نگاهی به نوشته آقای گنجی
در این دو ماه گذشته هر گاه که برای پشتیبانی از نبرد شکوهمند ایرانیان برای دستیابی به آزادی و حقوق بشر به راهپیمائی رفته ام، پرچم و نماد ملی بهانه ای بوده اند برای بگومگوهای بی پایان و برخوردهایی گاه زننده، بویژه هنگامی که برگزارکنندگان گردهمائیها گاه خواسته اند پرچم شیروخورشید نشان را از دست راهپیمایان بکشند و بر زمین افکنند. همیشه امیدوار بودم این برخوردهای خام اندک اندک و پابپای پختگی جنبش پایان بگیرند و جای خود را به رواداری و فراخ سینگی بدهند و همگان دریابند هنگامیکه جوانان ایرانی در زیر شکنجه جان می بازند و دژخیمان رژیم ولائی از هیچ گونه دَدمنشی و گرگخوئی فروگذار نمی کنند، بگومگو بر سر پرچم و نماد آن کودکانه و شرم آور است.
آقای گنجی در نوشته ای با نام "دموکراسی و دیکتاتوری پرچم" ولی پا را از درگیریهای کوچک در کناره گردهمائیها فراتر گذاشته و با درهم آمیختن راست و ناراست و به بهانه رویارویی با گونه ای از دیکتاتوری که خود آنرا دیکتاتوری پرچم می نامد، در پی یکدست کردن توده ناهمگنی است که هزاران فرسنگ دورتر از سرزمین مادری و تنها برای پشتیبانی از خواسته های ایرانیان گردآمده است. من اگرچه خود هیچگاه نه پرچمی بدست گرفته ام و نه جامه سبز بر تن کرده ام، نمی توانم در برابر این نوشته که از آن بوی "وحدت کلمه" روح الله خمینی برمی خیزد، خاموش بنشینم، که هر ریسمان سیاه و سپیدی نیش زهرآگین آن مار اژدهاوَش را در یاد من زنده می کند.
آزاردهنده تر از هر چیز دیگری این گزاره آقای گنجی است، که می نویسد: «پرچم جمهوری اسلامی: کليه دولت ها، کشورها و مجامع بين المللی اين پرچم را به رسميت می شناسند. [...] پرچم نظام پيشين: سلطنت طلبان اين پرچم را به رسميت می شناسند. اصرار سلطنت طلبان بر حضور در ميتينگ های ديگران با اين پرچم، آن را به نمادی سياسی يعنی نماد سلطنت طلبان تبديل کرده است».
همان "کلیه دولتها، کشورها و مجامع بین المللی» احمدی نژاد را نیز دست کم در چهار سال گذشته برسمیت می شناختند، ولی ما هواداران آزادی و حقوق بشر هیچگاه از گفتن این سخن که او نماینده و "پرزیدنت" ما نیست، خسته نشدیم، همانگونه که در سی سال گذشته هرگز خسته نشدیم که بگوئیم این نماد "الله" که بر سینه پرچم ما نشسته است، هیچ پیشینه ای در میان نمادهای ملی ایرانزمین ندارد. در باره اینکه آیا شیروخورشید نماد هواداران پادشاهی و مجاهدین خلق هست، سخن از این نیز آزاردهنده تر می شود. کسانی که نوشته های مرا دنبال کرده باشند، می دانند که مرا هیچ سری با "پادشاهی" نیست، در اینکه پادشاهی نه امروز و نه فردا دیگر جایی در ایران ندارد، همین بس که از میان شش پادشاه واپسین ایران، تنها مظفرالدین شاه بود که در ایران و در پی بیماری و پیری درگذشت، ناصرالدین شاه را گلوله میرزای کرمانی بخاک افکند، محمدعلی شاه، احمد شاه، و پسرش محمدرضا شاه را ایرانیان از کشور راندند، تا در خاک بیگانه سر بر بستر مرگ نهند و رضا شاه نیز چوب گردنکشیهای خود در برابر بریتانیا را خورد و در افریقای جنوبی چهره در پهنه خاک کشید. با اینهمه باید پذیرفت که هواداران پادشاهی از همان روز نخست در واکنشی درست با پرچم جمهوری اسلامی کنار نیامدند و دگرگون شدن نماد ملی ایران را نپذیرفتند، برای اینکار نه می توان بر آنان خرده گرفت و نه می توان اینچنین داد سخن برآورد که شیروخورشید "نماد سلطنت طلبان" است. گذشته از آن هواداران پادشاهی نیز در این سی سال دگردیسیهای بسیاری برخود دیده اند و نمی توان آنان را برای خواسته ها و اندیشه های سی سال پیششان سرزنش کرد، همانگونه که کسی امروز گریبان آقای گنجی را برای کارهای کرده و ناکرده اش در پانزده سال نخست دوران جمهوری اسلامی نمی گیرد و همگان بر او می بخشایند و هنگامی که به زندان می افتد با او همدردی می کنند و کسی نمی گوید که نام جنبش ما با بودن چنین کسی با چنین پیشینه ای به ننگ آلوده می شود.
من نیز مانند بسیاری از هم میهنانم پرچم شیروخورشید نشان را پرچم خود می دانم، چرا که شیرو خورشید نمادی اسطوره ای از روزگاران کهن است که مهرفروزنده آسمانی را با شیر که نماد شکوه و بزرگی زمینی است پیوند می دهد، این همان پرچمی است که ستارخان می خواست هفتادودو ملت را بزیر آن آورد و همان پرچمی است که سواران دلاور بختیاری پیش از تاختن به تهران و برانداختن دستگاه خودکامگی محمدعلی شاه آنرا پیشاپیش خود برافراشته بودند. این پرچم، رنگها و نشان میانه آنرا نمایندگان نخستین مجلس شورای ملی که برآمده از جنبش مشروطه بود پرچم ملی نامیدند (2)، و با برافتادن دستگاه ستمگری و برپاشدن مشروطه سرتاسر ایرانزمین را با آن آذین بستند. پدران و مادران ما هزاران هزار بر خاک افتادند تا این پرچم برافراشته بماند و بر خاک نیفتد، این پرچم یادآور دلاوریهای فرزندان ایرانزمین در راه سرافرازی ملت ایران است، ولی پرچم کنونی هر اندازه هم "رسمی" باشد، پرچم من نیست، چرا که نشان الله در سینه آن به هزار زبان می گوید که این پرچم، پرچم جمهوری اسلامی است و نه پرچم ملت ایران.
در یک از گردهمائیها برخوردی میان کسانی که پرچم ملی ایران را با خود آورده بودند و برگزارکنندگان پیش آمد، دوست آلمانی من که با مچ بندی سبز به پشتیبانی مردم ایران آمده بود، پی گیر ماجرا شد، شرمگنانه داستان را برایش گفتم، و گفتم که برگزار کنندگان می گویند شیروخورشید نماد مجاهدین و هواداران پادشاهی است. پرسید: «آیا براستی چنین است؟» گفتم: «نه، ولی برگزارکنندگان می گویند این دو گروه نماد ملی ایران را دزدیده و از آن خود کرده اند». دوست آلمانی من لختی اندیشید و سپس پرسید: «اگر چنین است، چرا بجای بیرون راندن آنها، نمادتان را از آنان پس نمی گیرید؟»
به گمان من این سخن آقای گنجی که با برافراشتن پرچم شیروخورشید، رژیم این گردهمائیها را به سلطنت طلبان می چسباند و بهانه ای برای سرکوب می یابد، چیزی جز فرافکنی نیست. نخست آنکه هواداران رژیم پادشاهی نیز مانند همه شهروندان ایرانی آزادند برای پشتیبانی از هم میهنانشان در درون ایران به خیابان بیایند و حتا اگر خود آنان برگزارکنندگان چنین گردهماهیها نیز باشند، سرسوزنی از ارزش این همبستگی کم نخواهد شد، اگر دینفروشان با بخش کردن مردم به خودی و ناخودی توانسته اند مشت سرکوبشان را سه دهه بر گرده مردم فرود آورند، ما شهروندان آزاد ایرانی در پشتیبانی از هممیهنانمان خودی و ناخودی نمی شناسیم. دوم آنکه "نماد" تنها نشان شیر و خورشید و پرچم نیست. اگر در برنامه های آینده آقای رضا پهلوی و یا خانم فرح پهلوی در جایگاه دو شهروند ایرانی و بدون هیچگونه نشان و پرچمی به گردهمائی بپیوندند، آقای گنجی با آنان چه خواهد کرد؟ آیا آنان را بدست پلیس امریکا خواهد سپرد و حق شهروندی همراهی با گردهمائی را از آنان خواهد گرفت، تا مبادا روزنامه کیهان جنبش همبستگی ایرانیان برونمرزی را به سلطنت طلبان نسبت دهد؟ آیا شرکت آقای رضا پهلوی یا خانم فرح پهلوی که بازماندگان خاندان پادشاهی و بی بروبرگرد یادآور واژه "شاه" هستند نیز از نگر آقای گنجی کاری دیکتاتورمنشانه و در راستای "تحمیل خود به جمع" خواهد بود؟ با خود اگر روراست باشیم، آقای رضا پهلوی بیشتر نماد پادشاهی است، یا نشان شیروخورشید؟ چنانکه دیدیم سیمای جمهوری اسلامی با نشان دادن چهره خانم گوگوش بهره برداریهای سیاسی خود را کرد و انچه را که می خواست در باره اعتصاب غذای نیویورک گفت. از آن گذشته همه ما می دانیم که دینفروشان در فریبکاری و دروغ دو دست اهریمن را از پشت بسته اند، روزنامه کیهان برای سرکوب و کشتار نیازی به بهانه ندارد، در شماره روز پنجشنبه این روزینامه می خوانیم:
«جايزه ترويج آزادي جنسي به شيرين عبادي كه پيشتر از آن نيز جايزه صلح نوبل را به خاطر خوش خدمتي به ناقضان بين المللي حقوق بشر دريافت كرده بود رسيد [...] بنا به اطلاعات موجود در دايره المعارف ويكي پديا اشعار نامبرده درباره مسائل غيراخلاقي و ادبيات جنسي است و جايزه «منهايي» هر ساله به افرادي كه آزادي هاي جنسي را در جهان ترويج مي كنند اهداء مي شود» به گمان آقای گنجی خانم عبادی باید از این پس بر همه جایزه هایی که به او می دهد چشم بپوشد، تا بهانه بدست کیهان نیفتد؟
اگر که بخواهیم نگران بهانه جوئیهای کیهان باشیم، داستان بسیار پیچیده تر می شود. برای نمونه بانوان ایرانی در راهپیمائیها جامه های تابستانی بر تن دارند، همان جامه هایی که از دیدگاه کیهانیان "مبتذل" بشمار می آیند. آیا این بانوان از این پس باید با مانتو و روسری راهپیمائی و گردهمایی کنند، تا مبادا برادر حسین در کیهانش بهانه بگیرد: « هواداران خارجه نشین موسوی و کروبی مشتی زنان هرزه و بی بندوبارند که نیمه عریان به خیابانها می آیند»؟ آیا آقای گنجی می داند که این فهرست را تا بکجا می توان دنبال گرفت؟
به گمان من ترس آقای گنجی و همه آن دیگرانی که با شیروخورشید اینچنین از در ستیزه درآمده اند، بهانه های کیهان نیست، به گمانه من "بهانه جوئی کیهان"، خود بهانه زیرکانه ای است، برای زدودن رنگ و بوی ملی از جنبش سبز، چرا که هنوز بخش بزرگی از دین باوران ایرانی ایرانگرائی را در برابر اسلام می بینند و همانگونه که در جستار "زبان مادری و کیستی ملی" (3) باز کرده ام، میان کیستی اسلامی و کیستی ایرانی خود سرگردانند. جمهوری اسلامی برای کوبیدن نشان اسلام بر سینه پرچم ملی ما از همان آغاز شیروخورشید را "نشان رژیم منحوس سلطنتی" نامید و شگفتا که برگزیدگان و سرآمدان ما در سده بیست و یکم تاریخ را نادیده می گیرند و همین دروغ شرم آور را دوباره گوئی نه که دوباره خواری می کنند و این پرچم را "پرچم نظام پیشین" می نامند! من در پی آموختن تاریخ به آقای گنجی و دیگر کسانی که از نماد ملی کشورمان می هراسند، نیستم. ولی می بینم که ناآگاهی از تاریخ اگر با اندیشه بسته و یکسونگر همراه شود، چگونه اکبر گنجی را که من در ستایش پایمردی اش سخنها نوشته بودم (4) بجایی می رساند که انگشت سرزنش برآهیزد و بسوی دگراندیشان نشانه رود، و در این راه از در همآمیختن راست و ناراست پرهیز نکند. پاسخ این پرسش را باید آقای گنجی و هماندیشان او بدهند؛ آیا دشمنی اینان با نماد شیروخورشید از آن رو است که می ترسند نمادهای ملی، جای نمادهای دینی را بگیرند؟
آقای گنجی می نویسد: «ما از حقوق شما و هر فرد و گروه ديگری دفاع می کنيم» راستی چه کسی او را "ما" کرده و من و سدهاهزار چون مرا "شما"؟ آیا آن میلیونها ایرانی بپاخاسته او را به نمایندگی خود برگزیده اند، تا پرچمها را از دست ایرانیان بگیرد و فرمان به سبز شدن همگان بدهد؟ و از این همه اگر بگذریم، این رنگ سبز نماد چیست؟ نماد بازگشت به دوران زرین امام خمینی (آنگونه که میرحسین موسوی می خواهد)؟ نماد درخواست انتخابات دوباره با همین ولایت فقیه و همین شورای نگهبان و همین وزارت کشور؟ نماد برچیده شدن شورای نگهبان و دگرگون شدن ساختار قدرت در دل همین جمهوری اسلامی، نماد برچیده شدن فرمانروائی دینفروشان از خاک ایرانزمین، یا نماد "خاندان عصمت و طهارت و ائمه اطهار"؟ من این رنگ را هیچگاه نماد خود ندانسته ام، چرا که هنوز نمیدانم با برگرفتن آن خود را به کدام گرایش نزدیک می کنم.
سخن تنها بر سر پرچم شیروخورشید نشان نیست. فردای روزی که جوانان ایرانی یکی از زیباترین شعارهای این جنبش را سردادند و فریاد برآوردند «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی!» آقای میر حسین موسوی بناگاه همه آن ژستهای دموکراتیک خود را فراموش کرد و خشمگین و سرآسیمه همچون مولا و مقتدای خود روح الله خمینی سخن از "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد!" سر داد.
جنبش سبز نه تنها به ایرانیان، که به جهانیان همبستگی و آزادگی آموخت. انچه که من می خواهم و آنچه که آقای گنجی می خواهد، در پیوند با رنگ است، راه ما ولی آنجا از هم جدا می شود که او در پی "همرنگی" است، و من در پی "یکرنگی"، او همه ایرانیان را به فرامی خواند که درون خود را پنهان کنند و برون خود را به یک رنک (رنگ او) درآورند، و من در پی آنم که هرکسی با خود و دیگران یکرنگ باشد و چنان به میان گروه برود، که با دیدن رنگ برون، بتوان به رنگ درونش پی برد.
اکبر گنجی در نوشتار بلند خود، که در آن گاه مرزهای جوانمردی را زیر پا گذاشته، ما را از "دیکتاتوری پرچم" هراسانده است. هراس من ولی همه از این است گفتمان "نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد" فراگیر شود و رنگ سبز به "پرچم دیکتاتوری" بدل شود.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
----------------------------------------------
1 .http://www.kayhannews.ir/880522/2.htm#other207
2. اصل پنجم متمم قانون اساسی مشروطه: الوان رسمی بیرق ایران سبز و سفید و سرخ و علامت شیرو خورشید است.
3. بایگانی
4. بنگرید به دو نوشته من به نامهای "دردی است غیر مردن ... گنجی و پاسداری از آبروی ریخته یک ملت" و " ایلوئی! ایلوئی! لِما سَبَقتَنی؟ گنجی بر فراز چلیپای میلاد" در بایگانی
1 .http://www.kayhannews.ir/880522/2.htm#other207
2. اصل پنجم متمم قانون اساسی مشروطه: الوان رسمی بیرق ایران سبز و سفید و سرخ و علامت شیرو خورشید است.
3. بایگانی
4. بنگرید به دو نوشته من به نامهای "دردی است غیر مردن ... گنجی و پاسداری از آبروی ریخته یک ملت" و " ایلوئی! ایلوئی! لِما سَبَقتَنی؟ گنجی بر فراز چلیپای میلاد" در بایگانی
جناب آقای بامدادان،
پاسخحذفبا سلام و عرض ارادت به نوشتههای شما، مطلب اخیرتان را در مورد درخواست آقای گنجی، منطقی و استخواندار نیافتم. شاید تقصیر ز خودتان است که ما را به نوشته های قوی و استوار عادت داده اید.
دوست عزیزم آخر این چه جدلیست؟ همهٔ مردم در ایران پذیرفته اند که نماد ما سبز است و نه چیز دیگر. به همین سادگی. حالا شما چه اصراری دارید که از بهم زدن این نظم دفاع کنید؟ آخر بیکارید مگر وقت عزیزتان را صرف چیزهای به کلی فرعی میکنید؟ من از شما انتظار دارم نگاهتان را از این جاده سبز منحرف نفرمأیید و به فکر ما سرنشینان باشید و سعی کنید همه چیز و همه جا را سبز کنید. فقط سبز. هروقت موسم رنگهای دیگر رسید، نشانههای آنرا همگی خواهیم دید.
این انتظار بجأیست که ما از روشنفکرانمان و بخصوص شما با قلم شیوایتان داریم. خواهش میکنم توی ذوق ما نزنید که روا نیست.
دوستدار شما،
رضا
رضای گرامی، با درود!
پاسخحذفمن هیچ نیازی به هیچ پرچمی نمی بینم و تنها پرچمی که در گردهمائیها بدست می گیرم، عکس لحظه به خون تپیدن ندا است.
من انقلاب 1357 را به چشم دیده ام و دیده ام که از دل این "حالا وقت این حرفها نیست" و "امروز فقط وحدت کلمه" همین جانور هراسناکی بیرون آمد که امروز میلیونها ایرانی نمی توانند بر گرده اش افسار بزنند. آنروزها وقتی که زنان ایرانی بری پرخاش به حجاب اجباری به خیابانها ریختند، کسانی مانند آقای گنجی، حتا در بین نیروهای مارکسیست گفتند که امروز باید همه در برابر امپریالیسم و دشمنان انقلاب متحد باشیم و این شعارها (حق آزادی پوشش) مسائل جنبی هستند که در آینده حل خواهند شد. آینده، که امروز دیگر گذشته شده است، نشان داد که کوتاه آمدن از اصول نخستین آسیب خود را به همان کوتاه آمدگان خواهد رساند.
پرچم آینده می تواند سبز باشد، می تواند سپید باشد یا هر رنگ دیگری، پرچم ما حتا می تواند روسری ندا در لحظه بخن خفتنش باشد، ولی هیچکس نمی تواند به بهانه "وحدت کلمه" یا آنگونه که آقای گنجی می گوید "برای گرفتن بهانه سوء استفاده رژیم" به دیگران فرمان بدهد که پرچمشان چه باشد و برای درست نشان دادن سخن خود، نمادی را که یادگار هزاران سال فرهنگ و اندیشورزی است بدروغ "پرچم نظام پیشین" بخواند.
با سپاس از مهر شما
مزدک مهربان،
پاسخحذفیادت میاد ۱۳۵۷ را؟ حتما یادت میاد. میدانم چی میگی بخدا. تو هم میدانی من چی میگم. شاید همین دردهای مشترک و مزمن ماست که همگی مون شدیم مثل هم. من دهان باز میکنم شما میفهمی میخوام چی بگم و جوابشو حاضر داری. مگر نه؟
من هم میترسم اگر اینطور بشه. ولی یک چیز خیلی آرامم میکنه. یادته ۱۳۵۷ مذبیها با چه ولع جا میگرفتند؟ همهجا پر بود از اونا. زهرا خانم یادته چادر میبست کمرش تو دانشگاه را قرق میکرد؟
۱۳۵۷ مشکل این بود که اینا به هر حال جزو لشکر انقلاب بودن نه دشمن. ما انسان متمدن بودیم اونا نه. تا ما خودمون را به سفره رسوندیم، گوشتها تمام شد و استخوان به ما رسید.
مزدک عزیزم، یکی از زیبایئهای این جنبش همین است. نمیبینی؟ میدونم که میبینی ولی میترسی دوباره لشکر سلم و تور بخورند و ببرند. منم همینطور بخدا. ولی دوست عزیزم، این میهمانی دیگریست. مردم با خنده و لبخند جونشونو ریسک میکنن. هیچکس هم طلبکار از دیگری نیست. شاید من اشتباه میکنم ولی بنظرام ایندفعه تا آخر سفره میشه امید داشت غذا به من هم برسه چون واقعا نمیبینم آن تیپهای وحشی را این دور و بر.
مزدک عزیزم، شاید همین آرامش و تمدن بینظیر است که صداهای بلند را کمی نازیبا جلوه میده. تو را نمیدانام ولی من ۱۳۵۷ را نمیبینم. حد آقل تا الان.
مزدک جان فقط خواهشم از تو این است که به این یک نکته بر دیگر فکر کن: زهرا خانم دیگر اینطرف خط نیست. زهرا خانم الان دشمن است. گوش کن به این آرامشی که ما داریم. زیبا نیست؟
ما نه تنها باهم هستیم، ... اصلا عین هم هم هستیم.
ببخش منو که نمیتونم مثل تو قشنگ بنویسم. ببخش منو که شبیه نصیحت شد. میدونم که خودت میفهمی منظورم چیست. فقط خیلی حیفم میاد اختلاف ببینم در شماها که برای همه مینویسید و نگران میشم زیاد. همین،..
با درود
رضا
از مطلب تان بهره بردم و از اینکه به من فرصت دادید که بیشتر فکر کنم ممنونم. پایدار باشید
پاسخحذفباز هم رضا ولی نه از اون رضا ها بلکه یک رضای دیگر که مشتاقانه میخواهد در راه دانستن و خواندن و آگاه شدن باشد.
سلام ناشناس عزیز،
پاسخحذفببخشید راستش منظورتو نفهمیدم.
رضا