۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

ما مرگ را سرودی کردیم

بهرام گرامی، با درودهای بیکران!
نوشتن در سپهر اینترنتی بویژه اگر که رنگ‌وبوی نامه بخود برگیرد، ساده نیست. من هرگز نخواسته‌ام نگر خود را به خواننده‌ام بپذیرانم و همانگونه که بارها آورده‌ام، این نوشته‌ها چیزی جز "اندیشیدن با صدای بلند" نیستند، اندیشه‌هایی که در برخورد با خرده‌گیری دوستان و دشمنان سوده می‌شوند و کم و کاستیشان آشکار می‌گردد. با اینهمه می‌بینی که من کم می‌نویسم، چرا که "خواندن" را از "نوشتن" برتر می‌دانم و برآنم که آدمی به‌‌هیچ‌روی ناچار و ناگزیر نیست در باره هم رخدادی بگوید و بنویسد، مگر آنکه سخنی تازه برای گفتن داشته‌باشد، سخنی که خود آنرا در جای دیگر و از زبان دیگری نشنیده باشد.

داستان  من و این انقلاب شکوهمند هم از این دست است. اینکه آنرا انقلاب بنامیم یا شورش کور، چیستی آن را دگرگون نمی‌کند. من با تو هم‌سخنم که نیروهای سیاسی آنروزگار توان بر سرکار آوردن جمهوری‌اسلامی را نداشتند. ولی بر آنم راهی که آنها در آن پای نهاده‌بودند، سرانجامی جز یک دیکتاتوری واپسگرای ایران بربادده نمی‌داشت. از یاد نبریم، کسانی شاه را آدمکش و دژخیم می‌نامیدند که خود در درون سازمانهایشان دست به کشتن و شکنجه "رفیقان"شان می‌زدند. کسانی رژیم شاه را "وابسته" می‌نامیدند که در اردوگاههای کشورهای بیگانه آموزش آدمکشی و ویرانگری می‌دیدند و به ایران بازمی‌گشتند تا سربازان هم‌میهنشان را در پاسگاههای ژاندارمری یا اتاقک نگهبانی بانک بکشند. هردو سوی این نبرد را ستیزه‌جویانی پرکرده بودند که خود را نماد پاکی و دیگری را نماد پلیدی می‌دیدند، هردو شکنجه و آدمکشی را روا می‌دانستند، یکی برای "سود ملت ایران و رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ" و دیگری برای "رهائی خلق قهرمان و مبارزه با امپریالیسم جهانخوار و سگ زنجیری‌اش". اگر در درونمایه اندیشه و رویکرد این دو گروه ژرف شوی، می‌بینی که هرکدام از آنها را می‌توانستی بجای آندیگری بگذاری، جز اینکه شاه براستی پروای ایران و سربلندی آنرا داشت و آن دیگران سودای آزادی فلسطین و رهائی پرولتاریای جهان را.

آنچه که این دوستان نمی‌خواهند از نوشته من دریابند، این است که در آن رخدادها خود آنان نیز به اندازه شاه گنه‌کار بودند، واگرنه من پیشتر هم نوشته بودم که شاه از آنجایی که "همه" قدرت را بدست گرفته بود، ناگزیر باید "همه" مسئولیت را هم بپذیرد، ولی این سخن سرسوزنی از بار مسئولیت آن دیگران نمی‌کاهد. آنها که شاه را برای سخن گفتن از "نجاتش بدست حضرت ابوالفضل" گستراننده خرافات و اندیشه‌های پوچ دینی می‌دانند و به ریش او می‌خندند، گویا هنوز دفاعیات خسرو گلسرخی را نخوانده‌اند. آخر این جنبشی که انقلابی کمونیست آن سخنش را با "ان الحیاه عقیده و الجهاد" آغاز می کند و حسین را "مولای خود" و "شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه" می داند و بر آن است که اسلام راهگشای سوسیالیسم است و یک گفتاورد از مارکس می‌آورد و یکی از "مولا علی"، مگر می‌توانست به چیزی جز جمهوری اسلامی بیانجامد؟ آن سازمان سیاسی که هموندانش را به گناه اینکه "عاشق" شده بودند می‌کشت، مگر پس از برانداختن شاه به چیزی کمتر از گشت ارشاد خرسند می‌شد؟  تازه از یاد نباید برد که اینها کمونیستهایمان بودند!  

با این همه و بوارونه آنچه که تو از نوشته‌ام دریافته‌ای، من در پی تاختن به قهرمانان آنروزگار نیستم.  آن روزها با همه بد و خوبشان و با همه قهرمانان و پادقهرمانانشان گذشته و رفته‌اند و پندی‌است ما را در گوش: «از دی که گذشت، هیچ از او یاد مکن» روی سخن من با آن دسته از نقش‌‌آفرینان آن روزگاران است که هنوز هم از گردش روزگار هیچ نیاموخته‌اند و برآنند که هیچ کژی و کاستی در کارشان نبوده‌است. این درست که نه من و نه ما و نه آن انبوه کسانی که تو بدرستی و زیبائی سرشت کودکانه و رمانتیک‌شان را بازگوئی کرده‌ای، گناهی نداشتیم و اندازه فهممان همان بود که بود، و گیرم که این سخن تو که گفته‌ای: «در چنین شرایطی؛ از آنچه پیش آمد؛ گریزی نبود. آنچه در آن هنگامه بر ایرانیان گذشت، تنها راه ممکن بود» نیز درست باشد (که به گمان من نیست)، ولی امروز و پس از گذشت سی‌وچهار سال و نابودی سرمایه‌ها و سوختن سه نسل از ایرانیان چه؟ آیا هنوز هم زود است که بگوئیم:

«ما، آرمان هامان را
معنای واقعیت پنداشـتیم
ما بوده را نبوده گرفتیم
و از نبوده
ــ البته تنها در قلمروِ پندار خویش ــ
بودی کردیم...
ما کینه کاشـتیم
و خرمن خرمن
مرگ برداشـتیم
ما،
نفرین به ما،
ما، مرگ را سـرودی کردیم...» (1)

خشم من از آنچه که گذشته نیست، خشم من همه از مردمانی‌است که فرجام سیاهِ کار خود را به چشم دیده‌اند و می‌بینند، ولی هنوز برآنند که موئی در درز اندیشه‌ها و کردار آنروزشان نمی‌رود و در این بلبشوی تاریخ‌نگاری ایدئولوژیک می‌خواهند گذشته خود را از همه پلیدیها بشویند و با انداختن گناه همه رویدادهای نَوَد سال گذشته به گردن پهلویها، شبانگاهان با وجدانی آسوده سر بر بالین خواب نهند. هراس من همه از این است که این فرهنگ واپسمانده "خودپاکیزه‌بینی" و گریز از مسئولیت، و همچنین شگرد بزدلانه انداختن گناه بر گردن دیگران که در فرهنگ شیعی ما پیشینه‌ای هزار ساله دارد، راه را بر دگرگونیهای آینده نیز ببندد و ما را در همین دایره خودویرانگری که دچار آنیم، زندانی کند. هراس من آن است که همچنان در زیر چادر بزرگ قبیله در خواب خوش خرگوشی فروبمانیم و هیچگاه نتوانیم فرهنگ شهروندی را در کشورمان بگسترانیم، فرهنگی را که در آن "هر" کسی در "هر" جایگاهی پی‌آمد کرده‌ها و ناکرده‌هایش را بر گردن بگیرد و فرجام آنها را – چه نیک و چه بد – بپذیرد و از گفتن اینکه "من اشتباه کردم" نهراسد و دچار کابوس نشود. فرهنگی که روشنفکران در آن با درونمایه واژه "خویشکاری" (مسئولیت) بخوبی آشنایند و به متعهد (پیمان‌بسته) بودن خود نمی‌بالند، چرا که "تعهد" آزادی اندیشه را از آدمی می‌گیرد، در جایی که خویشکاری آدمی را وامی‌دارد پیشاپیش به فرجام کرده‌ها و سرانجام ناکرده‌هایش بیندیشد و همیشه به خود و ارزشهایی که بدانها باور دارد پایبند و وفادار بماند.

آیا می‌توان امید به پدیداری چنین چشم‌اندازی داشت؟

شاد زی،
دیر زی،
مهر افزون!

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
-------------------------------------------------------------------
1. اسماعیل خویی


۵ نظر:

  1. با درود بر شما آقای بامدادان،
    شما از اندک نامه نگاران فضای مجازی میباشید که من نوشتارهای او را میخوانم. دو نوشتار جدید شما در سایت "ایران امروز" را خواندم. به نظر میرسد تمایل جدّی دارید که گذشته را پشت سر گذاشته و بر خلاف بسیاری از ایدئولژی زده ها به آینده بپردازید. ولی واقعیت زندگی در آلمان، جایی که من هم زندگی میکنم، با دنیایی که ایدئولژی زده ها در آن زندگی میکنند(حتی بسیاری از اینان در خود آلمان زندگی میکنند) بسیار متفاوت است. نوشتارهای شما به طرز بسیار زیبایی بوی خوش تفکرهای ایده آل را میدهند. اینان کسانی هستند که در سال 1967 فقط ترجمه کتاب کاپیتال مارکس را خوانده اند. ترجمه ای که پر از اشتباه درکی و ترجمه ای از جملات و واژه های این کتاب است. اینان کسانی هستند که "کاپیتال" تنها کتابیست که خوانده اند و برای دوری از تزلزل ایدئولژی از خواندن مقالات دیگر به عمد سرباز زده اند. اینان کسانی هستند که به جای به پایان رساندن درس خود با پول ملت ایران، روزها به خیابانها میریختند و ماشین آتش میزدند و شبها در الکل پارتیهای کنفدراسیون شنا میکردند. بسیاری از ایشان پس از گذشت نزدیک به 40 سال از این جریانات، با داشتن کهولت سنی، در خیابانهای فرانکفورت و برلین تاکسیرانی میکنند و هنوز که هنوز است قادر به آوردن یک جمله کامل آلمانی به زبان خود نیستند. تنها دستاورد ایشان در زندگی خود همانا این جمهوری "اسلامی" بوده است و بس. تنها عیدنوروز ایشان، سالگرد 28 مرداد است تا بتوانند در "تکیّه" خود مرثیه بخوانند و برایش سینه بزنند. دوست گرامی من، "کم اطلاعی عمدی" نوعی بیماریست. انگار که در مورد 28 مرداد آقای "علی میرفطروس" کتابها و نوشتارهای پر از دلایل و مدارک نیاورده است. کسانی که چنان زندگانی به هدر رفته و کم محتوایی داشته اند را چگونه میتوان انتظار داشت که به کوچکترین اشتباه خود اعتراف کنند و به فرض محال حتی در صدد رفع خسارات برآیند؟ اگر آقای "خسرو شمیرانی" (در صورت تمایل نام او را حذف کنید) را میشناسید باید بگویم که او یک نمونه بارز چنین اشخاصی میباشد. او شدیدا بر این موضوع پافشاری میکرد که "اصولا در یک کشور پادشاهی، دمکراسی امکان پذیر نیست". ایشان هم اکنون در کشور پادشاهی کانادا از هر امکان این کشور جهت شغل خبرنگاری خود بهره میجوید و از دست نمایندگان این نظام گاه و بیگاهی تقدیرنامه دریافت میکند. در گفتگویی در مورد امکان ابراز پشیمانی طیف چپ از همکاری خود در سر کار آوردن جمهوری اسلامی ایشان به من گفت: "طیف چپ، از حزب توده تا کمونیست کارگری هیچوقت به کسی جهت همکاری با ملایان و خلخالی و غیره پوزشی بدهکار نیست و نخواهد بود. چرا که این سازمانها "مقطعی" تصمیم میگیرند و در آن موقع فکر میکردند که تصمیمشان درست است"!

    پاسخحذف
  2. روزی هم من به ایشان شکایت بردم که چرا اطلاعات عمومی طیف چپ آنچنان پایین است و با اینحال چرا ایشان پیوسته خود را "روشنفکر" مینامند. بسیاری از این فرهیختگان هنوز خیال میکنند که "یوری گاگارین" اولین انسانیست که قدم بر روی کره ماه گذاشته و ایشان آن کسی نیست که برای اولین بار جوّ کره خاکی را ترک کرده و چند دوری دور کره خاکی چرخیده است. ایشان آن موقع جمله ای به من گفت که من هرگز فراموش نمیکنم: "اگر شخصی به سوسیالیسم و کمونیسم اعتقاد داشته باشد به طور اتوماتیک "روشنفکر" میشود و دیگر چیزها ارزش جانبی پیدا میکنند"! این آقای "خ.ش" فقط یک نمونه از هزاران آدمیست که من در طول عمر خود با آنان سروکار داشتم.
    دوست گرامی من! شما برای چنین اشخاصی مینگارید و استدلال میآورید؟
    به گفته خود شما اگر ما قدری پشت شاپور بختیار ایستاده بودیم، از رژیم آن چیزی را ساخته بودیم که در دنبالش بودیم چراکه آن رژیم اصلاح پذیر بود. در تمام نگارشهای خود این مطلب را فراموش کردید که در زمان زنده یاد بختیار ساواک منحل شده و زندانیان سیاسی آزاد گردیده بودند. احزاب آزاد فعالیت میکردند و تمامی جرائد چاپ میشدند و حتی روزنامه دولتی اطلاعات خبر رفتن شاه را با شادی نوشت. در زمان انقلاب، مردم، قاتلان و جانیان ناموس ملت را از زندان آزاد کردند.
    یعنی اینکه دو ماه قبل از آن انقلاب زائد، تمامی نشانه ها و لزومات یک دموکراسی کامل ابقاء شده بودند. پس آوردن دلیل این فرهیختگان متواری که "درست است که همه چیز بود، ولی دموکراسی نبود و ما به خاطر دموکراسی قیام کردیم" کاملا مضحک و زدن به صحرای کربلاست. ایشان فقط تشنه رتبه و منصب بودند و دگر هیچ.
    مقایسه شاه با صدام و قذافی و غیره نیز بسیار کودکانه است. شاه که ایران را بسیار دوست میداشت، برای رفع خونریزی کشور را ترک کرد. ولی صدام و قذافی تا لحظه آخر ویرانی و خونریزی کشورشان ماندند. آن موقع که در میدان ژاله آدم کشته شد، شاه را خونریز خواندند و آن روز که کشور را برای جلوگیری از خونریزی ترک کرد ترسو و بزدل.
    شاه را تمسخر میکنند که از ابوالفضل و عباس میگفته. سوای اینکه خود به گفته های گلسرخی در مورد علی نوشتید، باید اقلا برای حفظ آبرو هم که شده باید زمانی اذعان کنند که شاه در حکومت و سیاست عملا و با جدیت خود، لائیک عمل میکرد.
    به عنوان کسی که فعالانه به همراه خانواده خود در این شورش کور شرکت کرده و در هر تظاهرات ضد حکومتی شرکت میکرده، ابراز پشیمانی خود را علنا اعلام میکنم و امیدوارم که این ابراز پشیمانی من تعبیری بر قادر بودن احساس شرم من باشد.
    چند روز دیگر هم سالگرد 28 مرداد است. اگر پیراهن سیاه دارید بپوشید که خالی از لطف نیست که ما هم به خیل سینه زنان بپیوندیم چرا که ما هم از هر طیف که باشیم در بستر شیعه تربیت یافته ایم!

    پاسخحذف
  3. دوست گرامی، با سپاس از شما،
    آنچه را که در باره دوران کوتاه شاپور بختیار آورده‌اید، در نوشته دیگری که اکنود در دست دارم موبمو آورده‌ام، که بزودی چاپ خواهد شد. بسیار شگفت انگیز است که شما نیز بدرستی بر همین نکته انگشت نهاده‌اید.

    با سپاس دوباره از شما

    پاسخحذف
  4. دوست گرامی،
    غرض از اینهمه روده درازی، رسانیدن این مطلب به ذهن شما بود که: باید از سد این جماعت منجمد و مرتجع گذشت. ایشان به تنها هدف زندگی خود که همانا جمهوری"اسلامی" بوده است، رسیده اند. ایشان هر نقشه ای جهت از بین بردن رژیم ملا را نابود کرده و سدی جلوی نسل جدید هستند. ایشان بازوی ملایان در خارج کشورند. گفتمان با ایشان فقط وقت شما را تلف میکند. از طریق اینترنت با جوانان و افراد مستعد گفتمان کنید. تنها راه نجات ما، گذران زمان است تا این منجمدین به دلایل طبیعی دارفانی را وداع کرده و مانع پیشرفت ملت ما و نسل سوخته جدید نشوند. ایشان تا به حال هرگونه ابتکار سیاسی از هر طیف را در نطفه خفه کرده اند. گفتمان با ایشان، سر ناکسان را برافراشتن است.
    پاینده باشید

    پاسخحذف
  5. دوست نازنین، سخن شما سراسر درست است آورده‌اند که: «تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است!»
    من هم سر رهنمائی این نازنینان را ندارم و می‌دانم که برا آنها گفتن گزاره ساده «من اشتباه کردم» از مرگ هم سختتر است. روی سخن من با نسل جوان امروز است که بار دیگر فریب سودازدگان را نخورد و بداند که:
    «اندر این صندوق جز لعنت نبود»

    با سپاس دوباره از شما

    پاسخحذف