زمان برای
خواندن: 13 دقیقه
هنگامی که در سال 1380 / 2001 آغاز به نوشتن با نام "مزدک بامدادان"
کردم، تلاشم بر این بود که زبانی درخور این نام و همچنین اندیشهای بیابم، که در
پشت این نام نهان شده بود. گذشته از آن در جایگاه یک دانشآموخته زبانشناسی
تطبیقی گرایش درونی به آزمایش و آفرینش در زبان مادریام داشتم. این ولی همه
انگیزه من برای پارسینویسی نبود. بیش و پیش از آن سرگرمیهای زبانشناسانه، من در
پی زبانی بودم که بند ناف خود را از زبان دینی ببرد و بتواند گویای یک اندیشه
سکولار باشد. چنین شد که رفتهرفته و گامبگام هرچه بیشتر واژگان عربی با
برابرنهادهای پارسی جایگزین کردم، کاری که در نگاه گروهی از خوانندگان با
"سرهنویسی" یکی گرفته شد. برخی حتا تا بدانجا پیش رفتند که این کار را
عربستیزی و برخاسته از گرایشهای نژادپرستانه دانستند.
بارها و بارها خوانده و شنیدهایم که «زبان تنها یک ابزار ارتباطی است و نباید
تعصبی بر روی تعلق قومی کلمات داشت» این نگاه، نگاهی واپسمانده به زبان و جایگاه
آن در برآیش اندیشه است. زبان، برای دادوستد اندیشگی میان یگانهای انسانی پدید
آمده است. بدیگر سخن نیاگان غارنشین ما میتوانستند خواستهها و دیرتر اندیشیدههای
خود را از درون واژهها با یکدیگر درمیان بگذارند. با پیدایش جامعهها (نخست
قبیله، دیرتر روستا و سرانجام شهر) زبان به پرارجترین ابزار یگانگی آن واحدهای
اجتماعی فرارُست. به دیگر سخن در اینجا دیگر تنها سخن از هماهنگی میان دو شکارچی،
یا یک زن و مرد غارنشین در میان نبود، زبان میبایست خویشکاری هماهنگی میان
هزاران و شاید دههاهزار (و بروزگار ما میلیونها یا میلیاردها) انسان را بر گردن میگرفت.
این خویشکاری میتواند ریشه یکی از شگفتانگیزترین ویژگیهای پدیدهای بنام زبان
نیز باشد: در جایی که همه پدیدهها در روند برآیش رو به پیچیدهتر شدن دارند،
زبانها در گذر زمان همیشه سادهتر شدهاند. برای نمونه پارسی هخامنشی که نیای
باستانی زبان پارسی است، هفت حالت دستوری[1]، سه ابزار جمع[2] و سه جنس دستوری[3] داشته است و تازه همین زبان هم
در همسنجی با پارسی اوستائی سادهتر شده بوده است. همسنجی میان پارسی میانه و
پارسیک با پارسی نو نیز همین را نشان میدهد.
انگاشت این که واژه، واژه است و چه زبان بگوییم و چه لسان فرجام آن یکیست و
مهم این است که شنونده بداند ما از چه سخن میگوییم، انگاشتی نادرست است. چرا که
واژگان بار ویژه خود را دارند و درونمایهای وِیژه را به شنونده یا خواننده میرسانند.
آنها همچنین میتوانند پندارهای گوناگون در اندیشه ما پدید آورند و ما را به
سپهرهای تاریخی یا فلسفی گوناگونی ببرند. برای نمونه گفتن "چهارآخشیج" یا "عناصر
اربعه"، تنها یک گزینش ساده از میان دو گزینه همسان نیست. چهارآخشیج ما را به
سپهر استورهای ایران پیش از اسلام، و عناصر اربعه ما را به سپهر فلسفی ایران پس
از اسلام میبرد.
پس با گریزی به جهان زیستشناسی میبینیم که اگر زبان را با ژنوم[4] یکی بگیریم که "همه ماده
ژنتیکی" یک جاندار را دربرمیگیرد، واژهها بمانند کروموزوهایی هستند که
هرکدامشان بخشی از ژنهای آن جاندار را در خود و با خود دارند. به دیگر سخن اگر
اندیشه و فرهنگ را یک جاندار، زبان را ژنوم آن و واژهها را بخشی از کروموزومها/ژنهای
آن بدانیم، آنگاه خواهیم دید آنچه که در بالا آمد (زبان تنها یک ابزار ارتباطی است
و نباید تعصبی بر روی تعلق قومی کلمات داشت) سخنی سست و بیپایه است.
برای آشکار شدن سخنم، نمونهای از زبان پارسی امروزین میآورم. ما در زبان
روزانه برای یکی از بنیادینترین کنشهای خودمان یعنی آمیزش جنسی – که آن را عرب
اُمُّ الْغَرَائِز و فروید برترین رانه[5] مینامد - هیچ کارواژهای
نداریم. برای سخن گفتن از این کنش، در زبان روزانه (که اندیشه و نگاه ما را بهتر
نمایندگی میکند تا زبان شسته و رفته نوشتاری) در مردان کارواژه "کردن"
و در زنان کارواژه "دادن" بکار میرود. ولی آیا همیشه چنین بوده است؟
در زبان پارسیک ما کارواژه marzētan
را داریم که نمایانگر نگاه ایرانیان
پیش از اسلام به سکس بوده است. مرزیدن[6] یک کنش یکسویه نیست و هم برای
زن و هم برای مرد بکار میرود. این کروموزوم زبانی بما نگاه یک ایرانی سده ششمی به
پرسمان سکس را نشان میدهد، که در آن هردو سوی یک اندَرکُنش نقشی یکسان دارند. در
جایی که کردن و دادن برای همخوابگی نمایانگر نگاه مردسالارانه انسان ایرانی به
کُنش جنسی است که در آن مرد کُنشگر و زن کُنشپذیر است. بدینگونه نگاه دینی/اسلامیِ
انسان ایرانی، این اندَرکُنش را که در آن مردِ کنشگر کاری را با زنِ کُنشپذیر میکند[7]، یک کنش یکسویه میبیند. نیک
اگر بنگریم، نگاه انسان ایرانی سده بیستویکم به پرسمان سکس چیزی جز آنچه که در زبان
روزانه ما بگوش میرسد نیست و کوتاه سخن اینکه اندیشه و نگاه ما بازتاب خود را در
زبانمان مییابد و زبان بما میگوید چگونه بیاندیشیم یا ببینیم[8].
جنسیت در زبان، بویژه در زبانهایی که واژگان نرینه و مادینه دارند، از جایگاه
ویژهای برخوردار است. در آلمان اکنون سالها است که دانشجویان رشته آموزشوپرورش
یا همان آموزگاران آینده، میآموزند واژهها در یک گزاره باید به گونهای چیده
شوند که راه به نگاه جنسیتزده نبرند. چرا که اگر اندیشه واژگان را میسازد و زبان
را رهبری میکند، در یک اندرکُنش دوسویه زبان نیز اندیشه را میپرورد و به آن سویه
و بُردار میبخشد.
اکنون اگر به سخن آغازین بازگردیم، خواهیم دید سکولاریسم نیز نمیتواند با
واژگان دینی بازگو شود و اندیشه سکولار، نیازمند زبان سکولار است. پس در اینجا به
بررسی نمونهوار چند واژه میپردازم تا نشان دهم که چرا در این 18 سال همواره تلاش
کردهام از واژگان دینی (که بیشترشان عربی هستند) بپرهیزم و چرا این کار را برای
آینده ایران، بویژه در میان نیروهای سکولار ناچار و ناگزیر میبینم.
نخستین واژه از این فهرست کوتاه "عقل" است، که من بجای آن
"خِرد" را بکار میبرم. گذشته از آنکه عقل پندار ما را به ابن سینا و
غزالی، و خرد ما را به فردوسی و خیام رهنمون میشود، ریشهشناسی این دو واژه و
رازگشائی از "ژن"های نهفته در آن دو نشان میدهد که در یک زبان سکولار،
واژه عقل رَواست که جایی داشته باشد.
"عقل" واژهای است که با گسترش اسلام و فرهنگ قرآنی بدرون زبان
پارسی راه یافته است. عقل، در زبان عربی همان "بَند" است، چنانکه "عَقَالٌ"
بندی است که بر پای شتر میبندند تا نگریزد یا بر سر دستارچه، که از سر نیفتد
(چفیه عقال) و عرب دژ و بارویی را که در آن پناه میجوید نیز "مُعَقَّلٌ"
میخواند. پس عقل اندیشه آزاد و بیمرز برای یافتن گوهر راستین پدیدهها نیست. عقل
بندی است بر اندیشه آدمی، که راه به بیراهه نسپارد[9].
در برابر آن خِرَد از "خرَت" xrat
پهلوی و "خرَتو"ی xratu
اوستائی برگرفته شده و تا کنون برابرنهاد یگانهای برای آن یافت
نشده است. دهخدا واژگانی چون دریافت، ادراک، تدبیر و فراست را در برابر خِرَد میآورد،
آنندراج هوش و دانش و زیرکی را و برهان قاطع فزون بر آنها «قدرت تمیز راست از
ناراست» را. پروفسور کلاوس اشترونک در جستاری به سال ۱۹۷۵ با همسنجی ریشههای
اوستایی-سانسکریتِ «خرَتو» واژگانی چند چون «نیروی روان» ، «خواست»، «نیروی
خواست»، «اندریافت»، «بینش» و «فرزانگی» را برای برگردان آن پیشنهاد کرد[10]. ولی از آنجایی که واژه خِرَد
در نبشتههای پارسی با بسامد بسیار همراه با «چَشم» میآید (چشمخِرَد)، شاید
نزدیکترین چم آن «چشم بینای درون» باشد.
بدینگونه میبینیم که عقل برگرفته از فرهنگ قرآنی (دینی) و در ریشه
خود یک بند است، و خرد برگرفته از فرهنگ استورهای (نادینی) و در ریشه خود فرزانگی
است[11].
همچنین است واژه "حقیقت" که ریشه در "حق" دارد. ولی حقیقت
که آن نیز در روند اسلامی شدن ایران به درون زبان پارسی راه یافته چیست؟ دهخدا میگوید:
«چیزی که بطور قطع و یقین ثابت است». ولی آنچه که به این واژه درونمایه دینی میبخشد،
همانا ریشه آن یعنی "حق" است که دهخدا درباره آن مینویسد: « ثابت. ثابت
که انکار آن روا نباشد. موجود ثابت». بدینگونه شایسته است از بکاربردن این واژه که
ایستائی را در گوهر خود دارد پرهیز کرد و بجای آن از واژهای چون "راستی / راستینگی"
بهره جست.
از همین ریشه واژه "تحقیق" را نیز داریم که من بجای آن همیشه "پژوهش"
را بکار میبرم. تحقیق در باب "تفعیل" جستجو برای یافتن پاسخ نیست. اگر
"تسطیح" (از ریشه سَطَحَ) هموار کردن (مسطّح کردن) یک ناهمواری است، اگر
"تقبیح" (از ریشه قَبَحَ) زشت دانست چیزی است، اگر "تکذیب"
(از ریشه کَذَبَ) دروغ خواندن یک سخن است، اگر "تکمیل" (از ریشه کَمَلَ)
در چم کامل کردن چیزی است، پس "تحقیق" نیز حق دانستن یک چیز یا "به
حقیقت بدل کردن" آن است. در برابر آن "پژوهش" از ریشه اوستائی vi-čaud در چم برانگیختن و از پارسیک wizōh در چم جستجوکردن است. بدینگونه
"تحقیق" در پی آن است که برحق بودن یا حقیقت چیزی را نشان دهد و از این
رهگذر فرجام آن از پیش مهندسی شده است، در جایی که پژوهش چیزی جز یک جستجو نیست،
که فرجام آن باز است و از پیش دانسته نیست.
این فهرست را همچنان پی میتوان گرفت. هنگامی که ما از "مشروعیت"
چیزی و کسی یا خواسته و اندیشهای سخن میگوییم، چه خود بدانیم و چه ندانیم نگاه
به ریشه این واژه که "شَرَعَ" باشد و همخانواده آن "شریعت"
داریم و در درون یک گفتمان سیاسی (و ای بسا سکولار) از یک واژه دینی بهره میگیریم.
همچنین است هنگامی که از "تحریم" یک چیز سخن میگوییم. در اینجا نیز
ریشه این واژه "حَرَمَ" و همخانواده آن "حرام" همچون یک
کروموزوم ژنهای پنهان بجا مانده از فرهنگ دینی/قرآنی را در زهدان اندیشه ما میکارد
و ما باز هم برای یک کُنش سکولار، دستبدامان یک واژه دینی میشویم. از نگر من
بجای مشروعیت میتوان "پذیرفتگی" و بجای تحریم میتوان
"پرهیز" را بکار برد، دو واژهای را که سرسوزنی بار دینی ندارند.
آنچه که تاکنون آمد، تنها در پیوند با واژگان عربی نیست. خود من بارها واژه
گناه را بجای "تقصیر" بکار بردهام، که کاری نادرست و نابجا است. بجای
گناه که واژهای دینی است، میتوان "بِزِه" را و در پیوند با واژه همخانواده
تقصیر که "قصور" باشد، کوتاهی را بکار برد.
دگردیسی زبان، همزاد ناگزیر دگردیسی اندیشه است. در نوشتاری دیگر نشان دادهام
که چگونه میتوان در زبان پارسی بازتاب فراز و فرود فرهنگ ایرانی را همچون آئینهای
روشن بازدید[12].
مشتی نمونه خروار این سخن، جنبش مشروطه است. در اندک زمانی میبینیم که آن نثر دلآزار
مستوفیان جای خود را به شیوه نوشتاری دلنشین رسولزاده و بهار و سرانجام کسروی میدهد،
بگونهای که امروزه خواندن و دریافتن کتابهایی چون تاریخ ذوالقرنین و مآثر سلطانیه
و مانندگان آنها حتا برای دانشآموختگان نیز دشوار است. اندیشهپردازان مشروطه ولی
ناگزیری این دگردیسی را دریافته بودند و فرهنگستان زبان نیز (با همه نیک و بدش) از
دل چنین نیازی بدر آمد و اگر آنان یکسد سال پیش چنین نکرده بودند، من نیز امروزه
میرزا محسن کاتبالملکی میبودم که میبایست:
«در تحریر مقالات و تقریر
مراسلاتش اَشَدّ جِدّ و اعظم هَمِّ خود را به مَنصه استفاده برساند تا مکتوباتش
فصیح و بلیغ و مستند و مستدرک باشد و مکنوناتش به زیب لغات و مصطلحات لسان عربی و
فارسی مُزَیَّن، و در هر مقوله مستمع را فی حیث مطلب از اشهر اقوال مستفیض کند و
به اقوال قلیل الاشتهار ارجاع ندهد»
برآنم که امروز نیز اگر بدنبال گسترش و پرورش اندیشههای سکولار هستیم، چارهای
جز گذر از یک دگردیسی زبانی نخواهیم داشت و سخت بر این باورم که ایستادگی در برابر
این برآیش زبانی که با بهانههای ناپذیرفتنی (بیشتر از هر چیز نمایش انترناسیونالیست
بودن) انجام میگیرد، نیک اگر بنگریم، از یک سو ریشه در تنآسائی و آسانخواهی
دارد، و از دیگر سو در ناآگاهی بسیاری از کُنشگران سیاسی از جایگاه زبان در برآیش اندیشه.
گذر از فرهنگ دینی به فرهنگ سکولار در ایران، جز با دگردیسی از زبان اسلامی به
زبان ایرانی شدنی نیست،
اندیشه سکولار، نیازمند زبان سکولار است.
خداوند دروغ، دشمن
و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
[1] Garmmatical case / Casus
[2] Grammatical number / Numerus
[3]
Grammatical gender / Genus
[4] Genom
[5] Trieb / Drive
[6] واژه "کونمرز"
پارسیک نیز برگرفته از همین کارواژه و برای نامیدن مردان همجنسگرا است.
[7] نِسَاؤُكُمْ
حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنىَ شِئْتُمْ. . . / زنان شما كشتزار شما هستند پس از هر جا كه خواهيد به كشتزار خود
درآييد (البقره، 223)
[8] حتا کارواژه
"گادن" یا "گائیدن" نیز بیانگر یک کنش یک سویه مردانه است و
برای کنش جنسی زنان بکار نمیرود.
[9] کَذَلِکَ
یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ / بدین گونه، خداوند
آیات خود را براى شما بیان مىکند، باشد که بیندیشید (البقره، ۲۴۲)
[10] Semantisches und Formales zum
Verhältnis von indo-iran. krátu-/xratu- und gr. κρατύς AcIr (Mon. Nyberg, 2)
1975, 265-296
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر