۱۳۹۸ شهریور ۱, جمعه

مشروطه و افسانه‌هایش -سه


زمان برای خواندن: 13 دقیقه
پیشکشی فروتنانه به دکتر آجودانی و "مشروطه ایرانی"اش

نگاه ابن‌هشامی به تاریخ نگاهی رمانتیک است. نگاه رمانتیک آدمی را دچار افسون می‌کند و پژوهشگر افسون‌زده بناگزیر افسانه می‌بافد. از دیگرسو نگاه مانوی ما ایرانیان به پدیده‌ها نگاهی "یا رومیِ روم، یا زنگیِ زنگ" است و آن جهان‌بینی دوگانه‌گرا که با بخش کردن پیرامون خویش به نور و تاریکی می‌آغازد، بناچار نمی‌تواند بپذیرد که در دل هر رخداد نیکی، بدیهایی چند نیز می‌توانند نهان شوند، یا بدیگر سخن نور و تاریکی، نیکی و بدی، و راست و دروغ در هم بیامیزند. نگاه رمانتیک به تاریخ همانگونه که رفت ما را افسون‌زده می‌کند و نمی‌گذارد رخدادها و پدیده‌ها را آنگونه که براستی هستند و بودند، ببینیم. جنبش ملی شدن نفت نیز پر از چنین افسانه‌هایی است که شاید روزی بدانها هم بپردازم. ولی راه دور اگر نرویم، دلباختگان انقلاب اسلامی، یعنی رخدادی که هنوز به تاریخ نپیوسته و بسیاری از ما گواهان زنده آن هستیم نیز با نگاهی سرشار از شور و دلدادگی درباره آماجهای آن بهمن ویرانگر افسانه می‌سرایند و سخن از خیزش مردم برای آزادی و دموکراسی می‌رانند، تا فراموش شود که ما مردمان ایران در نیمه دوم سده بیستم در ستیز با آزادی زنان و دیگر ارزشهای سکولار بود که بپاخاستیم و جمهوری اسلامی را بر سر کار آوردیم. از سوی دیگر و در پی ویرانگریها و تبه‌کاریهای رژیم اسلامی گروهی از هم‌میهنان نیز پنج دهه پادشاهی خاندان پهلوی را با همین نگاه رمانتیک می‌نگرند و برآنند که ایران بدان روزگار بهشتی برین بوده است. افسانه‌های مشروطه نیز همینگونه پدید آمدند و تا که سخن کوتاه شود، بشنوید گفتگوی دو تن از پژوهندگان جنبش مشروطه، بهرام مشیری و محمد امینی را، تا ببینید رویکرد رمانتیک تا بکجا می‌تواند چشم خرَد سنجنده و خُرده‌گیر را کور کند[1].

آوردم که در دنباله این جستار به داوری طالبوف درباره مشروطه خواهم پرداخت، چرا که او خود نه تنها مشروطه‌خواه، که از اندیشه‌پردازان و یکی از چهره‌های برجسته آن جنبش بسیار سرآمدگرا بود. گذشته از آن و از آنجایی که یکی دیگر از افسانه‌های مشروطه "آزادیهای پیش از کودتای سوم اسفند" است، باید در نگر داشت که طالبوف تنها یک آزادیخواه نبود، او یک اندیشه‌پرداز آزادی، و درونمایه و گونه‌های آن  بود و در کتاب احمد نوشته بود: «آزادی به سه منبع اصلی قسمت می‌شود؛ آزادی هویت، آزادی عقاید، آزادی قول. از این سه چند فرع مشتق است؛ از آن جمله آزادی انتخاب، آزادی مطبوعات، آزادی اجتماع»[2].

باری و به هر روی در روز سیزدهم[3] امرداد ماه 1285فرمان مشروطه فرونوشته شد و شاه فرمان به گشودن یک مجلس شورا داد. من از بازگوئی روند رخدادهایی که بدین فرمان راه بردند خودداری می‌کنم و به داوری طالبوف در اینباره می‌پردازم. نگاه رمانتیک، مردم ایران را چنان آگاه و آزادیخواه و دارای اندیشه‌های مدرن می‌‌بیند که دستیابی به مجلس شورای ملی را بی چون‌وچرا برازنده آنان می‌داند. طالبوف ولی در یکسدوسیزده سال پیش نگاهی بسیار روشنتر به مردم ایران و ساختار جامعه آن دارد. او در نامه‌ای به علی‌اکبر دهخدا چنین می‌نویسد[4]:

«ملتی که مجلس را برای وضع قانون تشکیل نموده بود، قبل از وضع اجرا، و قبل از اجرا مسئولیت را دست‌آویز کرد. عدل می‌خواست، هر روز و هر دقیقه مباشر ظلمهای فاحش چشم‌انداز گردید [..] یاد دارید مکتوب مرا که از شما سؤال کرده بودم طهران کدام جانور است که در یک شب صدوبیست انجمن زائید؟ [...] من‌ ایران را پنجاه سال است میشناسم و هفتادویکمیِ من تمام‌ شده. کدام دیوانه در دنیا بی‌ بنّا عمارت میسازد؟»[5].

او به وارونه برخی از تاریخ‌نگاران ما دچار نگاه آفرینشی نیست و به اینکه مردمان کشوری از روزی به دیگر روز و ناگهان دگرگون شوند باور ندارد. این درست است که فرمان مشروطه زمینه‌ها را برای پدید آمدن دگرگونیهای بزرگ آماده کرده بود، ولی خود آن دگرگونیها بمانند هر پدیده تاریخی دیگری نیازمند زمان بودند و انگاشت اینکه مردم ایران در روز ۱4 امرداد دیگر همان مردم ۱2 امرداد نبودند، برخاسته از نگاه رمانتیک و برداشت ابن‌هشامی است. پس طالبوف بر آن است آنچه که راه به ساختن رژیمی نوین می‌برد، «وقت! وقت! وقت!» است و از آنهمه شتابی که رهبران مشروطه داشتند در خشم می‌شود:

«کدام مجنون‌ تغییرِ رژیمِ ایران را خلق‌السّاعه حساب می‌کند؟ کدام بی‌انصاف نظم مملکتی را که‌ قانون ندارد و ده‌یکش بیکار و بیعار و وبال گردن فقرا است زودتر از پنجسال می‌توانست‌ براه بیندازد؟ کدام پیغمبر می‌توانست این عوایق را زودتر از ده سال از میان بردارد و راه‌ ترقّی را عراده‌رو بکند، که حسین بزّاز یا محسن خیّاط یا فلان آدم می‌خواست بکند؟»[6]

ارزش این سخنان گفته شده در سال 1285 هنگامی آشکار می‌شود، که آن را در کنار سخنان یک دانش‌آموخته تروتسکیست دانشگاههای اروپایی در سال 1357 بگذاریم که برآن بود دشواریهای جامعه ایرانی را می‌توان "دوشبه" از میان برداشت[7]. از آن گذشته طالبوف (شاید بر پایه همان آماری که من در بخش نخست این جستار آوردم) با همه مهری که به ایران و سرنوشت آن دارد، از افسانه‌پردازی می‌پرهیزد و می‌داند آن "مصالحی" که باید با آنها ساختمان نوین ساخته می‌شد، چه بوده است:

«هر ایرانی که ملّت خود را عبارت از آن سه هزار نفر که دیده‌اید بداند و ایرانی را بیدار شده حساب نماید و با ریسمانِ پوسیده‌ی آنها هیزم بچیند دیوانه است. ما وجودِ اکسیر را قائل نیستیم، خواه پیش علی علیه‌السلام خواه نزدِ معاویه. [...] مزه اینجا است از هر ایرانی بپرسی: دانه را امروز بکاری فردا سنبل میشود؟ بعقل‌ گوینده می‌خندد»[8]

آنچه که طالبوف در جایگاه یک اندیشه‌پرداز جنبش مشروطه، (که ایران را بی‌گمان کمتر از بهرام مشیری و محمد امینی و همه دلباختگان و شیفتگان مشروطه دوست نمی‌داشته) درباره "آزادی" و "آزادیخواهی" نوشته است، دریچه‌ای دیگر را در برابر چشمان ما وامی‌گشاید:

«عجیب این است که در ایران سر آزادی عقاید جنگ می‌کنند. ولی هیچکس به عقیده دیگری وقعی نمی‌گذارد. سهل است! اگر کسی اظهار رای و عقیده نماید متهم، واجب‌القتل، مستبد، اعیان‌پرست، خودپسند، نمی‌دانم چه و چه نامیده می‌شود. و این نام را کسی می‌دهد که در هفت آسیا یک مثقال آرد ندارد، یعنی نه روح دارد نه علم نه تجربه. فقط ششلول دارد، مشت و چماق دارد»[9].

باری، پس از کش‌وواکشی چند در روز 26 مهر 1285 نخستین قانون اساسی ایران به مجلس داده شد، ولی نمایندگان آن را نپسندیدند و بازپس دادند[10]. در پی آن و با کارشکنیهای محمدعلی‌میرزا و رفت‌وآمد چندباره قانون اساسی میان دربار و مجلس سرانجام در 8 دی‌ماه 1285 مظفرالدین شاه بر این قانون دستینه نهاد. داوری طالبوف در اینجا هم بدور از هرگونه شیفتگی و خوشبینی است. او که هم فرهنگ همگانی ایران را می‌شناسد و هم از ژرفای اندک اندیشه آزادیخواهی در میان مردم آگاه است و بویژه روند رسیدن ایرانیان به مشروطه را هم بسیار خوب می‌داند، چنین می‌نویسد:

«ایران را خداوند بلااستحقاق قانون اساسی داد! اینکه چرا بلااستحقاق است و این جهل و  ظلمت و بی‌علمی و بیسوادی را باعث که [=چه کسی] بود، در اینجا باید دو نفر از سلاطین ماضیه و ده نفر ملاهای صاحب‌نفوذ ایران را از قبر درآورد [...] ولی باز این خدای رئوف درِ مرحمتی بر روی ما گشود و داد آنچه [را که] هیچ‌کس نمی‌داد و مردم گرفت، آنچه [را که] هنوز قادر به حفظ آن نیستند»[11].

ولی همین قانون اساسی نیز دچار چنان کاستیهای سترگی بود که اندکی دیرتر نمایندگان ناچار از نگاشتن افزونه‌هایی بنام "متمم قانون اساسی" شدند. طالبوف در دی‌ماه 1285 و پس از آنکه شاه بیمار بر قانون اساسی دستینه نهاد چنین نوشت:

«ایرانی تا کنون اسیر یک گاو دوشاخه استبداد بود، اما بعد از این اگر اداره خود را قادر نشود، به گاو هزارشاخه رجاله دچار گردد. آن وقت مستبدین به نابالغی ما می‌خندند و دشمنان اطراف شادی‌کنان لاحول گویند. فاش می‌گویم که من این مسئله [را] بی چون‌وچرا می‌بینم»[12].

آیا طالبوف در این سخن خود ره به گزافه برده بود؟ رخدادهای سالهای دیرتر نشان دادند که او بسیار دوراندیش بوده و جامعه ایران، نیروهای آن و توان آنها را به نیکی می‌شناخته است، چنانکه دیدیم آن "بی چون‌وچرا" چون آواری بر سر مردم نگونبخت ایران فروآمد و ملتی باستانی را تا لبه پرتگاه نیستی و نابودی بدنبال خود کشاند. طالبوف همانگونه که گفتم نیروهای درون جامعه، توانمندیها و کاستیهای آنان و همچنین پیوندشان با یکدیگر را بخوبی می‌شناخته است. چهره‌ای که او از مشروطه ایرانی می‌پردازد، درست در روبروی آن تصویری است که تاریخ‌نگاران شیفته و رمانیک ما از این جنبش نقش کرده‌اند:

«ایران ما الان در حالتی است که تاریخ قاجاریه چنین حال را یاد ندارد [...] علماء بیشتر ملاک و محتکر و جاه‌طلب، مدعی استقرار شریعت مصنوعی خودشان و مانع هرگونه ترتیبات و تنظیمات. خوانین ما ارباب تیول مفتخور بی‌ناموس و شرف برای خوردن خون ضعفا و فقرا، مطیع هیچ شرع و قانونی نمی‌باشند [...] در این میان از سی‌کرور  [=پانزده میلیون] ایرانی صدهزار نفر طرفدار حقیقی عدل و نظم و رفاهیت فقرا و ترقی ملت و تعالی دولت است که این عدد نسبت به سی‌کرور بدیهی است که صفر بی‌رقم یا شیر علم محسوب است»[13].

او حتا هم به مجلس و برگزیدگان آن، و هم به روزنامه‌های آن روزگار با نگاهی دیگر می‌نگرد. اگر بخش بزرگی از تاریخ‌نگاران ما - این نبیرگان راستین ابن‌هشام - در برابر این دو نهاد برجسته مشروطه سرتابه‌پا کرنش و ستایشند، او نه خوشبین است و نه ساده‌باور:

«... در مجلس شورا وکلای طوطی‌وار ما که چند کلمه نوظهور یاد گرفته‌اند و جراید ما که هیچ کدام معنی جریده را نفهمیده‌اند و فقط این را وسیله جلب اشتهار و منفعت نموده‌اند ...»[14].

و سرانجام :

«ایرانی و مجلس حکایت گاوِ دهل‌زن[15] است [...] دست‌زدن و پاکوفتن علی‌الحساب زود است [...] ایرانی باید بفهمد این هیجان مختصر و این مرحمت بزرگ برای آنها چه تکالیف شاقه را داعی و موجب است و چه مخارج گراف در پیش است»[16].

آنچه در این بخش آمد نه از برای آن است که کار سترگ پیشروان اندیشه آزادیخواهی در ایران خوار و بی‌ارج شود، و نه به چم آنکه هرچه طالبوف گفته درست است. به گمان من رخدادی بنام مشروطه خود چنان ستُرگ و بزرگ بود، که ما را نیازی به افسانه‌بافی و شکوه‌بخشی[17] در پیرامون آن نیست. داوری طالبوف را از آن رو ارجمند و پرارزش یافتم، که در آن نشانی از شیفتگی و دلدادگی نیست و ما را یاری می‌کند پیرایه‌های ناراستی را که گرداگرد این رخداد را چون پوسته‌ای ستبر فراگرفته‌اند بزدائیم و به هسته سخت و راستین آن برسیم. همچنین خواستم نشان دهم که بیرون از میدان ستایندگان، صداهای دیگری هم هستند که باید شنیده شوند. واگرنه کیست که نداند بمانند همیشه تاریخ، راستی آن جنبش را نیز باید جایی در میانه میدان فراخی یافت که در یک سویش ستایشگران، و در سوی دیگرش نکوهشگران ایستاده‌اند.

دنباله دارد ...

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد


محمد امینی: «وزیر مختار بریتانیا می‌گوید این مجلس از مجلس ما هم متمدن‌تر است!»
[2]  کتاب احمد، عبدالرحیم طالبوف، نشر شبگیر، تابستان 2536، برگ 187
[3]  تاریخ مشروطه ایران، پوشینه یکم، نشر امیرکبیر، 1363، برگ 119
[4]  همه گفتآوردهای نامه‌های طالبوف از کتاب ارزشمند آزادی و سیاست، نوشته ایرج افشار است. من برای همسنجی بهتر بنمایه‌های آن کتاب را همانگونه که افشار نوشته در اینجا آورده‌ام.
[5]  مجله بهار، سال نخست، شماره 9 و 10
[6]  همان
[7]  «می‌گفتند چرا من گفته‌ام بعضی از این مسایل را دوشبه می‌شود حل کرد. این جا می‌خواهم پیشنهاد کنم که مساله استقلال کشور هم دوشبه حل شدنی است. مساله کشاورزی را که قبلا مطرح کردیم، مساله رابطه بین دهقان و زمین‌دار، دو شب کافی است که همه زمین‌ها به دست دهقانان سپرده شود، در رابطه با کارخانجات هم همین جور، دو شب زیاد است، یک شب کافی است که همه کارخانجات کشور تحت کنترل کارگران درآید» بابک زهرائی در مناظره ‌با ابوالحسن بنی‌صدر خرداد 1358
[8]  همان
[9]  همان
[10]  مذاکرات مجلس اول، غلامحسین میرزاصالح، نشر مازیار، برگ 49
[11]  مکتوب به ابوالقاسم مرتضوی آذر، اوراق پریشان، برگ 32-31
[12]  جریده ملی، شماره 33، سال نخست،
[13]  اسناد سیاسی دوران قاجاریه، ابراهیم صفائی، 417-413
[14]  روزنامه زمان، شماره 17، سال نخست
[15]  پیشینیان ما گاو را جانوری سنگین‌گوش می‌دانستند و طالبوف با بهره‌گیری از این استعاره سعدی می‌گوید مجلس دهلی است که صدایش را مردم سنگین‌گوش ایران نمی‌شنوند.
[16]  مجله محیط، دوره دوم، شماره 4، برگ 21
[17]   Glorification

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر