۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۷, جمعه

مغاک تیره تاریخ – دو

بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – دو

در بخش پیشین به نخستین ویژگی تاریخ‌نگاری اسلامی پرداختم، که در فرآیندی پیوسته، انبوهی از گزارشگران را پدید آورد و برای آنان تبارنامه تراشید. جای شگفتی است که شمار این راویان در روندی هفتاد-هشتاد ساله از هیچ یا نزدیک به هیچ (ابن‌اسحاق)، به بیست‌وپنج تن (واقدی)، سپس سد تَن (ابن‌هشام) و سرانجام به بیش از چهارهزار تن (ابن‌سعد) می‌رسد. تاریخ‌نگاری اسلامی پای را از این هم فراتر می‌نهد و همین راویان را نیز دسته‌بندی می‌کند، همان دسته‌بندی زمانی که نام کتاب ابن‌سعد "الطبقات" نگاه بدان دارد.

«ابن‌منظور در لسان‌العرب مى‏گوید: و گفته شده است طبقه بیست سال هجرى است. [...] تهانوى درباره واژه طبقه و طبقات چنین گفته است: طبقه به اشخاصى كه شبیه یكدیگرند و وجوه مشترك دارند گفته مى‏شود، در اصطلاح حدیث به گروهى گفته مى‏شود كه از جهت زمان و سن‌وسال و برخوردارى از مشایخ و استادان مشترك باشند» (1)
برداشت دیگری از واژه ‌طبقه را در العبر که تاریخ‌ ابن‌خلدون است، می‌بینیم. ابن‌خلدون نخست به طبقه‌های چهارگانه عرب می‌پردازد (برای نمونه: "طبقه نخستین از عرب: و ایشان عرب عاربه‌اند و ذکر نسبشان و سخنی در ملک و دولتشان به نحو اجمال") تا به "خبر از ایرانیان" برسد و سخن از طبقه‌های چهارگانه آنان براند:
«در این نژاد، چنانکه مورخان آورده‌اند چهار طبقه‌اند: طبقه اول را پیشدادیان گویند و طبقه دوم را کیانیان و طبقه سوم را اشکانیان و طبقه چهارم را ساسانیان. مدت پادشاهی اینان چنانکه ابن‌سعید از کتاب تاریخ امم علی بن‌حمزه اصفهانی نقل کرده، از زمان گیومرث نیای‌شان تا کشته شدن یزدگرد در ایام عثمان چهارهزارودویست‌ و قریب هشتادویک سال بوده» (2)
طبقات ابن‌سعد نه تنها فراگیرترین گزارش از سده نخست اسلام، که دربرگیرنده تبارنامه کسانی است که این گزارش از زبان آنان بازگو شده است. برای نمونه در پوشینه‌های پنجم و ششم نام و نشان "تابعان اهل مدینه" در هفت طبقه آمده است. همچنین «نام یاران حضرت ختمى مرتبت كه در بصره ساكن شده‏اند و نام كسانى از تابعان و اهل فقه و دانش كه پس از ایشان در آن شهر بوده‏اند» در پوشینه هفتم آمده است. ریزه‌کاری و موشکافی ابن‌سعد در فراهم آوردن "راویان" و "تابعان" و "صاحبان فتوی" و "اصحاب حدیث" گرچه شگفت‌انگیز است، ولی دریافتنی است؛
بوارونه تاریخ‌نگاری مسیحی و یهودی که از پیشینه‌ای دراز در واگوئی زندگی گذشتگان برخوردار می‌بود، دست اسلام از چنین پیشینه‌ای کوتاه بود. از آن گذشته و در پی بیش از یک‌ونیم سده خاموشی در باره آنچه که بروزگار عباسیان "صدر اسلام" نام گرفت، نیاز به لشگری از "گواهان" بود، تا این برساخته‌های نوین باورپذیر شوند و شاهکار ابن‌سعد نیز درست در همین کار او نهفته است. گزارنده کتاب الطبقات الکبری در کنار بازگوئی پُرشاخ‌وبرگ آنچه که ابن‌اسحاق و واقدی و ابن‌هشام آورده بودند، انبوهی از گواهان با نام‌ونشان را نیز می‌آفریند که کسی نتواند در گفته‌هایش چون‌وچرا کند. تنها با نگاه کنجکاو و خردگرایانه امروزی است که می‌توان پرسید، این راویان بی‌شمار راست‌گفتار و درست‌کردار هنگامی که ابن‌اسحاق سیره‌اش را می‌نوشت، کجا بودند؟
با اینهمه و برای اینکه خوانندگان بدانند راستگوئی و باورپذیری این گواهان تا به کجا می‌رود، آوردن نمونه‌هایی از گزارشهای آنان تهی از هوده نخواهد بود:
«بعد از آن زرعه ذونواس خشم گرفت و بفرمود تا گوى چند بسیار فرو برند و آتش در آن بر افروختند و اهل نجران را بیاوردند و بعضى به شمشیر مى‏زدند و هلاك مى‏كردند و بعضى در آن گوهاى آتش مى‏افگندند و مى‏سوختند و، بدین طریق در یك روز بیست هزار تن از نجران بقتل آورد. [. . .]  چنین گویند كه  در زمان عمر خطّاب، رضى‌الله عنه، در خرابه‏اى چاهى فرو مى‏برد از اهل نجران، و گورى در آن چاه پیدا شد و شخصى دیدند كه در آن گور نشسته بود و دست بر سر خود نهاده. آن مرد برفت و مردم نجران را خبر كرد، مردم نجران بیامدند و نگاه كردند، عبد الله بن‌ثامر را دیدند كه همچنان در گور نشسته بود و دست‏ بدان زخم نهاده بود كه پادشاه نجران به وى زده بود [. . .] پس دست وى از جاى برگرفتند و خون از زخم وى روان شد، و چون دست وى باز جاى نهادند، خون بازایستاد. و در دست وى انگشترین بود كه بدان نوشته بود "ربّى الله"، یعنى "خداى من الله است و پروردگار و آفریدگار من وی است"» (3)
«یزید بن‌هارون و عفان بن‌مسلم از حماد بن‌سلمه، از ثابت بن‌انس بن‌مالك نقل مى‏كنند پیامبر همراه كودكان بازى مى‏كرد كه فرشته‌اى آمد و او را گرفت و شكمش را درید و خون بسته سیاهى را از آن برون آورد و دور افكند و گفت این از شیطان است. سپس او را در طشتى زرین با آب زمزم شست و محل زخم را به یك دیگر متصل كرد. كودكان به سراغ دایه پیامبر آمدند و گفتند محمد كشته شد، محمد كشته شد. و او خود را به رسول خدا رساند و دید رنگ چهره‏اش پریده است. انس مى‏گوید، ما نشانه محل دوخته شده را در سینه رسول خدا مى‏دیدیم» (4)
اگر چنین گزارشهایی در قرآن، انجیل یا تورات بیایند، می‌توان به آنها درونمایه‌ای نمادین بخشید و آنها را یک "معجزه" نامید. سیره ابن‌اسحاق و طبقات ابن‌سعد ولی کتابهای دینی نیستند. این سیره‌ها کهنترین گزارشهای تاریخی از آغاز اسلام‌اند، که همه آنچه که ما امروزه درباره این دین می‌دانیم، بر آنها و راویانشان استوار شده است. این راویان نزدیک به دویست سال پس از درگذشت محمد رفتار و گفتار و دارائیها و ویژگیهای اخلاقی محمد را چنان موبمو برای ابن‌سعد بازگو کرده‌اند، که آدمی از پس هزارودویست سال از ریزبینی آنان همچنان انگشت شگفتی بر دندان می‌گزد:
«عبید الله بن‌موسى از اسامه بن‌زید، از صفوان بن‌سلیم نقل مى‏كند رسول خدا مى‏فرموده است جبرئیل براى من دیگ غذایى آورد كه از آن خوردم و نیروى چهل مرد در جماع به من عطا شد»
«محمد بن‌عبد الله اسدى از سفیان، از منصور، از ابراهیم نقل مى‏كرد قرائت رسول خدا، از به حركت آمدن ریش آن حضرت فهمیده مى‏شد»
«عبد الصمد بن‌نعمان بزاز از طلحه بن‌زید، از وضین بن‌عطاء، از یزید بن‌مثرد نقل مى‏كند پیامبر بسیار تند حركت مى‏كرد به طورى كه اگر كسى از پى آن حضرت به حالت دویدن هم حركت مى‏كرد، به او نمى‏رسید»

«محمد بن‌مقاتل از عبدالله بن‌مبارك، از ابن‌جریج و او از هشام بن‌عروه، از قول پسر كعب بن‌عجره، از پدرش نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است خود دیدم كه پیامبر با سه انگشت غذا مى‏خورد، انگشت شهادت و دو انگشت در دو طرف آن. و سپس دیدم پیش از اینكه انگشتان خود را بشوید آنها را لیسید، نخست انگشت شهادت و سپس انگشت وسطى و بعد انگشت ابهام را»
«فضل بن‌دكین از مندل، از حمید، از انس نقل مى‏كند كه مى‏گفته است موهاى پیامبر نه پیچیده و نه كاملا صاف بود و بلندى آن تا نیمه گوش بود»
«فضل بن‌دكین و موسى بن‌داود از شریك، از لیث، و فضل از ابراهیم و موسى، از ابومعشر، از ابراهیم نقل كردند پیامبر هرگاه نوره مى‏كشید، عورت و پشت عورت خود را شخصا و با دست خود نوره مى‏كشید» (5)

در دنباله این بخش از طبقات ما داده‌های شگفت‌آوری در باره "سجاده رسول خدا"، "انگشترهای رسول خدا" (و همچنین سرانجام آنها)، "کفش او"، "موزه و پای‌افزار او"، "مسواک او"، "شانه و سرمه‌دان و آئین و قدح او"، اسبها و دیگر چارپایان او (برای نمونه شترهای نر و ماده، و شترهای ماده‌ای که شیرده بودند، بُزان و گوسپندان و ...)، "خدمتگزاران و بَردگان او" و ... می‌خوانیم.

پذیرفتن اینکه همه ریزه‌کاریهای زندگی محمد همانگونه که در آغاز بوده است، سینه‌به‌سینه تا
بروزگار ابن‌سعد درست و راست و یکپارچه بازگو شده باشد، شاید برای خواننده امروزی باورپذیر نباشد، ولی از یاد نبریم که الطبقات نزدیک به دوازده سده پیش از این نوشته شده است و اگر تبارنامه یک گزارش و زنجیره تباری گزارنده آن پیوسته می‌بود، خوانندگان را چاره‌ای جز باور آن برجای نمی‌ماند. اینکه آیا فضل بن‌دکین و موسی بن‌داوود و دیگران براستی هستی داشته‌اند، یا زائیده پندار ابن‌سعد هستند، پرسشی است که در آن روزها چندان رخ نمی‌نموده است. با این همه حتا اگر بپذیریم گزارش راویان در باره موها و خوراک و نوشاک محمد درست بوده است، جای شگفتی است که چرا کسی ابن‌سعد را نمی‌پرسیده است ابراهیم از کجا می‌داند پیامبر چگونه نوره [واجبی] می‌کشیده است؟ آیا رسول خدا موی شرمگاه خود را در مسجد و بر فراز منبر و در برابر چشمان "راویان" می‌زدوده است؟ گفتنی است که هم‌امروز و در روزگار اینترنت و دوربینهای دیجیتال نیز کسی نمی‌داند باراک اوباما و آنگلا مرکل هنگامی که به گرمابه می‌روند موی تن خود را چگونه می‌تراشند.

بدینگونه باید پذیرفت که شاهکار هوشمندانه ابن‌سعد نه در سروسامان دادن به نوشته‌های استادش واقدی و سیره ابن‌اسحاق (به همراه گزارش ابن‌هشام)، که در آفریدن یک "طبقه" از گزارشگران و نوشتن تبارنامه و گاه زندگینامه آنان بوده است. درست از همین هنگام است که اسلام نیز می‌تواند در برابر آئین یهود و مسیح سَربَر کُند و به تاریخی بنازد که در آن هیچ نکته‌ای ناگفته نمانده است  و به گزارشگرانی ببالد، که تبارشان را می‌توان تا بروزگار خود محمد دنبال کرد. تنها با نگاه امروزین و با سنجش این گزارشها و گزارندگانشان با خرَد ناب است که می‌توان درستی آنها را به چالش گرفت، ابن‌سعد ولی کتابش را نه برای ما، که برای دستگاه پیچیده، گسترده و چندلایه دین‌سازی دربار عباسیان نوشته بود و در کار خود بسیار پیروز و کامیاب بود. با اینهمه باید پذیرفت که راویان ابن‌سعد گاهی بسیار فراموشکار بوده‌اند و یکی نمی‌دانسته که آن دیگری چه گفته بوده است. به این نمونه بنگرید:
«گویند، رسول خدا، عبدالله بن‌حذاقه سهمى را هم كه یكى دیگر از آن شش نفر بود با نامه‏اى پیش خسرو فرستاد و او را به اسلام دعوت فرمود. عبدالله مى‏گوید نامه پیامبر را دادم و همینكه آن را برایش خواندند، نامه را گرفت و پاره پاره ساخت. [. . .] خسرو نامه‏اى به باذان فرماندار خود در یمن نوشت و گفت دو مرد چابك را به حجاز فرست تا خبرى از این مرد براى من بیاورند» (6)
اگر این گزارش را درست بدانیم، باید بپذیریم که خسرو (خسرو دوم، اَپَرویز) تا هنگامی که نامه محمد را ندیده بود، از بودن او آگاهی نداشت، واگرنه باذان را نمی‌فرمود که کسی را برای کاوش درباره محمد به مکه بفرستد. به گمانم با گذشت بسیار می‌توان این نکته را هم نادیده گرفت که چگونه فرستاده مردی بی‌نام‌ونشان توانسته بوده است پای به دربار خسرو بگذارد و او را به دین نوین فرابخواند. در همین دموکراسیهای اروپایی سده بیست‌ویکُم نیز نامه‌نگاری حتا با شهردار شهر و چشمداشت اینکه نامه بدستش برسد و او آنرا بخواند و پاسخ دهد، خنده‌آور می‌نماید، خدایگان شاهنشاهی ساسانی در سده هفتم که جای خود دارد. من در پی بررسی تاریخ سده هفتم، با نگاه سده‌ بیست‌ویکُمی نیستم، ولی این گزارش زیرین را چگونه باور می‌توانم کرد؟
«هشام بن‌سعید از حسن بن‌ایوب، از عبدالله بن‌بسر نقل مى‏كرد كه پیامبر هدیه را مى‏پذیرفت و صدقه را نمى‏پذیرفت. شبابه سوار و مالك و عبدالله بن‌صالح از على روایت مى‏كرده كه فرموده است خسرو و دیگر پادشاهان هدایایى به رسول خدا دادند و آن حضرت پذیرفت» (7)


خسرو پرویز که تازه اندک زمانی پیش از مرگش بر هستی محمد آگاه شده بوده‌ است، کِی، چگونه و چرا برای او "هدایایی داده است"؟ ناگزیر از گفتنم که در سرتاسر تاریخ‌نگاری اسلامی از این چیستانهای ستُرگ و چنین پرسشهای بی‌پاسخ فراوان است و من این یک نمونه را تنها از آن روی آوردم، تا از اسلام‌پژوهان و اسلام‌شناسانی که پایه و بنمایه کاوشهایشان تاریخ‌نگاری سُنتی است، بپرسم چگونه می‌توان سخنان چنین گزارشگرانی را پذیرفت و برآن بود که تاریخ اسلام همانگونه که هست، باورکردنی و آزمون‌پذیر است؟

کاربرد شیوه تاریخ‌نگاری ابن‌سعد چنان بود که همه گزارشگران پس از او، چه تاریخ‌نگاران نسل دوم و سوم و چه کسانی که در دین‌شناسی اسلامی "اصحاب حدیث" نام گرفته‌اند نیز، بدان دست یازیده‌اند و همانگونه که پیشتر آمد، راست و ناراست حدیثها را درست با همان ابزاری برسنجیده‌اند، که ابن‌سعد در الطبقات برساخته است. در میان شیعیان نیز از سده چهارم کتابهایی برجای مانده است که فهرست گزارندگان حدیث را با تبارنامه و زنجیره تباری آنها فرونوشته‌اند، برای نمونه می‌توان از "رجال کَشی" و "رجال نجاشی" یاد کرد. همانگونه که در بخش پیشین آوردم، انبوهی این گزارشها و فراوانی گزارندگان آنها چنان بود که به پیدایش رشته‌ای ویژه در دین‌شناسی بنام علم‌الحدیث انجامید، که بخش "رجال" آن درست به همین راویان و گزارشگران تبارو پیشینه آنان می‌پردازد. با این همه سخنان این "راویان" در همان روزگار نیز با چون‌‌وچرای فراوان روبرو می‌شد، تا جایی که ابوحنیفه رهبر و بنیانگزار مذهب حنفی بیش از 17 حدیث را درست نمی‌دانست.

یکی از کسانی که نامش با بَسآمد بسیار هم در نوشته‌های سیره‌نگاران و هم در کتابهای اصحاب حدیث به چشم می‌خورد، مردی است بنام عبدالرحمن بن‌صخر الدوسی بن‌ثعلبه بن‌سلیم بن‌فهم، که ما او را با نام کوتاهش "ابوهُرَیره" می‌شناسیم. ابوهریره در میان راویان حدیث با 5374 مَسنَد جایگاه نخست را دارد. در جایی دیگر آوردم که ابو‌هُریره دستکم یکبار بدستور عمر در پی دروغهایی که بر پیامبر بربسته بود، تازیانه خورد. امام بخاری که "صحیح"اش را درستترین فرهنگ حدیث می‌دانند، درباره او می‌نویسد:

«ابوهریره حدیثی را از رسول خدا بازگو می‌نمود و چون پایان آن برای شنوندگان شگفت‌انگیز و باورناکردنی بود، دلیری کرده و پرسیدند اباهریره! آیا این سخن را هم از رسول خدا شنیدی؟ گفت نه، این از کیسه ابوهریره است» (8)
از آنجایی که پیش از ابن‌سعد کسی از این گزارشگران (آنهم به این انبوهی) نامی نبرده است، می‌توان دریافت که چرا مردمان آن روزگار (برای نمونه بخاری) اینچنین به نوشته‌های ابن‌سعد بدگمان بوده‌اند. نگاهی برون‌دینی به گزارشهای ابوهریره نشانگر این است که ابن‌سعد خود از این بدگمانی خوانندگان آگاهی داشته و چهره گزارشگرانش را چنان پرورده است، که مویی در درز سخنان آنان نرود و کسی را یارای به چالش گرفتن گفتآوردهایشان نباشد:
«ولید بن‌عطاء بن‌اغرّ و احمد بن‌محمد بن‌ولید ازرقىّ كه هر دو از اهل مكه‏اند، از عمرو بن‌یحیى بن‌سعید اموى، از قول جدّش نقل مى‏كردند كه مى‏گفته است عایشه ابو‌هریره را گفت تو احادیثى از پیامبر مى‏آورى كه من از آن حضرت نشنیده‏ام. ابو‌هریره گفت اى مادرجان، من در پى كسب حدیث بودم و حال آنكه تو را آینه و سرمه‏دان به خود مشغول مى‏داشت و مرا چیزى از حدیث پیامبر بازنمى‏داشت» (9)                     
اینهمه پایفشاری پی‌وَرزانه ابن‌سعد بر راست‌گفتاری و درست‌کرداری راویانش خود گواه استوار و آشکاری بر درستی سخن من است، که او این لشکر انبوه را خود ساخته و پرداخته بوده است. ولی او به همین نیز بسنده نمی‌کند و برای اینکه نپرسند کسی که تنها سه سال در کنار محمد زیسته است، چگونه می‌تواند این اندازه از حدیث را در یاد خود نگاهدارد و دهه‌ها پس از مرگ محمد آنها را موبمو بیاد بیاورد، دست به دامان "معجزه" (10) می‌شود و می‌نویسد:
«محمد بن‌اسماعیل بن‌ابو‌فدیك از ابن‌ابى‌ذئب، از مقبرىّ، از ابو‌هریره نقل مى‏كند كه مى‏گفته است پیامبر را عرض كردم من احادیث زیادى از شما شنیده‏ام و فراموش كرده‏ام. فرمود رداى خود بگشاى. گشودم. دست در ردایم فرمود و سپس گفت ردا را بپوش. چنان كردم و پس از آن هرگز حدیثى را از یاد نبردم» (11)
الطبقات همانگونه که رفت، نخستین الگوی تاریخ‌نگاری اسلامی‌ است که از سویی با پدید آوردن انبوهی از گواهان و برساختن تبارنامه برای آنان باورپذیری نوشته‌های خود را افزایش می‌دهد و از سویی دیگر با دوباره‌گوئیهای فراوان در باره یک رخداد و از زبان گزارشگرانی گاه یکسان و گاه دیگرسان، جایی برای چون‌وچرای خوانندگان برجای نمی‌گذارد. ابن‌سعد در همسوئی و هماهنگی با دستگاه دین‌سازی عباسی، به نیازهای دیوانی این دستگاه پاسخ داده و در اندازه توانش هیچ پرسشی را بی‌پاسخ مگذاشته است، تا از سویی به اسلام قرآنی که مجموعه‌ای از سخنان، گزارشها، داستانها و پندواندرزهای پراکنده و از هم گسیخته است، چهره‌ای یکپارچه و به‌هم‌پیوسته ببخشد، و از سویی دیگر سیمای محمد را که در قرآن پنهان و گنگ است، همچون پیامبری بیاراید که بتوان آنرا چونان فرستاده‌ای همسنگ و هم‌ارز، در کنار عیسا و موسا نشاند. در هماهنگی و همکاری ابن‌سعد با دیوانسالاری عباسی همین بس، که یکی از سرشناسترین گواهانی که ابن‌سعد بر تاریخ خود گرفته است، عبدالله بن‌عباس نام دارد که از بزرگترین راویان حدیث و از نخستین مفسران قرآن بشمار می‌آید.
این ابن‌عباس همان کسی است که دودمان عباسی نام خود را از نام پدر او "عباس بن‌عبدالمطلب" گرفته است و او بدینگونه نه تنها تاریخ ابن‌سعد را باورپذیر می‌کند، که بر پذیرفتگی و شایستگیِ ِ تباری ِ عباسیان برای فرمانروائی بر جهان اسلام و نشستن بر تخت (منبر) پیامبر نیز انگشت می‌نهد. با پس‌زمینه‌ای که در باره پیوندهای ابن‌سعد با دربار عباسی رفت، تبارنامه او دیگر چندان شگفتی نمی‌آفریند:
«محمد بن‌سعد صاحب واقدى وابسته حسين بن‌عبدالله بن‌عبيدالله بن‌عباس بن‌عبدالمطلب هاشمى است» (12)
طبقات‌الکبری همچنین آغاز آفرینش همان گوهر بنیادینی است که جای آن در اسلام قرآنی تُهی است؛ پیشینه اسطوره‌ای، یا همان اساطیرالاولین. نه در قرآن، که در سیره‌ است که تبارنامه محمد رُخ می‌نماید و کُهَن‌اُلگوهای (13) اسلام تاریخی با بهره‌گیری از تورات اندک‌اندک سَربَرمی‌کنند. همه تاریخ‌نگاران سرشناس و برجسته‌ای که ما می‌شناسیم طبقات ابن‌سعد را سرمشق کار خود گرفته‌اند و رخدادهای پس از مرگ او را با همان شیوه پیش‌گفته بر آن افزوده‌اند. برای نمونه می‌توان از کتاب "شرف‌النبی" خرگوشی (14) یاد کرد، که در نیمه دوم سده چهارم زندگانی محمد را در 57 باب دربرگرفته است.
دنباله دارد . . .
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
--------------------------------------------------------------------------- 
1. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، مقدمه مترجم، 8
العبر، تاریخ ابن‌خلدون، پوشینه یکم، 1682
3. سیره ابن‌اسحاق، 3
4. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 138
5. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 419-360
6. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 245
7. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 373
8. صحیح بخاری، پوشینه هفتم، کتاب‌النفقات، باب یکم
فقالوا: یا أبا‌هریره، سمعت هذا من رسول‌الله؟ قال: لا، هذا من كیس أبی‌هریره.
9. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 2، 348
10. در بخشهای آینده نشان خواهم داد که معجزه در تاریخ‌نگاری اسلامی جایگاهی ویژه دارد و بیشتر از آنکه بکار نشان دادن نیروی شگفت پیامبر یا الله بیاید، برای پر کردن گُسلهایی است که در روند گزارشگری پدید آمده‌اند.
11. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 2، 347
12. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 5
Archytype .13
14. "شرف‌النبى و معجزاته" - ابوسعيد عبدالملك بن‌ابوعثمان محمد واعظ خرگوشى، مرگ 395 / 1016

۱۳۹۵ اردیبهشت ۴, شنبه

مغاک تیره تاریخ – یک


بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – یک

پیشگفتار: دوست فرهیخته نادیده‌ام ب. بی‌نیاز در نوشتاری ارزشمند به باورپذیری تاریخهای اسلامی، بویژه در بازه آغازین آن پرداخته است. پرداختن به این بخش از تاریخ اسلام نه تنها با رویکرد برون‌دینی، که از نگرگاه درون‌دینی نیز دارای ارج و ارزشی بسیار است، چرا که با سَربَرکردن اسلام سیاسی، که فرمانروائی محمد و خلفای راشدین را سرمشق و الگوی خود گرفته است، گفتگوها و بگومگوهای دامنه‌داری در این باره درگرفته است، که یک): گزارشهای تاریخی از این بازه نخست تا چه اندازه درستند؟ و دو): آن گزارشها را تا کجا می‌توان به سیاست امروز گسترانید؟ بی‌نیاز در پاسخ به حسن یوسفی اشکوری در یک همسنجی موشکافانه با تاریخهای کهنتر هخامنشی و ساسانی به نیکی نشان داده است که تاریخ چهل سال نخست اسلام تن به راستی‌آزمایی نمی‌دهد، چرا که از این بازه تاریخی هیچ داده آزمون‌پذیری برجای نمانده است. گفتگوی میان این دو تن (که از سوی اشکوری با همان بهانه‌های خسته‌کننده همیشگی دنبال گرفته نشد) مرا بر آن داشت که نگاهی داشته باشم به شیوه‌های تاریخنگاری اسلامی در این مغاک تیره و تُهی که "صدر اسلام" خوانده می‌شود. ناگزیر از گفتنم که در بررسیهای اینچنینی اشکوریها و سروشها و گنجیها بهانه‌هایی بیش نیستند، چرا که شیوه گفتگوی آنان شیوه "اهل منبر" است که نگاه از بالا را خوشتر می‌دارند و اگر پاسخی نیز دهند، سخنشان از پند و اندرزهای خودبَرتَرپندارانه و "مشفقانه" (1) فراتر نخواهد رفت. پس خواننده بداند که درآویختن به تاریخ اسلام، در راستای گستردن فرهنگ پرسشگری است و نامها در این میانه چیزی جز بهانه‌ای برای نوشتن نیستند. 

*****
در بررسی تاریخ آغاز اسلام و واکاوی سیره‌ها به گزارش رفتارهایی برمی‌خوریم که در روزگار ما و با برآمدن جمهوری اسلامی در ایران و اکنون نیز داعش، سخت آشنا می‌نمایند، اگرچه پیامبری که مسلمانان رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ (الانبیا، 107) می‌دانندَش، بدانها دست یازیده است. همانگونه که در جستار دیگری بنام ترور و اسلام (2) آورده‌ام، نمونه‌ رفتارهای مسلمانان بنیادگرا را از ترور و کشتار بی‌گناهان گرفته تا به بردگی گرفتن زنان و کودکان و فروختن آنان و همچنین تجاوز به آنان را می‌توان موبمو در سیره‌های محمد یافت و گفتن اینکه کردار داعشیان سُنی در عراق و سوریه و همتایان شیعه آنان در ایران پیوندی با اسلام ندارد، گذشته از آنکه دروغی بزرگ است، گرهی از پرسمان پیچیده‌ای که در پیش روی ماست نیز وانخواهد گشود.

برخی از نواندیشان دینی (3) برآنند که گزارشهای آمده در سیره‌ها را - بویژه در باره ترور و کشتار بی‌گناهان – نمی‌بایست راست پنداشت، چرا که این سخنان با آنچه که اینان "روح تعالیم عالیه اسلام" می‌خوانندش، سازگار نیست و زائیده پندار ناپاک سیره نویسان است. این سخن را نمی‌توان نادیده گرفت، زیرا از نگر من –همانگونه که بارها و بارها در پیوند با تاریخ نوشته‌ام – چیزی بنام تاریخ ناب هستی ندارد و هرآنچه که ما بنام تاریخ می‌شناسیم، تنها خوانش یا گزارشی از یک رویداد تاریخی است، پس دور از پندار نخواهد بود، اگرکه سیره‌نگاران رخدادهای راستین را با شاخ‌وبرگهایی دروغین آراسته باشند. پرسشی که در اینجا رُخ می‌نماید ولی این است، که اگر رفتارهای بربسته شده بر محمد آنگونه که نواندیشان می‌گویند دروغ باشند، انگیزه سیره نگاران از این دروغگویی چه بوده است؟ برای نمونه ابن‌اسحاق و واقدی و ابن‌هشام و ابن‌سعد، که بنیانگزاران سیره‌نگاری بشمار می‌آیند، کمابیش یکصدا و همنوا می‌نویسند:

«تنی چند از فرزندان عصماء در کنارش خفته بودند و یکی از آنان که شیرخوار بود، سر بر سینه مادر داشت. عُمیر با دست خود او را جستجو نمود و طفل را از سینه‌اش دور کرد، آنگاه شمشیر خود را بر سینه او نهاد و چنان فشرد که از پشتش بیرون آمد. [...] پیامبر پرسید آیا دختر مروان را کشتی؟ گفت: آری، و آیا گناهی کردم؟ پیامبر فرمود در این مورد حتا دو بز هم شاخ به شاخ نمی‌گذارند (ارزش این حرفها را ندارد) [...] و عمیر را به بینا ملقب کرد» (4)

اگر این گزارشها آنگونه که نواندیشان می‌گویند دروغ باشد، چگونه می‌توان آن سخنانِ دیگر ِ کسانی را که چنین دروغهای شرم‌آوری را بر پیامبرشان برمی‌بندند باور کرد؟ آیا می‌توان در کتاب‌المغازی، سیره ابن‌اسحاق، سیره ابن‌هشام و الطبقات الکبری سرسوزنی سخن راست در باره محمد یافت؟

پاسخ می‌تواند این باشد که چنین رفتاری بروزگار پیدایش سیره‌ها نکوهیده و ناشایست بشمار نمی‌آمدند و سیره‌نگاران نمی‌دانستند که با آراستن تاریخشان به شاخ‌وبرگهایی چنین ننگین، چهره محمد را به زشتی و پلیدی می‌آلایند. بدیگر سخن شایست‌وناشایست روزگار سیره‌نگاری با آنچه که ما امروز می‌شناسیم هیچ همپوشانی نداشته و نگارندگان بر زشتی چنین رفتاری آگاه نبوده‌اند (5). این پاسخ می‌توانست پذیرفتنی باشد، اگرکه در جایی دیگر و در پیوند با رخدادی دیگر سخنی دیگر نمی‌خواندیم:

در جنگ بنی‌قریظه، که بارها و بارها از آن سخن گفته‌ام، محمد پس از رایزنی با سعد بن‌مُعاذ فرمان به کشتن مردان اسیر یهودی داد و رو به سعد گفت:

«به حکم خدا حکم کردی که از فراز آسمانهای هفت‌گانه چنین حکم فرموده است» (6)

در اینباره که مرز میان مرد و کودک چیست، واقدی می‌نویسد:

«در مورد پسران نوجوان که در بلوغ ایشان شک می‌کردند، زیر شکمش را نگاه می‌کردند، اگر موی رُسته بود کشته می‌شد، و اگر موی نرُسته بود، جزو زنان و بچه‌های اسیر شمرده می‌شد» (7).

ابن‌سعد در گزارش رخدادهای کربلا ولی چنین می‌نویسد:

«علی بن‌حسین که در کربلا همراه پدر بود و در آن هنگام بیست‌وسه سال داشت و بیمار بود و خفته در بستر بیماری. و چون حسین علیه‌السلام کشته شد، شمر بن‌ذی‌الجوشن گفت: این را بکشید. مردی از اصحاب شمر او را گفت: سبحان‌الله! آیا باید جوان کم سن‌وسالی را که جنگ هم نکرده است بکشیم؟» (8)

پس این سخن که نویسندگان سیره‌ها از هنجارهای آن روزگار آگاه نبودند و آنچه را که بر پیامبرشان بربسته‌اند زشت و ناشایست نمی‌دانسته‌اند، نمی‌تواند سخن درستی باشد. دست کم در این همسنجی پیش رو می‌توان دید که ابن‌سعد کشتن "جوان کم سن‌وسالی که جنگ هم نکرده" را کاری ناشایست و ناروا می‌دانسته است، ولی همین رفتار را در باره پیامبرش بازگو کرده است.

آیا همه گزارشهای سیره نویسان درباره محمد درست است؟ اگر چنین نیست، سنجه ما برای پالایش سیره‌ها چیست؟ اگر بپذیریم که سیره‌نگاران خواسته و دانسته دُژکاریهایی را بر محمد بربسته‌اند که زشتی آنها بروزگار خود آنان نیز آشکار بوده است، آیا می‌توان کار پژوهش در باره آغاز اسلام را بر گزارشهای چنین دروغگویان بی‌آزَرمی استوار کرد؟ از آنجایی که برای من تاریخ آغاز اسلام – آنگونه که می‌شناسیمش – چیزی جز برساخته‌های آماجمند با بهره‌گیری از "بازتابِش" و "پیشینه‌سازی" (9) نیست، بار سنگین پاسخ به این پرسشها را بر گردن نواندیشان دینی می‌گذارم، اگر که در خود دلیری پرسشگری و به چالش گرفتن باورهای هزاروچهارسد ساله را ببینند.

*****
تاریخ آغاز اسلام بر گزارشهای چهار سیره‌نگار برجسته آغاز فرمانروائی عباسیان استوار شده‌ است. بدیگر سخن اگر این چهار سیره را نادیده بگیریم و دروغ بخوانیم، هیچ بُنمایه دیگری را برای پژوهش در زندگی محمد، خلفای راشدین، عشره مُبشره، اصحاب، تابعین و اتباع تابعین و همچنین درباره تاریخ پیدایش اسلام و سَد سال نخست تاریخ آن در دسترس نخواهیم داشت. بدون سیره، محمد تنها یک نام است که چهار بار در قرآن آمده است و نه نام پدرش شناخته است و نه مادرش، نه تبارش بر ما آشکار است و نه زندگانیش، نه شمار همسرانش را می‌دانیم و نه نام فرزندانش را. کوتاه سخن، محمد بیرون از سیره‌های چهارگانه هستی تاریخی ندارد و چهره او تنها و تنها در این سیره‌ها ساخته و پرداخته شده است.

کهنترین سیره را اسلامشناسان از آن ابن‌اسحاق می‌دانند. محمد بن‌اسحاق بن‌یسار 147-83 (768-704) در نوشته‌های دینی از "راویان نسل سوم" بشمار می‌آید که برپایه تاریخ‌نگاری سنتی کتابش را در سال 138 (759) به ابوجعفر منصور خلیفه عباسی پیشکش کرده است (10). گفته می‌شود این کتاب از میان رفته، ولی گویا کسانی به آن دسترسی داشته‌اند، چرا که ابن‌سعد در الطبقات‌الکبری، بلاذری در انساب و الاشراف و طبری در تاریخ الامم و الملوک از آن یاد کرده‌اند. از آن گذشته رفیع‌الدین اسحاق ابن‌محمد همدانی (قاضی اَبَرقوه) این کتاب را برای سعد بن‌زنگی فرمانروای پارس به پارسی برگردانده است. در گزارش رفیع‌الدین از سیره ابن‌اسحاق سخن چندانی از کسانی که ابن‌اسحاق سخنانش را از زبانشان شنیده باشد، یافت نمی‌شود و گزارشها با «ابن اسحاق می‌گوید . . .» آغاز می‌شوند. او بویژه در در بخشهای نخست کتابش نیازی بدین ندیده است که بگوید سرچشمه دانسته‌هایش چیست و در گزارش بسیاری از رخدادهای پس از برانگیخته شدن محمد نیز تنها به گفتن "چنان که شنیدم"، "بنا بر آنچه به من خبر داده‌اند"، "از قول شخصی که مورد اتهام نیست" و . . . بسنده می‌کند. اگر برگردان رفیع‌الدین را پایه پژوهش بگیریم، سیره ابن‌اسحاق از فرزندان اسماعیل (در اولاد اسماعیل) آغاز می‌شود و پس از گزارش برخی رخدادهای تاریخی همچون "برخاستن ابرهه در یمن" یا "فروگرفتن ملک یمن بدست لشکر پارس" زود به خاندان محمد و سپس زندگی، برانگیخته شدن و جنگها و سرانجام مرگ او می‌رسد.

کمی دیرتر از سیره ابن‌اسحاق محمد بن‌عمر بن‌واقد الواقدی 202-126 (823-747) در کتابی بنام المغازی (لشکرکشیها) گزارش موبموی جنگهای مسلمانان را از فردای کوچشان به یثرب (سریه حمزه بن‌عبدالمطلّب) تا واپسین جنگی که محمد پیش از مرگش بسیجیده بود (غزوه اسامه بن‌زید در مؤته)، آورده است. او به وارونه ابن‌اسحاق تا جایی که توانسته است، گزارندگان خود را نیز با نام و نشان آورده است، برای نمونه:

«ابوبکر بن‌اسماعیل بن‌محمد از قول پدرش برایم چنین روایت کرد . . .» (11).

چنین به نگر می‌رسد که از زمان واقدی شیوه تاریخ‌نگاری اسلامی دگرگون شده باشد، چرا که او برای گزارندگانش "سلسله‌النسب" یا "زنجیره تباری" می‌نگارد، تا به خوانندگانش نشان دهد که او خود هیچ داستانی را برنساخته و هرچه که می‌نویسد، از دیگرانی شنیده است، که خود آنان نیز از دیگران بازگو کرده‌اند، و خواننده می‌تواند زنجیره این واگویه‌ها را تا زمان آن رخداد پی بگیرد. گفته می‌شود واقدی کتاب دیگری نیز بنام "تاریخ کبیر" داشته است که در دسترس نیست، ولی گویا طبری این تاریخ از میان رفته را نیز (همچون سیره از میان رفته ابن‌اسحاق) به چشم خود دیده بوده است، چرا که در کتاب خود از آن یاد کرده است.

دیرتر از واقدی و در جایی دورتر از پایتخت عباسیان، عبدالملك بن‌هشام بن‌ايوب الحميری 213-؟ (834-؟) گزارشی و خوانشی از سیره ابن‌اسحاق فراهم آورده است، که بمانند او از تبار محمد (از محمد تا آدم) آغاز کرده و با به خاک سپردن محمد دم فرو بسته است. آنچه که در این میان به چشم می‌زند، پیروی ابن هشام از شیوه واقدی در تاریخ‌نگاری است. در همسنجی دو کتاب گوناگون، که گزارندگان هر دو آنها نبشته‌های خود را برگرفته از سیره ابن‌اسحاق می‌دانند، با شگفتی می‌بینیم که در برگردان پارسی این کتاب (رفیع‌الدین همدانی) سخنی از زنجیره تباری (سلسله‌النسب) در میان نیست، در جایی که ابن‌هشام نام کمابیش سَد تن را آورده است که واگویه‌هایشان سرچشمه گزارشهای ابن‌اسحاق بوده است. برای نمونه در گزارش رفیع‌الدین همدانی در باره تبار نعمان بن‌منذر می‌خوانیم:

«محمد بن‌اسحاق رحمه‌الله علیه گوید: معد بن‌عدنان را چهار پسر بود . . .»
لدین ‌الدین
همین گزارش را ابن‌هشام چنین آورده است:

«قال ابن‌اسحاق حدثنی یعقوب بن‌عتبه بن‌المغیره بن‌الاخنس، من شیخ من الانصار من بنی‌زریق» [ابن‌اسحاق می‌گوید یعقوب بن‌عتبه بن‌المغیره بن‌الاخنس از شیخی از انصار از بنی‌زریق برایم بازگفت] (12)

و سرانجام به ابوعبدالله محمد بن‌سعد بن‌مَنیع البصری 224-163 (845-784) می‌رسیم که از شاگردان واقدی بود و چنان بدو نزدیک، که او را "کاتب واقدی" خوانده‌اند. کتاب "الطبقات‌الکبری" او را باید نخستین کتابی بشمار آورد که نه تنها تاریخ آغاز اسلام را بگونه‌ای گسترده و فراگیر در هشت جلد بازگو کرده، که پیشینه آئین ابراهیم از آدم و ادریس و خنوخ و نوح و تبارنامه محمد تا آدم را نیز گزارده است. گذشته از آن ابن‌سعد گزارشهای موشکافانه‌ای از شمار شتران محمد (نَرها و ماده‌ها)، بُزها و گوسپندان او، انگشترهایش، جامه‌هایش، شمشیرها، کمانها، زره‌ها و نیزه‌هایش و حتا نیروی جنسی او برای ما بیادگار گذاشته است. نگاهی حتا گذرا نشان می‌دهد که ابن‌سعد شاگرد تیزهوشی بوده و توانسته است شیوه تاریخ‌نگاری استادش واقدی را تا اندازه یک شاهکار فرابپَروَراند. به این نمونه بنگرید:

«هشام بن‌محمد از پدرش، از ابوصالح، از ابن‌عباس نقل مى‏كند كه چون روح در كالبد آدم دميده شد، عطسه زد [. . .] عفّان بن‌مسلم و حسن بن‌موسى اشيب از حماد بن‌سلمه، از على بن‌زيد، از يوسف بن‌مهران، از ابن‌عباس نقل مى‏كردند كه گفته است چون خداوند آدم را آفريد، سرش بر آسمان مى‏ساييد [. . .] عبد الوهّاب بن‌عطاء عجلى از سعيد، از قتاده، از حسن، از عتّى، از ابىّ بن‌كعب از پيامبر (ص) نقل مى‏كرد كه مى‏فرموده است آدم مرد بلند قامتى بوده است [. . .]» (13)

ابن‌سعد گاهی برای آنکه خواننده حتا دمی به درستی گزارشهای او بدگمان نشود، داستانهایی را می‌آورد که پیوندی به گزارشش ندارند. برای نمونه در واگوئی نیروی جنسی رسوا‌الله بناگاه سخن از عمامه بستن مسلمانان به میان می‌آورد:

«محمد بن‌رَبیع کلابی از ابوالحسن عَسقَلانی، از اجعفر محمد بن‌رُکانه، از پدرش نقل می‌کرد که می‌گفته است با پیامبر کشتی گرفته و رسول خدا او را به زمین زده است و همو می‌گفته است از پیامبر شنیدم که می‌فرمود فرق ظاهری ما با مشرکان این است که عمامه روی شب‌کلاه می‌بندیم» (14)

آیا می‌توان در سخن کسی چون‌وچرا کرد، که با رسول خدا کُشتی گرفته است؟‏

بدینگونه باید ابن‌سعد را بنیانگزار تاریخ‌نگاری اسلامی، از آنگونه که ما می‌شناسیم، بشمار آورد. پس بی‌هوده نخواهد بود، اگر اندکی بر روی آن درنگ شود. در یک بازه زمانی هفتاد-هشتاد ساله و در سده نخست فرمانروائی عباسیان نخستین نوشته‌های تاریخی پدیدار شدند. این نوشته‌ها که در آغاز تنها واگویه‌های ابن‌اسحاق، و بدون نام‌آوردن از کسانی بودند که در تاریخ‌شناسی سنتی "راویان" نام گرفته‌اند، رفته‌رفته در روندی پیوسته و رو به گسترش از پیشینه تاریخی و گزارش "راویان" برخوردار شدند، تا باورپذیری آنها افزونتر شود. اگر سیره ابن‌اسحاق با تبارنامه محمد آغاز می‌شود و با به خاکسپاری او پایان می‌پذیرد و واقدی تنها به گردآوری گزارش نبردهای پیامبر بسنده می‌کند، طبقات نه تنها تاریخ جهان را از آدم تا سده آغازین اسلام بازگو می‌کند و آنرا به گزارشهای بیش از چهارهزار تن از راویان می‌آراید، که برای این چهارهزار تن تبارنامه نیز می‌تراشد، در جایی که ابن‌اسحاق، نگارنده نخستین سیره، از آنان نامی نیاورده است و شمار راویان بجای آنکه در گذر زمان و از ابن‌اسحاق تا ابن‌سعد در پی مرگ‌ومیر کاستی پذیرد، فزونی یافته است (15).

نزدیک به همه کسانی که پس از این چهار تَن نامبرده دست به تاریخنگاری زده‌اند، از همین شیوه پیروی کرده‌اند. همچنین کسانی که خود را "اصحاب حدیث" نامیده‎اند نیز همین زنجیره تباری یا سلسله‌النسب را درباره حدیثهای خود آورده‌اند و بیجا نخواهد بود، اگر بگوییم "علم‌الحدیث"، بویژه بخش "علم‌الرجال" آن ریشه در شیوه تاریخ‌نگاری ابن‌سعد دارد.

و در باره همنوائی نویسنده طبقات با سیاستهای ایدئولوژیک عباسیان آورده‌اند هنگامی که مأمون در پی آن شد که همراهی بزرگان دین و سنت را با سیاست دین‌سازی خود بیازماید (محنه الخلق قرآن، ابن‌سعد نخستین کسی بود که بدین آزمون فراخوانده شد و از آن سربلند بیرون آمد (16).

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------------------------


3. گنجی و اشکوری از این دسته‌اند.

4. الطبقات‌ - ابن‌سعد، پوشینه 2، 24

5. برای نمونه سروش دباغ در نوشتاری بنام "پیامبر اسلام، عدالت و خشونت" درست با همین رویکرد به دُژکاریهای آمده در سیره‌ها پرداخته است. در اینباره همچنین بنگرید به نوشته‌ای از من با نام "داعش، اسلام و هرمنوتیسم آناکرونیک"
http://mbamdadan.blogspot.de/2016/04/blog-post.html

6. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 2، 73

7. کتاب‌المغازی – واقدی، 391

8. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 5، 327

Reflexion, Rearchaisation .9 
10. سیره ابن‌اسحاق – رفیع‌الدین اسحاق ابن‌محمد همدانی (قاضی اَبَرقوه)، مقدمه

11. کتاب‌المغازی – واقدی، 12

12. السیره النبویه، المجلد‌الاول، 11

13. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 14

14. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 360

15. واقدی در آغاز کتاب خود سخن از بیست‌وپنج راوی آورده است و ابن هشام همانگونه که رفت، از یکسد تَن کمابیش.

16. الکامل فی تاریخ – ابن‌اثیر، پوشینه نهم، برگ 3959 / تاریخ طبری، پوشینه سیزدهم، برگ 164

۱۳۹۵ فروردین ۱۶, دوشنبه

نبیرگان ابن‌هشام - دو

به بهانه انتخابات هفتم اسفند

هنگامی که من از پیچیدگیهای سیاست جهانی سخن می‌گویم و از این سخن پیشینیان که «صورتی در زیر دارد، آنچه در بالاستی»، برخی از خوانندگان پاسخی جز "تئوری توطئه" ندارند. بگذارید به نمونه‌ای بپردازم، که هم‌اکنون و در برابر چشمان ما رخ می‌دهد:
چرا اروپا و امریکا که توانسته بودند ج.ا. را با بستن سویفت (1) بزانو درآورده و یوغهای سنگین بر گردنش بنهند، همین رفتار را با داعش در پیش نمی‌گیرند؟ برنامه "کنتراسته" (2) در سوم مارس 2016 بدین می‌پردازد که بانکهای شهرهای زیر فرمانروائی ابوبکر بغدادی بی هیچ کم‌وکاستی به همه پیوندهای بانکی جهان دسترسی دارند و کسی نیز بدنبال بستن این درب بر روی آنان نیست و به دیگر سخن تروریستهای بروکسل می‌توانند هزینه ترورهای خود را از همین راه از شهر رقه دریافت کرده باشند. هنگامی که من از پیوندهای پیچیده امپراتوری پول و سرمایه با سیاست و جنگ سخن می‌گویم، نگاهم به چنین پدیده‌هایی است. آیا شگفت‌انگیز نیست که خزانه‌داری امریکا درست در همان روزهایی که فریاد همگان از رزمایش موشکی سپاه پاسداران بر آسمان است، گرایش خود به همکاری پولی (دلاری) با ج.ا. را آشکار می‌کند؟

باری، واژه "مهندسی انتخابات" بی‌گمان برای ما ایرانیان واژه ناشناخته‌ایی نیست. آنچه که باید بزیر نگاه تیزبین گرفته شود ولی برنامه‌ریزی ج.ا. در ده سال گذشته است؛ مهندسی از یک دهه پیش به این سو آغاز شده است و آن را نباید تنها به جابجائی رأیهای مردم و دستکاری در شمارش آن فروکاست. یک از پایه‌های بنیادین این مهندسی را انبوه چهره‌های گریخته به اروپا و امریکا می‌سازند، که یک روز با نمایش "آزادی یواشکی" به میدان می‌آیند و دیگر روز، سبزها را بنفش می‌کنند و فردای آن همه را به "حذف مثلث جیم" فرامی‌خوانند. پیشاپیش ناگزیر از گفتم که نام‌بردن از این یا آن چهره سرشناس سیاسی به چَم این نیست که من اینان را وابسته به ج.ا. می‌دانم. همانگونه که در نوشتار دیگری بنام "ما لعبتکان" (3) آورده‌ام، من بخش بزرگی از اپوزیسیون را بازیچه بازیهای امنیتی رژیم می‌دانم و در آن نوشته پیش از هرکسی بر خود خُرده گرفته بودم. سخن بر سر پیچیدگیهای سیاست و نگاه ابن‌هشامی ما به پدیده‌های پیرامونمان است.

بارها در نوشته‌های خود از "اپوزیسیون دلبسته" نام برده‌ام. مشت نمونه خروار این گروه مسعود بهنود است، که از هنگام آمدنش به اینسوی مرز هیچ بزنگاهی را برای پشتیبانی از جمهوری اسلامی از دست نداده است. هنوز خون ندا آقاسلطان بر زمین بود و هنوز جوانان زخم‌خورده ایران از درد کهریزک به خود می‌پیچیدند که بهنود با همکاری فرخ نگهدار در 27 تیر 1388 بناگاه دست عطاءالله مهاجرانی را گرفت و به میان تلاشگران اپوزیسیون آورد، تا او هر گونه گمانه‌ای را درباره پاکدستی و پرهیزگاری علی خامنه‌ای از میان ببرد و بگوید: «آیت الله خامنه ای را می شناسم به عنوان منتقد ایشان اقرار می کنم که یک نقطه خاکستری حتی نه تاریک در زندگی اقتصادی ایشان و خاندانشان نمی شود پیدا کرد» برای یادآوری آن دسته از نبیرگان ابن‌هشام که در پاسخم خواهند گفت: «مهاجرانی نیز بمانند هر انسان دیگری می‌تواند دگرگون شده باشد» باید یادآور شوم مهاجرانی همین امروز (02.04.2016) نیز سلمان رشدی را برای نوشتن رمان آیه‌های شیطانی سزاوار مرگ می‌داند و در اینباره کتابی نیز نوشته که چکیده آن را در تارنمایش (4) آورده است. بدیگر سخن مسعود بهنود با دستیاری فرخ نگهدار بدنبال آن بود برای رسیدن به آزادی با کسی همکار و همپیمان شود که دگراندیشان را آشکار و بی‌پرده سزاوار مرگ می‌داند. یک تن دیگر هم که به گروه شگفت‌انگیز پیوسته بود، عبدالکریم سروش بود که نامش با انقلاب فرهنگی و ویرانسازی زیرساختهای دانشگاهی و بیکار کردن استادان برجسته این آب‌وخاک پیوند جاودانی خورده است. بهنود ولی به همین بسنده نکرد، او در گفتگویی با صدای امریکا (12 تیر 1390)، یعنی تنها دوسال پس از آنهمه تبهکاریهای مافیای سپاه و بیت رهبری و هنگامی که رهنورد و کروبی و موسوی در زندان خانگی بسر می‌بردند، درباره انتخابات مجلس نهم گفت: «تصور من این است که 60 درصد مردم در این انتخابات شرکت خواهند نمود» در کنار سخنان شگفت‌آوری که بهنود گاه‌وبیگاه در بی‌بی‌سی بر زبان می‌آورد، جورچین یا پازل دلبستگی او به جمهوری اسلامی آنجا آشکارتر شد که در یک گفتگوی تلویزیونی با کامبیز حسینی گفت: «اصولا روشن‌فکر ایرانی بدون فرهنگ شیعی معنی نداره، چون وقتی معنی پیدا بکنه، اون‌ وقت همون چیزی می‌شه که ازش تو تفهیم روشن‌فکر غرب‌زده، الگوهای غربی، اینا رو می‌گیم». بهنود سپس برای آنکه هیچ چون‌وچرایی در دلبستگیش به ج.ا. برجای نگذارد، در یک میزگرد دیگر در بی‌بی‌سی درباره مصطفا چمران (فرمانده سرکوب در کردستان) و قاسم سلیمانی (فرمانده سپاه قدس) چنین گفت: «این سردارهای عارف، که توی تاریخ ایران هم زیاد بودند، فراوون بودند توی تاریخ گذشته ایران و حضور داشتند، یک نمونه آخریش مصطفا چمران بود و الان آقای سلیمانی است». و چه جای شگفتی که بهنود از یکسو جایگاه ویژه‌ای در بنگاه خبرپراکنی بی‌بی‌سی داشته باشد و از سوی دیگر برای نبیرگان ابن‌هشام "استاد بزرگوار" و "میرزای پیر شهر" و "پدر روزنامه‌نگاری" باشد. آوردن نمونه‌های بیشتر، چارچوب این نوشته را خواهد شکافت و به گمانم همین یک نمونه خود گویای همه چیز است.

تا هنگامی که ج.ا. بر "حق مسلم" خود پایفشاری می‌کرد، دلبستگان نیز می‌گفتند و می‌نوشتند چرا باید اسرائیل که یک کشور زورگو و اشغالگر است، جنگ‌افزار هسته‌ای داشته باشد، و ج.ا. که تا کنون آغازگر هیچ جنگی نبوده است، نداشته باشد؟ ولی از روزی که بادنمای سیاست در تهران سوی دیگری را نشان گرفت و رهبر فرمان به نرمش قهرمانانه داد، همه اینان بسیج شدند تا از پیمانی که هیچکسی از درونمایه‌اش آگاهی نداشت، سندی بر خردورزی سردمداران ج.ا. بسازند و شادمان از این باشند که ج.ا. از "حق مسلم" خود چشم‌پوشی کرده است.

چرا کسانی چون فرخ نگهدار و مسعود بهنود و اکبر گنجی و همانندانشان اینچنین در دل رسانه‌های پارسی‌زبان، بویژه بی‌بی‌سی و صدای امریکا جای دارند؟ چرا بی‌بی‌سی که هنوز پس از گذشت نزدیک به هفتاد سال برای دروغهای شرم‌آورش درباره دکتر مصدق (و همچنین رضاشاه و محمدرضاشاه) از مردم ایران پوزش نخواسته است، برای یک یا دو واژه‌ای که آذر ماجدی درباره اکبر گنجی گفته است بارها از او پوزش می‌خواهد و در بازپخش برنامه، سخنان ماجدی را سانسور می‌کند؟ چرا ابراهیم نبوی هر بار و پیش از هر انتخاباتی به این رسانه‌ها خوانده می‌شود تا بگوید پس از انتخابات ایران بهشت برین خواهد شد و خود او نیز در یکی دو ماه آینده به ایران خواهد رفت؟ چرا پابپای پیشرفت گفتگوها با ایران و بازشدن راههای دادوستد با ج.ا. (بخوان چپاول دارائیهای ایرانیان) سیامک دهقانپور که برنامه‌ای پربیننده را برگزار می‌کرد، کنار گذاشته می‌شود و جای او را کسانی مانند پیام یزدیان می‌گیرند که در پشتیبانی از ج.ا. و علی خامنه‌ای پرده‌پوشی را بکناری می‌نهند؟

پاسخ به این پرسشها، همان پاسخی است که به چرائی رفتار رسانه‌های اروپایی در کوران جنبش سبز می‌توان داد. دستکم در رسانه‌های آلمان گزارش در باره هر فیلمی (بویژه فیلم جانباختن ندا) با این گزاره پایان می‌یافت که: «ما از راست و دروغ این فیلم آگاهی نداریم». کشورهای اروپایی و امریکا و کانادا از نخستین روز برپائی رژیم اسلامی هرگز درپی سرنگونی آن نبوده‌اند و اکنون نیز نیستند. این رژیم باید همینگونه که هست برجای بماند، چرا که روزگار سرمایه‌داران اروپائی و امریکایی در این سی‌وهفت سال هرروز بهتر شده است. تنها هنگامی که مافیای سپاه و بیت رهبری چموشی می‌کنند، کمند "تحریم" بر گردنشان افکنده و زین پیمانهای پولی بر پشتشان نهاده می‌شود، تا جیب کنسرنهای بزرگ همچنان از خون کودکان کار انباشته شود. پس تا هنگامی که بودن این رژیم به انباشت سرمایه در اروپا و امریکا می‌انجامد، چه باک از اینکه دولت میانه‌روی روحانی رکورد پیشین در اعدام را بشکند و در این سپهر تدبیر و امید هر هشت ساعت یک ایرانی اعدام شود؛ همیشه دلبستگانی خواهند بود که گناه این همه را بر گردن دیگران بیندازند.

اینچنین است که ما نوای هماهنگ ولی گوشخراش پابرجائی و ماندگاری رژیم را از ارکستری می‌شنویم که نوازندگانش سازمانهای امنیتی ج.ا.، نهادهای پولی و سرمایه‌ای سپاه و بیت رهبری (و همچنین کنسرن پولی غول‌آسای خاندان رفسنجانی)، دلبستگانی که جامه اپوزیسیون بر تن کرده‌اند و رسانه‌های کشورهای بیگانه مانند بی‌بی‌سی، صدای امریکا و دویچه‌وله هستند. تا روزی که چرخ پول بسود سرمایه‌داری جهانی بچرخد، دربِ سیاست در ایران نیز بر همین پاشنه خواهد گردید و انبوهی خواب‌زده گیج و گول خواهند پنداشت که می‌توانند با رأی خود چیزی را دگرگون کنند.

ج.ا. نیاز روزافزون به نمایش انتخابات دارد و در این راه چنان به دریوزگی می‌افتد، که حتا تن به این می‌دهد نام رهبران فراموش شده "فتنه" باز بر سر زبانها بیفتد و برای آنان در زندان خانگی "صندوق سیّار" می‌برد. از آن شگفت‌آورتر ولی رفتار همان رهبران زندانی است. موسوی از آن رو در زندان خانگی است که تقلب در شمارش رأیها را برنتافته است. ولی امروز خود او از همان تقلب‌کنندگان می‌خواهد تا صندوق رأی را به زندانش بیاورند. بدینگونه می‌توان رأی‌ندادن را بی‌کنشی نامید و نبیرگان ابن‌هشام را که می‌پندارند رفتن محمود و آمدن حسن به شیهه اسبی بند است، به پای صندوقهای رأی کشاند. نکته پُرارجی که در این میان به چشم می‌زند ولی، شنیدن سخنانی است که نخست بر زبان اپوزیسیون روان می‌شوند، تا ماهها و سالها پس از آن دانسته شود که در نهانخانه‌های امنیتی پدید آمده‌اند. در یکی دوسال گذشته از زبان برخی از چهره‌های اپوزیسیون (بویژه در درون ایران) شنیده می‌شود که اگر سپاه قدس در سوریه و عراق و یمن نجنگد، درگیریها به خاک ایران کشیده خواهد شد. و خامنه‌ای در دیدار با بازماندگان کشته‌شدگان سوریه و عراق می‌گوید: «اینهـا رفتنـد بـا دشـمنی مبـارزه کردنـد کـه اگـر اینهـا مبـارزه نمی‌کردنـد ایـن دشـمن می‌آمـد داخـل کشـور... اگـر جلویش گرفتـه نمی‌شـد مـا باید اینجـا در کرمانشاه و همـدان و بقیه اسـتانها بـا اینهـا می‌جنگیدیم» از فردای انتخاب خاتمی نیز این سخن بر سر زبانها افتاده بود، که اگر رأی یک نامزد تنها یک یا دو میلیون بیشتر از آن دیگری باشد، شورای نگهبان می‌تواند تقلب کند، ولی اگر این تفاوت به دَه میلیون برسد، تقلب ناشدنی است، پس باید رفت و رأی داد. همین سخن موبمو از زبان خامنه‌ای در سخنرانی 29 خرداد 1388 شنیده شد. تا دیگر چون‌چرایی در این بجای نماند که همه این سخنان از نهانخانه امنیتی بیرون می‌آیند. و هر کجا هم که ج.ا. لَنگ یک آمار باورکردنی می‌ماند، رسانه‌هایی چون صدای امریکا به یاریش می‌شتابند و حسین قاضیان و تریتا پارسی را (5) به میدان می‌آورند، تا یا پیش‌بینی یک مشارکت هفتاددرسَدی را بکنند و یا دم از خرسندی مردم از ج.ا. و سیاستهای مرگبارش در سوریه و عراق و یمن بزنند.

نبیرگان ابن‌هشام نه می‌توانند و نه می‌خواهند این همه پیوندهای پیچیده و پیدا و پنهان را ببینند. جهان آنان جهانی ساده است، که در آن پدیده‌ها تک‌ریشه‌ای‌اند و رخدادها به کنش/واکنش فروکاسته می‌شوند. آمدن یا رفتن سیاستمداران برای آنان نه فرآیند پیمانها و پیوندهای گسترده، ژرف و پیچیده پولی و سرمایه‌ای، که فرجام رأی آنان است، آنهم در رژیمی که به آنان حتا حق گُزیدن اندازه شلوارشان را هم نمی‌دهد. نگاه آنان، همان نگاه ابن‌اسحاقهاست، شاهی می‌آید و شاهی ‌می‌رود، زیرا اسبی شیهه می‌کشد، یا نمی‌کشد.

دوستی نازنین برایم نوشته بود، این مردم همین امروز هم دسترنجشان را در صندوقهای صدقه می‌اندازند، تا مگر کامشان برآید و آرزویشان برآورده شود با آنکه خود می‌دانند صدقه‌دادن چیزی جز خرافه و واپسماندگی نیست. صندوق رأی که دیگر همان هزینه اندک را هم ندارد و تازه نشان از خردورزی و آگاهی و کُنشگری هم است، پس چه خرده‌ای می‌توان بر آنان گرفت، هنگامی که دل به افسانه‌های دلبستگان می‌سپارند و به امید فردایی بهتر، امروزشان را نابود می‌کنند؟

و من از پس هزار سال گوش جان به سخن بیهقی بزرگ می‌سپارم که «بيشتر مردم عامه آنند که باطل و ممتنع را دوست‌تر دارند، چون اخبار ديو و پری و غول و بيابان و کوه و دريا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچون او گرد آيند و وي گويد که در فلان دريا جزيره‌ای ديدم و پانصد تن جايی فرود آمديم، در آن جزيره. و نان پختيم و ديگها نهاديم. چون آتش تيز شد و تَبَش بدان زمين رسيد، از جای برفت. نگاه کرديم ماهی بود [. . .] و آنچه بدین ماند، از خرافات که خواب آرد نادانان را، چون شب بر ایشان خوانند،

و آن کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند، ایشان را از دانایان شمُرند، و سَخت اندک است عدد ایشان» (6)
آری! سخت اندک است عدد ایشان . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
-------------------------------------------------------------------------------
S.W.I.F.T: Society for Worldwide Interbank Financial Telecommunication.1





6. تاریخ بیهقی، پوشینه سوم، برگ 1099

۱۳۹۵ فروردین ۱۵, یکشنبه

داعش، اسلام و هرمنوتیسم آناکرونیک



به بهانه نوشته سروش دباغ

از هنگامی که بذر سنجش خردگرایانه اسلام در میان ایرانیان جوانه زده‌ است، باورمندان پایوَرز دین مبین که گروهی از آنان بر خویش نام دَرخودستیز(1) "نواندیش دینی" را نهاده‌اند، تلاش می‌کنند با دست‌آویختن بر دانشهای نوین، غبار از باورهای کهنه و خاک‌خورده بروبند و همان کالای کهنه هزاروچهارسد ساله را در بسته‌ای نو و چشم‌نواز به مردم بفروشند. نوشته سروش دباغ با نام پیامبر اسلام، عدالت و خشونت از همین دست تلاشهاست که با نگاهی حتا گذرا بر آن می‌توان نیک دید که نگارنده با آوردن انبوهی از واژگان مدرن و دانشگاهی و برابرنهادهای فرنگی آنان می‌خواهد بر باورهایی فرسوده رنگی تازه بزند. از آنجا که آماج من در این نوشته بررسی روش‌ کار ایشان است و نشان دادن اینکه ایشان نمونه‌های تاریخی‌اش را هم یا بدرستی نمی‌شناسد و یا آگاهانه و آماجمند به گونه‌ای سروگوش بریده بازگو می‌کند، نیازی نمی‌بینم چشم‌براه بخش دوم آن بمانم. در همین آغاز نوشته ناگزیر از گفتنم که آوردن نمونه از تاریخ سنتی اسلام (واقدی و ابن‌اسحاق و ...) به چم این نیست که من بر این افسانه‌ها باور دارم. ولی از آنجایی که رفتارشناسی مسلمانان تنها با نگاه درون‌دینی شدنی و پذیرفتنی است، بناچار باید به همین نوشته‌های پیش‌گفته دست بیازم.

کار سروش دباغ و مانندگان او در آراستن دین مبین به واژگان مدرن و دانشگاهی و سنگین، به این می‌ماند که کسی بپندارد چون پیچیده‌ترین دستگاه ناوبَری (جی‌پی‌اس) را بر روی درشکه تک‌اسبه‌اش گذاشته است، پس می‌تواند با آن گرد جهان را در هفته‌ای بگَردَد. درشکه ولی درشکه است، ابزاری سنتی و کهن، که حتا با جی‌پی‌اس هم نه می‌توان با آن به کهکشانها پَرکشید و نه حتا پروازی کوتاه انجام داد، کوتاه سخن اینکه هیچ انسانی که بهره‌ای از خرَد برده باشد، با درشکه - با یا بی (جی‌پی‌اس) – به سفر میان‌شهری نیز نمی‌رود، همانگونه که نمی‌توان پاسخ پرسشهای انسان سده بیست‌ویکم را در آموزه‌های هزاروچهارسد سال پیش یافت.  همچنین هنگامی که کسی از سرتابه‌پای نوشته‌اش نام محمد را بدون پسوند (صلّی‌الله علیه وسلّم) نمی‌آورد، دیگر نمی‌تواند دم از داوری دادگرانه در باره پیامبرش بزند، چرا که او پیشاپیش می‌داند پاسخ پرسشش چیست و "حقیقت" نامیرا و جهانی خود را از پیش یافته است، زیرا اگر کردار محمد سرچشمه رفتار داعش باشد، دیگر نمی‌توان بر او و خاندانش درود فرستاد.

باری اگر بخواهم چکیده‌ای از سخنان ایشان را بیاورم، همانا "زمان‌پریشی" یا آناکرونیسم را بایدم یاد آورد. همه سخن سروش دباغ این است که اگرچه سیره و حدیث انباشته از گزارشهایی از رفتار محمد هستند که رفتار داعش را بیاد ما می‌آورند، ولی همسنجی این دو با یکدیگر نادرست است و باید این رفتارها را در بازه و بستر زمانی خودشان بررسی کنیم. چرا که اگر رفتاری در سده هفتم میلادی و در عربستان آنروز در میان همه مردم پذیرفته بوده است، دیگر نمی‌توان بر آن نام "جنایت" یا "خشونت" نهاد. ولی همان رفتار اگر در سده بیست‌ویکم از کسی سر بزند، از آنجا که پذیرفتگی همگانی ندارد، یک "جنایت" (خشونت، بی‌عدالتی، ...) است.

بر این سخن ایشان هیچ خرده‌ای نمی‌توان گرفت، چرا که براستی همه پدیده‌ها و بویژه رخدادهای تاریخی و رفتار پدید‌آورندگانشان دچار "زمان‌مندی" هستند. به دیگر سخن هر رفتاری را باید با سنجه‌های پذیرفته شده زمانه همان پدیده بررسی کرد و در باره‌اش به داوری نشست. ولی آیا این همه داستان است؟ بگذارید اندکی بر روی رفتار محمد با یهودیان بنی‌قریظه که سروش دباغ از آن نمونه آورده است، درنگ کنیم:

بیش از هزاروسیسد سال است که شیعیان بویژه در ایران دهه‌ای را در سوگ حسین مشت بر سینه می‌کوبند و خاک بر سر می‌ریزند. یکی از سوگندهای والای هم‌اینان "به سر بریده حسین" است. مقدسی می‌نویسد: «گویند حصین بن‌تمیم نیری زیر گلویش زد و زرعه بن‌شریک در کتف او ضربتی زد و سنان بن‌انس با نیزه بر او زد و سپس فرود آمد و سر او را برید» (2). این سرِبُریده هزاروسیصد سال است که دستآویز شیعیان برای نمایش ستمدیدگی خاندان محمد، و دُژخوئی و تبهکاری یزید بن‌معاویه است. ولی هنگامی که به بریدن سر یهودیان بنی‌قریظه می‌رسد، سروش دباغ می‌نویسد: «اگر این داستان درست هم باشد، اتّفاقی که افتاده است، مطابق با "قواعد عُرفی" آن روزگار بوده است. چیزی بیشتر از آن رخ نداده است» واقدی داستان این سربریدنها را بدینگونه بازگو می‌کند: «اصحاب پیامبر به کندن (گودال) مشغول شدند و آن حضرت با بزرگان و اصحاب نشسته بودند و مردان بنی‌قریظه را دسته دسته می‌آوردند و گردن می‌زدند» (3). از یاد نبریم که حسین بن‌علی در هنگامه نبرد بر خاک افتاد و سرش را پس از مرگ بُریدند. ولی مردان بنی‌قریظه اسیر بشمار می‌آمدند و آنچه که واقدی نوشته است، "اسیرکُشی" نام دارد. باری، اگر سخن دباغ را باور کنیم و بپذیریم که رفتار محمد "مطابق با قواعد عُرفی" بوده است، برای من دریافتنی نیست که چرا شیعیان، یزید و ابن‌سعد و شمر بن‌ذی‌الجوشن را اینچنین می‌نکوهند و آنان را سزاوار "لعنت ابدی" می‌دانند؟ آیا رفتار سربازان و فرماندهان یزید بیرون از "قواعد عرفی" زمان خودشان بوده است؟

دباغ ولی سخن خود را چنین پی می‌گیرد: «در زمانی‌که پیامبر–صلّی‌الله علیه وسلّم– در مدینه حاکم بود، یهودیان بنی‌قریظه با پیامبر عهد بسته بودند، ولی آن پیمان را شکستند و با بت‌پرستان همکاری کردند. [...] در کتابی که ذکر آن رفت و در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود، آورده است که این رخداد به فرض صحت، قابل فهم است. اگر پیامبر نیز چنین کاری با یهودیان نمی‌کرد، رقیب و دشمن وی، همین کار را درحق وی انجام می‌داد» به دیگر سخن کسی که بر فرمانروای زمان خود بشورد و از او سربپیچد، سزاوار کیفری سخت (بمانند کشته شدن همه مردان یک قبیله) است. این سخن را نیز اگر بپذیریم، باز هم هیچ خرده‌ای نمی‌توان بر یزید و فرماندهان سپاهش گرفت، چرا که حسین نیز سر از فرمان فرمانروای زمانه خویش برپیچیده بود و بر او شوریده بود. گفتنی است که قاضی ابوبکر ابن‌عربی فقیه مالکی و از شاگردان امام محمد غزالی پای را از این هم فراتر می‌نهد و کار یزید را درست می‌خواند و بر آنست که خون حسین بر گردن نیایَش (محمد) بوده است (4). بدینگونه باز هم بر من آشکار نیست که شیعیانی چون سروش دباغ و پدرش، و همچنین انبوهی از نواندیشان دینی که رخداد عاشورا را بخشی از کیستی دینی خود می‌دانند، این داستان "مظلومیت اباعبدالله" را از کجا آورده‌اند. تاریخ به ما می‌گوید یزید نه تنها به "قواعد عُرفی" زمان خود پایبند بوده است، که موبمو فرمان پیامبرش را به انجام رسانده است.

و تازه اگر همین "قواعد عُرفی" را در نِگَر بگیریم نیز، باز هم یزید بن‌معاویه در همسنجی با محمد بن‌عبدالله کارنامه درخشانتری دارد. پس از شکست اردوی حسین و کشته‌شدن او و مردانش، سپاهیان یزید فرزند بیمار او و زنان و دخترانش را به شام بردند و «آنگاه آنها را به خانه یزید بن‌معاویه بردند و همه زنان خاندان یزید پیش آنها آمدند و عزا بپا کردند. گوید یزید کس پیش هر یک از زنان فرستاد که از تو چه گرفته‌اند و هر یک از آنها هرچه گفت، به هر مقدار بود دو برابر آنرا بداد» (5) و واقدی در باره رفتار محمد با شکست‌خوردگان بنی‌قریظه می‌نویسد: «... چون این گنج پیدا شد، پیامبر دستور فرمود زبیر، کنانه را شکنجه دهد تا هر چه که پیش او است به دست آورد. زبیر کنانه را شکنجه داد، حتی سنگ آتش زنه ای را روی سینه او گذاشت [...] هم دستور فرمود تا برادر دیگر را هم شکنجه دهند [...] گویند گردنش را زدند. پیامبر در قبال این کار آنها اموالشان را حلال کرد و زن و فرزندانشان را به اسارت گرفت» (6)

به گمانم اینجا دیگر بر گردن نواندیشانی چون سروش دباغ است که بگویند ما برای آنکه دچار آناکرونیسم نشویم، چه کسی را باید سنجه درستی و نادرستی کارها بگیریم و "قواعد عُرفی" آن روزگار را چه باید بدانیم، رفتار یزید را، یا کردار محمد را؟ دلجویی از بازماندگان دشمن و برگرداندن دارائیهایشان را، یا گردن زدن آنان و ستاندن دارائیهایشان با شکنجه و زجر را؟ برگرداندن زنان دشمن به خانه و کاشانه‌شان را، یا فروختن آنان در بازار مدینه را؟

از آن گذشته نواندیشان دینی به بهانه آناکرونیسم و زمان‌پریشی پرده بر بسیاری از رفتارهایی می‌کشند، که در هیچ زمانه‌ای پذیرفته نیستند و نبوده‌اند. برای نمونه من در هیچ‌کجا نخوانده‌ام کار ننگینی چون کشتن مادری که کودکی شیرخواره بر سینه دارد (عصماء بنت‌مروان)، یا کشتن ناجوانمردانه پیرمردی یکسدوبیست ساله (ابوعَفَک) (7) از "قواعد عُرفی" جامعه عربی در سده هفتم میلادی بوده باشد، بویژه که شناسه و ویژگی برجسته عرب آنروزگار "غیرت" و "حمیت" و "فتوت" بود. همچنین خود مسلمانان نیز برآنند که به زنی‌گرفتن همسر پسرخوانده در روزگار محمد کاری نکوهیده و ناشایست بوده است و قرآن نیز بر این انگشت نهاده است. ولی محمد درست بوارونه "قواعد عُرفی" جامعه خویش زینب بنت‌جحش همسر زید بن‌حارثه (پسرخوانده محمد) را به همسری خویش برگزید و در اینباره آیه‌ای نیز فرو‌آورد (احزاب، 37 و 38). کار ناشایست دیگری که باز هم در ستیز با "قواعد عُرفی" جامعه عربستان انجام پذیرفت، جنگ در ماه حرام بود که باز هم محمد بیاری جبرئیل "عُرفی" را که برای آسودن از جنگ و کشتار پدید آمده بود، بزیر پا افکند (8).

پس می‌بینیم که آناکرونیسم سروش دباغ بهانه‌ای بیش نیست و بسیاری از رفتارهای محمد بروزگار خودش نیز ناپسند و ناشایست و نکوهیده بوده‌اند. محمد حتا به نوآوریهای خود نیز پایبند نماند و در جایی که مردان مسلمان می‌توانستند تنها چهار همسر همیشگی داشته باشند، او دارای یازده همسر بود،  و در جایی که بیوه‌زنان می‌توانستند پس از مرگ شویشان به همسری مردی دیگر درآیند (برای نمونه خدیجه همسر نخست محمد)، زنان محمد حق نداشتند پس از مرگ او شوی دیگری برگزینند (احزاب 53). از آنجا که می‌پندارم در این خانه کسی هست، به همین اندک بسنده می‌کنم و از آوردن نمونه‌های بیشتر خودداری می‌کنم.                                                                

سروش دباغ در دنبالله سخن خود و با نگاه به امروز می‌نویسد: «با وام کردن مفاهیم و شیوه‌‌‌‌هایی مانند پدیدارشناسی تاریخی و زمانمند و مکانمند دیدن تحوّلات به نحو تاریخی، با کنار زدن حجاب زمان، سنّت نبوی را می‌توان مقدَّر به اقدار طبیعی، اخلاقی و انسانی بازتولید کرد. اینچنین خوانش و تفسیری از دیانت و قرائتی انسانی از دین است که راهی به رهایی می‌گشاید که فرسنگ‌ها با آنچه داعشیان بر طبل آن می‌کوبند، فاصله دارد» اگر ما این سخن را یکجا و بدون چون‌وچرا بپذیریم، تازه کارمان با این نواندیشان آغاز خواهد شد. از این رو من با نگاه به آنچه که ایشان در این بخش آورده است، پرسشهای زیر را در جایگاه مشتی از خروار با او و دیگر نواندیشان در میان می‌گذارم، به این امید که آنان هم گنجایش پرسشگری را داشته باشند، و هم دلیری پاسخگویی را (9):

1. در قرآن مشرکان "نجس" خوانده شده‌اند (توبه 28). سروش دباغ و هم‌اندیشانش در روزگار ما چه کسانی را "مشرک" (و همچنین کافر) می‌دانند و برداشت زمان‌مند و مکان‌مند ایشان از "نجس بودن" آنان چیست؟

2. قرآن  فرمان به کشتن و بردگی کسانی می‌دهد که «به خدا و روز بازپسین ایمان نمى‏آورند و آنچه را خدا و فرستاده‏اش حرام گردانیده‏اند حرام نمى‏دارند و متدین به دین حق نمى‏گردند» (توبه 29). از نگاه نواندیشان دینی این آیه را امروزه چگونه باید خواند و با کسانی که به اسلام باور ندارند چگونه باید برخورد کرد، تا سخن الله بر زمین نماند؟

3. خوانش زمان‌مند و مکان‌مند از آیه‌ 34 سوره نساء چیست و چگونه است؟ فرمان کتک زدن زنان را در "سیاق امروز" چگونه باید دریافت و خوانش امروزی از گزاره «مردان بر زنان برتری دارند» چیست؟

4. همچنین آیه‌های 23 و 24 سوره نساء را که فرمان تجاوز به زنان اسیر (مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ) را داده‌اند، در خوانش زمان‌مند چگونه باید فهمید؟

 5. در جهانی که زن و مرد را به گونه‌ای روزافزون فرمانروای تن خویش می‌داند، فرمان تازیانه زدن بر "زناکاران" (نور 2 و 3)  را چگونه باید خواند؟

6. جایگاه آیه‌های قصاص، برای نمونه (مائده 38) که فرمان بر بریدن انگشتان دزدان می‌دهد در نگاه هرمنوتیک و زمان‌مند در کجاست؟

شاید سروش دباغ و دیگر هم‌اندیشانش بگویند:
بخشهایی از قرآن، بیرون از چارچوبهای زمانی سده هفتم میلادی بکار زندگی نمی‌آیند و زمانشان سپری شده است،
یا: می‌توان فرمان الله را نادیده گرفت و هم زنان را با مردان برابر دانست و هم کتک زدن آنان را کاری ننگین و ددمنشانه شمرد،
یا: می‌توان همه آیه‌های قصاص را بدور افکند و فرمان بریدن انگشتان دزدان را شایسته انسان امروزی ندانست،
یا: همه مردم، چه مسلمان و چه نامسلمان، و چه خداباور و چه ندانم گرا، با هم برابرند، حتا اگر قرآن سخن دیگری بگوبد، و ...

7. اگر چنین است، آیا دلیری این را در خود می‌بینند که با صدای بلند بگویند؛ اگر نه سرتاسر، که دست‌کم بخشهایی از قرآن با نگاه امروزین، سخنانی واپسمانده و انسان‌ستیزند و باید کنار نهاده شوند؟ آیا کسانی که نام دهان‌پُرکُن "نواندیش" را بر خود نهاده‌اند، هرگز زهره آن را خواهند داشت که بر رفتار و کردار و گفتار محمد خُرده بگیرند و مسلمانان را فرابخوانند که در سنجش نیک‌وبد تنها و تنها خِرَد خویش را بیاری بخوانند و چشم از این آسمان و دل از آن جهان برکَنَند و نگاه بر روزگار تیره خویش بدوزند؟

 مرا که امیدی بر این نیست ...

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------------------------
1. درخودستیز یا پارادوکسیکال از آنرو، که دین در جایگاه یک نهاد ایستا بر ایمان استوار شده که راه را بر هرگونه پرسشگری می‌بندد. نواندیشی ولی از پرسشگری آغاز می‌شود، "اندیشه نو" تنها در به  چالش گرفتن "اندیشه کهنه" است که پدید می‌آید و اگر کسی به این کهنه ایمان داشته باشد، دیگر چالش جایی در جهانبینی او نخواهد داشت.

2. آفرینش و تاریخ، مطهر بن‌طاهر مقدسی، برگ 905
 
3. کتاب‌المغازی، محمد بن عمر واقدی، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی ، برگ 388

4. العواصم من القواصم، پوشینه دو، برگ232. براستی حسين به شمشير نیایَش كشته شد، زيرا كه بر امام زمانش [یزید] شورید، هنگامی که كار بيعت به انجام رسیده بود و "اهل حلّ و عقد" بر سر خلیفگی او [یزید] همسخن شده بودند. پیامبر گفته بود هرگاه ديديد كسي می‌خواهد یکپارچگی  اين امت را از میان بَرَد، او را، هركس كه باشد، بكُشيد ... .

5. تاریخ طبری، پوشینه هفتم، برگ 248

6. کتاب‌المغازی، محمد بن عمر واقدی، برگ 513

7. در اینباره بنگرید به جستاری از از من با نام "ترور و اسلام"
http://mbamdadan.blogspot.de/2016/01/blog-post_31.html

8. سیره ابن‌اسحاق، 265، تاریخ‌الکامل – ابن‌اثیر، پوشینه سوم، 942، تاریخ بلعمی، بخش سوم، 82

9. گفتنی است که یوسفی اشکوری نیز بارها و با صدای بلند گفته و نوشته است که هیچ کس و هیچ چیز را (برای نمونه محمد و علی و قرآن را) برکنار از "نقد" نمی‌داند، ولی تا کنون کسی ندیده است که ایشان سرسوزنی بر رفتار و گفتار نامبردگان خرده بگیرد و بگوید کدام سخنشان نابجا و کدام کارشان نادرست بوده است.

 

 

۱۳۹۵ فروردین ۸, یکشنبه

نبیرگان ابن‌هشام - یک


به بهانه انتخابات هفتم اسفند

سرانجام بخشی از ایرانیان گوش به پند دلبستگان جمهوری اسلامی دادند و به پای صندوقهای رأی رفتند و در پایان روز نیز این پیروزی بزرگ را در پهنه اینترنت به جشن و شادمانی نشستند. از نشانه‌های برجسته این پیروزی گذشته از راه‌یافتن رفسنجانی (کسی که پرونده‌اش در آدمکشی و ترور و شکنجه و تبه‌کاری و دزدی و چپاول سیاه‌تر از آن است که نیازی به بازگویی داشته باشد)، یکی نیز برگزیده شدن ریشهری (قاضی شرع دادگاه انقلاب، رئیس دادگاه انقلاب ارتش، وزیر اطلاعات در دهه خونبار شست) و درّی نجف‌آبادی (نماینده ولی‌فقیه، وزیر اطلاعات خاتمی و فتوادهنده قتلهای زنجیره‌ای) بود. در این نوشته سر آن ندارم که انگشت سرزنش را برای چنین گزینشی بسوی دلبستگان و هواداران بیشمارشان برآهیزم، زیرا برآنم کسی که به بهانه هراس از گرگ دست بدامان کفتار شود، سزاوار چیزی بهتر از دریده شدن نیست، و مردمی که نام آدمکشان و دزدان و شکنجه‌گران را – به هر بهانه‌ای - در صندوق رأی می‌اندازند و بر این کار خود می‌بالند و آنرا "خرَدوَرزی" می‌نامند، روا نیست که دچار کسانی بهتر از جنتی و مصباح یزدی و احمد خاتمی و علم‌الهدی باشند و شایسته همه آن چیزی هستند، که از این پس بر سرشان خواهد آمد. آماج من خرده‌ گرفتن بر اینان نیست. می‌خواهم در این جستار با دست‌آویختن به این نمونه میدانی دست به یک رفتارشناسی اجتماعی بزنم، تا شاید دست‌کم بر خود من آشکار شود که در کدام بزنگاه از زندگی این ملت، "تاریخ" آرام و بی‌صدا از کنار ما گذشت و ما را سرگشته و گیج و منگ برجای گذاشت؟ 

چرا چهره‌های برجسته لشگر دلبستگان مردم را به رأی دادن به گروهی آدمکش و شکنجه‌گر فراخواندند و چرا انبوهی از همان مردم به این فراخوان پاسخ دادند؟ آیا کسانی که شیفته و گیج برای برون افکندن "مثلث جیم" به رفسنجانی و ری‌شهری و درّی نجف‌آبادی رأی دادند، نمی‌دانستند اینان فرومایگانی بیش نیستند، که دستشان تا آرنج به خون ایرانیان آغشته و جیبشان لبالب از دارائیهای این آب‌وخاک انباشته است؟ احمد شاملو به این پرسش چنین پاسخ می‌دهد:
«من‌ نمى‌گویم‌ توده‌‌ ملت‌ ما قاصر است‌ یا مقصر، ولی تاریخ‌ ما نشان‌ مى‌دهد که‌ این‌ توده‌ حافظه‌‌ تاریخی‌ ندارد. حافظه‌‌ دست‌جمعى‌ ندارد، هیچ‌گاه‌ از تجربیات‌ عینی اجتماعی‌اش‌ چيزى‌ نیاموخته‌ و هیچ‌گاه‌ از آن‌ بهره‌‌ای نگرفته‌ است‌ و درنتیجه‌ هر جا کارد به‌ استخوانش‌ رسیده‌، به‌ پهلو غلتیده‌، از ابتذالی‌ به‌ ابتذال‌ دیگر ـ و این‌ حرکت‌ عرضى‌ را حرکتى‌ درجهت‌ پیشرفت‌ انگاشته‌، خودش‌ را فریفته‌» (1)
بوارونه شاملو، من بر آنم ما ایرانیان در پیوند با تاریخ خویش نه تنها فراموشکار نیستیم، که تاریخ یکی از بُردارهای بنیادین کیستی ملی ماست. به گمان من ریشه این رفتار ایرانیان (و بسیاری از دیگر رفتارهای آنان را) باید درجایی دیگر جُست. در نوشته‌ای دیگر (2) تلاش کرده بودم پیوندهای ژرف سیاست را با سود و سرمایه نشان دهم و گمانم بر آن بود که از پس این کار برآمده‌ام، هنگامی که ریشه لشگرکشی خسرو انوشه‌روان به یمن را با جایگاه پُرارج این کشور در سیاست بازرگانی ساسانیان واگشاده‌ام. ولی گویا برای واکاوی پیوندهای پیش‌گفته باید در تاریخ این آب‌وخاک دوهزاروپانسد سال بازپس رفت:
اگر از ایرانیان پیرامون خویش بپرسید داریوش بزرگ چگونه از میان آن هفت بزرگزاده پارسی به پادشاهی برگزیده شد، نزدیک به همه آنان داستان هرودوت را برای شما باز خواهند گفت: «پس از رایزنیهای بسیار، هفت بزرگزاده پارسی بر آن شدند که پگاهان به بیرون از شهر بتازند و پس از رسیدن به آتشکده، اسب هرکدام از آنان زودتر شیهه کشید، او پادشاه شود. مهتر داریوش، شبِ پیش از آن جفتِ اسب داریوش را بدانجا برد و اسب در آن روز سرنوشت، هنگامی که بدانجای رسید از بوی جفت خود برانگیخت و شیهه‌ای جانانه سرداد و بدینگونه داریوش پادشاه امپراتوری هخامنشی شد»

این نگاهِ ما ایرانیان به رخدادهای تاریخی است. به دیگر سخن ما می‌پنداریم اگر آن اسب خوشبخت در آن پگاهانِ سرنوشت شیهه سرنداده بود، نه خط میخی پارسی پدید می‌آمد که دوهزاروچهارسد سال پس از آن بتوان به یاری‌اش سنگ‌نبشته‌های آرامی و بابلی و ایلامی را خواند، نه نخستین امپراتوری فراقومی جهان با یک دیوانسالاری پیچیده و کارآمد پدید می‌آمد، تا هِگِل بنویسد: «امپراتوری هخامنشی، نخستین "دولت" به مفهوم مدرن آن بود، یعنی چیزی که بر پایه اندیشه ها، قانونها و روشها شکل گرفته بود و با همه آن چه که تا به آنروز وجود داشت، متفاوت بود» (3).
اگر مهتر داریوش نبود، نه نشانی از پُست می‌بود و نه از شاهراه بازرگانی سارد-شوش و نه برای نخستین بار در تاریخ کسی دست به یکسان‌سازی سکه‌ها و وزنه‌ها و اندازه‌ها در سرتاسر جهان شهرنشین آنروز می‌زد و نه کانال سوئز کَنده می‌شد. از نگاه توده ایرانیان و بخش بزرگی از سرآمدانشان، همه آنچه که در راستای انباشت سرمایه و گسترش بازرگانی و کشت‌وکار و دادوستد بدست داریوش انجام پذیرفت، تنها و تنها ریشه در شیهه مستانه آن اسب داشت و نه در اینکه داریوش برگزیده شد، زیرا که زمانه دگرگون شده بود و چرخ سرمایه برای گردش پُرشتاب‌تَر نیاز به دگرگونیهای ژرف در همه زمینه‌ها داشت، و به کسی که این دگرگونیها را با توانائی به پیش بَرد و به انجام رساند. داستان اسب و شیهه مستانه‌اش ولی دلنشین‌تر است.

از هرودوت و کتزیاس اگر بگذریم، یادگَه تاریخی ما ایرانیان را افسانه‌های سیره‌نگارانِ آغاز اسلام انباشته است و ما حتا در جایی که پای دین در میان نباشد نیز، به جهان پیرامونمان با چشمان ابن‌اسحاق و واقدی و ابن‌هشام می‌نگریم و سرآمدان و اندیشورزانمان را باید نوادگان و نبیرگان این افسانه‌سرایان به شمار آورد. ببینید ما در باره کشته شدن نُعمان ابن‌منذِر بدست خسرو پرویز چه خوانده‌ایم:
«ابرویز نامه‌ای نوشت به نعمان که از کنیزکان عرب برای او بفرستد [...] وقتی نعمان نامه را خواند گفت: «پادشاه را تازیان بادیه‌ها، بادیه‌های درشتناک به چه کار آید؟ چرا که در عراق (سواد) زنان فراخ‌چشم سیاه‌چشم (مها) هستندکه او بی‌نیاز است» زید بن‌عدی بن‌زید سخن نعمان را [...] گردانید و گفت: «نعمان می‌گوید با بودن ماده‌گاوهای سواد (بقرالسواد) پادشاه را بی‌نیازی است» ابرویز در خشم شد و از پی نعمان فرستاد [...] و فرمان داد تا نعمان را [...] به زیر پای پیل افکندند» (4)

از نگاه ما خسرو پرویز نعمان را تنها از آنرو کشت، که زید بن‌عدی سخن او را درست از تازی به پارسی برنگردانده بود. اینکه ما امروزه می‌خوانیم لخمیان، نزدیکترین همپیمانان مسیحی ساسانیان در همین سالها نهانی دست به گردآوری جنگ‌افزار زدند و کارهایی کردند که نشان از نزدیکی آنان به امپراتوری بیزانس و پشت کردنشان به ایران داشت، جایی در بررسیهای ما ندارد (5)، چرا که داستان ترجمان نادرست دلچسب‌تر است.

سیره نویسان نامبرده با افسانه‌سرائیهای خود نه تنها برای اسلام آغازی روشن و بی‌ چون‌وچرا آفریدند، که نگاه کودکانه خود بر تاریخ را نیز همچون مُهری برجسته بر پیشانی اندیشه ایرانی فروکوفتند، تا ما ایرانیان از مردم کوچه و بازار گرفته تا سرآمدان و اندیشورزانمان، در تاریخ و رخدادهای آن چیزی جز انبوهی از داستانهای سرگرم‌کننده و درهم نبینیم. و اگر گمان برده‌اید که این سخن تنها در باره زندگی شاهان و جنگها و آشتیهای آنان است که راست می‌افتد، بسنجید سخن دو تاریخنگار ایرانی را، یکی از سده دهم (شانزدهم میلادی) و دیگری از سده چهاردهم (بیست‌ویکم میلادی):
زین‌الدین آصفی (تاریخنگار صفوی - هرات) پانسد سال پیش می‌نویسد: «سلطان [محمود غزنوی] فرمود تا او را حاضر كنند تا معلوم شود اگر پيش از اين گفته باشد زحمت نبريم. چون فردوسى به مجلس سلطان حاضر شد، احوال خود عرضه داشت نمود، گفت كه: اين كتاب كه شما مى‏طلبيد من بعض آن را نظم كرده‏ام. سلطان خداى را شكر بسيار گفت كه اين‏چنين شاعرى را بدو ارزانى داشت. [...] و گفت: شاد باش اى فردوسى كه مجلس ما را چون فردوس گردانيدى. و صله و انعام وافر بدو ارزانى داشت‏  و حكم كرد كه بعد از آن او را فردوسى گويند؛ و حكم شد كه شاهنامه را به نظم آورد. و در جوار خودش جاى داد» (6)
و خداداد رضاخانی (تاریخشناس دوران باستان – برلین) پنج ماه پیش می‌گوید: «(رادیو فردا: به نظر شما پیش‌زمینه و زمینه تاریخی سرودن شاهنامه چیست؟) رضاخانی: اینکه در واقع یک متنی است که یک شاعر آنطور که امروزه می‌گویند "کامیشن" می‌شود که متنی را به شعر دربیاورد... (رادیو فردا: یعنی مقصودتان این است که سفارش گرفته...) رضاخانی: سفارش... دقیقا‌ً‌. و دقیقا‌ً اینکه این متن یک جورهایی دارد آماده بهش تحویل می‌شود» (7)

بدیگر سخن پژوهشگر دانشگاه برلین درباره یک پدیده ستُرگ تاریخی-فرهنگی درست همانگونه می‌اندیشد، که آموزگار دربار جُغتایی در سده نهم و دهم، همانگونه که آصفی نیز خود بر جهان و رخدادهای آن از دریچه تنگ ابن‌اسحاق و ابن‌هشام می‌نگریسته است. این نبیرگان ابن‌هشام در سده بیست‌ویکم هم، نیازی به بررسی پیش‌زمینه‌های فرهنگی، سیاسی و تاریخی پدید آمدن کتابی چون شاهنامه نمی‌بینند و گمان می‌برند سرودن حماسه ملی را نیز می‌توان همچون دوختن شلوار و ساختن خانه "سفارش" داد. این درست همان رویکرد "ابن‌هشام"ی به تاریخ و رخدادهای آن است، نه به "پیشینه" می‌پردازد، و نه پیوندهای میان پدیده‌ها را برمی‌سنجد.

در پیش‌روی چنین پس‌زمینه‌ای است که می‌توان رفتار انتخاباتی مردم ایران را تا اندازه‌ای دریافت. نبیرگان ابن‌هشام هرگز نیازی به پرسشگری و واکاوی پیوندهای پنهان و پیدای جهان سیاست نمی‌بینند. هنگامی که من در آستانه انتخابات هفتم اسفند در نوشته‌ای (8) پرسشی چند را با آنان در میان گذاشتم، راستگوترینشان نوشت: «من جوابی برای بسیاری از سوالات شما ندارم [...] به كلاهبرداران رای می‌دهم تا از ورود فاشیستها و داعشیها جلوگیری كرده باشم. موقع نوشتن اسم ری‌شهری و نجف‌آبادی دستمالی جلو بینی خود می‌گیرم تا از بوی تعفن‌شان از هوش نروم» پس مردم ما فراموشکار نیستند و نیک می‌دانند چه کسانی فرمان به کشتار و شکنجه دگراندیشان داده‌اند و چه کسی با بدرازا کشاندن جنگ ایران و عراق برای انباشتن جیبهای خود، سدهاهزار ایرانی را به کام مرگ فرستاده است. رأی دادن آنان به سه تبهکار پیش‌گفته آنگونه که شاملو می‌گوید از نداشتن "حافظه تاریخی" نیست. این نگاه ابن‌اسحاقی آنان به جهان و رخدادهای آن است که بپای صندوق رأی می‌کشاندشان. نبیرگان ابن‌هشام هنوز هم برآنند که امریکا گامی بیش از آغاز جنگ و بمباران ایران بدور نبود و اگر بجای روحانی، جلیلی (که به پندار آنان گزینه خامنه‌ای بود) رئیس‌جمهور شده بود، اکنون سنگی در ایران بر سنگ دیگر استوار نبود و تفنگداران امریکایی در خیابانهای تهران رژه می‌رفتند و خاک ایران را به توبره می‌کشیدند. آنان هنوز هم "برجام" و به بارنشستن گفتگوهای ایران و شش کشور را دستآورد خردورزی ظریف می‌بینند و گمان می‌برند "رأی" آنان راه جنگ را بسته و درب آشتی را گشوده است. پس اگر رأی آنان چنین چاره‌گشا است، باید آنرا چون خنجری برّان در سینه "داعشیان" فروکنند تا مجلسی همنوا با دولت تدبیر و امید برگزیده شود، تا روحانی که در سر پروای چیزی جز حقوق شهروندی ایرانیان را نمی‌پروراند، بتواند با دستی گشاده آنچه را که در این 37 سال از خوان رنجبران این خاک ربوده شده و در بانکهای اروپا و امریکا انباشته شده است، دوباره به دهان کودکان گرسنه بازگرداند.

آوردم که نگاه ابن‌هشامی تاریخ را، چه تاریخ گذشتگان را و چه تاریخی را که در برابر چشمان ما نوشته می‌شود، به انبوهی از رخدادهای پراکنده و ناپیوسته فرومی‌کاهد و اینچنین آن را از بار دانشی خود تُهی می‌کند. دلبستگان و پیروانشان را کاری به این نیست که گفتگوهای هسته‌ای دو سال پیش از برگزیده شدن روحانی و زیر نگاه تیزبین خامنه‌ای آغاز شده بودند. آنان را به این نیز کاری نیست که پس از این همه سال، درست همان کسی برای به انجام رساندن کشاکش هسته‌ای به کاخ ریاست‌جمهوری می‌رود، که بروزگار خاتمی (وزیر خارجه: کمال خرازی) به فرمان خامنه‌ای و با "اختیارات ویژه" از سوی او رهبر گروه گفتگوکننده بوده است. شیفتگان انتخابات اگرچه به چشم خود دیده‌اند که دولت و رئیس‌جمهور در سر بزنگاههای بنیادین و سیاستهای راهبردی هیچ‌کاره‌ و یا به گفته خاتمی "تدارکچی"اند، باز هم دل به صندوق رأی می‌بندند، تا شاید گرهی از کارشان باز شود، و هر بار که سرشان به سنگِ سختِ شکست می‌خورد، به جای اینکه از خواب ویرانگر خود برخیزند، گیج‌تر و مَنگ‌تر از پیش با شوری فزونتر به سوی صندوقهای رأی می‌شتابند.

هیچکدام از اینان از خود نمی‌پرسند که مجلس ششم (که خود آن را بهترین مجلس پس از انقلاب می‌دانند) چند ثانیه در برابر حکم حکومتی خامنه‌ای ایستادگی کرد، و مجلس نهم (که خود آن را بدترین مجلس پس از انقلاب می‌دانند) برای پذیرفتن برجام چند ساعت گفتگو کرد و سرانجام آنرا با چند رأی پذیرفت؟ آنان این همه را می‌بینند و باز هم باور نمی‌کنند که "بررسی" برجام در مجلس و ناخرسندی این و آن نماینده چیزی جز یک نمایش ناشیانه نبوده است، نمایشی که با همه ناشیانه بودنش برای فریفتن نبیرگان ابن‌هشام بسنده بود (9).

نزدیک به یک سال پیش از این نوشتم: «به گمان من امریکا و اروپا (و درپی آنان اسرائیل) با جمهوری اسلامی کنار آمده‌اند و پذیرفته‌اند که جایگاه رژیم شاه را به سران این رژیم ببخشند، تا جایی که گوش‌بفرمان باشد و در سیاستهای راهبردی آنان سنگ‌اندازی نکند» (10) انبوه گروههای دیپلماتیک و بازرگانی که در فردای پیمان وین به ایران سرازیر شدند، گواهی آشکار بر این گفته من بودند. از آنجا دیگر برای من روشن بود که جمهوری اسلامی ماندگاری خود را به بهایی که ما هرگز نخواهیمش دانست، از اروپا و امریکا خریده است. پیشتر نیز بارها نوشته‌ام که آدمی باید فرسنگها از خِرَد بدور باشد تا بتوان باور کند، جمهوری اسلامی و شش کشور دو سال آزگار تنها بر سر شمار سانتریفوژها گفتگو می‌کرده‌اند. امروزه به بیرون درز کرده است که برای نمونه حتا شمار هواپیماهایی که به ج.ا. فروخته خواهند شد نیز بخشی از این پیمان بوده است (200 ایرباس و 200 بوئینگ). قراردادهای کلانی که روحانی درست در فردای برجام با ایتالیا و فرانسه بست، و گزارش رسانه‌های آلمان در اینباره که قراردادهای نوین میان دو کشور کارآفرینی برای بیش از 80000 تن را بدنبال خواهد داشت (11) گواه دیگری بر درستی پیش‌بینی من بودند. آیا آلمانیها، فرانسویها، ایتالیائیها، اسپانیائیها، ژاپنیها و همه آن کشورهایی که سرمایه‌های خود را روانه بازار ایران کرده‌اند نیز بمانند نبیرگان ابن‌هشام به امید "حذف مثلث جیم" نشسته بودند؟ آیا با اندک بهره‌ای از خِرَد می‌توان پذیرفت سرمایه‌داری جهانی که پول برایش از خدا و دین و آئین برتر است و سالیانه برای نگاهبانی از آن در سرتاسر جهان دهها جنگ براه می‌اندازد و سدها هزار تن را به خاک و خون می‌کشد، نخست با گشاده‌دستی میلیاردها یورو در ایران سرمایه‌گذاری کند و سپس با چشمی نگران و دلی لرزان چشم‌براه این بنشیند که مردم ایران به چه کسی رأی می‌دهند!؟

جای شرم و افسوس است که ما هنوز به جهان از دریچه تنگ چشمان ابن‌هشامها و ابن‌اسحاقها می‌نگریم و سیاست را فرجام شیهه اسبان می‌دانیم. اگر زمان داشتید، یکبار دیگر نوشته من با نام "در خِرَدورزی جنگ‌افروزان" (2) را بخوانید. تنها کسانی که نمی‌دانند چرا خسرو انوشه‌روان در سال 570 به یمن لشگر کشید، می‌توانند در سال 2015 به جیبوتی بخندند و هنگامی که این کشور کوچک شاخ آفریقا همه پیوندهای دیپلماتیک خود را با ج.ا. می‌گسلد، به ریشخندش بگیرند.

دنباله دارد ...

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------------------------
1. احمد شاملو، سخنرانی دانشگاه برکلی، فروردین 1369


Vorlesungen zur Philosophie der Geschichte, Kapitel 3, über Perserreich und die persische Religion .3

4. آفرینش و تاریخ، مطهر بن‌طاهر مقدسی، برگ 544

5. در اینباره بنگرید به:
Byzantium and the Arabs in the Sixth Century, Irfan Shahid
همچنین به نوشته‌ای از ب. بی‌نیاز "نگاهی دیگر به فرایند اسلامی‌شدن ایران - پنج"
http://eslamshenasi.net/?p=279

6. بدايع الوقايع، زین الدین محمود واصفی، پوشینه دوم، برگ 353



9. مجلس نهم برجام را با 161 رأی آری (65 درسد) پذیرفت.