زمان برای
خواندن: 11 دقیقه
این نوشته پیشکش ناچیزی است به دکتر ماشاءالله آجودانی، به پاس تلاش بزرگ و
سترگش در واکاوی و بازنگری تاریخ نوین ایران، بویژه در کتاب مشروطه ایرانی، که
چشمان مرا به جهانی نو در تاریخپژوهی واگشود.
بجای دیباچه: در نگاه
به تاریخ، ما ایرانیان را باید که نبیرگان راستین ابنهشام دانست. نه تنها تاریخ
آغازین اسلام و فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان، که تاریخ نزدیک ما نیز با همان جهانبینی
ابنهشامی نگاشته شده و در یادمان همگانی ما خانه گزیده است. از این رو بر آن شدم
در کنار و پابپای پژوهش در تاریخ اسلام آغازین اندکی نیز به تاریخ نزدیک، بویژه
برجستهترین رویداد آن که انقلاب مشروطه باشد بپردازم و در را بر گفتگویی همگانی
بگشایم تا مگر لایههای ستبر دروغ و افسانه از گرداگرد این رویداد پراکنده شوند و
ما بتوانیم اندکی به هسته راستین آن نزدیک شویم. پس نوشته پیش رو را تلاشی - و
تنها یک تلاش – بدانید، در بدست دادن چهرهای دیگر از جنبشی که ایران را از ژرفای نادانی و واپسماندگی بدرآورد و
گذاشت که اندیشه ایرانی برای لَختی هم که شده اندکی در هوای آزاد از دین و خرافههایش
دم زند و دیوانسالاری ایرانی به همان کاری بپردازد که از روزگار سومریان بدان
سرگرم بوده و تنها برای همان ساخته شده بوده است؛ سازندگی و سازماندهی.
****
نمای کلی
جنبش و انقلاب مشروطه در یادگاه همگانی ما ایرانیان چنین نقش بسته است:
با مرگ
ناصرالدین شاه و بر تخت نشستن پسر پیر و بیمارش تلاشهای آزادیخواهان ایرانی
سرانجام به بار نشست و در پی زنجیرهای از رخدادها هنگامی که علاءالدوله هفده
بازرگان و دو سید را در مسجد شاه تهران تازیانه زد، اینان با درخواست
"عدالتخانه" به بستنشینی رفتند و پایفشاری و ایستادگی آنان و سپس
همراهی علما ره به فرمان مشروطه در 14 امرداد 1285 برد. با مرگ مظفرالدین شاه در
دیماه همان سال پسرش محمدعلی شاه بر تخت نشست و آغاز به خودکامگی کرد و سرانجام
نیز مجلس را بدست لیاخوف به توپ بست. مشروطه بجز در کوی امیرخیز تبریز از سرتاسر
ایران برچیده شد و با ایستادگی مجاهدان به فرماندهی ستارخان این جنبش بار دیگر جان
گرفت و با خیزش بختیاریان و گیلانیان نیروی دولت درهم شکسته شد و تهران در 28
مرداد 1288 بدست آزادیخواهان افتاد. سالهای پس از آن سالهای آزادی و
"مشروطه" بودند، تا آنکه کودتای 1299 رضاخان میرپنج مهر پایانی بر این
آزادیها کوبید. و اگر بخواهیم به زبان نبیرگان ابنهشام سخن بگوییم؛
«نهال
نورسته مشروطه در زیر چکمههای یک قزاق خُرد و نابود شد»
بررسی همهسویه
انقلاب مشروطه نیازمند چندین کتاب است و من در اینجا تنها سر آن دارم پرسشهایی چند را در میانه بیفکنم و با صدای بلند
بیندیشم و این اندیشیدهها را با خوانندگان در میان بگذارم. اگر این انگاشت را
بپذیریم که 11 سال پس از سرنگونی محمدعلی شاه تا کودتای سوم اسفند روزگار آزادی و
برخورداری از دستآوردهای مشروطه بودهاند، باید نخست چند گام بازپس رویم و به این
بپردازیم که بذر این گل زیبا که مشروطه مینامیمش بر کدام خاک افتاد و روزگار
جامعه ایرانی پیش از، و همزمان با آن انقلاب چگونه بود؟ آیا مشروطه را میتوان یک
جنبش فراگیر تودهای نامید؟ یا باید آن را جنبشی بسیار سرآمدگرا (Elitist) دانست، که
تنها با بازی در میدان سیاست آن روزگار میتوانست به پیروزیهایی هرچند اندک دست
یابد؟
حکومت: پنداشت شاهی
که فرمانش فرمان خدا بود، پنداشتی نادرست است. شاهان قاجار برای ماندن بر تخت خود
چنان وابسته به نیروهای دیگر جامعه بودند، که حتا میتوان گفت بی پروانه آنان
(بویژه روحانیان) آب نمییارستند خورد: «شاهان قاجار ظِلاللههایی بودند که حوزه
اقتدارشان فقط به پایتخت محدود میشد [...] شاهانی که بر خلاف ادعای خود [...] با
صلاحدید و به وسیله "شاهان کوچکی" مانند رؤسای قبایل، بزرگان محلی و
رهبران مذهبی حکومت میکردند»[1].
دیوانسالاری: راز
پیوستار فرهنگی، سیاسی و تاریخیِ آرمانی بنام ایران در دیوانسالاری بیگسست آن
نهفته است که میتوان گفت از روزگار سومریان[2] تا بروزگار قاجار یک کارآئی
کمابیش پیوسته داشته بوده است. قاجاریان در بازسازی و گسترش این دستگاه کهن شکست
خوردند: «تلاش برای ایجاد یک بوروکراسی
گسترده به شکست انجامید. شاهان قاجار زبان و واژگان مبهم کاتبان ایرانی را آموختند
[...] اما علیرغم این موفقیتها نتوانستند موانع و مشکلات مالی ایجاد یک نهاد
اداری گسترده و توانا را از میان بردارند»[3].
بافتار
اجتماعی و اقتصاد: درباره بافتار و ساختار اجتماعی دادههای بسیار اندکی در
دست هستند، چرا که چیزی بنام آمارگیری در آن روزگار هنوز شناخته شده نبود و سرشماری
اگر هم انجام میگرفت برای دریافت مالیات بود که میتوانست ناراست و دروغ باشد. با
اینهمه شمار زیوندگان ایرانی را در آستانه انقلاب مشروطه 9 تا 12 میلیون (15درسد
شهرنشین،50درسد روستایی و 35درسد کوچنشین) برآورد کردهاند. در اقتصاد فراوردههای
کشاورزی 77،9درسد و فرآوردههای صنعتی 9،8درسد برآورد شدهاند[4]. در پی شکستهای پیدرپی دورهای
آغاز شد که آن را "عصر شکار امتیاز" نامیدهاند و کرزن (Lord
Curzon) بدرستی بر آن نام "شبیخون بینالمللی" نهاده است. به
گفته آبراهامیان این امتیازها شیرازه اقتصاد کمجان و ناتوان بومی را از هم گسستند
و به ناداری و تنگدستی بازرگانان و پیشهوران ایرانی انجامیدند[5]. از نشانههای این فروپاشی
اقتصادی و ملی یکی داستان اندوهبار فروش دختران در قوچان است. نجمآبادی همچنین مینویسد:
«بنده حاجب ملا حسن ذاکر خایرودی [...] از یک نقطه از خراسان اطلاع دارم که درهجز
باشد [...] از سه سال قبل تا حال که منصورالملک حاکم درهجز میباشد یکصدوشصتوسه
زن و دختر به جهت تعدی منصورالملک و اجحاف و جریمه او بیچارههای رعیت به ترکمان و
ارامنه و غیره فروختهاند»[6].
ارتش: ایران
قاجاری تا آستانه کودتای سوم اسفند چیزی بنام ارتش نداشت. اگرچه ایران یکی از
پیشروان پایهگذاری یک "ارتش آماده"[7] بروزگار
خسرو انوشهروان بود، نیروهای رزمی ایران قاجاری را دستههای تفنگدار و سوارکار
ایلها و قبیلهها میساختند، که به هنگام جنگ از سوی شاه فراخوانده میشدند و بود
و نبودشان بستگی به این داشت که خانها و سران ایلها تا چه اندازه گوشبفرمان شاه
باشند. تلاشهای عباسمیرزا برای بنیانگذاری یک ارتش آماده (پس از شکستهای سهمگین
از روسیه) راه بجایی نبرد. بدینگونه در آستانه انقلاب مشروطه تنها نیروی آزموده
دولتی بریگاد قزاق بود که تازه همان هم زیر فرمان روسها بود. هنگ ژاندارمری در سال
1290 به این نیرو افزوده شد. آبراهامیان شمار "همه" نیروهای رزمی ایران
در آستانه انقلاب مشروطه را 7000 تَن میداند[8].
بیسوادی: در اینباره
نیز دانستههای ما بسیار اندکند و تنها میتوانیم به دادههای کناری و همسنجی آنها
تکیه کنیم. همین اندازه میدانیم که در ایران قجری آموزش همگانی درکار نبود و اندیشه
آموزشگاههای نوین تازه با امیرکبیر پدید آمدند و پیش از آن دانشآموختگان
(باسوادان) ایرانی، یا بزرگزادگان و توانگرانی بودند که در خانه آموزگار داشتند و
یا کسانی که به مکتبخانهها میرفتند تا عمّجزء و یاسینجزء و گلستان سعدی
بیاموزند. در پائین بودن نرخ باسوادی همین بس که در نخستین سال گشایش دارالفنون
(که تازه بیشتر آموزشهای آن هم دانشهای رزمی و جنگی بودند) تنها 105 تن نامنویسی
کردند و شمار آنان در سال 1270 به 387 تن رسید[9]. در سرگذشت میرزا حسن رشدیه
گفتآوردی از روزنامه ثریا آمده است که: «در اروپا در هر ۱۰۰ نفر، یک نفر بیسواد
است و در ایران در هر هزار نفر یک نفر باسواد و این از ضعف اصول تعلیم است». از
آنجا که روحانیان شیعه آموزشوپرورش را برای زنان روا نمیدانستند، میتوان پنداشت
که شمار زنان باسواد چند تن بوده است. آبراهامیان نرخ باسوادی را در این سالها
(1280 تا 1286) نیمدرسد آورده است[10].
کیستی ملی: کیستی ملی
ایرانی تا پیش از انقلاب اسلامی در پیروی از سنتهای هخامنشی-ساسانی بر دو پایه شاه
و دیوانسالاری استوار شده بود. این برداشت از شهروندی نه به دین بازمیگشت و نه به
نژاد[11]، ایرانی یا شهروند ایران
هرکسی بود که به قانون شاه گردن مینهاد، قانونی که دیوانسالاری آن را به زبان
مردم کوچه و بازار باز میگفت و نگهبانش بود. در کشوری که فرمان شاه چنانکه پیشتر
رفت بیرون از دیوارهای پایتخت خریداری نداشت و کمر دیوانسالاری کهن نیز شکسته بود،
حس ملی نمیتوانست ریشهای چندان ژرف داشته باشد. از آن گذشته پراکندگی و درگیریهای
دینی و فرقهای به شهرها چهرهای چون پارچه چهلتکّه داده بودند و این خود به گسست
اجتماعی دامن میزد[12]. شاید بتوان با گفتآوردی از
عارف قزوینی سخن در اینباره را کوتاهتر کرد:
«وقتی من شروع به ساختن تصنیف و سرودهای ملیوطنی کردم،
مردم خیال میکردند که باید تصنیف برای جندههای دربار یا ببریخان گربه شاه شهید
یا تصنیفی از زبان گناهکاری به گناهکاری باشد [...] اگر من هیچ خدمتی دیگر به
موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم، وقتی تصنیف وطنی ساختهام که ایرانی از دههزار،
یک نفرَش نمیدانست وطن یعنی چه، تنها تصور میکردند وطن، شهر یا دهی است که انسان
در آن زاییده شده باشد»
تنشهای
دینی: ایران سده نوزدهم صحنه درگیریهای دامنهدار دینی بود.
گذشته از درگیریهای دروندینی میان شیعیان اصولی و اخباری و ستیز با دگردینانی چون
مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان[13] در نیمه نخست سده نوزدهم
درگیریهای شیخیان و متشرعان و در پی آن ستیز با پیروان باب و سپس بهائیان نیز آتش
گسست اجتماعی و ملی را در ایران تیزتر کردند. این دو گروه واپسین همچنین نقش بسیار
بزرگی در پیدایش آرمانهای مشروطه و نوخواهی و نوگرائی بازی کردند، تا جایی که
برآنم اگر کسی تاریخ پیدایش و برآیش بابیان و بهائیان و بویژه ازلیان را نشناسد،
هرگز مشروطه ایرانی را به درستی درنخواهد یافت.
آنچه آمد،
نگاهی گذرا بود به چهره ایران از نگرگاههای گوناگون؛ اقتصاد کشور ورشکسته بود و
مردم در تنگدستی و ناداری هراسناکی دستوپا میزدند، تا جایی که گروهی از آنان
ناگزیر از فروختن زنان و دختران خود بودند. چیزی بنام حکومت مرکزی تنها بر روی
کاغذ هستی داشت، سخن شاه حتا در تهران هم گوش شنوایی نمییافت، دیوانسالاری
فروپاشیده بود و گسست ملی چهره ویرانگر خود را در تنشهای دینی و فرقهای به خوبی
نشان میداد. 99،5 درسد مردم بیسواد بودند و بیشینه آنان بر کیستی ملی خویش ناآگاه.
فرمان
مشروطه در چنین جامعه ویران و از هم گسیختهای نگاشته شد.
دنباله
دارد ...
خداوند دروغ، دشمن
و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
[7] Standing
Army/stehendes Heer
[11] بوارونه آنچه که در تاریخنگاری سنتی آمده است،
ایران ساسانی بسیار ناهمگون و رنگارنگ بود، چه از نگرگاه دینی و چه از نگرگاه
نژادی.
[13] اینان هر از گاه با فتوای ملّایان قربانی چپاول
و کشتار میشدند. در اینباره بنگرید به فرزندان اِستِر، هومن سرشار، نشر کارنگ،
1384 و همچنین تعامل اقلیتهای مذهبی و انقلاب مشروطه، تورج امینی، شرکت کتاب، 1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر