمن اشغالگر و بیگانه ایستادهایم.
برای آنکه
کار به آن بزنگاه بیگریز نرسد، باید این رژیم اهریمنی را سرنگون کرد. ما باید در
کنار کسانی بایستیم که به چیزی کمتر از نابودی رژیم سنگسار و شکنجه خرسند نمیشوند.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از
ایرانزمین بدور دارد
[1] برای مشت
نمونه خروار: ملت شریف عراق! شما اخلاف
آنان هستید که انگلیس را از عراق راندند، بپاخیزید و قبل از آنکه این رژیم فاسد
همه چیز شما را تباه کند، دست جنایتکار او را از کشور اسلامی خود قطع کنید. روحالله خمینی، پیام به ملت ایران، 19 فروردین 1359
[2] البته این خیلی مهم است دنیای اسلام متقابلا مجهز شود به این
سلاحهایی که امروز اسرائیل دارد [...] چون استعمال یک بمب اتم در داخل اسرائیل هیچ
چیزی باقی نمیگذارد اما در دنیای اسلام آسیب فقط میزند. رفسنجانی، نماز جمعه 23
آذر 1380
[5] جای شگفتی نباید باشد که یکی از برجستهترین
چهرههای هویتطلبی در دهه هفتاد و هشتاد بنام محمودعلی چهرگانی خود از دل بسیج
بیرون آمده بود.
[7] فرهاد
سوم اشکانی (70 تا 57 پیش از میلاد) به پومپه نوشته بود بر پایه واپسین پیمان میان
دو کشور، فرات مرز دو کشور است و او حق ندارد از آن بگذرد. پومپه Gnaeus Pompeius Magnus (106 تا 48 پیش از میلاد) این سخن را در پاسخ به او گفته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر