۱۳۹۱ مرداد ۲۸, شنبه

در چَنبر اندیشه‌های تابان


(1)

با درود بر روانهای درگذشتگان زمین‌لرزه آذربایجان و آرزوی تندرستی بازماندگان، و بدین امید که این اندوه، واپسین اندوه میهنمان باشد. 

اندیشه ایدئولوژیک چندسویه‌نگری را برنمی‌تابد. ذهن ایدئولوژی‌زده از پذیرش پیچیدگی پدیده‌ها نه تنها ناتوان است، که با همه توان خود از آن می‌گریزد. ایدئولوژی که به گفته لوکاچ "آگاهی دروغین ناگزیر" است، نه تنها برای همه پرسشها پاسخی در آستین دارد، که همیشه از پیچیدگی این پاسخها می‌کاهد و گرایش به سادگی دارد. در سپهر اندیشه ایدئولوژیک هر رخدادی ریشه در تنها و تنها "یک" پدیده دارد و پذیرش اینکه رخدادهای اجتماعی همیشه ریشه‌های چندگانه دارند، برای او ناشدنی‌است. اندیشه ایدئولوژی‌زده بخود به چشم خورشیدی می‌نگرد که پیوسته می‌تابد و با سادگیِ همه‌فهمی بر همه پدیده‌ها و رخدادها نور می‌تاباند و چیستی آنان را به باورمندان خود نشان می‌دهد. کسی که در چنبر این اندیشه تابان گرفتار شده باشد، نه می‌خواهد و نه اگر بخواهد، می‌تواند پیچیدگی پدیده‌ها و فرآیند رخدادها را دریابد.

اینچنین است که در سپهر سیاسی ایران نیز مرده‌ریگ اندیشه‌ ایدئولوژیک از همگان چشم آن دارد که یا رومی‌روم باشند و یا زنگی‌‌زنگ، یا مرگ بر شاه بگویند و یا "سلطنت‌طلب" باشند، یا میر حسین موسوی را دربست بپذیرند و یا او را بدادگاه بکشند. در یک واژه ذهن ایدئولوژی‌زده بما می‌گوید: «یا همچون من بیاندیش، یا هرگز میاندیش».   

آقای ف. تابان سردبیر تارنمای "اخبار روز" در نوشتاری بنام "قیام علیه جمهوری" (1) با آوردن بخشهایی از دو نوشته واپسین من ما مرگ را سرودی کردیم و ما و شاه و این "رهبر"ان آنگونه که خود می‌گوید در باره "تسلیم‌طلبی" بخشی از جمهوری‌خواهان هشدار داده است. من این نوشته ایشان را نمونه گویایی از"اندیشه ایدئولوژیک" می‌بینم و این نوشتار را نه برای پاسخگوئی به تک‌تک بندهای آن، که برای بازگوئی آشکارتر آنچه که پیشتر نوشته‌ام و همچنین بررسی میدانی (بر پایه یک نمونه گویا) پدیده "اندیشه ایدئولوژیک" فراهم می‌آورم و کسانی که نوشته‌های مرا دنبال کرده‌اند می‌دانند که در دو سال گذشته ستیز من بیشتر از هر چیزی با همین پدیده بوده‌است، از چپ کهنه‌اندیش گرفته تا مسلمان نواندیش. پس خوانندگان (و آقای تابان) بر من ببخشایند اگر که سخن بدرازا می‌کشد.

نوشته آقای تابان در بخش نخست آن با واژه "تسلیم‌طلبی" آغاز می‌شود. از آنجا که من یکی از این "تسلیم‌طلبان" نامیده شده‌ام، بد نبود اگر در دنباله نوشته آشکار می‌شد که چه کسی در کدام جنگ تسلیم کِه شده است و برتر از آن "چرا؟". من اگر چهره‌ای شناخته شده با گرایش سیاسی برای دستیابی به قدرت می‌بودم و یکسره در پی زدوبند با نیروهای گوناگون، شاید دریافتنی می‌بود که "تسلیم" کسی شوم. ولی منی که به گواه نوشته‌هایم همیشه سر جنگ با "اندیشه"ها را داشته‌ام و نه با نیروها و دسته‌بندیهای سیاسی را، چه انگیزه‌ای می‌توانم از "تسلیم" به هواداران پادشاهی داشته باشم؟ (در بِزه‌شناسی "انگیزه" یا "موتیف" یکی از ابزارهای اثبات بِزه است). این پرسش برای من بی‌پاسخ است.

"تسلیم‌طلبی" ولی یکی از دشنامواره‌های ایدئولوژیک در ادبیات چپ کهنه‌اندیش نیز هست. با بکار بردن این دشنامواره ذهن ایدئولوژی‌زده دیگران را متهم می‌کند که نه تنها "کوتاه‌ آمده‌اند" که به "دشمن پیوسته‌اند". با نگاهی به روزنامه‌ها، کتابها و دیگر نوشته‌های سازمانها و حزبهای چپ از فردای جدائی شادروان خلیل ملکی از حزب توده تا به امروز، می‌توان جای پای این رویکرد را در سپهر اندیشگی چپ کهنه‌اندیش دید. ایکاش آقای تابان که بی‌گمان به سندهای تاریخی آنروزگاران دسترسی دارد، در اخبار روز برخورد حزب توده با خلیل ملکی را موشکافانه بررسی می‌کرد، تا نسل جوان امروز بداند که برچسب "تسلیم‌طلبی" در گفتمان چپ مارکسیستی ایران چه پیشینه ننگینی و شرم‌آوری دارد. گفتنی است که اسحاق اپریم از یاران نزدیک ملکی در نوشته‌ای بر آن بود که: «حزب توده خود مسئول شکستها و رویدادهای ناگوار اخیر [مهرماه 1325] است» و بمانند من بجای انداختن گناه بر گردن این و آن، بدنبال کاستیهای خود و هم‌حزبی‌هایش می‌گشت. من بررسی تاریخی این دشنامواره ایدئولوژیک را به خوانندگان کنجکاو وا‌می‌گذارم و به همین یک نمونه بسنده می‌کنم.

دومین کاستی برجسته نوشته آقای تابان، "ساختار" آن است. آقای تابان در بخش نخست نوشته خود کیفرخواستی سراسر ایدئولوژیک فراهم آورده و در آن با آوردن گزاره‌هایی که کننده‌کار در آنها ناشناس می‌ماند (فاعل بیشتر گزاره‌های این بخش "آنها" و "اینها" هستند) فهرست بلندی از رفتارهای همان "تسلیم‌طلبان" (بی‌نام‌ونشان) را فرومی‌نویسد و در پایان با آوردن گفتآوردی از نوشته پیش‌گفته من "نمونه" با نام و نشان آن "آنها و اینها"ی ناشناس را بدست می‌دهد. در دنباله این گفتآورد ایشان سخنی از فریدون احمدی می‌آورد تا همانندی رویکردها را نشان دهد، از کسی که من نه می‌شناسمش و نه تا به امروز واژه‌ای از نوشته‌هایش را خوانده‌ام، چه رسد به آنکه از دوستان تازه یا کهنه ایشان باشم (با اینهمه از تلاش آقای تابان برای نزدیکتر کردن دلها سپاسگزارم!). برای نمونه در بخش نخست نوشته ایشان می‌خوانیم:
«بخشی از جمهوری‌خواهان کارشان شده‌است توجیه سلطنت و دفاع از سلطنت‌طلب‌ها، آن ها از این شروع کردند که شاهزاده مسئول اعمال پادشاه نیست و اکنون به دفاع از اعمال پادشاه رسیده اند. پیگیرانه مشغول ایجاد «احساس مثبت» نسبت به استبداد پهلوی هستند ...» این "بخشی از جمهوری‌خواهان" چه کسانی هستند؟
در آغاز نیمه دوم نوشته (پس از بیت باش تا صبح دولتت بدمد) گفتاوردی از نوشته من آمده‌است و در سرتاسر نوشته آقای تابان نیز ما تنها نام دو تن (مزدک بامدادان و فریدون احمدی) را در جایگاه نمونه گویای "آن دسته از جمهوری‌خواهان" می‌خوانیم. پس کسانی که «کارشان شده است توجیه سلطنت و دفاع از سلطنت طلب ها» باید ما دوتا باشیم.

یکی از نخستین آموزشهای هواداران و هموندان سازمانهای سیاسی در ایران "هنر‌سخنوری" بود. هنر‌سخنوری که در زبانهای فرنگی به آن "ریتوریک" (2) می‌گویند دانش بهره‌گیری از چیدمان گزاره‌ها و واژگان است برای رساندن اندریافتی ویژه ولی پنهان. در کنار آن واژه دیگری هم هست بنام "پولمیک" (3) که من برگردان درست آن را "ستیزه‌گویی" می‌دانم (جدل رساننده درونمایه پولمیک نیست). "ستیزه‌گویی" نیز از ابزارهایی است که اندیشه ایدئولوژی‌زده با گشاده دستی از آن بهره می‌جوید. ستیزه‌گو به هیچ روی در پی شکافتن پوسته رویی پدیده‌ها و رسیدن به حقیقت نیست، او تنها و تنها بدنبال آن است که "حقیقت" خود را با ستیز بدیگران بباوراند و از آنجایی که گفته‌اند در جنگ و در عشق بکار بردن هر نیرنگی روا است، کار به واگوئی این اندیشه‌های تابان می‌کشد.

جای بسی افسوس و شگفتی است که هم‌میهنانی مانند آقای تابان هنوز در سپهر اندیشگی دهه پنجاه و شصت گرفتار مانده‌اند و گمان می‌برند هنوز هم در "کار" و "کار اکثریت" و "راه توده" و "مجاهد" قلم می‌زنند. بکار بردن چنین نیرنگهای واژگانی نه جوانمردانه است و نه راهگشای یک گفتگوی سازنده در باره امروز و فردا. من خود را به هیچکدام از آن دهها هنری که "تسلیم‌طلبان" آقای تابان از آنها برخوردارند، آراسته نمی‌بینم؛ نه می‌خواهم شاه دوباره بازگردد، نه می‌خواهم جمهوری‌خواهی را بکناری بگذارم، نه پرده بر تبه‌کاریهای شاه می‌افکنم و نه حتا بدنبال گفتگو با کسانی هستم که ف. تابان آنها را "سلطنت‌طلب" می‌خواند.  پس او چرا دوست دارد که من "تسلیم‌طلب" باشم و همه آن گناهانی را که در کیفرخواست سراسر ایدئولوژیکش فهرست کرده است به گردن بگیرم؟ پاسخ را در آغاز نوشته آورده‌ام؛ ذهن ایدئولوژی‌زده از پیچیدگی پدیده‌ها و پدیده‌های پیچیده گریزان است. جمهوری‌خواهی که در کنار نکوهش کاستیها و تبه‌کاریهای شاه کارهای درست و بجای او را نیز بستاید، آرامش او را برهم می‌زند و ساختار کهنی را که او بدان خوگرفته، پریشان می‌کند، چرا که چنین رفتاری در چارچوبهای پذیرفته شده او نمی‌گنجد. ولی اگر بتواند به هر نیرنگی این جمهوری‌خواه را "تسلیم‌طلب" و "پیوسته به اردوگاه دشمن" نشان دهد، بار دیگر آرامشش را باز می‌یابد، زیرا بار دیگر هر چیزی سرجای خودش است و هیچ پیچیدگی در پدیده‌ها به چشم نمی‌آید. از نگاه او هر کسی که به روزگار شاه و جایگاه پهلویها در تاریخ ایران از نگرگاه دیگری بنگرد، دیگر شایسته نام "جمهوری‌خواه" نیست: «یا بگو مرگ بر شاه، یا بپذیر که سلطنت‌طلبی» این جان‌سخن ذهن ایدئولوژی‌زده است.

برای آنکه خوانندگان داوری کنند که انسانهای ایدئولوژیک چه اندازه به راستگویی پایبندند، بگذارید ببینیم این "احساس مثبتی" که مزدک بامدادان می‌خواهد برای شاه بیآفریند، چگونه در نوشته‌هایش بازتاب می‌یابند:

*) هردو شکنجه و آدمکشی را روا می‌دانستند، یکی برای "سود ملت ایران و رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ" و دیگری برای "رهائی خلق قهرمان و مبارزه با امپریالیسم جهانخوار و سگ زنجیری‌اش".

*) شاه از آنجایی که "همه" قدرت را بدست گرفته بود، ناگزیر باید "همه" مسئولیت را هم بپذیرد،

*) کسی حق ندارد به بهانه دژخوئیهای بی‌مرز جمهوری اسلامی سرکوبها و شکنجه‌ها و کشتارهای رژیم شاه را فراموش کند و یا آنها را بر او ببخشاید،

*) اگر واپسین شاه ایران زنده می‌بود، باید برای تک‌تک مردمانی که بروزگاه فرمانروائیش بخاک افتادند و دانه‌دانه تازیانه‌هایی که بر پیکر زندانیان فرودآمدند در برابر یک دادگاه مدنی پاسخگو می‌بود،

*) رضاشاهی که دستش نه تنها به خون آزادیخواهان، که به خون بسیاری از یاران نزدیک خودش نیز آلوده‌است،

*) واپسین شاه ایران یک فرمانروای بیگانه از مردم خویش، خودکامه و خود بزرگ‌بین بود، که در زندانهایش دگراندیشان را شکنجه و اعدام می‌کردند و روزنامه‌ها بدستور او سانسور می‌شدند و هیچ حزب یا سازمان آزاداندیشی که بتواند اندیشه سیاسی را در ایران به جنبش در آورد، از سوی او برتافته نمی‌شد، (4)

بگذاریم و بگذریم. آقای تابان بر من خرده می‌گیرد که «... اما به چه دلیل این کار را به اسم طرفداری از جمهوریت انجام می‌دهد؟» اندیشه ایدئولوژی‌زده خود را نماد راستین ارزشهای نیک (در اینجا جمهوری‌خواهی) می‌داند و پایبندی دیگران به همان ارزشها را در دوری و نزدیکی آنان به خود می‌سنجد. به دیگر سخن او تنها و تنها یک چارچوب رفتاری و گفتاری برای جمهوری‌خواهان می‌شناسد و برآن است که اگر کسی پای از آن چارچوب بیرون نهاد، حق ندارد خود را جمهوری‌خواه بنامد. برای آگاهی آقای تابان ناگزیر از گفتنم که من نه تنها جمهوری‌خواهم، که هم چپ و هم سوسیالیستم، ولی هیچ نیازی نمی‌بینم پایبندی خود به این ارزشها را به کسی (برای نمونه آقای تابان) بباورانم. نه هر جمهوری‌خواهی بخودی‌خود دوست من است و نه هر هوادار پادشاهی بخودی‌خود دشمنم. تنها دوری و نزدیکی کنشگران سیاسی به ارزشهایی چون "حقوق بشر"، حقوق شهروندی"، "برابری زن و مرد"، "برابری همه شهروندان در همه زمینه‌ها" و "آزادی بی‌مرز گفتار و اندیشه" است که از آنان دوست یا دشمن می‌سازد. بوارونه آقای تابان من "جمهوری‌خواه بودن" را به دشمنی با شاه و پهلویها فرونمی‌کاهم و برآنم که این گرایش درونمایه‌ای بس ژرفتر از آنی دارد که آقای تابان می‌اندیشد.
آری من جمهوری‌خواهم، ولی جمهوری‌خواهی دین و ایدئولوژی من نیست. من خواهان یک رژیم دموکراتیک هستم که در آن فرهنگ حزبی نهادینه شده‌باشد، دین از سیاست جدا باشد، قدرت نه تنها در میان حزبها که در پهنه کشور نیز میان بخشهای گوناگون بخش شود و حقوق بشر و حقوق شهروندی بُنمایه قانون اساسی آن باشد. من جمهوری‌خواهم، زیرا  جمهوری را ساده‌ترین، سرراست‌ترین و بویژه کم‌هزینه‌ترین راه (برای نمونه بدون هزینه دربار و شاهزادگان و ...) برای رسیدن به چنین ایرانی می‌دانم، اگر فردا کسی بتواند به من نشان دهد که راهی ساده‌تر، سرراستتر و کم‌هزینه‌تر می‌شناسد، من بی هیچ درنگی آن راه را برخواهم گزید،

جمهوری‌خواهی برای من دین و آئین نیست، پس کسی هم نمی‌تواند مرا "مُرتَد" (بخوان تسلیم‌طلب) بخواند.

دنباله دارد ...

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
--------------------------------------------------------------------------------------


Rhetoric .2

Polemic .3
ستیزه جو Polemikós

4. بنگرید به  بایگانی همین تارنگار

۲ نظر:

  1. دوست گرامی آقای بامدادان،
    در 122 سطر و 20 پاراگراف به طرز عجیبی سعی کرده اید که بدون قسم خوردن به الله و پیامبران و امامان به مخاطب خود بقبولانید که "سلطنت طلب" نیستید. در عین حال قلمفرسایی میکنید که چیزی به نام "تسلیم طلبی" وجود ندارد!
    نه فقط شما و نه هیچ فرد ایرانی نیاز به توجیه خود ندارد. هیچکس نباید توجیه کند که چه میپوشد و چه میخورد و چگونه به مستراح میرود و چه میاندیشد. در ضمن با این نوشتار خود تلویحا(و ناخواسته) به این نکته پافشاری میکنید که پادشاهی خواهی خود نوعی "گناه" است. یعنی تا اینجای نوشتارتان صحه بر منتقدین نوشتارهای پیشینتان است.
    تنها خواسته من از شما این است که بر اعصابتان تسلط پیدا کرده و از خود آن اعتماد به نفسی را نشان بدهید که در شأن نوشتارهای سابقتان میباشد.
    با درود

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. دوست گرامی، با سپاس از شما،
      اینکه نوشته‌اید «نه فقط شما و نه هیچ فرد ایرانی نیاز به توجیه خود ندارد.» سخنی سراسر درست و بجاست. آماج من هم چنین چیزی نیست، که اگر بود، هرگز چیزی در این باره نمی‌نوشتم. من در این نوشته خواسته‌ام به بهانه سخنان آقای تابان به ریشه اندیشه‌های ایشان بپردازم. بارها و بارها هم نوشته‌ام که پادشاهی‌خواهی را گناه نمی‌دانم و در این نوشته نشان داده‌ام که "جمهوری‌خواهی" کسانی مانند آقای تابان تنها و تنها در دشمنی با پهلویها خلاصه شده است و درونمایه ژرفتری ندارد.
      با اینهمه از اینکه نوشته (های) مرا درخور می‌بینید، از شما سپاسگزارم.
      شاد باشید.

      حذف