۱۳۹۵ تیر ۲, چهارشنبه

مغاک تیره تاریخ – شش

بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – شش

سخن را با چند گزارش شگفت‌آور دیگر از طبری پی می‌گیرم. پدر تاریخ‌نگاری اسلامی، که اسلام‌پژوهان نوشته‌های او را بیش از هر کس دیگری پایه جُستارهای خود می‌نهند، درباره رخدادهای پیرامون جنبش خرّمدینان و سرکوب آنان بروزگار معتصم و بدست افشین، چنین می‌نویسد:

«سخن از خبر حادثاتی که به سال دویست‌وبیست‌وسوم بود: . . . معتصم، افشین را تاج داد  و دو شانه‌پوش جواهرنشان پوشانید، بیست‌هزارهزار درم بدو داد که از آن جمله ده‌هزارهزار درم جایزه وی بود» (1)

بیست‌هزارهزار، همان بیست‌میلیون است. آنچه که در روبرو می‌بینید، پیکره درهمی است که نام المعتصم بالله بر آن نقش بسته است (2) و بسال 223 در مرو زده شده است. اگر سخن طبری را بپذیریم، سنگینی پاداشی که افشین از معتصم دریافت کرده است، برابر با شصت‌میلیون گرم، شصت‌هزار کیلوگرم و یا شصت تُن خواهد شد. برای جابجائی این اندازه درهم، افشین باید یا ده تا پانزده کامیون خاور، یا دو تا سه تریلر هژده‌چرخ و یا دویست شتُر به دربار معتصم برده بوده باشد. پاسخ می‌تواند این باشد که طبری نه شمار درستِ درهمها، که ارزش پاداشی را نگاشته است که افشین دریافت کرده بود. این سخن پذیرفتنی نیست، چرا که طبری اگر نگاه به ارزش کالایی داشته باشد، همان را می‌نویسد:

«شعبی گوید کلاههای پارسیان به نسبت اعتباری که در میان قوم خویش داشتند گرانقدر بود، هر کس مقام والا داشت، کلاهش یکصدهزار درهم می‌ارزید» (3)

از آن گذشته آنچه که در پی این گزارش می‌آید، نشان از آن دارد که طبری سخن از بیست‌میلیون درهم می‌راند و نه از کالایی به این ارزش:

«و ده‌هزارهزار درم را میان مردم سپاه خویش پخش کند، و او را ولایت‌دار سَند کرد» (1)

آنچه که می‌توان در میان سپاهیان پَخش کرد، درهم است و نه کالاهایی که ده‌هزارهزار درهم ارزش داشته باشند. ولی همانگونه که آوردم، طبری را میانه چندانی با آمار و شُمار نبوده است و هرچه که در پندارش می‌گنجیده، بر کاغذ می‌نشانده است.

بخش بزرگی از تاریخ طبری، بویژه آن بخش آن که به تاریخ آغازین اسلامی می‌پردازد، گزارش جنگها و کشتارهای مجاهدان مسلمان است. در زیر نگاهی خواهم داشت به شمار کسانی که به گفته طبری در این جنگها بخاک افتادند. ناگزیر از گفتنم که این همه موشکافی در نبشته‌های طبری از آن روست که ببینیم این تاریخ بی‌ کم‌وکاستی که مسلمانان اینچنین بر آن می‌بالند و بخش بسیار بزرگی از پژوهشگران پایبند به تاریخ‌نگاری سنتی همه نوشته‌های خود را بر آن استوار می‌کنند، تا به کجا تن به سنجش و آزمون می‌دهد. گزارش برخی از این جنگها و شمار کشته‌شدگان آنها چنین است:

«مسیلمه کذاب و قوم او: از مردم بنی‌حنیفه نیز در دشت عقربا هفت ‌هزار تن کشته شد و در باغ مرگ نیز هفت ‌هزار تن کشته شد» (پوشینه 4، 1431)
«سخن از ارتداد مردم عمان و مهره و یمن: و مسلمانان در عرصه نبرد ده هزار کس از آنها بکشتند و دنبال فراریان رفتند و بسیار کس بکشتند و زن و فرزند به اسیری گرفتند و اموال را بر مسلمانان تقسیم کردند و خمس قنائم را با عرفجه پیش ابوبکر فرستادند» (پوشینه 4، 1451)
«جنگ مذار: ابی‌عثمان گوید: در جنگ مذار سی هزار کس از پارسیان کشته شد بجز آنها که غرق شدند» (پوشینه 4، 1488)
«جنگ الیس: گوید: کشتگان دشمن در الیس هفتاد هزار کس بود» (پوشینه 4، 1494)
«جنگ فراض: در جنگ فراض در معرکه و هنگام تعاقب یکصد هزار کس کشته شد» (پوشینه 4، 1523)
«جنگ یرموک: یکصد و بیست هزار کس در واقوصه افتادند که هشتاد هزار کس بسته بود و چهل هزار کس رها بودند، بجز آنها که از پیاده و سوار در معرکه کشته شدند» (پوشینه 4، 1541)
«واقعه فحل: هزیمت در فحل رخ داد اما کشتار در گِلها بود و هشتاد هزار کس از پای درآمدند»  (پوشینه 4، 1586)
«جنگ قرقص: شمشیر در پارسیان کارگر افتاد و شش هزار کس از آنها در معرکه از پای درآمد» (پوشینه 4، 1600)
«جنگ بویب: گوید: کسانی که آنرا دیده بودند تخمین می‌زدند که استخوان یکصد هزار کس بود» (پوشینه 4، 1616)
«جنگ عماس (قادسیه): دو هزار کس از مسلمانان کشته و زخمی بود و از عجمان ده هزار کشته و زخمی بود» (پوشینه 5، 1724)
«جنگ قادسیه: کس از ایشان جان به در نبرد و جمله سی هزار کس بودند. در نبردگاه ده هزار کس از پارسیان کشته شد بجز آنها که روزهای پیش کشته شده بودند» (پوشینه 5، 1739)
«جنگ با هرقل در یرموک: رومیان و سپاهی که هرقل فراهم آورده بود هزیمت شدند و از سپاه روم از مردم ارمینیه و مستعربان هفتاد هزار کس کشته شد» (پوشینه 5، 1747)
«فتح قیساریه و غزه: در اثنای معرکه هشتاد هزار کس از آنها کشته شد و در اثنای هزیمت به صد هزار رسید» (پوشینه 5، 1783)
«جنگ جلولا: خدا در آن روز یکصد هزار از آنها را بکشت» (پوشینه 5، 1829)
«جنگ نهاوند: یکصد هزار کس یا بیشتر از آنها از سقوط به دره کشته شد بجز آنها که در نبردگاه به قتل رسیدند و معادل آن بودند و جز معدودی جان نبردند» (پوشینه 5، 1953)

آمار بالا تنها به یک بازه دوازده ساله درخلافت ابوبکرو عمر بازمی‌گردد. به دیگر سخن اگر تنها و تنها کشتگانی را که طبری خود شمار آنان را نامیده است در نگَر بگیریم و کشته‌های دیگر را به کناری نهیم، کمابیش یک میلیون (950,000) کشته در میان ایرانیان و رومیان و عربان مُرتَد خواهیم داشت. از این گذشته شمار همان کشته‌شدگان نیز به گفته طبری افزون بر کسانی است، که پیش و پَس از نبرد کشته شدند. ولی طبری اگرچه در گزارش جنگهای دیگر شمار کشتگان را نمی‌‌آورد، ما را راهنمائی می‌کند، که خود درباره آن گمانه بزنیم. برای نمونه:

«فتح شوشتر: از مردم فارس چندان کشته شد که پیش از آن مانند نداشته بود» (پوشینه 5، 1892)
«جنگ واج‌روذ: در آنجا جنگی کردند که به عظمت همانند نهاوند بود و کم از آن نبود، و از پارسیان چندان کشته شد که بشمار نبود و جنگشان از جنگهای بزرگ کمتر نبود» (پوشینه 5، 1973)
«فتح ری: چندان از آنها کشته شد که کشتگان را با نِی شمار کردند» (پوشینه 5، 1975)

با افزودن کشتگان جنگهایی که آمار آنها را طبری نیاورده است، شمار کشتگان اگر بسیار خوشبین باشیم از مرز دو میلیون تن خواهد گذشت. جنگها، بویژه بروزگار طبری و پیش از آن، تنها در میدان نبرد نبود که کشتار می‌کردند. بخش بزرگی از قربانیان جنگ سربازانی بودند که هرچند نخست زنده می‌ماندند، ولی از زخمهای سنگین جان می‌سپردند، همچنین شهروندان و روستانشینان نیز از گرسنگی و بیماری (که پیامد ناگزیر جنگهای آن روزگار بوده‌اند) درمی‌گذشتند. برای نمونه جنگ سی‎ساله (1648-1618) در اروپا اگرچه کمابیش سه میلیون کشته در میان جنگاوران همه کشورها بروی هم بجا گذاشت، تنها در کشور آلمان شمار شهروندان را از 17 میلیون به ده میلیون فروکاست (4). پس می‌بایست بر این دو میلیون کشته از میان سربازان، دستکم دو تا سه میلیون شهروند قربانی را نیز بیفزاییم و اگر شمار کشتگان مسلمانان تنها یک دهم دشمنانشان بوده باشد، جنگهای روزگار دو خلیفه نخست (ابوبکر و عمر) با خوشبینانه‌ترین آمار هم باید روی هم‌رفته بیش از پنج میلیون کشته بر جای گذاشته باشند.

در یک همسنجی با یکی از جنگهای روزگار خود می‌بینیم در جنگ ایران و عراق که سربازان دو ارتش هشت سال آزگار به جان یکدیگر افتاده بودند، شمار کشته‌شدگان دو کشور در بدبینانه‌ترین گزارشها نیز به یک میلیون نرسید. چند نکته را در این میان از یاد ولی نباید برد:
جنگ‌افزار مسلمانان و دشمنانشان شمشیر و تیروکمان و نیزه و زوبین بود و چاره‌ای جز این نداشتند که دشمنانشان را تک‌تک بکشند، در جایی که سربازان ایران و عراق با تفنگ و تیربار و توپ و خمپاره و موشک و بمب‌افکن و تانک و بالگرد و (ارتش عراق با) بمب شیمیایی می‌جنگیدند. در آن دوازده سال (ابوبکر و عمر) آتش جنگ یکسره برافروخته نبود و تنها هر ازگاهی زبانه می‌کشید و برای نمونه از سالهای هجدهم و نوزدهم هیچ جنگی گزارش نشده است، آتش جنگ میان ایران و عراق ولی حتا یک روز هم خاموش نبود.

و باز هم از یاد نبریم که کشتگان آمده در این بخش از تاریخ طبری، از جغرافیای عراق و سوریه (تا فلسطین) برخاسته بودند و نه از سرتاسر ایران و روم. و اگر آمار آمده در ویکی‌پدیای انگلیسی را بپذیریم، در سال 621 میلادی در سرتاسر امپراتوری ساسانی 25 میلیون تن می‌زیستند. همزمان شمار شهروندان روم خاوری (بیزانس) بر پایه همان آمار 30 میلیون تَن بود (5). پس شمار زیوندگان در گستره‌ روبرو نباید از 55 میلیون فراتر رفته باشد و به دیگر سخن اگر گزارش طبری را همانگونه که هست باور کنیم، در پایان خلافت عمر دیگر تنابنده‌ای نمی‌بایست در شامات و عراق برجای مانده بوده باشد.

**********
تاریخ‌نگاری اسلامی را می‌توان به گلوله برفی همانند کرد که بدست ابن‌اسحاق - اگر که چنین کسی هرگز هستی داشته بوده باشد - از فراز کوه پرتاب شد. گردداگرد این گلوله کوچک را در گذر یک سده چندان برف فرا گرفت، که بروزگار طبری دیگر سخن از بهمن که نه، یک کوه بزرگ در میان بود و سه نسل پیاپی از تاریخ‌گاران، هرچه که خواسته بودند از شاخ و برگ بر آن افزوده بودند. بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی سر آن ندارد که به تک‌تک گزارشهای آمده بپردازد و راست و نادرست آنها را بیازماید. هم‌امروز نیز اسلام‌شناسان سنتی از مسلمان و نامسلمان بر گفته‌های طبری و مانندگان او سوگند می‌خورند و برآنند که تاریخ اسلام بوارونه دیگر دینها تاریخی به هم‌پیوسته، بی‌گُسست و سرشار از ریزه‌کاری است و هیچ نکته‌ای را ناگفته نگذارده است. به گمان اینان، در بنیان و بنیاد آنچه که "تاریخ صدر اسلام" نامیده می‌شود، کوچکترین چون‌وچرایی روا نمی‌توان داشت و اگر هم سخنی باشد، بر سر ریزه‌کاریهاست.

از همین رو در این بررسی از سویی به شیوه‌ها پرداخته‌ام (ساختن و پرداختن گواهان و نگاشتن تبارنامه برای آنان، الگوبرداری از تورات و انجیل، پرداختن به نکته‌هایی چنان ریز و خُرد، که جایی برای پرسش برجای نماند، . . .) و از دیگر سو، خواسته‌ام نگاه پدران تاریخ‌نگاری اسلامی به پدیده‌ها را واکاوی کنم و نشان دهم آنان به جهان پیرامون خویش و رخدادهای آن چگونه می‌نگریسته‌اند. بر طبری می‌توان بخشید که رخدادهای زمان پیامبر را باری و به هَرروی نگاشته باشد، ولی بهانه او برای رخدادهای روزگار خودش چیست؟ آیا او هرگز در زندگی‌اش درهم و دینار و زنجیر و عمامه ندیده بوده است؟ آیا نمی‌دانسته است "صدهزار کَس" اگر در جایی گردهم‌آیند، درازا و پهنای آن میدان چند هزار متر خواهد بود؟

برای نخستین بار اندیشه واکاوی تاریخ‌نگاری اسلامی با نگاهی خرده‌بین، هنگامی در من جوانه زد که در دانشگاه باید دو واحد "مردم‌شناسی و آمار" می‌گذراندم. در آن سالها که هنوز ته‌مانده باور به اسلام در کنج اندیشه‌ام نهان بود، دریافتم که شمار هموندان جامعه‌های انسانی چگونه افزایش و کاستی می‌پذیرد. باور اینکه عربان پیش از آمدن اسلام دختران خود را می‌کشتند و این پیامبر اسلام بود که آنان را از این کار ننگین بازداشت، بی‌گمان برای هر مسلمانی دستاویزی ستُرگ است که بر تاریخ دین خود ببالد. ولی از دیدگاه مردم‌شناسی آماری چگونه می‌توان به چنین چیزی باور داشت؟ در آن روزگار و با آن مرگ‌ومیر گسترده و آن زندگیهای کوتاه، تنها چند سال کشتن دختران بسنده بود، تا نژادی را یکسر از زمین براندازد. این را همه ما هم آنروز می‌دانستیم و هم امروز می‌دانیم. آنچه که ما را از پرسیدن بازمی‌داشت، پرورش "ابن‌هشام"ی ما بود، ما در جایگاه نبیرگان ابن‌هشام و ابن‌اسحاق و ابن‌سعد بدان خو گرفته بودیم که هر سخن گزافی را تنها از آن رو که بر زبان بزرگانی روان شده، بپذیریم و از راست و دروغش نپرسیم.

آنچه که در پایان این بخش می‌آورم، می‌توانست خنده‌ای بلند برانگیزد و یا دست کم لبخندی بر لب خواننده بنشاند، اگر که گفتاوردی از برترین کتاب تاریخ اسلامی نمی‌بود.  اندوه من نیز همه نه از آن است که کیستی دینی و (تا اندازه‌ای ملی) ما بر پایه سخنانی چنین برساخته شده، من از آن شرمگین و غمین‌ام که هم‌امروز و هم‌اکنون در دانشگاههای سرشناس جهان نیز رشته اسلام‌شناسی بر بنیاد چنین گزارشهایی استوار است و شگفتا که هیچ چون‌وچرایی در اینباره برتافته نمی‌شود:             

«گوید به روز یمامه ثابت بن‌قیس کشته شد که به ضربت یکی از مشرکان از پای درآمد، پای وی قطع شده بود و پای قطع شده را گرفت و سوی قاتل خویش افکند و او را کشت و جان داد» (6)

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------
1. تاريخ‏ طبری، پوشینه 13، 5858

2. سکه عباسی، درَم سیمین، المعتصم، سال 223، مرو، 2,99 گرم

3. تاریخ طبری، پوشینه 4، 1486

Galen, Hans: 30jähriger Krieg, Münster und der Westfälische Frieden, Bd. 1, Münster 1998, S. 8 - 89 .4


6. تاریخ طبری، پوشینه 4، 1431


۱۳۹۵ خرداد ۳۰, یکشنبه

خاموشی یک ندا


هفت سال پیش نگاه بی‌فروغ زنی جوان ازمیان چشمان نیمه‌بسته او بیرون تراوید و گرداگرد گیتی را دَرنوَردید. ندا آقا‌سلطان به خون غلتید و بی آنکه خود خواسته باشد، به نماد جنبشی فرارُست، که هنوز پای به پهنه "مرگ بر دیکتاتور" نگذاشته بود و تنها بدنبال "رأی" خویش بود.

کشته شدن ندا چنان جان‌سوز بود که در اندک زمانی همه جهانیان جنبش سبز را با چهره خون‌آلود و چشمان نیمه‌بسته او بازشناختند. کُنشگران درون و بیرون ایران نیز، از براندازان گرفته تا اصلاح‌طلبان تا یکی دو سال هنوز کسی جز ندا را نماد خود نمی‌دانستند و گروهی کمتر و دسته‌ای بیشتر در راستای بازگوئی کیستی و چیستی خود از او و مرگ جانکاهش بهره می‌جُستند.

من یکبار در یکُم تیرماه 88 و بار دیگر در سی‌اُم خرداد 90 درباره او نوشتم (1) و آرزوهای خود را بجای راستینه‌ها نهادم و پنداشتم که مردمان این سرزمین آن چهره خون‌فشان را برای همیشه ارج خواهند نهاد و جایگاه نمادشان را نگاهبان خواهند بود. تاریخ و سرنوشت ولی ایرانیان را به بازی دیگری گرفته بودند؛
کمتر از دو سال پس از بخاک افتادن ندا نه تنها او، که همه قربانیان آن تابستان شوم، چه آنها که در خیابان بر خاک افتادند، چه آنها که تن نازکشان در زیر پیکر سنگین بازجویان مچاله شد تا در بیابانهای تهران به آتش کشیده شود و چه آنها که در کهریزک مِهر دینداران را به تن چشیدند، تا ماهها پس از رهائی از زندان، خود تیغ بر رگهایشان بنهند و ریسمان بر گردن خویش بیفکنند، بیکباره فراموش شدند. در بزنگاهی که هیچ کس گمان نمی‌بُرد پس از آنهمه دژخوئیها و تبه‌کاریها دیگر کسی سراغی از صندوق رأی بگیرد، بناگاه میرزای پیر شهر که تازه دریافته بود کسی که شیعه نباشد نادان و گمراه و غرب‌زده است، در جایگاه فرمانده لشگری انبوه از دلبستگانی که بدروغ نام اپوزیسیون بر خود نهاده‌اند، پرچم "مشارکت هرچه بیشتر و گسترده‌تر در انتخابات" را برافراشت و ایرانیان را فراخواند که دیگر بار سرنوشت خود را بدستان خود‌آلود دژخیمان ایران‌ستیز گرد‌آمده در شورای نگهبان بسپارند.

از همان روزها که دلبستگان جمهوری اسلامی تلاش گسترده و هماهنگ خود را برای آشتی دادن قربانیان با دژخیمانشان آغاز کردند و به بهانه نگرانی برای سرنوشت ایران، آب بر آسیاب ولایت‌فقیه دواندند، گمانم بر آن بود که آنان یاد و نام ندا را نیز در غبار فراموشی گُم‌شده خواهند خواست و چه جای شگفتی که هر اندازه آزادیخواهان راستین نام ندا را بزرگتر می‌داشتند، دلبستگان ولی‌فقیه کمتر از او سخن می‌گفتند. از همان روزها می‌دانستم که این بانوی جوان که فرشته آزادی نام گرفته بود، نخواهد توانست که نماد این جنبش شود و این ندا خاموشی خواهد گرفت.

به آنچه که در این هفت سال بر سر ایران و ایرانیان رفته است، بنگریم؛ آیا می‌توان حتا در جهان پندار  انگاشت، کسانی که دین خود را بدست سروشها و کدیورها و اشکوریها، و دنیایشان را بدست گنجیها و بهنودها و نگهدارها سپرده‌اند، کسانی که پای سخنان وزیر ارشاد جمهوری اسلامی می‌نشینند، کسانی که از روزی به دیگر روز همچون بوقلمون رنگ خود را از سبز به بنفش دیگرگون می‌کنند و کسانی سرافرازانه به پورمحمدی و دری نجف‌آبادی رأی می‌دهند، ندا آقا سلطان را نماد خود بدانند؟ آیا می‌توان کسی را که دستانش بخون هزاران زن و مرد و کودک عراقی و سوری آغشته است، "سردار عارف" خواند و همچنان ندا را ستود؟

گناه از من و ما بود که آرزوی خام خود را راست پنداشتیم، ندا از همان روز نخست نیز نمی‌توانست نمادی همیشگی باشد و اگر نمی‌بود این پرورش شیعی-مانوی ما که شهادت را برترین آماج آدمی می‌داند و دلبسته شهیدان است، اگر ما چنین شیفته قهرمانانی نمی‌بودیم که مرگ خونبارشان را به چشم خود دیده باشیم، ای بسا که او برای همان زمان گذرا نیز جایی در یادمان تاریخی ما نمی‌یافت، چرا که ندا یک "زن" بود و در جامعه‌ نرینه‌سالار ایرانی این خود نخستین گناه است.

ندا تا آنجا که از پیکره‌ها و فیلمهای بجا مانده از او می‌توان برداشت کرد، آزادی خود را ارج می‌نهاد و از زنانگی خویش شرمگین نبود و آنرا پنهان نمی‌کرد، او شادی را ارج می‌نهاد و موی به باد می‌سپِرد و تن به ننگ حجاب نمی‌آلود و به زبانی دیگر، همه آن چیزی بود که جمهوری اسلامی و دلبستگانش نمی‌خواهند. چنین زن گُستاخی نمی‌توانست نماد جنبشی شود که کنشگران حقوق زنان‌اش در جایگاه میهمانان همیشگی وی‌او‌ای و بی‌بی‌سی روسری را چنان بر سر می‌افکنند که تار مویی از زیر آن آشکار نباشد. جنبشی که حتا اگر خواهان برداشتن روسری از سر هم باشد، می‌خواهد که کسی از آن آگاه نشود، جنبشی که مسیحایش هم مردگان را "یواشکی" زنده می‌کند.

ندا چنان هوشیار و آگاه بود که تن به بازیهای نهادهای امنیتی ندهد و بازیچه سیاستبازان نشود، آری، او در همان انتخابات نیز به گفته پدرش رأی نداده بود. پس چه جای شگفتی که دلبستگان ولایت فقیه که در فراخواندن مردم به رأی دان سر از پا نمی‌شناختند، خواسته باشند نام  او را گم و یادش را نَهفت کنند؟ مگر می‌توان با نمادی که خود رأی نداده است، مردم را به بازی در نمایش انتخابات فراخواند؟

ندا با کنشگری خود مرز دیگری را نیز شکسته بود. ندا اگرچه رأی نداده بود، ولی در آن کشاکش سخت در کنار مردمانی ایستاده بود که بر ایشان بیداد رفته بود. این برداشت او از کنشگری، پاسخی استوار به دلبستگانی است که در گوش ما می‌خوانند، راهی جز "مشارکت هرچه گسترده‌تر در انتخابات" نیست و هرکه رأی نمی‌دهد، در سر سودای شورش و جنگ و آشوب می‌پروراند. ندا نمی‌توانست نماد کسانی شود که مرگ‌یافتگان و شکنجه‌شدگان و زندان‌دیدگان و تجاوزشدگان را فراموش کرده بودند و گزینش روحانی را "بهار آزادی" می‌خواندند و در خیابانها به رقص آمده بودند که سرانجام گمشده خود را یافته اند.

ندا نمی‌توانست نماد مردمانی شود که ظریف را مصدق روزگار می‌خوانند، مردمی که دژخیمان و آدمکشان و شکنجه‌گران را بر دوشهای خود می‌گذارند و با شادی و جشن و سرور به مجلس می‌برند و بر این کار خود نام "خردورزی" می‌نهند. ندا، اگر آنچه که ما در باره‌اش می‌دانیم راست باشد، زنی جوان از آن کم‌شمار ایرانیانی بود که اگرچه در سایه این حکومت خون و شکنجه و کشتار و سرکوب بالیده‌اند، ولی هرگز با آن کنار نیامده‌اند و چون گُل‌بوته‌ای که در کنار مرداب رُسته باشد، هرگز به بوی لجنزار خو نکرده‌اند.

و دیگر اینکه ندا سَخت زیبا بود بر این زیبائی خویش آگاه، بمانند قره‌العین که سروده بود:

اگـــــــر به باد دهم زلـــــــف عنبر آســــا را / اســــــــیر خـــــــویش کنم آهــوان صحرا را
وگر به نرگس شهلای خویش سرمه کشم / به روز تــــــیره نــــــشانم تمام دنـــــــــیا را

پس مردمانی که به نهانکاری و پنهان‌گَری خو کرده‌اند، زیبائی آشکار و بی‌پرده را نمی‌پسندند. چشمان زیبای ندا در روز سی‌اُم خرداد 88 بروی هم افتادند، ولی ندای او زمانی خاموش شد که یادش از یادمانها گریخت و زخم‌خوردگان و رنج‌دیدگان پیمان شکستند و دیگر بار دست در دست دیوان نهادند و در میهمانی اهریمن برقص آمدند و گوش به سخنان دلبستگانی دادند که از جایگاه اپوزیسیون می‌گفتند، کشتار سال 67 را بیاد کسی نیاورید و بگذارید بر آن گرد فراموشی بنشیند .

با اینهمه ندا همچنان در جایگاه یک نماد خواهد ماند، او نماد همه آن گرانمایگانی خواهد بود که هرچند شمارشان اندک است، ولی در این سالیان شرم‌آفرین اگرچه در سایه درختی دوزخی بنام جمهوری اسلامی زیسته‌اند، ولی خود به دوزخیان نپیوسته‌اند و تن به فرومایگی نداده‌اند و تا آنجا که در توانشان هست، در ژرفای آتش این دوزخ تکه کوچکی بهشت پدید آورده‌اند. بهشتی که در آن موسیقی هست و شادکامی و آزادگی و ترانه و دست‌افشانی و دوست داشتن و مهرورزیدن. آنان پردیس آرمانی خود را در دلهایشان می‌پرورند و نه تن به پلشتیهای دین‌مداران می‌دهند و نه بازیچه دست سیاست‌بازان می‌شوند.

شاید روزی بخت بر ما ایرانیان نیز گوشه چشمی نشان دهد و سرنوشت بر ما نیز لبخندی ارزانی کند و خرد، انبوهی از ما را نیز از خود بهره‌مند سازد، در آن روز این ندای خاموش دوباره جان خواهد گرفت و پژواکش از ارس تا هیرمند و از دریای مازندران تا خلیج پارس خواهد پیچید،

و مرا آرزو همه آن است که در آن روز چشمان نیمه‌باز آن زیبای در خون‌خفته، ندای ما رانده‌شدگان و خَموشان باشند، چرا که در روان آدمی،

امید واپسین چیزی است که می‌میرد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------
 1. به چشمان “ندا”، که آئینه فردایند ...
داد از آن برق نگاهت...




۱۳۹۵ خرداد ۲۰, پنجشنبه

مغاک تیره تاریخ – پنج

بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – پنج

آنچه که تا کنون آمد، پیدایش و برآیش شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی از ابن‌اسحاق تا طبری بود. آنچه که درپی خواهد آمد، پاسخ به پرسشی است که ب. بی‌نیاز در جستار ارزشمند خود چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟ بدان پرداخته است. همانگونه که آمد، طبری روندی یکسَد ساله را به چکاد خود رسانید و توانست از خود نه تاریخ، که دانشنامه‌ای بی‌مانند و بی کم‌وکاست درباره تاریخ اسلام، از پیدایش جهان تا فرمانروائی عباسیان برجای بگذارد. ولی باورپذیری گزارشهای تاریخ‌نگاران مسلمان تا به کجاست و آیا آنچه که آنان بنام تاریخ بی‌چون‌وچرا گردآورده‌اند، تن به آزمون‌پذیری دانشگاهی می‌دهد؟

همانگونه که رفت، نگاه دو نسل نخست تاریخ‌نگاران مسلمان پای در تورات داشت و آنان حتا آنجا که به اسلام و تاریخ آن می‌پرداختند، بر همه رخدادها و پدیده‌ها با رویکردی توراتی می‌نگریستند. نمونه زیر از تاریخ طبری است:

«از ابن‌عباس روایت کرده‌اند که آدم علیه‌السلام بوی بهشت را با خود به زمین آورد و درختان و دره‌ها بوی بهشت گرفت و همه چیزها پر از بوی خوش شد و حجرالاسود را نیز آورد که از برف سپیدتر بود و عصای موسی را که از مورد بود و چون قامت موسی ده ذراع طول داشت، و کُندر و سدر. پس از آن سندان و مطرقه و کاز نیز بر او نازل شد [. . .] و هنگامی که آدم فرود آمد سرش بر آسمان می‌سائید و به همین سبب موی سرش بریخت و طاسی را به اعقاب خود ارث داد. [. . .] پس از آن قامتش کوتاه شد و مقدار شصت ذراع شد و چنین بود تا بمرد» (1)

می‌دانیم که طبری نه مردم‌شناس بوده و نه زیست‌شناس و پنداشت اینکه در گذشته‌های دور مردمانی زیسته بوده باشند که سرشان به آسمان بساید و از آنروی کچل شوند، بروزگار او چندان شگفت و دور از پندار نبوده است. ولی آنچه که او نوشته است، نه تنها برای مردمان زمانه خودش، که برای مردمان زمان ما نیز نه افسانه و اسطوره، که تاریخ راستین است. هنگامی که طبری می‌نویسد «آدم چون نخلی بلند بود و شصت ذراع [سی متر] قامت داشت» یا «قامت موسی ده ذراع [پنج متر] طول داشت» مسلمانان نیز برای هابیل و شیث فرزندان آدم آرامگاههایی می‌سازند که درازای گور در آنها به هفت تا هفده متر می‌رسد (2) و هم امروز نیز انبوهی از باورمندان به بازدید این گورها می‌شتابند.

«از مجاهد آورده‏اند كه خدا حوا را از دنده آدم آفريد و چون بيدار شد به او گفت: مرا به نبطى مرئه گويند، يعنى زن» (3)

حوا دومین انسانی است که بدست الله آفریده می‌شود. بدیگر سخن، بجز او و همسرش هیچ کس دیگری در جهان نیست که بخواهد بزبان دیگری سخن بگوید و هنوز هم فرزندان آدم و حوا در زمین پراکنده نشده‌اند و هزاران سال به داستان برج بابل و پیدایش زبانهای گوناگون مانده است، با اینهمه حوا "نبطیان" را می‌شناسد و زبانشان را فرا گرفته است و واژه "زن" را از آن زبان، به زبان آدم بازمی‌گرداند. ولی به گمانم می‌توان گشاده دستی نشان داد و این را هم بر طبری بخشید، چرا که او نه مردم‌شناس و نه زبان‌شناس بوده است، پس نمی‌توانسته جور دیگر بیندیشد. و اگر کار به همین چند نمونه پایان می‌پذیرفت، می‌شد با رویکردی زمان‌مندانه به نوشته‌های طبری، بخشهای اسطوره‌ای و کهن کتاب او را به کناری نهاد و گزارشهای تاریخی‌اش را که از زمانهای نزدیک به خود او فراهم آمده‌اند، باور کرد و پایه و بنیاد پژوهشهای دینی قرار داد. ولی خواهیم دید که در بخش "تاریخ"، آنهم تاریخی که به گفته اسلام‌شناسان مسلمان و نامسلمان مویی از درز آن گذر نمی‌تواند کرد، بنیان کار بسیار سست‌تر و ویرانتر از این است. بگذارید نخست به یکی از پیشینیان طبری بنام بلاذری بپردازیم:

سالها پیش نوشتاری کوتاه، ولی بسیار پُرارج و ژرف از نویسنده‌ای بنام "دارا گلستان" خواندم که در آن با رویکردی نزدیک به آنچه که من آورده‌ام، به تاریخ اسلام پرداخته بود. از آنجایی که نوشته او درست در راستای همین بررسیها است و رَوشَش نیز آکادمیک و دانشگاهی است، بخشی از آن را با سپاس و درود بی‌کران موبمو در اینجا می‌آورم:

«"معاويه قيساريه را چندان در محاصره داشت [. . .] معاويه آن را به قهر بگشود و در آن هفتصدهزار سپاهی مزدور، سی‌هزار سامری و دويست‌هزار يهودی بيافت. سيصد بازار در آنجا بديد که همه برپای بودند و هر شب يکصدهزار تن بر باروی شهر نگهبانی ميکردند". (فتوح البلادان- بلاذری) جالب است که بدانيم تعداد سپاهيان معاويه چند نفر بوده." او با هفده هزار تن عزم آنجا [قيساريه] کرد" (همانجا)
نادرست بودن چنين روايت "تاريخی" آشکارتر از آن است که نياز به توضيح باشد، اما فرض کنيم که برای اينکه صدهزار نگهبان بر ديوار های شهری مثلا با فاصله ای 3 متری از همديگر بخواهند نگهبانی بدهند ما به سيصد هزار متر ديوار نياز داريم. آيا اساسا چنين ديواری بطول 300 کيلومتر وجود داشته است؟ و يا آن شهر اگر طبق روايت قبول کنيم که هفتصد هزار سپاهی مزدور در خود داشته، اين تعداد سپاهی بعلاوه افراد خانواده و دويست هزار يهودی و سی هزار سامری بايد شهری چند ميليون نفری بوده باشد که تنها هفده هزار سپاهی عرب آنرا تسخير ميکنند!؟ برای چنين تعدادی از ساکنان شهر چه مقدار زمين زراعتی و يا گله های گاو و گوسفند لازم است؟ روی اين زمين ها چه تعداد زارع و چوپان بايد مدام کار ميکردند؟ اين مجموع نگهبانان، زارعين و چوپانان با زنها و بچه ها روی هم به چه تعدادی ميرسيده اند؟
واضح است که چنين قلعه ای با امکانات امروزی نيز خودش بتنهائی يک کشور ميشود [. . .] عجيب تر اينکه اين قلعه با هفتصدهزار سپاهی و صدهزار نگهبان دائمی بمدت هفت ماه در محاصره يک سپاه هفده‌هزار نفری از پای در می‌آيد!؟
چه در روايت هائی که مربوط به جنگ اعراب مسلمان با ايرانی ها يا آنها که مربوط به سرزمين های روم شرقی ميشود، اگر اين داده ها را بپذيريم، بايد قبول کرد که اعراب مي‌بايست در آن زمان به صدها کلاهک اتمی مجهز بوده باشند تا توانسته باشند با تعدادی چنين اندک بر سپاهی به آن بزرگی غلبه يابند. البته اينگونه سئوالات برای هيچکدام از راويان اين تاريخ ها پيش نمی‌آيد چون آنها ناچار به قدرت و علاقه الله در حمايت از اعراب هيچ ترديدی بخود راه نمی‌دهند. وجود چنين ترديدی ميتوانسته برای مؤلفان ايرانی آزار دهنده باشد
» (4)
آنچه که باید بر این بررسی موشکافانه دارا گلستان گرامی افزود، این است که گستره تهران، پایتخت ده‌میلیونی ایران و بیست‌وپنجمین شهر بزرگ جهان تنها 730 کیلومتر مربع است، در جایی که اگر گرداگرد قیساریه سیسَد کیلومتر بوده باشد، مساحت آن به بیش از 7000 کیلومتر مربع (ده برابر تهران) سرمی‌زند.

سخن را با آغازگران تاریخ‌نگاری اسلامی - ابن‌اسحاق و واقدی – پی‌بگیریم. این دو (و در پیروی از آنان همه سیره‌نویسان) داستان ترورهای دشمنان محمد را با ریزه‌کاری شگفت‌آوری گزارده‌‌اند:

«ترور کعب ابن‌اشرف: چون تیغها بر وی کار نمی‌کرد، من کُلَندی [کلنگی] داشتم و وی را فروخوابانیدم و آن کلند بر سینه وی زدم و قوّت کردم تا از پشت وی بدر شد و جان بداد» (5)
«ترور سلام بن‌ابی‌الحُقیق: پس شمشیرم را روی شکمش گذاشتم و به آن تکیه دادم و آن قدر فشردم که از سوی دیگر بیرون آمد و صدای خش‌خش شمشیر را بر روی تشک شنیدم» (6)
«ترور عصماء بنت مروان: آنگاه شمشیر خود را بر سینه او نهاد و چنان فشرد که از پشتش بیرون آمد» (7).
«ترور ابوعَفَک: شمشیر بر جگرگاهش نهاد و سنگینی خود را بر شمشیر انداخت و چندان فشرد که در بستر فرورفت» (8)

آنچه که ما در اینجا می‌خوانیم، بیشتر به شیوه کار آدمکشان زنجیره‌ای مانند "جَک دِ ریپِر" (9) می‌ماند تا به ترورهای جهادی مجاهدان صدر اسلام. گفتنی است که کشتن به شیوه یکسان، نشان از یک آسیب روانی دارد و کسانی که دست به چنین کاری می‌آلایند، پیش از آنکه آدمکش باشند، دیوانه‌اند و دچار روان‌پریشی، چرا که شیوه کشتن برای آنان کاری نمادین برای رویارویی با ناهنجاریهای درونی است. ولی گزارش ترورهایی که بدست کسان گوناگون، ولی با شیوه‌ای یکسان انجام پذیرفته، یا از سر تنبلی نویسندگان بوده که الگویی را برگرفته و به شیوه کاپی-پِیست بازآفرینی کرده‌اند، و یا درپی رساندن درونمایه‌ای نمادین است که اگرچه امروز بر ما نهان است، ولی برای خود آنان و خوانندگانشان آشکار بوده است. هرچه هست، در ساختگی بودن این گزارشها کمتر بتوان گمان کرد.

باری، به پدر تاریخ‌نگاری اسلامی بازگردیم، که گزارشهایش پایه و بنیان پژوهش درباره اسلام است. با نگاهی گذرا می‌توان دید و دریافت که طبری نیز بمانند پیشینیان خود همین شیوه پیش گفته (آفریدن یک الگو و بازآفرینی چندباره آن) را بسیار دوست می‌داشته و بکار می‌برده است. یکی از جنگهایی که شاید هر ایرانی نامش را شنیده باشد، جنگی بنام "ذات‌السلاسل" (نبرد زنجیرها) است. این جنگ بسال دوازده هجری رخ داده است و طبری درباره نامگذاری آن می‌نویسد:

«سپاه آراست و دو برادر را بنام قباد و انوشگان [. . .] بر دو پهلوی سپاه نهاد و کسان به زنجیر پیوسته بودند [. . .] و این جنگ را ذات‌السلاسل نامیدند» (10)

تا آنجا که من خوانده‌ام، طبری این داستان "بستن سربازان با زنجیر" را گویا بسیار دوست می‌داشته است و در واگشائی آن گاه گفته است آنان را بهم می‌بستند تا از برابر مسلمانان مگریزند، و گاه آورده است که رزمندگان خود زنجیر بر خود می‌نهادند تا ایستادگی کنند و واپس ننشینند. به این چند نمونه که مشتی خُرد از خرواری کَلان است بنگرید:

«جمع مشرکان دویست‌وچهل‌هزار کَس بود که هشتادهزار کَس بهم بسته بودند، چهل‌هزار کس را با زنجیر بسته بودند که تا پای مرگ بکوشند و چهل‌هزار کَس را با عمامه‌ها بسته بودند» (11)
«سپاه یکصدوده‌هزار بود، شصت‌هزار مطبوع با خدمه و از شصت‌هزار ده‌هزار کَس متبوع شریف بودند. کسانرا به زنجیر بسته بودند و با هم بودند که آسیای جنگ بر آنها بگردد» (12)
«پارسیان نیز میان خودشان چنین کردند و پیمان کردند و به یکدیگر دل دادند و به زنجیرها بسته شدند، به هم بستگان سی‌هزار کَس بودند» (13)
«عجمان بیامدند که همدیگر را به زنجیرها بسته بودند تا فرار نکنند و مسلمانان به آنها حمله بردند» (14)
«گوید بطرف آنها عبور کردیم، هر ده کس یا پنج کس یا سه کس را به زنجیری بسته بودند» (15)

من هرچه در کتابهایی که به جنگهای ایران و روم در سده هفتم پرداخته‌اند جُستم، نتوانستم گزارشی از یک تاکتیک شگفت‌انگیز جنگی بیابم که در آن سربازان را با زنجیر بهم بسته باشند. نه تنها مردمان روزگار طبری، که بخش بسیار بزرگی از اسلام‌پژوهان تا به امروز دلیری آن را نداشته‌اند که خود را بپرسند، هشتاد‌هزار سربازی که با زنجیر به یکدیگر بسته شده‌اند، چگونه می‌توانند همزمان گامی به چپ، راست، پس یا پیش بردارند، جنگیدنشان پیشکش. طبری ولی خود از این اسلام‌پژوهان "پژوهنده"تر بوده است و این پرسش را در لابلای گزارشهای خود پنهان کرده است:

«کسان به زنجیر بسته بودند و آنها که [زنجیر] نداشتند به آنها که داشتند گفتند: خودتان را برای دشمن به بند کرده‌اید، چنین مکنید که این فال بدی است» (16)

شگفتیهای شیوه گزارشگری پدر تاریخ‌نگاری اسلامی ولی به همینجا پایان نمی‌پذیرد. برای بستن دو سرباز به یکدیگر (به گونه‌ای که بتوانند شمشیر یا تیروکمان یا نیزه را بکار بَرَند) نیازمند دستکم دو متر زنجیر در اندازه‌هایی چون زنجیرچرخ خودرو (برای رانندگی در برف) خواهیم بود (که استوار باشد و در میانه کارزار از هم نگسلد). سنگینی زنجیرچرخهای امروزین نزدیک به سه کیلوگرم است. پس در جنگ با رومیان که چهل‌هزار تن با زنجیر به هم بسته شده بودند، باید هشتاد کیلومتر زنجیر با سنگینی یکسدوبیست تُن بکار رفته باشد. تنها برای آنکه دانسته آید یکسَدوبیست تُن چیست، گفتنی است که برای جابجائی این اندازه زنجیر به بیست تا سی کامیون خاور و یا چهار تا شش تریلر هژده‌چرخ (بسته به گنجایش) نیاز خواهیم داشت.

شاید این شیوه بررسی در چشم اندکی شگفت‌آور آید و پاسخ این باشد که زنجیرهای آن روزگار این چنین سنگین نبوده‌اند و کشیدن بار آنها برای سربازانی که در هنگامه کارزار بوده‌اند چندان دشوار نمی‌بوده است. طبری ولی پدر تاریخ‎‌نگاری اسلامی نام نمی‌گرفت، اگر که به سنگینی زنجیرها نمی‌پرداخت و گزارش خود در اینباره را برای ما بیادگار نمی‌گذاشت:

«پارسیان هزیمت شدند و مسلمانان تا شب به تعاقب آنها پرداختند. خالد اثاث قوم را فراهم آورد که زنجیرها نیز در آن بود و هر یک بار یک شتر بود که هزار رطل وزن داشت» (17)

"رطل" یکانی کهن برای اندازه‌گیری سنگینی است که برابر دوازده اوقیه و هشتادوچهار درهم است. از آنجایی که سنگینی رطل نه تنها از شهری به شهر دیگر، که از کالایی به کالای دیگر نیز دیگرگون می‌شده است و ما نمی‌دانیم اندازه درست یک رطل بروزگار طبری چه بوده است، ناگزیر از بررسی آن از راهی دیگریم. شترهای امروزی بسته به نژادشان می‌توانند از دویست تا چهارسد کیلو بار بکشند. اگر میانگین آن (سیسَد کیلوگرم) را برای روزگار طبری در نگر بگیریم، دیگر نیاز چندانی به پنداربافی نیست که بتوانیم بیانگاریم، سربازان نگونبخت ارتش ساسانی چند هزار تُن زنجیر را در میانه کارزارهای خونینی که طبری در کتاب خود گزارده است، جابجا کرده‌اند. (برای کوتاه شدن سخن از اینکه چرا با بودن زنجیر و ریسمان سربازان با "عمامه" به هم بسته شده بودند و از این هم که از کِی رومیان بجای کلاه‌خود عمامه بر سر می‌نهادند، می‌گذرم، ولی به گمانم تهی از هوده نخواهد بود، اگر بررسی درازا و سنگینی عمامه‌هایی را که آن چهل‌هزار تَن دیگر را به هم بسته بودند، و همچنین شمار دستگاههای پارچه‌بافی را که این اندازه عمامه را بافته و پرداخته بودند، به پندار خوانندگان واگذارم).

نه طبری، نه پیشینیانش و نه کسانی که پس از او آمده و در پهنه فرهنگی اسلام دست به نوشتن گشوده‌اند، شمار و آمار را چندان ارج نمی‌نهادند و گمان می‌بُردند که می‌توان هر گزارشی را به هر سخن گزافی آراست، بی‌آنکه کسی در اندیشه پرسش و سنجش برآید. پس هزار و اندی سال پس از آنکه طبری نوشت، آدم از آن روی کچل شد که سرش به آسمان می‌سائید، در میان هم‌میهنان او پیچید که اگر قرآن را بازکنید تار مویی از ریش خمینی را در خواهید دید. آنروز نیز کسی در این اندیشه نشد که شمار موهای ریش مردان از پانزده‌هزار فراتر نمی‌رود و اگر در ایران سی‌وشش میلیونی تنها پنجاه‌هزار قرآن در خانه‌ها باشد نیز، ریش رهبر بسنده آن نخواهد بود.

با اینهمه اگر گمان می‌بَرید دیگر نکته تازه‌ای از شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی برجای نمانده که از شگفتی آن انگشت سرگشتگی به دندان بگَزید، تا بخش آینده چشم بدارید.

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------
1. تاريخ‏ طبري، پوشینه یکم، 79-78


3. تاريخ‏ طبري، پوشینه یکم، 64

4. تاريخ ايران يا تاريخ طبری، دارا گلستان. این نوشته را که سالها پیش در تارنمای اخبارروز بچاپ رسیده بود، شوربختانه دیگر در اینترنت نیافتم.

5. سیره ابن‌اسحاق، 319، کتاب المغازی، 137

6. سیره ابن‌اسحاق، 383، کتاب المغازی، 237

7. الطبقات‌ - واقدی، پوشینه 2، 24

8. همان، 25

Jack the Ripper .9

10. تاريخ‏ طبري، پوشینه چهارم، 1486-1485

11. همان، 1534

12. همان، 1680

13. تاریخ طبری، پوشینه پنجم، 1711-1710

14. همان، 1932

15. همان، 1967

16. همان، 1485

17. تاريخ‏ طبري، پوشینه چهارم، 1486


۱۳۹۵ خرداد ۹, یکشنبه

مغاک تیره تاریخ – چهار


بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – چهار

اگر سیره ابن‌اسحاق، کتاب‌المغازی واقدی، سیره‌نبوی ابن‌هشام و الطبقات‌الکبرای ابن‌سعد را تنها پژوهشگران اسلام می‌شناسند، تاریخ ‌الرسل و الملوک (یا تاریخ ‌الامم و الملوک والخلفاء) نوشته ابوجعفر محمد ابن‌جریر طبری شناخته‌شده‌ترین کتاب درباره تاریخ جهان با رویکرد اسلامی است، که گزارش خود را بسیار پیشتر از آفرینش جهان و با واگشائی واژه‌هایی چون "زمان" می‌آغازد. تاریخ طبری را باید پایه بُنیادین تاریخ‌نگاری اسلامی بشمار آورد، چرا که گزارشهای او نه تنها در میان پژوهندگان مسلمان، که در نزد اسلام‌شناسان اروپائی و نامسلمان نیز از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند. 

طبری به گفته دانشنامه ایرانیکا بسال 219 یا 220 (840) در آمل چشم به جهان گشود. یاقوت از زبان او گفته است که محمد ابن‌جریر در هفت‌سالگی قرآن را از بَر داشته و از "حافظان" بشمار می‌آمده است. طبری در دوازده‌سالگی آمل را بدرود گفت و در جستجوی دانش رهسپار سوریه و مصر و عراق عرب شد. او پس از رسیدن به بغداد در پی آن بود که به گروه شاگردان احمد بن‌حنبل ( بنیانگزار شاخه حنبلی از مذهب تسنّن) راه یابد، که این کار با درگذشت احمد بن‌حنبل نافرجام ماند و طبری رهسپار حج شد و پس از بازدید از مکه و مدینه سرانجام بسال 249 (870) در بغداد آرام گرفت و بکار پژوهش و نگارش پرداخت. در آن زمان نیم سده از درگذشت ابن‌سعد، استاد پیشتاز تاریخ‌نگاری اسلامی گذشته بود و در بغداد و شهرهای و شهرستانهای دورونزدیک آن نسل نوینی از گزارندگان تاریخ اسلام و جهان پدید آمده بودند که شیوه کار او را الگوی خود نهاده و دست به آفرینش کتابهایی بزرگتر با برگهایی پرشُمارتر زده بودند.

باری، طبری با نگارش تاریخ الامم و الملوک شیوه تاریخ‌نگاری اسلامی را به برترین چکاد خود رسانید. او توانست گاهشُمار (1) بی‌مانندی در پیدایش جهان، آفرینش انسان و سرگذشت پیامبران و دودمانهای شاهی از آغاز تا بروزگار خود برجای گذارد و بدینگونه یک تاریخ بی‌کم‌وکاست از پیدایش و برایش آنچه که جهان اسلامش می‌نامیم بدست دهد. او ولی این راه دشوار را به تنهایی نپیموده بود. در این بازه زمانی که  از آن سخن می‌گوییم – میانه نیمه نخست تا میانه نیمه دوم سده سوم (نهم) – تنی چند از برجسته‌ترین چهره‌های دانش و فرهنگ پای به جهان نهادند و در پی آموزش و آفرینش دانشهای روزگار خود شدند. اینان را باید راهگشایان تاریخ طبری دانست، اگرچه جای‌پای شیوه تاریخ‌نگاری ابن‌سعد را در تک‌تک این گزارشها می‌توان دید و یافت.

یکی از سرشناسترین تاریخ‌نگاران این روزگار احمد بن‌ابی‌یعقوب بن‌جعفر بن‌وهب بن‌واضح عباسی است که ما او را بنام یعقوبی می‌شناسیم. سال زادن او در گزارشها نیامده است، ولی درگذشتش را بسال 276 (897) دانسته‌اند. یعقوبی تاریخ خود را در بخش نخست (تاریخ انبیاء) با آدم می‌آغازد و آن را تا عیسای پیامبر پی‌می‌گیرد. در بخش دوم (تاریخ پادشاهان) دودمانهای شاهی روم و چین و هند و ایران و حبشه و یونان و افریقا و یمن و شام و . . . فهرست می‌شوند، تا به تاریخ حجاز پیش از اسلام برسد و آنگاه از آن زمان به برانگیخته شدن محمد و تاریخ آغازین اسلامی راه بَرَد. یعقوبی تاریخ خود را با "قِسم پنجم، تاریخ خلفای عباسی" به پایان می‌برد. برای آنکه دانسته آید شیوه ابن‌سعد تا بکجا الگوی تاریخ‌نگاران نسل دوم بوده است، گزارش زیر را درباره روزی که مأمون در آن به خلافت رسیده است بخوانید:

«خورشید در آن روز در 1 درجه و 53 دقیقه میزان بود، و قمر در 26 درجه و 20 دقیقه اسد در حال رجوع، و مشتری در 18 درجه و 10 دقیقه حمل در حال رجوع، و مریخ در 4 درجه و 40 دقیقه اسد، و زهره در 24 درجه اسد، و عطارد در 23 درجه و 10 دقیقه سنبله، و رأس در 24 درجه و 50 دقیقه حمل» (2)

دومین چهره برجسته از این نسل ابوالحسن احمد بن‌یحیی بن‌جابر بن‌داوود البغدادی البلاذری است، که در سالهای پایانی سده دوم (یا آغاز سده سوم) به جهان آمده و بسال 271 (892) درگذشته است. کتاب "فتوح‌البلدان" او را باید دنباله کتاب‌المغازی واقدی بشمار آورد، زیرا بلاذری در این کتاب جنگهای مسلمانان را از "هجرت رسول‌الله از مکه به مدینه منوره"  تا "فتوحات خراسان و سند" فرونگاشته است. کتاب دیگر او انساب‌الاشراف را باید به گونه‌ای "هم‌چشمی" با الطبقات ابن‌سعد دانست، چراکه بلاذری در بیست پوشینه تبارشناسی و زندگی‌نامه پیامبران و خلیفگان و سرداران و اصحاب و تابعان و . . . را از نوح پیامبر تا خلیفه المهدی عباسی فراگِرد آورده و سیره نبویه را نیز در بخش دوم آن گنجانده است. 

سومین تَن، ابوحنیفه احمد بن‌داوود دینوَری، گیاه‌شناس، تاریخ‌نگار، ستاره‌شناس و ریاضی‌دان است که بسال 207 (828) در دینوَر همدان چشم به جهان گشود و بسال 274 (895) در بغداد دیده بر گیتی فروبست. کتاب ماندگار او "اخبار‌الطوال" است که در دو  بخش پیش و پس از اسلام نگاشته شده است. دینوری شاید نخستین کسی باشد که تاریخ پادشاهان ایران و پیامبران/شاهان بنی‌اسرائیل را درهم‌تنیده است. او با روشی که خود می‌شناخته است، نه تنها زمان فرمانروایان ایرانی و عبرانی و بابلی را بدست می‌آورد و آنان را که همزمان بوده‌اند در کنار یکدیگر می‌نشاند، که نژاد ایرانیان را نیز به عبرانیان و سامیان می‌پیوندد. برای نمونه در بخش "از حضرت ابراهیم تا حضرت سلیمان علیهما سلام" چنین آمده است:

«نمرود و پسران او:
گویند نمرود سه پسر داشت بنامهای ایرج و سلم و طوس، نمرود پادشاهی و کشور خود را به ایرج واگذاشت و سلم را به فرماندهی فرزندان و اعقاب حام، و طوس را به سالاری فرزندزادگان یافث (3) گماشت. دو برادر بر ایرج حسد بردند که با آنکه از آنان کوچکتر بود، پدرشان او را ولی‌عهد ساخته بود. او را غافلگیر ساختند و کشتند و پادشاهی به منوچهر پسر ایرج که نوه نمرود بود تفویض شد و چون نمرود درگذشت منوچهر به پادشاهی رسید»

نخستین نکته ارجمند این است که در اخبار‌الطوال برای نخستین بار تورات و خداینامک به هم می‌رسند و شیوه توراتیِ گزارش تاریخ به فرجام پایانی خود نزدیک می‌شود. نکته پُرارج دیگر این است که دینوری سیره محمد را در تاریخ خود نیاورده است. تاریخ او با پیامبران و پادشاهان بنی‌اسرائیل آغاز می‌شود و با فرمانروائی معتصم پایان می‌پذیرد. پرسشی که در اینجا رُخ می‌نماید این است که چرا دینوری از آوردن زندگینامه محمد تَن‌زده است؟ اگر پاسخ این باشد که او تنها در پی نگاشتن تاریخ سرزمین زادگاهش ایران بوده است و نه تاریخ پیدایش اسلام، آنگاه پرسش بزرگتر این خواهد بود که نوح و ابراهیم و سلیمان و اسماعیل در تاریخ ایران چه می‌جُسته‌اند؟

باری به بزرگترین و سرشناسترین چهره تاریخ‌نگاری اسلامی بازگردیم. طبری با رفتن به بغداد پای به درون سپهری نهاد که در آن سنتّی دراززمان در تاریخ‌نویسی برآمده و پرورده شده بود. از مرگ ابن‌سعد تا هنگامی که طبری تاریخ خود را به پایان برد (294 / 915) نزدیک به هفتاد سال گذشته بود. سه تاریخ‌نگار نامبرده در این دوران شیوه نگارش و آرایش ابن‌سعد را فراگرفته، بکار بسته و فَراپَرورده بودند و راه ناهموار و دراز طبری را پیشاپیش فروکوفته بودند. او، که پدر تاریخ‌نگاری اسلامی نام‌گرفته است، اگر توانست در این رشته به جایگاهی چنان فراز دست یابد، بی‌گمان از آن روی که پای بر دوش بزرگانی چون یعقوبی و دینوری و بلاذری نهاده بود. طبری سرانجام بسال 301 (923) در بغداد دیده بر جهان فروبست.

تاریخ الامم و الملوک در ایران در شانزده پوشینه به چاپ رسیده است که تاریخ جهان را از آغاز آفرینش آن تا سالهای میانی خلافت المقتدر 294 (915) در برمی‌گیرد. پوشینه شانزدهم این کتاب بدست عریب ابن‌سعد قرطبی گزارش طبری را دنبال گرفته است.
ساختار تاریخ طبری ساختاری یگانه و ویژه است. بیش از هرچیز باید بر راستگوئی او آفرین گفت که در آغاز کتابش دستان خویش را در آب بی‌گناهی می‌شویَد:

«بینندۀ کتاب ما بداند که بنای من در آنچه آورده‌ام و گفته‌ام بر راویان بوده است و نه حجت عقول و استنباط نفوس، به جز اندکی، که علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متأخران تواند رسید، نه استدلال و نظر، و خبرهای گذشتگان که در کتاب ما هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیح نداند، از من نیست، بلکه از ناقلان گرفته ام و همچنان یاد کرده‌ام» (4)

ساختاری که از آن سخن رفت، فَرارویاندن شیوه کمابیش نابسامان ابن‌سعد به یک شیوه پیوسته، بی‌گُسست و درهم‌تنیده نگارشی است. آنچه که پیشتر درباره تاریخ‌الطوال آوردم با درخشش بیشتری در تاریخ طبری به چشم می‌نشیند. نگارنده نخست از واژگان بنیادینی چون زمان و اندازه و آغاز و فرجام آن آغاز می‌کند و آنگاه با بهره‌گیری از تورات با ریزه‌کاری چشمگیری چگونگی آفرینش جهان را می‌گزارد:

«سخن در اینکه زمان چیست؟ / سخن در مقدار زمان از آغاز تا انجام آن / سخن در دلائل حدوث وقت و زمان و شب و روز [. . .] سخن در آغاز خلقت و مخلوق نخستین [. . .] سخن در اینکه در هر یک از شش روز مذکور در کتاب خدای چه چیزها خلق شد [. . .] سخن در اینکه آدم چه مدت در بهشت بود و کی خلق شد و وقت هبوط وی از بهشت کی بود» (5)

طبری تاریخ جهان را با پیامبران بنی‌اسرائیل پی می‌گیرد و بمانند ابوحنیفه دینوری، ولی بس استادانه‌تر از او، خداینامک پارسی را نیز در تورات عبرانی درمی‌آمیزد. برای نمونه پس از "سخن از حوادث ایام نوح علیه‌السلام" گزارش با "سخن از بیوراسب که ازدهاق بود" پی‌گرفته می‌شود. پس از آن داستان منوچهر در دنباله سرگذشت خضر و موسا و یوشع می‌آید و داستان "پادشاهان پارسی بابل" بدنبال "سخن از قارون بن‌یصهر قاهث". همچنین:

«سخن از کار بنی‌اسرائیل / از پس کیقباد کیکاووس به پادشاهی رسید / پس از آن کیخسرو پسر سیاوخش به پادشاهی رسید / اکنون به حکایت بنی‌اسرائیل از پس سلیمان پسر داوود علیه‌السلام بازمی‌گردیم / سخن از جنگ بخت‌النصر با عرب / سخن از پادشاهی یشتاسپ و حوادث ایام او / سخن از شاهان یمن به دوران یشتاسپ و و بهمن پسر اسفندیار / اکنون به قصه بنی‌اسرائیل بازمی‌رویم» (6)

در پی این پیشینه تاریخی دراززمان که سرگذشت جهان را از آدم تا فروپاشی ساسانیان گزارش کرده است، طبری در پوشینه سوم کتابش داستان را از آنجا آغاز می‌کند که ابن‌اسحاق پیشتر آورده بود؛ "ذکر نسب رسول خدای و بعضی اخبار پدران و اجداد وی" از آن گذشته او با تیزبینی ویژه خود گاهشماری بی‌کم‌وکاست از آغاز جهان تا بروزگار محمد (از آدم تا خاتم) را فراهم می‌آورد، تا از سویی به همه پرسشهای تاریخی مردمان زیونده در جغرافیای فرهنگی اسلام (قلمرو فرهنگی ساسانیان) پاسخی درخور داده باشد و از دیگر سو ساختاری بیافریند که بر انگاشت "چرخه‌ هزاره‌ای روند جهان" استوار شده است:

«به گفته یهودان از هبوط آدم به زمین تا به وقت هجرت پیمبر صلی‌الله علیه و سلم چهارهزار سال و ششصد سال و چهل‌ودو سال و چند ماه بود و به پندار آنها این به تورات است. به گفته نصاری این مدت پنج‌هزار سال و نهصد سال و نودودو سال و چند ماه بود و بپندارند که در تورات یونانی چنین آمده است. ولی به گفته مجوسان پارسی این مدت چهارهزار سال و صد سال و هشتادودو سال و ده ماه و نوزده روز بود و مدت پس از هجرت را تا به وقت کشته شدن یزدگرد که سی سال و دو ماه و پانزده روز بود بر آن افزودند و این حساب و آغاز تاریخ از روزگار کیومرث است و کیومرث را آدم ابوالبشر دانند که همه آدمیان نسب از او دارند چنانکه در این کتاب آوردم [. . .] گویند از آدم تا نوح ده قرن بود و قرن یکصد سال است و از نوح تا ابراهیم ده قرن بود و قرن یکصد سال است و از ابراهیم تا موسی پسر عمران ده قرن بود و قرن یکصد سال است [. . .] از ابن‌عباس روایت کرده‌اند که از آدم تا نوح ده قرن بود و همگان بر شریعت حق بودند [. . .] از سلمان نیز روایت کرده‌اند که از محمد تا عیسی علیهما السلام ششصد سال بود. از عوف روایت کرده‌اند از موسی تا عیسی ششصد سال بود» (7)

یک همسنجی رودَررو با تَنَخ و تورات شاید در اینجا تُهی از هوده نباشد. تورات که بخش نخست تَنَخ است، با "سِفر آفرینش" (بِرِشیت) آغاز می‌شود، که گزارنده در آن نخست به آفرینش جهان در شش روز و اینکه در هر یک از این روزها چه آفریده شد، می‌پردازد و آنرا پس از گزارش زندگانی آدم و نوح و ابراهیم اسحاق و یعقوب، با مرگ یوسف به پایان می‌برد‌. در "سِفر خروج" (شَموت) داستان رهائی بنی‌اسرائیل از بردگی قبطیان می‌آید. داستان سرگردانی بنی‌اسرائیل پیش از رسیدنشان به سرزمین آرمانی "اِرِتس ییتسرائِل" در سِفرهای "لاویان" (واجیکرات)، "اعداد" (بِمیدبار) و "تثنیه" (دِواریم) بازگفته می‌شود و با مرگ موسا پایان می‌پذیرد. گفتنی است که زندگی موسا بخش بسیار بزرگی از تَنَخ را دربرمی‌گیرد و در قرآن نیز نام او با 131 بار بیشتر از هر کس دیگری آمده است. تنخ پس از تورات بخشهای پُرشماری را در خود دارد که نخستین آنها "یوشع" است. ولی آنچه که بیشتر بکار این همسنجی می‌آید، (دو) کتاب "پادشاهان" (مَلَخیم) است. تاریخنگاری یهودی به پیامبران (نَویئیم) و پادشاهان (مَلَخیم) در دو بخش جداگانه می‌پردازد. به دیگر سخن اگر نوح و موسا و ابراهیم و یعقوب و اسحاق و یوسف تنها یاران خدا و برنگیختگان او (نویئیم) هستند، شموئیل و شائول و داوود و سلیمان پادشاهانند. قرآن ولی همه اینان را پیامبران خدا می‌داند که به آنها وحی می‌شده است (8).

به گمان من دینوَری و در پیروی از او طبری از آنجایی که خود را به شیوه تاریخ‌نگاری توراتی پایبند می‌دانستند، شاهان ایرانی را بجای "مَلَخیم" عبرانی نشانده‌اند، تا از سوئی به رویکرد قرآنی وفادار مانده باشند، که پادشاهان یهود را نیز پیامبر می‌دانست و از دیگر سو آن سنت دیرینه تاریخ‌نگاری توراتی-انجیلی را که برای مردمان پهنه فرهنگی-دینی خاستگاه اسلام آشنا بود، پی‌بگیرند. همچنین می‌توان انگاشت که دستکم "اسلام تاریخی" در یک سپهر فرهنگی ناهمگون پدید آمده باشد، که در آن باورهای یهودی و مسیحی و زرتشتی برای خوانندگان و نیوشندگان بسیار شناخته شده بوده باشند. چرا که حتا اگر بپذیریم طبری و دینوری تنها از آن رو گزارشهای خداینامک را در تاریخ خود آورده‌اند که خود ایرانی‌تبار بوده‌اند، آنگاه باید به این پرسش بپردازیم که مطهر بن‌طاهر مقدسی (زاده اورشلیم) در "البداء و التاریخ" و ابن‌خلدون (زاده تونس) در "تاریخ‌العبر" که بیرون از جغرافیای ساسانی-ایرانی پرورش یافته بودند، از چه رو اینچنین موشکافانه به تاریخ شاهان ایرانی از آنگونه که در خداینامک آمده است می‌پرداخته‌اند؟ گذشته از آن دینوری و طبری نیز که خود ایرانی بوده‌اند، این شاهان را نیاگان خود نمی‌دانند و آنان را "َشاهان عجم" یا "شاهان پارسیان" می‌خوانند. پس در تاریخ دینوری و طبری جای تهی شاهان بنی‌اسرائیل با شاهان ایرانی پر می‌شود، پدیده‌ای که نشان می‌دهد فرهنگ ایرانی سایه بلند خود را تا کجا بر سر تاریخ‌نگاری اسلامی گسترانده بوده است. ولی با همه آنچه که رفت، تاریخ‌نگاران مسلمان چگونه می‌توانستند خداینامک را با تورات و انجیل درهم‌بیامیزند و پارسیان را به یهودیان بپیوندند و از دل این دیگ درهم‌جوش تاریخ نوینی بدرآورند که هیچ درزی نمی‌داشت تا بتوان مویی از آن گذراند؟ پاسخ فرجامین به این پرسش را شاید بتوان در تاریخ‌العبر ابن‌خلدون یافت:

«خبر از ایرانیان [. . .]
این امت یکی از کهنترین امّتهای عالم است، از همه امّتها نیرومندتر و آثارش در روی زمین از همه افزونتر است [. . .] در باب نسبشان، میان محققان در این خلافی نیست که آنان از فرزندان سام پسر نوح‌اند و نام آن جّد اعلا که همه بدان انتساب دارند فرس است. مشهور این است که ایرانیان از فرزندان ایران پسر آشور پسر سام پسر نوح‌اند. برخی محققان می‌گویند سرزمین ایران همان بلاد فارس است که چون معرب شد آن را عراق خواندند و برخی ‌گویند که ایرانیان به ایران پسر ایران پسر آشور نسبت دارند و برخی گویند به عیلام پسر سام. در تورات از پادشاه اهواز یاد شده که او کدرلاعومر از فرزندان عیلام است. و این ریشه این سخن است - والله اعلم- زیرا اهواز از ممالک سرزمین ایران است. بعضی نیز می‌گویند که ایرانیان از نسل لود پسر آرام پسر سام‌اند و بعضی گویند به امیم پسر لود منسوبند و بعضی گویند به یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق. و بعضی گویند که تنها ساسانیان فرزندان اسحاق‌اند و اینان اسحاق را "ویرک" گویند و نیایشان منوشهر پسر مشجر پسر فریقس پسر ویرک است [. . .] اسرائیلیان می‌گویند که ایرانیان از فرزندان طیراس پسر یافث‌اند و آنان را با برادرانشان فرزندان مادای پسر یافث یک مملکت بوده است» (9)

تاریخ الامم و الملوک مردمان گردآمده در امپراتوری گسترده عباسیان را نه تنها از یک سرنوشت یا آینده پیش رو، که از یک سرگذشت یا پیشینه همانند نیز برخوردار می‌کند و به آنان یک خویشاوندی تباری کُهَن می‌بخشد. اسلام تاریخی، سرانجام مسیحیان و یهودیان و مسلمانان و زرتشتیان، و بنی‌اسرائیل و سریانیان و عربان و ایرانیان را در یک بزنگاه تاریخی و در چارچوب یک انگاشت هزاره‌ای از تاریخ به هم‌می‌پیوندد و همه آن مغاکهای ژرفی را که اسلام قرآنی از خود بجای گذاشته است، استادانه پُر می‌کند. این ویژگیها در کنار هم پدیده‌ای را می‌سازند که دین‌پژوهان آن را "تاریخ رستگاری" می‌نامند.

طبری به همین بسنده نکرد. او که توانسته بود در چارچوب سیاست سختگیرانه دین‌سازی دربار عباسی روندی یکسد ساله را در فراهم آوردن تاریخی یکپارچه و بی‌گُسست کامیابانه به انجام برساند، پابپای این تلاش پیوسته به قرآن نیز پرداخت و دست به بازخوانی تاریخ‌مندانه آن زد. همانگونه که پیشتر آوردم، قرآن بدون سیره و حدیث و روایت چیستان ستُرگی است که کسی را یارای گشودن آن نخواهد بود. پس چه جای شگفتی که طبری در جایگاه برترین تاریخ‌نگار اسلامی، دست به نگارش یکی از نخستین تفسرهای قرآن بنام "جامع البیان عن تاویل آی القرآن" نیز یازیده باشد؟ چه کسی می‌توانست بهتر از پدر تاریخ‌نگاری اسلامی که گوشه‌گوشه این تاریخ را چون کف دست خویش می‌شناخت، از قرآن رازگشایی کند؟

باری و به‌هرروی روندی که در نیمه دوم سده دوم اسلامی آغاز شده بود، سرانجام در نیمه نخست سده چهارم و با "تاریخ الامم والملوک والخلفاء" به فرجام رسید. بیهوده نیست که تاریخ‌نگاران پس از طبری شیوه او را الگوی کار خود نهاده و در این کار از او پیروی کرده‌اند. برای نمونه مطهر بن‌طاهر مقدسی که پیشتر سخنش رفت، کتاب خود بنام "آفرینش و تاریخ" را بسال 345 (966) در همین سبک نگاشت. ابوسعید عبدالحی بن‌ضحاک بن‌محمود گردیزی درگذشته بسال 440 (1061) "زین‌الاخبار" را با همین شیوه نوشت و عزالدین علی بن‌محمد جزری "ابن‌اثیر" 612-539 (1233-1160) در "الکامل فی التاریخ"و حمدالله مستوفی دبیر دربار ایلخانان 723-660 (1344-1281) با "تاریخ گزیده" راه او را پی گرفتند. سایه طبری بر سر تاریخ‌نگاری اسلامی چنان بلند و سنگین بود که حتی ابوزید عبدالرحمن بن‌محمد بن‌خلدون حَضرَمی 785-711 (1406-1332) که نزدیک به هزار فرسنگ دورتر و چهار سده دیرتر از او می‌زیست کتاب "العبر" را در همان سبگ به رشته نگارش درآورد.

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------
Annals .1

2. تاریخ یعقوبی، پوشینه دوم، برگ 460، ایّام مأمون

3. حام و سام و یافث سه فرزند نوح هستند که از توفان جان بدر می‌برند و بر پایه افسانه‌های توراتی پدران نژادهای گوناگون انسانی می‌شوند.
Sem, Ham, Jafet

4. تاریخ طبری، پوشینه یکم، مقدمه، برگ 6

5. تاریخ طبری، پوشینه یکم، فهرست

6. همانجا

7. تاریخ طبری، پوشینه دوم، 786-785

8. آنان كسانى از پيامبران بودند كه خداوند بر ايشان نعمت ارزانى داشت از فرزندان آدم بودند و از كسانى كه همراه نوح سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل و از كسانى كه هدايت نموديم و برگزيديم هر گاه آيات رحمان بر ايشان خوانده مى‏شد سجده‏كنان و گريان به خاك مى‏افتادند. مریم، 58

9. العبر، تاریخ ابن‌خلدون، پوشینه یکم، 168-167

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

مغاک تیره تاریخ – سه

بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – سه

تاریخنگاری اسلامی، برگرفته از شیوه گزارشهای توراتی است. تورات و در پیروی از آن انجیل کتابهایی هستند که به وارونه قرآن از روندی پیوسته برخوردارند. هردوی این کتابها زندگانی پیامبرشان و تبار او را موبمو گزارش کرده‌اند و یک پیوستگی اسطوره‌ای-تاریخی-دینی فراهم آورده‌اند. کامیاب‌ترین نگارندگان در این میان نویسندگان و گزارندگان تورات بوده‌اند، چرا که توانسته‌اند تاریخ جهان را از آفرینش جهان، تا آفرینش انسان و پس از آن تبارنامه نژادهای گوناگون و از آن راه تا پادشاهان و پیامبران عبرانی و اسرائیلی در روندی پیوسته و گسست‌ناپذیر در چارچوب کتابی یگانه گردآورند. از همین رو است که آئین مسیح نیز که خود در آغاز چیزی جز یک جنبش پیرایش (درون)دینی نبود، برای "دین‌شُدن" نیازمند همه آن گوهرهای بنیادینی بود که برسازنده یک فرهنگ دینی هستند، پس عهد عتیق باید بر عهد جدید افزوده می‌شد، چرا که بدون آن مسیحیت عیسایی جایگاه یک دین را نداشت. هر دو این کتابها روندی در‌هم‌بافته دارند، به گونه‌ای  که خواننده نمی‌تواند کتاب را از جایی دلبخواه خود بگشاید و آغاز به خواندن آن کند. قرآن ولی اینگونه نیست، آن درهم‌بافتگی پیش‌گفته در قرآن یافت نمی‌شود و نه تنها هر سوره آن درباره چیزی دیگر است، که گاه در یک سوره بارها و بارها روی و سوی سخن دگرگون می‌شود و بافتار سوره از شاخی به شاخ دیگر می‌پرد. برای اینکه سخنم در اینجا آشکارتر شود، ناگزیر از آنم که سخن اندکی دراز کنم و نمونه‌هایی از سه کتاب مقدس را در همسنجی با یکدیگر فراآورم. نخستین نمونه از تورات (1) است:

«در همین زمان مردی از قبیلۀ لاوی با زنی که از همان قبیله بود ازدواج کرد. آن زن پسری بدنیا آورد. وقتی آن زن دید که نوزادش خیلی زیبا است، مدت سه ماه او را پنهان کرد. اما چون نتوانست بیشتر او را پنهان کند، یک تُکری را که از نَی ساخته شده بود گرفت و آنرا با قیر پوشاند و طفل را در آن گذاشت. بعد آنرا در بین نیزار در کنار دریای نیل رها کرد. خواهر طفل، کمی دورتر ایستاده بود تا ببیند چه اتفاقی برای طفل رخ می دهد. دختر فرعون برای غسل به دریای نیل آمد. وقتی کنیزانش در کنار دریا قدم می زدند او تُکری را در بین نیزار دید. پس یکی از کنیزان خود را فرستاد تا تُکری را بیآورد. وقتی تُکری را باز کرد طفلی را در آن دید که گریه می کرد. دختر فرعون دلش به حال طفل سوخت و گفت این کودک باید متعلق به عبرانیان باشد. پس خواهر طفل آمد و گفت می‌خواهید بروم و زنی شیرده را از زنان عبرانیان بیاورم تا به طفل شیر بدهد؟ دختر فرعون گفت برو. دختر رفت و مادر طفل را آورد. دختر فرعون به آن زن گفت این کودک را ببر و برای من از او پرستاری کن. من برای این کار تو مزد خواهم داد. پس آن زن کودک را به خانه بُرد و به پرورش او پرداخت. کودک بزرگ شد. آن زن او را نزد دختر فرعون آورد. دختر فرعون او را به فرزندی خود قبول کرد و گفت این پسر را از آب گرفتم پس اسم او را موسی گذاشت» (2)

نمونه دوم از انجیل (3) است:

«امّا ولادت عیسی مسیح چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود، قبل از آنکه باهم‌آیند، او را از روح‌القدس حامله یافتند. و شوهرش یوسف چونکه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نماید، پس اراده نمود او را به پنهانی رها کند. امّا چون او در این چیزها تفکّر می‌کرد، ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وی ظاهر شده، گفت، ای یوسف پسر داود، از گرفتن زن خویش مریم مترس، زیرا که آنچه در وی قرار گرفته است، از روح‌القدس است. و او پسری خواهد زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد، زیرا که او امّت خویش را از گناهانشان خواهد رهانید. و این همه برای آن واقع شد تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود، تمام گردد، که اینک، باکره آبستن شده پسری خواهد زایید و نام او را عمّانوئیل خواهند خواند که تفسیرش این است، خدا با ما. پس چون یوسف از خواب بیدار شد، چنانکه فرشتهٔ خداوند بدو امر کرده بود، به عمل آورد و زن خویش را گرفت و تا پسر نخستین خود را نزایید، او را نشناخت [با او همبستر نشد، م. ب.]؛ و او را عیسی نام نهاد. و چون عیسی در ایّام هیرودیسِ پادشاه در بیتْ‌لَحِم یهودیه تولّد یافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اُورْشلیم آمده، گفتند، کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستاره او را در مشرق دیده‌ایم و برای پرستش او آمده‌ایم؟ امّا هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اُوْرشلیم با وی. پس همهٔ رؤسایِ کَهَنه و کاتبانِ قوم را جمع کرده، از ایشان پرسید که، مسیح کجا باید متولّد شود؟ بدو گفتند، در بیت لحمِ یهودیّه زیرا که از نبی چنین مکتوب است، و تو ای بیت لحم، در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا هرگز کوچکتر نیستی، زیرا که از تو پیشوایی به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایت خواهد نمود . . .» (4)

در هر دو کتاب داستان به گونه‌ای گزارده می‌شود که خواننده در آن گسستی نمی‌یابد و می‌تواند گام‌بگام با گوینده پیش برود. در هر دو کتاب گزارش زندگانی پیامبر با سرگذشت کودکی و جوانی و سرانجام مرگ او پی‌گرفته می‌شود و به دیگر سخن، بافتار انجیل و تورات از یک روند پیوسته و کمابیش بی‌گُسست برخوردار است. اکنون ببینیم در قرآن چه می‌یابیم. داستان عیسی در قرآن نه یکباره و یکپارچه، در چند جای گوناگون و دور از هم آمده است.هسته بنیادین این داستان نخست در سوره مریم بازگفته و سپس در سوره آل‌عمران پی‌گرفته می‌شود. در سوره مریم الله داستان زادن عیسا را چنین بازمی‌گوید:

«و در اين كتاب از مريم ياد كن آنگاه كه از كسان خود در مكانى شرقى به كنارى شتافت. و در برابر آنان پرده‏اى بر خود گرفت پس روح خود را به سوى او فرستاديم تا به بشرى خوش‏اندام بر او نمايان شد. [مريم] گفت اگر پرهيزگارى من از تو به خداى رحمان پناه مى‏برم. گفت من فقط فرستاده پروردگار توام براى اينكه به تو پسرى پاكيزه ببخشم. گفت چگونه مرا پسرى باشد با آنكه دست بشرى به من نرسيده و بدكار نبوده‏ام. گفت [فرمان] چنين است پروردگار تو گفته كه آن بر من آسان است و تا او را نشانه‏اى براى مردم و رحمتى از جانب خويش قرار دهيم و [اين] دستورى قطعى بود. پس [مريم] به او [=عيسى] آبستن شد و با او به مكان دورافتاده‏اى پناه جست. تا درد زايمان او را به سوى تنه درخت ‏خرمايى كشانيد گفت اى كاش پيش از اين مرده بودم و يكسر فراموش‏شده بودم. [. . .] پس [مريم] در حالى كه او را در آغوش گرفته بود به نزد قومش آورد [. . .] اين است [ماجراى] عيسى پسر مريم [همان] گفتار درستى كه در آن شك مى‏كنند» (5)

در پی آن الله پس از انبوهی از اندرزها و نویدها و هشدارهای سخت، بناگاه می‌گوید: «و در اين كتاب به ياد ابراهيم پرداز زيرا او پيامبرى بسيار راستگوى بود» (6) و سخنانش را با یادکَردهایی از موسا، اسحاق، یعقوب، اسماعیل و ادریس پی می‌گیرد، بی‌آنکه خواننده بتواند در این سوره دستکم اندکی به زندگانی چهره‌های نام‌بُرده نزدیک شود و آنها را بازشناسد. این روند نگارشی و این شیوه بازگوئی را در سرتاسر قرآن می‌توان دید و دنبال کرد. برای نمونه دنباله داستان با همین جَسته و گُریختگی در سوره آل‌عمران می‌آید که بررسی تک‌تک آیه‌های آن هم بر درازای سخن خواهد افزود و هم خواننده را خسته خواهد کرد.

با رویکرد برون دینی می‌توان در بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری قرآنی به آنچه در پیش رفت چنین نگریست، که قرآن در یک بستر فرهنگی-دینی با پس‌زمینه‌ای توراتی‌-انجیلی پدیده آمده است و از آنجا که شنوندگان و خوانندگانِ آن داستان زندگانی عیسا و ابراهیم و موسا و ... را به نیکی می‌شناخته‌اند، تنها و تنها بر کژیها، کاستیها و ناراستیهای آنها انگشت نهاده است. ولی اگر سیره‌های پیش‌گفته را پایه و بنیان تاریخ اسلامی بدانیم، چنین انگاشتی درست از آب درنمی‌آید، زیرا در سرتاسر سیره نبویه، محمد بر بُت‌پرستانی برمی‌شورد که در "جاهلیت"اند (با سخن خداوند، چه در تورات و چه در انجیل آشنا نیستند)  و نبرد او تا پایان زندگانیش با آنان است و نه با یهودیان و مسیحیان. پس آنچه که در قرآن می‌آید، بجز برای یهودیان و مسیحیان مکه و مدینه، که شمارشان به گفته خود سیره‌نگاران در همسنجی با بُت‌پرستان سخت اندک بوده است، سخنی نو بوده و محمد قریشیان و اوسیان و خزرجیان را درباره پیامبرانی آموزش می‌داده است، که برایشان ناشناخته بوده‌اند. بدینگونه است که از دل قرآن به تنهایی نه دینی برمی‌آید و نه آئینی. مسلمانان اگر سیره نبویه را در دسترس نداشته باشند، هرگز درنخواهند یافت که خداوندشان آنانرا در کتاب خود به کدام دین فراخوانده است. بدون سیره و حدیث آنان نه تنها نمی‌دانند نمازشان را چگونه باید بگزارند و حجّشان را چگونه باید بروند و خمس و زکاتشان را کی، کجا و چگونه باید بپردازند، که حتا از دریافت درونمایه برخی از آیه‌های قرآن نیز ناتوان خواهند بود. برای نمونه اگر داستان ماریه قبطیه در سیره نباشد، هیچکس نمی‌داند الله در آیه نخست سوره تحریم که می‌گوید «اى پيامبر چرا براى خشنودى همسرانت آنچه را خدا براى تو حلال گردانيده حرام مى‏كنى خدا[ست كه] آمرزنده مهربان است»، درباره چه سخن می‌گوید. همین سخن را می‌توان موبمو درباره آیه‌های 37 و 38 سوره احزاب بر زبان آورد که به جدائی زید بن‌حارثه از زینب بنت‌جحش می‌پردازد و به اینکه محمد همسر پسرخوانده خود را به زنی می‌گیرد. باری، بدون سیره بخش بسیار بزرگی از قرآن چهره چیستانی را به خود می‌گیرد که کسی را توان و دانش گشودن آن نخواهد بود. رفیع‌الدین قاضی ابرقوه نیز درست بر همین سخن من انگشت می‌نهد، آنجا که درباره سیره ابن‌اسحاق می‌گوید: «و بدان كه فضيلت و مطالعت اين كتاب با فضيلت مطالعت تفسير قرآن برابر است» (7) کوتاه سخن اینکه بدون سیره، واژه "شأن نزول" بی‌معنی می‌شود.

بدینگونه و با نگاهی دیگر می‌توان دید و دریافت که سیره‌نگاران مسلمان از همان آغاز تورات را سرمشق خود گرفته و شیوه‌های آن را یک‌بیک در آئین نگارش خود پیاده کرده بودند. برای باز کردن این سخن باید اندکی بازپس‌تر رفت. دین در جایگاه ابزاری آسمانی پاسخ همه پرسشهای انسان را در درون خود نهفته دارد، پس از کهنترین پرسش انسان می‌آغازد: جهان چگونه پدید آمد؟ دینهای کهنتر برای این پرسش پاسخهای گوناگونی داشتند، برای نمونه در مصر باستان، فرهنگهای کهن میان‌رودان و باورهای آریائی هر پدیده‌ای خدای خود را داشت و هم آن را می‌آفرید و هم نگاهبانش می‌بود و هم به گاه خشم و ناخرسندی نابودش می‌کرد. با پدید آمدن دینهای تَک‌خدائی، که ریشه آنها را باید در باورها و آموزه‌های آخ-‌اِن-‌آتون (اخناتون، آمِن-هوتِپ چهارم از دودمان هجدهم) جُست، بار همه این خویشکاریها بر گردن یک خدا افتاد. عبرانیان یا "بِنوییتسرائِل" که در آن روزگار در دلتای نیل و در سرزمینی بنام "گوشِن" می‌زیستند، این انگاره تک‌خدائی را برگرفتند، از پرستش خدایان چندگانه دست شُستند و نام خدای مصری خورشید "آتون" را نیز به نامهای خدای خود افزودند (آدونیا). از همین رو است که در فرمان دوم از ده‌فرمان موسا می‌خوانیم:

«تو را نبایست که در برابر خدایان دیگر به خاک افتی و پرستش آنان را بر گردن گیری. چرا که من، سرور و خدای تو، خدایی رَشک‌بَرنده‌ام»

مصریان همچنین زنجیره تباری نیاکان و بویژه پادشاهان خود را با ریزه‌کاری شگفت‌آوری فرومی‌نوشتند. همین شیوه را خاخامان و رابیان یهودی نیز آموختند و بکار گرفتند. تورات نه تنها تاریخ جهان را از نخستین دَم پیدایش آن بازمی‌گوید، که تبارنامه پیامبران و پادشاهان خود را نیز یک‌بیک و پیوسته و بی‌گسست وامی‌گشاید. برای نمونه به آسانی می‌توان در تورات دید که سلیمان پسر داوود پسر یَسا پسر عوبید پسر بوعَز پسر رام پسر هَزرون پسر یهودا پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم پسر تارخ است. این تبارنامه‌نگاری را در سرتاسر تورات می‌توان پی گرفت.

همانگونه که در بالا آوردم، کتاب عهد جدید نیز به تنهایی نمی‌تواند به همه پرسشهای دینداران پاسخ گوید و برای "دین‌شدن" نیازمند عهد عتیق یا تورات است. پس نگارندگان انجیلها نیز همان شیوه پیشینیان خود را در تبارنامه‌نگاری در پیش گرفته‌اند:

«ابراهیم اسحاق را آورد و اسحاق یعقوب را آورد و یعقوب یهودا و برادران او را آورد. و یهودا، فارَص و زارَح را از تامار آورد و فارَص، حَصْرون را آورد و حَصْرون، اَرام را آورد. و اَرام، عَمِّیناداب را آورد و عَمّیناداب، نَحشون را آورد و نَحْشون، شَلْمون را آورد. و شَلْمون، بوعَز را از راحاب آورد و بوعَز، عوبید را از راعوت آورد و عوبید، یَسّا را آورد. و یَسّا داود پادشاه را آورد و داود پادشاه، سلیمان را از زن اوریّا آورد. و سلیمان، رَحَبْعام را آورد و رَحبْعام، اَبِیَّا را آورد و اَبِیّا، آسا را آورد.  و آسا، یَهوشافاط را آورد و یَهوشافاط، یورام را آورد و یورام، عُزیّا را آورد. و عُزیّا، یوتام را آورد و یوتام، اَحاز را آورد و اَحاز، حِزْقیَّا را آورد. و حِزْقیّا، مَنَسّی را آورد و مَنَسّی، آمون را آورد و آمون، یوشیّا را آورد. و یوشیَّا، یَکُنیا و برادرانش را در زمان جلای بابِل آورد. و بعد از جلای بابل، یَکُنْیا، سَألْتیئیل را آورد و سَأَلْتیئیل، زَرُوبابِل را آورد. زَرُوبابِل، اَبیهود را آورد و اَبیهود، ایلیاقیم را آورد و ایلیاقیم، عازور را آورد. و عازور، صادوق را آورد و صادوق، یاکین را آورد و یاکین، ایلَیهُود را آورد. و ایلیهود، ایلعازَر را آورد و ایلعازَر، مَتّان را آورد و مَتّان، یعقوب را آورد. و یعقوب، یوسف شوهر مریم را آورد که عیسی مُسمّیٰ به مسیح از او متولّد شد»

آیا تنها با نگاه به قرآن می‌توان تبار و پیشینه محمد و علی و ابوبکر و عمر و عثمان را دریافت؟ می‌دانیم که چنین نیست. پس باید در چارچوب تاریخ‌نگاری ویژه‌ای این کاستی بزرگ کتاب مقدس مسلمانان از میان می‌رفت، تا اسلام نیز از یکسو از یک تاریخ به هم‌پیوسته و بی‌گُسست آغازین برخوردار گردد و از دیگرسو به تبارنامه‌ای آراسته شود که در آن هیچ افتادگی و گسستی به چشم نیاید. پس باید بار دیگر به به نگا‌رندگان نسل نخست باز گردیم.

در سیره ابن‌اسحاق تبارنامه محمد چنین آمده است:

«مدار نسب مصطفى بعد از إسماعيل، بر نابت است كه پسر بزرگترين إسماعيل بود، و بعد از نابت بر يشجب است، و يشجب پسر نابت بود، و بعد از يشجب بر يعرب است و يعرب پسر يشجب است، و بعد از يعرب بر تيرح است و تيرح پسر يعرب بود، و بعد از تيرح بر ناحور است، و بعد از ناحور بر مقوّم است، و مقوّم پسر ناحور است، و بعد از مقوّم بر أدد است و بعد از أدد بر عدنان بود و عدنان پسر أدد بوده است [. . .] نسل فرزندان إسماعيل، از عدنان منتشر شد، و قبايل ايشان از وى برخاست، و در اطراف بلاد جاى گرفتند. و عدنان را دو پسر بود، يكى نام معدّ و يكى عكّ. چون بزرگ شد، بجانب يمن شد و آنجا از قبيله أشعريان زن خواست و پيش ايشان مقام گرفت و هم خانه و هم لغت ايشان شد. و نسب قبيله أشعريان در سيرت بتفصيل بيايد. و معدّ آنست كه نسب پيغمبر ما، از وى بوده است» (8)

واقدی گزارش خود را سرراست با جنگهای مسلمانان آغاز کرده و به تبار محمد نپرداخته است. از ابن‌اسحاق تا ابن‌هشام ولی گویا شمار گواهانی که تبار محمد را می‌شناخته‌اند، فزونی گرفته است و گسستها و افتادگیهای آن از میان رفته است:

«نسب آن بزرگوار بر طبق آنچه از محمّد بن‌اسحاق براى ما نقل كرده‏اند بدين ترتيب است:
محمّد بن‌عبد الله بن‌عبدالمطلب - و نام عبدالمطلب شيبه است - بن‌هاشم - و نام هاشم عمرو است - بن‌عبدمناف - و نام عبد مناف مغيره است - بن‌قصى- و نام قصى زيد است - بن‌كلاب بن‌مره بن‌كعب بن‌لوى بن‌غالب بن‌فهر بن‌مالك ابن‌نضر بن‌كنانه بن‌خزيمه بن‌مدركه - و نام مدركه عامر است - بن‌الياس بن‌مضر بن‌نزار بن‌معد بن‌عدنان بن‌ادّ - و برخى بجاى أدّ أدد گفته‏اند - بن‌مقوم بن‌ناحور بن‌تيرح بن‌يعرب بن‌يشجب بن‌نابت بن‌اسماعيل بن‌إبراهيم - خليل الرحمان - بن‌تارح - كه همان آزر است - بن‌ناحور بن‌ساروغ بن‌راعو بن‌فالخ بن‌عيبر بن‌شالخ بن‌ارفخشد بن‌سام بن‌نوح بن‌لمك بن‌متوشلخ بن‌اخنوخ كه چنانچه گويند ادريس پيغمبر است كه اولين پيغمبرى بود كه با قلم نوشت - بن‌يرد بن‌مهليل بن‌قينن بن‌يانش بن‌شيث بن‌آدم عليه السلام» (9)‏‏

همانگونه که پیشتر رفت، گام نخست فرآیند تاریخ‌نگاری اسلامی با الطبقات‌الکبری به انجام می‌رسد. ابن‌سعد در این کتاب نه تنها با برساختن لشگر انبوهی از گواهان و راویان و گویندگان حدیث و ریزه‌کاریهای زندگانی محمد شگفتی می‌آفریند، که بخش نه چندان کوچکی را نیز به تبار و پیشینه تباری پیامبر می‌پردازد. اگر ابن‌اسحاق تنها به بخشی از نیاکان محمد و ابن‌هشام تنها به زنجیره تباری او بسنده کرده‌اند، ابن‌سعد پای از این نیز فراتر می‌نهد و دست به بررسی گاه‌نگارانه و تبارشناسانه (10) پیشینه نژادی محمد می‌گشاید. ناگزیر از گفتنم حتا اگر با چون‌وچرای بسیار بپذیریم که ابن‌سعد توانسته بوده است با پژوهش و کاوش فراوان کسانی را بیابد که تک‌تک رخدادهای روزگار محمد را به نیکی بیاد می‌آورده‌اند، باز هم جای پرسش است که او  این داده‌های انبوه درباره زنجیره‌ تباری پیامبر را از آدم تا بدان روز از کجا آورده است؟ آوردن همه آنچه که ابن‌سعد در اینباره نگاشته است، چارچوب این جستار فشرده را از هم خواهد شکافت. پس بگذارید برای مشتی کوچک نمونه خرواری بَس بزرگ، فهرست گزارشهای طبقات را در اینجا بیاورم، تا خواننده بداند شیوه توراتی تا به کجا در تاروپود تاریخ‌نگاری اسلامی درتنیده شده است:

- كسانى كه نسب رسول خدا به آنها مى‏رسد،
- ذكر نياكان رسول خدا كه پيامبر بوده‏اند،
- قرنها و فاصله زمانى كه ميان آدم و محمد است‏،
- نام و نسب انبياء،
- ذكر نسب رسول خدا و اسامى نياكان آن حضرت تا آدم‏،
- مادر و جده‏هاى مادرى رسول خدا،
- ذكر قصى بن‌كلاب،
- عبد مناف بن‌قصى،
- هاشم بن‌عبد مناف‏،
- ذكر عبدالمطّلب بن‌هاشم (11)

ابن‌سعد در هفتادوهشت برگ از کتاب خود آنچه را که در بالا آمد وامی‌گشاید و چه جای شگفتی که او برای این سخنان خود بیش از هرکجای دیگر کتابش گواهان و راویان بسیار فراچنگ دارد و گزارش خود را با نام آنان می‌آراید. یک نمونه‌ گویا برای همسنجی دو سیره، داستان "ذبح عبدالله" است که در سیره ابن‌اسحاق تنها سه برگ است و در طبقات ابن‌سعد در هفت برگ نگارش یافته است.

همانگونه که رفت، الگوبرداری از تورات برای برساختن یک تاریخ رستگاری اسلامی، که نگاهی هم به قرآن داشته باشد، مانند همه پدیده‌های دیگر جهان یکباره و به ناگهان انجام نپذیرفته است. اگر همین تبارنامه محمد را نمونه بگیریم، از ابن‌اسحاق تا ابن‌سعد راه پُرپیچ‌وخمی پیموده شده است، تا مسلمانان بتوانند سیمای پیامبر خود را که در ژرفای سوره‌های قرآن پنهان است آشکارا ببینند. این محمد، دیگر آن محمد بی‌نام‌ونشانی نیست که نامش تنها چهاربار در قرآن آمده است و هیچ سخنی درباره پدران و نیاکانش نرفته است. محمد تاریخی بوارونه محمد قرآنی از همه آن ویژگیهایی برخوردار است که می‌توان برای یک نواده، پسر، برادرزاده، پدر، شوهر، فرمانده جنگی و سرانجام «پیامبری که براستی زیسته و هستی داشته است» انگاشت.

با اینهمه ابن‌سعد اگرچه با الطبقات‌الکبری مُهری بر پایان یک دوره تاریخی-دینی می‌زند که با خلافت مأمون به فرجام می‌رسد، ولی خود آغازگر دوره تاریخی دیگری است که در آن فرآیند توراتی شدن تاریخ‌نگاری اسلامی پی‌گرفته می‌شود، تا در ابن‌اثیرها و طبری‌ها و مقدسی‌ها و دینوری‌ها و ابن‌خلدون‌ها و گردیزی‌ها و . . . چِکاد شکوهمند خود را بیابد. ابن‌سعد، که باید واپسین نگارنده نسل نخست سیره‌نگاران به شمارَش آورد، راه را برای نسلهای دوم و سوم، یا اگر بزبان خود او سخن بگوییم، "طبقه دوم و سوم" تاریخ‌نگاران واگشوده است. گزارندگانی که در بخش آینده به شیوه‌های تاریخ‌نگاری آنان خواهم پرداخت.

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------------------------
1. تورات یا "تورا" [آموزش] بخش نخست "تَنَخ" است، که در کنار "نَوییم" [پیامبران] و "کتوویم" [نامه‌ها] کتاب دینی یهودیان (تنَخ) را می‌سازد. تنخ در نزد دیگر ملتها با نام بخش نخست آن "تورات" شناخته می‌شود.

2. تورات، سِفر خروج، بخش سوم، "تولد موسا"

3. اگرچه کتاب دینی مسیحیان در ایران انجیل خوانده می‌شود، باید دانست که انجیلهای چهارگانه تنها بخشی از کتابی بنام عهد جدید (پیمان نو) هستند که به زندگانی عیسی می‌پردازند. کتاب دینی مسیحیان را درستتر آن است که کتاب عهدین (پیمانها) بخوانیم، زیرا عهد عتیق (پیمان کهن) نیز بخش جدایی‌ناپذیر کتاب دینی مسیحیان ست.

4. عهد جدید، انجیل متی، فصل یکم، 19 تا 25، فصل دوم 1 تا 6

5. سوره مریم، 16 تا 34، ترجمه فولادوند

6. همان، 41

7. سیره ابن‌اسحاق، دیباچه رفیع‌الدین اسحق همدانی

8. سیره ابن‌اسحاق، برگ 6، در اولاد اسماعیل

9. سیره ابن‌هشام، در ذكر نسب رسول خدا صلى‌الله عليه و آله تا آدم ابوالبشر

Chronology, Genealogy .10

11. طبقات – ابن‌سعد، پوشینه 1، 1 تا 78