۱۳۹۹ آبان ۴, یکشنبه

کوروشِ ما و کوروشِ گزنفون

 زمان برای خواندن: 7 دقیقه

 جنبش روشنفکری ایران از همان آغاز کار خود اندیشه‌های روشنگری را از اروپا گرفت و اگرچه نسل نخست روشنگران ایرانی همچون میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و دیگران پس از آموختن از دستآوردهای اندیشمندان اروپایی و بهره‌گیری از آموزه‌های ارزشمند اندیشورزان دوران روشنگری اروپا، با تلاشی سترگ دست به بازآفرینی کیستی کهن ایرانی برپایه تاریخ پیش از اسلام زدند، هرچه که ما پیشتر آمدیم، این خودکاوی و خودپژوهی ملی بیشتر رنگ باخت و اندیشورز ایرانی در خویشتنِ خویش از دریچه نگاه اروپائیان نگریست. چنین بود که حتا ایرانی بودن ما نیز در میان بخش بزرگی از اینان خوانشی یونانی-اروپائی یافت و این دسته از اندیشورزان با پذیرفتن آن پنداره شکوهمند از یونان باستان که برساخته اندیشمندان اروپائی در آستانه رنسانس بود، خود را همان بربرهایی دیدند که یونانیان در ستیز با آنان به آزادی، اندیشمندی، فلسفه و فرزانگی دست‌ یافته بودند؛ ویژگیهایی که باید اروپای نوین برپایه آنها ساخته می‌شد.

این نگاه به روم و یونان باستان نگاهی تاریخی نبود. آنچه که دموکراسی یونانی نامیده شد، تنها یک خوانش زمانپریشانه[1] همراه با شکوه‌بخشی[2] به بخشی از جهان اروپایی-مسیحی بود. جنبش روشنگری در اروپا ولی نیازمند آفریدن استوره‌هایی اینچنینی می‌بود، تا جایگزینی برای فرهنگ دینی-مسیحی داشته باشد و کیستی نوین اروپایی را اینگونه بازآفریند. همانگونه که جنبش روشنگری ایرانی نیز چندسد سال پیشتر و بروزگار فردوسیها و خیامها و بیرونیها و ... دست به چنین کاری یازیده و با پریدن از روز سده‌های گسترش اسلام، به روزگار "پرشکوه" پیشااسلامی روی کرده بود. روشنگران ایرانی نیز – چه در سده‌های چهارم تا پنجم، و چه در دهه‌های پیش از جنبش مشروطه - دست به شکوه‌بخشی این گذشته بسیار دور زدند، تا کیستی ایرانی را در برابر کیستی اسلامی برفرازند. اینکه بخش بسیار بزرگی از اندیشورزان ایرانی امروزه به این رفتار یکسان رویکردی دوگانه دارند و در برابر اروپائیان سپر اندیشه وامی‌نهند و ژوبین فرهنگ فرومی‌فکنند، مایه افسوس بسیار است.

در این نوشته می‌خواهم به روزگاری بازگردم، که در آن نگاه خیره از ستایش اندیشمندان نه از خاور به باختر، که از یونان به ایران دوخته شده بود؛ به روزگار گزنفون[3] و کوروشنامه[4] او.

گزنفون میان سالهای 430 و 425 پ.م. در آتن چشم به جهان گشود و در سال 354 پ.م. گیتی را واگذاشت. او در نوجوانی با سقراط، فیلسوف اخلاق‌گرا و از بنیانگذاران فلسفه باختر آشنا شد و تا پایان زندگانی از هواداران او ماند و نوشته‌های بسیاری نیز درباره اندیشه‌های او بر کاغذ آورد. گزنفون و سقراط هر دو در همان دورانی می‌زیستند که به آن "دموکراسی آتنی"[5] می‌گویند. گزنفون در سال 401 پ.م. به ارتش کوروش جوان[6] در آسیای کوچک پیوست و سقراط دو سال دیرتر، بسال 399 پ.م. به گناه بی‌خدا[7] بودن در دموکراسی آتن کشته شد. زمانه گزنفون همچنین برابر بود با جنگ پلوپونزی[8] (از 431 تا 404 پ.م.)، که در بازه میانی آن داریوش دوم هخامنشی با پشتیبانی از اسپارت به دامنه درگیریها دامن زد، سیاستی که سرانجام به شکست همه‌سویه آتن و افتادن آن بدست ارتش اسپارت انجامید.

از گزنفون نوشته‌های پرشماری برجای مانده‌اند. در یکی از آنها به گزارش دیده‌های خود در میان سربازان مزدور یونانی می‌پردازد، که برای کوروش جوان می‌جنگیدند. گزنفون در همان روزگار با باغ ایرانی یا "پردیس" آشنا شد و نام آن را با خود به زبان یونانی (παράδεισος / parádeisos) به ارمغان آورد[9]، که تا به امروز نیز در ریخت Paradise در انگلیسی و Paradies در آلمانی بجای مانده است. یکی از نوشته‌های پرارج گزنفون، و برای ما ایرانیان شاید پرارجترین آنها، کوروپدیا[10] یا همان کوروشنامه است. کوروشنامه اگرچه به زایش و بالش و پرورش کوروش بزرگ پرداخته است، ولی چیزی جز نگارگری پندارین یک فرمانروای آرمانی نیست، یعنی همان کاری که ماکیاولی[11] در کتاب خود "شهریار"[12] بدان دست یازیده است.

همانگونه که رفت، گزنفون از سرآمدان روزگار خود و آگاه بر فلسفه و تاریخ یونان، و همچنین شیوه‌های سیاستورزی در آن کشور بود. به هنگام زیستن او آیسخولوس[13] چندین دهه بود که نمایشنامه "ایرانیان" را نوشته و بر صحنه برده بود. هرودوت، تاریخنگار برجسته یونانی به هنگام زادن او تازه درگذشته بود و آتنی که او در آن می‌زیست، خود را دموکراسی[14] می‌نامید. همچنین این شاگرد پرتلاش سقراط، یعنی کسی که فلسفه یونانی به پیش، و پس از او بخش می‌شود، مرده‌ریگ لشگری از فیلسوفان پرآوازه یونانی، از تالس تا پروتاگوراس را در دسترس خود می‌داشت. گزنفون اگرچه تاریخ جنگهای ایران و یونان را بهتر از هرکسی می‌شناخت، هنگامی که برآن شد به اندیشیده‌ها، دورنماها و آرزوهای خود برای یک فرمانروای آرمانی پیکری این‌جهانی ببخشد، آن گنجینه پربار و پرارزش یونانی را واگذاشت و به سراغ بنیانگذار کشوری رفت، که سیاستش راه به شکست و ویرانی آتن بُرده بود، به سراغ کوروش بزرگ!

روشنگران ایرانی باید خویشتن را بازپرسند، چرا گزنفون که خود در "دموکراسی" آتیکا می‌زیست، در پیش روی چنین پس‌زمینه‌ای پربار از سیاستگران و اندیشمندان یونانی، برای آراستن چهره فرمانروای آرمانی خود کوروش بزرگ را الگو گرفت؟ و پس از پاسخ به این پرسش، و با دانستن این که ما یونانی نیستیم، نبوده‌ایم و هرگز هم نخواهیم شد، نگاه خویش را از اروپا برگیرند و بر خود بیافکنند و پای در راه تاریک و سنگلاخ و ناهموار خودکاوی ملی بگذارند،

راهی که کوروش، نقطه آغازین و پرفروزترین چراغ روشنی‌بخش آن است.

 

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد



[1] anachronistic

[2]  Glorification

[3] Xenophon

[4] Cyropaedia

[5] Athenian democracy

[6]  پسر داریوش دوم و برادر کوچکتر اردشیر دوم هخامنشی، که برای رسیدن به تاج‌وتخت به همراهی دَه‌هزار یونانی بر برادر خود شورید، ولی در سال 401 پ.م. در نبرد کوناکسا (کرانه فرات در نزدیکی بابل) شکست خورد.

[7] Asebeia

[8] Peloponnesian War

[9]  بنگرید به Anabasis یا "پیشروی"، نوشته گزنفون

[10] کورو-پدیا برگرفته از نام کوروش و pedia به یونانی παῖς : کودک.

[11]  خود ماکیاولی نیز در کتابش بارها و بارها از کوروش بزرگ نام برده و می‌نویسد: «اسکیپیو [امیلیانوس] دنباله‌روی کوروش بود و هرکسی که کوروپدیای گزنفون را خوانده باشد، می‌داند که او شکوه و بزرگی خود را تا چه اندازه وامدار این دنباله‌روی است» / بنگرید به شهریار، بخش 14

[12] The Prince 

[13] Aeschylus

[14] در جای دیگری آورده‌ام که Demos در جامعه آتیکا (آتن و پیرامونش) کمابیش "یک درسد" از مردم را دربر می‌گرفت (5 هزار از 470 هزار تن)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر