۱۳۹۳ آبان ۲۴, شنبه

در هراس از خویشتن

2. گفتار در عقلانیت و خرَدگرایی
یکی از واژه‌هایی که با بسامد بسیار از سوی دلباختگان انقلاب شکوهمند و کسانی که خواهان همزیستی با جمهوری اسلامی هستند بکار برده می‌شود، "عقلانیت" است. برای نمونه و بویژه در پیوند با انتخابات آنان برآنند که ایرانیان با بهره‌گیری از آموزه‌های انقلاب (و شکستهای تا کنونی) روی به "عقلانیت" آورده‌اند و بجای شورش و انقلاب، درستترین ابزار، یعنی گذر گام‌بگام به دموکراسی  از راه انتخابات و کنشگری پارلمانی را برگزیده‌اند. اینان "عقلانیت" را در کنار و بجای "خِرَدگرایی" بکار می‌برند. ولی این "عقلانیت"، که گویا پدیده‌ای نویافته در میان ایرانیان است، چیست؟

عقلانیت از ریشه "عقل" است، واژه‌ای که با گسترش اسلام و فرهنگ قرآنی بدرون زبان پارسی راه یافت. "عقل"، در زبان عربی همان "بَند" است، چنانکه "عقال" بندی است که بر پای شتر می‌بندند تا نگریزد یا بر سر دستارچه، که از سر نیفتد (چفیه عقال) و عرب دژ و بارویی را که در آن پناه می‌جوید نیز "معقل" می‌خواند. پس عقل اندیشه آزاد و بی‌مرز برای یافتن گوهر راستین پدیده‌ها نیست. عقل بندی است بر اندیشه آدمی، که راه به بیراهه نسپارد. قرآن در این باره می‌گوید:
«كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ / بدين گونه، خداوند آيات خود را براى شما بيان مى‌كند، باشد كه بينديشيد (البقره، 242)»
«أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا / آيا در قرآن نمى‌انديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى مى‌يافتند (النساء 82)»

بنیاد قرآن بر "ایمان" است و آن چیزی نیست بجز پذیرش بی چون‌وچرای خداوندگاری الله و پیامبری محمد، پس همه فراخوانهای قرآن به "عقل" (تَعْقِلُونَ و يَتَدَبَّرُونَ) برای این پیام است، که خدایی جز الله نیست و قرآن واژه‌به‌واژه سخن اوست. بدیگر سخن، "حقیقت" از پیش نشان داده شده است و الله نشانه‌های فراوانی از آن را در برابر ما نهاده است، بر ماست که در این نشانه‌ها اندیشه کنیم (عقل، تدبیر) تا آنها را آنگونه که الله می‌خواهد دریابیم. این همان "بَند"ی است که با پذیرش اسلام بر اندیشه آدمی نهاده می‌شود. بدینگونه "تعقل" (اندیشورزی) در قرآن فرآیندی است که فرجام آن پیشاپیش آشکار و ناگزیر است؛ مسلمان باورمند باید چنان بیاندیشد که نشانه‌های الله را بی چون‌وچرا دریابد و بر آنها گردن نهد. و اگر کسی در قرآن نیاندیشد، یا بیاندیشد و آن نشانه‌ها را نبیند و یا درنیابد، بر دلش چفت و کلون زده شده است:
«أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا / آيا به آيات قرآن نمى‌انديشند؟ يا بر دلهايشان قفلهايى نهاده شده است؟ (محمد 24)»

این، چکیده عقلانیت قرآنی است.

عقل، واژه‌ای که فراوان در قرآن آمده، یکی از پدیده‌هایی است که با بسآمد بسیار در ادب پارسی نکوهش شده است. نکوهش عقل و عاقلان در ادبیات پارسی چنان فراگیر است که برخی آنرا از نشانه‌های "عقل‌ستیزی" ما ایرانیان، و گواهی بر آن دانسته‌اند که شعر پارسی در این ستیز آشتی‌ناپذیر خود با عقل، ما را ناگزیر از اندیشمندی بدور داشته و از خِرَدورزی بازداشته است. براستی نیز کمتر چامه سرای پارسی زبان را می‌توان یافت که سخنی در نکوهش "عقل" نسروده باشد، بویژه هنگامی که سخن از رویاروئی "عقل" با "عشق" می‌رود، چنانکه مولانا می‌سراید:
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشـــق گــــوید راه هـــــست و رفتـــه‌ام من بارها
عقـــــل بازاری بـــــدید و تاجــــری آغــــــاز کـــــرد
عشـــــــق دیـــــده زان ســـــــوی بـــازار او بازارها
عقــــــل گویـــــد پا منـه که اندر فنا جز خار نیست
عشـــــق گوید عــــــقل را کاندر تو است آن خارها

مولانا از  586 تا 652  زیسته است. چامه سرایان پیش و پس از او نیز نگاهی کمابیش همسان به "عقل" و "عاقلان" دارند برای نمونه حافظ که پس از او زیسته است (706 تا 769‍) می‌سراید:
عاقلان نقطه پرگــــــار وجودند ولـــــی /// عشق داند که در این دایره سرگردانند

و سعدی (588 تا 671):
ز عقل اندیشه‌ها زاید، كه مردم را بـــفـرسـایـد /// گرت آسودگی باید، برو مجنون شـــو ای عـاقـل

سنائي غزنوي (460 تا 530‍) که بیش از یک سده پیش از مولانا و در نیمه دوم دوران روشنگری و رستاخیز فرهنگ ایرانی  می‌زیسته می‌سراید:
عـقل در كوي عشـــق نابيناست /// عاقلــــــي كـار بوعلي سيناست
یک ره به دو بـاده دست کوته کن /// این عقـــــل دراز قد احمـــــــق را (1)

ولی این چامه سرایان با همه دشمنی با عقل و عاقلان، هنگامی که به "خِرَد" و خِرَدمندی" می‌رسند، سرتاپا کُرنش و ستایشند و شگفتا که هرچه در زمان پیشتر می‌آییم و مسلمان‌تر می‌شویم، مرز میان "عقل" (قرآنی) و "خِرَد" (ایرانی) کمرنگتر می‌شود و چامه‌سرایان سده‌های پَسین‌تر با یکی دانستن عقل و خِرَد، (همانگونه که امروزه نیز، هم در میان مردم و هم در واژه‌نامه‌ها چنین است) خِرَد را نیز به باد سرزنش می‌گیرند. برای نمونه در جایی که مولانا در ستایش دلبر خود می‌سراید: «ای تاج هنرمندی معراج خِرَدمندی» و بدینگونه "خِرَدمندی" را از برترین ویژگیهای ستودنی می‌داند، وحشی بافقی (911 تا 961‍) می‌سراید:
خِرَد هر چند پويد گاه و بيگاه /// نيــابد جـاي جـز بيرون درگاه

ولی هنگامی که در تاریخ باز هم بازپس‌تر می‌رویم و بجای چامه‌سرایان از اندیشمندان سراغ می‌گیریم، با خیام نیشابوری (427 تا 510) روبرو می‌شویم، که مرز آشکاری میان خِرَد و عقل می‌کشد. درنگی کوتاه بر اندیشه‌های خیام و رویکرد او به عقل و خِرَد بیگمان تهی از هوده نخواهد بود. خیام از واپسین بازماندگان پاسداران اندیشه و جهانبینی ایرانی است. او اگرچه چون زکریای رازی دین ستیزی خود را بی‌پرده بازگو نمی‌کند، ولی آشکارا منش و کُنش دینی را به ریشخند و افسوس می‌گیرد. ستیز او با عقل، دشمنی با اندیشه و فرزانگی نیست، ستیز او با عقل قرآنی است:
آنان‌ که اسیر عــــقل و تمییز شــــدند /// در حسرتِ هست‌ونیست ناچیـز شدند

اول ســـه طلاقِ عقل و دین خواهم‌داد /// پس دــــخترِ رَز را به زنی خواهـــم‌ کرد

تا چند اسیر عــــقل هر روزه شـــــویم /// در دهر چه صد ساله چه یکـروزه شویم

ولی همین خیامی که عقل‌ستیز است و خواننده خود را به دوری از عقل فرا می‌خواند، خِرَد را می‌ستاید و به شنوندگانش می‌گوید که همدم خِرَد و خِرَدمندان باشند و باده را نیز با آنان بنوشند:
گر بــــاده خـــــوری تو با خِرَدمندان خور /// یا با صنمـــی لاله رخــــی خنــدان خور

با اهل خِــــــرَد بـــــاش که اصــل تن تو /// گردی و نسیمی و غباری و دمی است

گــــاویست در آســــمان و نامش پروین /// یک گـــــاو دگــــر نهفته در زیر زمـــــــین
چشــــم خِرَدت باز کـــــن از روی یقــین /// زیر و زبر دو گــــــاو مشتــــــی خـــر بین

اجــــــرام کــــه ســــاکنان این ایواننــــد /// اســــــباب تـــــــردد خِـــــرَدمنـــــدانند
هان تا ســــــر رشـــــته خِـرَد گم نکنی /// کــــــانان که مدبـــــــرند ســــــرگردانند

در این نمونه واپسین خیام "‌خِرَد" را بدرستی در برابر "تدبیر" بکار می‌برد. باز هم در تاریخ بازپس‌تر می‌رویم و به یکی از بزرگترین اندیشمندان تاریخ ایرانزمین، فردوسی توسی (319 تا 397) می‌رسیم. شاهنامه فردوسی را براستی باید ستایشنامه خِرَد نامید. در میان ویژگیهای برتر اخلاقی که 3134 بار در شاهنامه آمده‌اند، "خِرَد" با 36 درسد جایگاه نخست را از آن خود کرده است (2). پس چه جای شگفتی که "عقل" و "عاقلی" جایی در شاهنامه ندارند و من حتا یکبار به این دو واژه برنخورده‌ام، در جایی که واژه خِرَدمند 230 و واژه بخِرَد (باخِرَد) 130 بار در شاهنامه آمده‌اند ("تدبیر" 10 بار در شاهنامه آمده است و همه جا برابرنهادی برای "چاره" است و نه اندیشه). در باره جایگاه خِرَد و خِرَدمند در شاهنامه فردوسی سخن بسیار گفته و نوشته شده است و در جایی که او شاهکارش را با نام "خداوند جان و خِرَد" می‌آغازد، مرا همین بس که بیاورم:
خِــــــرَد بهتر از هر چه ایزد بداد /// ســــــــتایش خِرَد را به از راه داد
خِــــــرَد رهنمای و خِرَد دلگشای /// خِرَد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شـــادمانی وزویت غمیـست /// وزویــــت فزونی وزویت کمیست

پس راه پیموده را اینبار از آغاز به پایان بپوییم، در آغاز و هنگامی که هنوز فرهنگ قرآنی در جان و دل ایرانیان ریشه ندوانده بود، نه از عقل نشانی بود و نه از تدبیر (تَعْقِلُونَ و يَتَدَبَّرُونَ)، سخن همه در ستایش "خِرَد" بود و "خِرَدمندی". هرچه قرآن و اسلام ریشه‌های خود را ژرفتر در خاک این فرهنگ دواندند، عقل فرازتر آمد، ولی در آغاز اندیشمندان آنرا نکوهیدند و خِرَد را ستودند. رفته‌رفته مرز میان اندریافتهای گوناگون از این دو واژه از میان رفت و  این دو را بجای یکدیگر بکار بردند، با اینهمه ناخودآگاه فرهنگی و تاریخی ایرانیان خِرَد و خِرَدمندی را تا به امروز هم در جایگاهی ویژه می‌بیند و اگر در نکوهش عقل سخن فراوان است، کمتر کسی را می‌توان یافت که خِرَدمندان را بنکوهد.

عقل همانگونه که آمد، در واژه به چم "بَند" است. لگامی است بر سر اندیشه، بر سر اسب سرکشی که پیوسته در پی گذر از مرزهای نوین است و دل به داشته‌ها خوش نمی‌دارد و در جستجوی ناداشته‌ها است. پس "عقلانیت" چیزی نیست، جز دویدن سَرای دَربَسته و پریدن در قفس. ولی خِرَد چیست؟

خِرَد از "خِرَت" پهلوی و "خِرَتو"ی اوستائی برگرفته شده است (3) و تا کنون برابرنهاد یگانه‌ای برای آن یافت نشده‌ است. گویا کسانی چون فردوسی و خیام و حتا حسن بن سهل و ابن مسکویه که کتاب "جاودان خِرَد" را از پهلوی به عربی برگردانده بودند (الحکمه‌الخالده) اندریافت روشنی از این واژه داشتند که بروزگار ما چیزی از آن برجای نمانده است. دهخدا واژگانی چون دریافت، ادراک، تدبیر و فراست را در برابر خِرَد می‌آورد، آنندراج هوش و دانش و زیرکی را و برهان قاطع فزون بر آنها "قدرت تمیز راست از ناراست" را. همین گستردگی درونمایه "خِرَد" ره بدانجای برده است که در انگلیسی و آلمانی آنرا "فرزانگی" (4) بنامند و در عربی "اَلحِکمَه". پروفسور کلاوس اشترونک در جستاری بسال 1975 با همسنجی ریشه‌های اوستایی-سانسکریتِ "خرَتو" واژگانی چند چون "نیروی روان"، "خواست"، نیروی خواست"، "اندریافت"، "بینش" و "فرزانگی" را برای برگردان آن پیشنهاد کرد (5).

ولی از آنجایی که واژه خِرَد در نبشته‌های پارسی با بسامد بسیار به همراه با "چَشم" می‌آید (چشم‌خِرَد)، شاید نزدیکترین چم آن "چشم بینای درون" باشد.

اکنون دوباره به روزگار تیره‌وتار خویش بازگردیم. رفتار ما با رخدادهای گذشته و روند کنونی سرنوشت کشورمان نشان از چیست؟ آیا تنها در چارچوب آنچه که نشانه‌هایش از پیش برای ما برجای نهاده شده است می‌اندیشیم و بدیگر سخن "عقل" می‌ورزیم؟ یا بَند (عقال) از پای اندیشه و بال بینش خود بازمی‌گشائیم و می‌گذاریم که این توسن تیزتک و این شاهین تیزپَر بتازد و بپروازد تا گرهی از کار فروبسته ما باز گردد؟

به گمان من این "عقلانیت"ی که بخش بزرگی از اندیشورزان ایرانی را چنین شیفته خود کرده، چیزی بیش از چرخش بی‌پایان اسب چشم‌بسته بر گِرد سنگ آسیاب نیست. اگر در رفتار خود نیک بنگریم، ما در این سی‌وهفت سال بجای آنکه راهی نو بجوییم و از مرزهای درون خود گذر کنیم، کاری جز تلاش برای یافتن "آیات" و "نشانه‌ها" نکرده‌ایم و اگر شکست خورده‌ایم، کاستی کار را نه در راه پیموده شده، که در رهپویان دیده‌ایم. در پی گزینش خاتمی به ریاست جمهوری ما را شور پیروزی درگرفت. از آن پس اگرچه جمهوری اسلامی هربار به بهانه‌ای ما را به پای صندوقهای رأی کشانید و به ریشمان خندید، ولی ما این بیراهه چندین بار رفته را از جان و دل دوباره پیمودیم و پروای آن نداشتیم که نامزد گمنامی بجای سرشناسان برگزیده شود، یا در پاسخ به "رأی من کو؟" مرتضوی با شیشه نوشابه و کهریزک به سراغمان بیاید. ما باز هم بر همان بیراهه بن‌بست پای نهادیم بر همان در بسته کوفتیم.

در اینجاست که خِرَد می‌گوید: «اگر یکبار از راهی رفتی و به خانه نرسیدی، راهی دیگر برگزین» و عقل می‌گوید: «اگر آیات ما را نمی‌بینید، پس بر قلوبتان قفلهاست»

این، چکیده "عقلانیت" ایرانی است.

دنباله دارد ...

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد

1. برای جلوگیری از درازسخنی هم از قرآن و از چامه‌سرایان به آوردن مشتهای نمونه خروار بسنده کردم و نیک می‌دانم که در باره این نگاه و این بررسی کتابها می‌توان نگاشت.
2. مقایسه صفات اصلی پهلوانی در شاهنامه، رحیم رمضانی نژاد، حسن دانشمندی، علیرضا نیکوئی، بهرام بهرامی پور. دانشگاه گیلان
xratu, xrat .3
Wisdom, Weisheit .4
5. بنگرید به:
Semantisches und Formales zum Verhältnis von indo-iran. krátu-/xratu- und gr. κρατύς AcIr (Mon. Nyberg, 2) 1975, 265-296 

 

۵ نظر:

  1. درود و سپاس بر شما،
    این واگرایی پنداره‌ی "عقل" و "خرد" در سده های نخست و سپس همگرایی آن دو و سرانجام همپوشانی آنان برایم آموزنده بود.
    به گمان من واژه آلمانی Vernunft برابری درخور برای واژه "خرد" است.
    (geistiges Vermögen des Menschen, Einsichten zu gewinnen, Zusammenhänge zu erkennen, etwas zu überschauen, sich ein Urteil zu bilden und sich in seinem Handeln danach zu richten
    )
    ------
    Weiser هم باید برابر "فرزانه" (حکیم) باشد؛ پس باید Weisheit فرزانگی باشد. دل استوار نیست.

    پاسخحذف
  2. دوست گرامی با سپاس از شما
    به گمان من هم Vernunft نزدیکترین برابرنهاد برای خرد است، اگرچه یک همپوشانی دو واژه سددرسد نیست. ولی در واژه‌نامه‌ها Weisheit را بجای آن می‌نشانند. همچنین معنی "دل استوار نیست" را درنیافتم.

    شاد باشید.

    پاسخحذف
  3. سپاس،
    دل‌استوار نیستم = مطمئن نیستم؛ در نوشتارها و گفتارهای گوناگون "دل‌استوار" را برابر "مطمئن" دیدم و شنیدم.

    پاسخحذف
  4. پوزش؛
    در پیک نخست، به جای "نیستم"، 'نیست' نوشتم.

    پاسخحذف
  5. سپاس بی‌کران!
    شاد زی،
    دیر زی،
    مهر افزون!

    پاسخحذف