۱۳۹۴ بهمن ۱۱, یکشنبه

ترور و اسلام - دو


نگاهی از درون
 
قرآنیان (قرآنیون، اهل‌القرآن) گروه بسیار کوچکی از مسلمانان هستند که برآنند اسلام تنها بر پایه قرآن استوار شده و دینداران به چیزی بیش از آن نیاز ندارند. بجز آنان، نزدیک به همه مسلمانان "سنت" را هم به قرآن می‌افزایند (و شیعیان "حدیث ائمه اهل‌بیت" و "اجماع" و "عقل" را نیز). راستی را چنین است که نه تنها پرسمان "ترور و اسلام" را نمی‌توان بر پایه قرآن بازگشود، که اگر حدیث و سیره را به کناری نهیم، مسلمانان حتا نخواهند توانست نماز خود را درست بخوانند، چرا که قرآن در اینباره خاموشی گزیده است. پس اگر با نگاه به پرسش آمده در بخش نخست بخواهیم پیوند ترور را با بنیادهای اندیشگی اسلام بَررسیم، باید ببینیم "سنت"، یا آنچه که محمد کرده و گفته است در این باره چه می‌گوید. "سیره" یکی از بُنمایه‌هایی است که می‌توان با نگاه به آن برداشت محمد از آیه‌های قتال (یعنی آن بخش از قرآن که تروریستهای مسلمان کردار خود را بر آن استوار می‌کنند) را دریافت.
 
یکی از کسانی که به گفته سیره‌نویسان بدستور محمد آماج ترور (در عربی اغتیال) شدند، کعب ابن‌اشرف از یهودیان مدینه بود. «... و هم پیامبر فرمود: چه کسی شر ابن‌اشرف را از من دفع می‌کند که مرا آزرده کرده ‌است؟ محمد ابن‌مسلمه گفت: من از عهده او برمی‌آیم ای رسول خدا و او را خواهم کشت. پیامبر فرمود: این کار را بکن» سیره نویسان در این باره داستانی پر پیچ‌وخم می‌نویسند، که در پایان آن فرستادگان محمد کعب را می‌کشند: «و محمد ابن‌مسلمه گفت که چون تیغها بر وی کار نمی‌کرد، من کُلَندی [کلنگی] داشتم و وی را فروخوابانیدم و آن کلند بر سینه وی زدم و قوّت کردم تا از پشت وی بدر شد و جان بداد» (1)
 
دیگری سلام بن‌ابی‌الحُقیق (ابورافع نَضَری – به گفته واقدی) بود که عبدالله بن‌انیس گزارش کرده است: «پیامبر ما پنج نفر را [...] برای این کار روانه فرمود» و باز هم در پی داستان پُرکِشِش دیگری «وارد اطاق شدیم و او را که از سپیدی بدن همچون پارچه پنبه‌ای سپیدی می‌نمود دیدیم که همچنان افتاده و خواب است [...] پس شمشیرم را روی شکمش گذاشتم و به آن تکیه دادم و آن قدر فشردم که از سوی دیگر بیرون آمد و صدای خش‌خش شمشیر را بر روی تشک شنیدم، آنگاه دانستم که ضربه کاری است» (2).
 
سه‌دیگر عصماء بنت مروان بود که واقدی در باره کشتن او چنین می‌نویسد: «عصماء همواره اسلام را عیب می‌کرد و پیامبر را می‌آزرد [...] عُمیر ابن‌عدی [...] بر بالین او رفت. تنی چند از فرزندان عصماء در کنارش خفته بودند و یکی از آنان که شیرخوار بود، سر بر سینه مادر داشت [...] آنگاه شمشیر خود را بر سینه او نهاد و چنان فشرد که از پشتش بیرون آمد [...] پیامبر پرسید آیا دختر مروان را کشتی؟ گفت: آری، و آیا گناهی کردم؟ پیامبر فرمود در این مورد حتا دو بز هم شاخ به شاخ نمی‌گذارند (ارزش این حرفها را ندارد) [...] و عمیر را به بینا ملقب کرد» (3).
 
چهارمین ایشان ابوعَفَک بود که: «پیرمردی یکسدوبیست ساله [بود] و یهودی، و مردم را بر رسول خدا می‌انگیخت و شعر می‌سرود. سالم بن‌عُمَیر [...] در جنگ بدر هم حاضر بود و سوگند خورد و نذر کرد که ابوعَفَک را بکشد [...] ابوعفک بستر در جلوخان انداخت و سالم آگاه شد و نزد او رفت و شمشیر بر جگرگاهش نهاد و سنگینی خود را بر شمشیر انداخت و چندان فشرد که در بستر فرورفت» (4).
 
بر این فهرست می‌توان چندین نام دیگر را هم افزود که خوانندگان کنجکاو می‌توانند آنها را در سیره‌های گوناگون بیابند. راستی را چنین است که سیره‌ها در باره ترورهایی که بدستور محمد انجام گرفته‌اند هم‌سخنند و جایی برای چون‌وچرا نمی‌گذارند و همین دستآویزی برای مسلمانان بنیادگرا و ستیزه‌جو همچون خمینی شده است که بگویند: «می‌گویند که اسلام چون رحمت است، [...] نباید آدمکشی بکند. آنهایی که ریشه عذاب را می‌دانند، آنهایی که معرفت دارند [...]، آنها می‌دانند که حتی برای این آدمی که دستش را می‌برند برای این کاری که کرده است، این یک رحمتی است . [...] برای آن کسی که فسادکُن است ، اگر او را از بین ببرند یک رحمتی است بر او. این طور نیست که این جنگ‌های پیغمبر مخالف با رحمه‌للعالمین باشد، موکد رحمه‌للعالمین است» (5).
 
نه تنها نواندیشان دینی ما، که چهره‌ها و گروههای بسیاری از مسلمانان در سرتاسر جهان برآنند که محمد در زمان زندگی خود هرگز فرمان به ترور نداده است و برخی از آنان حتا تا بجایی پیش می‌روند که ترور را "حرام شرعی" می‌نامند (6). آنان با بازگوئی حدیثی از محمد که گویا گفته است: «الایمان قیدّالفتک، المؤمن لایفتک / ایمان بر ترور بند می‌نهد و مؤمن ترور نمی‌کند»، همه گزارشهای آمده در سیره‌ها را نادرست می‌نامند و برآنند که اگر حدیث راست باشد، پس باید سیره‌نویسان دروغ گفته باشند.
 
مرا به درستی یا نادرستی این حدیث کاری نیست و آنرا به کارشناسان "رجال و الدرایه" وامی‌گذارم. همین اندازه خوانده‌ام که چنین حدیثی در کتابهای پذیرفته شده در میان شیعیان آمده و آنان بر درستی و استواری آن باور دارند. برای نمونه در "شرح فارسى شهاب الاخبار" آمده است: «ايمان بند برنهاده است ناگاه كشتن را، يعنى هر كه را ايمان بُود بايد كه كس را به غفلت نكشد، اگر چه دشمن خدا و رسول باشد» (7). در اینجا برآنم که نشان دهم، "حدیث" در رویارویی با "سیره" چه جایگاهی دارد. اگر سیره را به کناری نهیم، محمدی هم در کار نخواهد بود، زیرا الله در کتاب خود (به وارون تورات و انجیل) در باره فرستاده‌اش یکسر خموشی گزیده است. "محمد تاریخی" تنها و تنها در بستر سیره است که جان می‌گیرد، همانگونه که علی و ابوبکر و عمر و عثمان و دیگر چهره‌های برجسته روزگاری که "صدر اسلام" نامیده می‌شود نیز، هستی تاریخی خود را وامدار سیره هستند.
 
در جایی که گزارشهای تاریخی در سیره‌ها و بویژه داستان ترورها در همه سیره‌های شناخته شده کمابیش یکسانند و از همپوشانی بالایی برخوردارند، در باره حدیث سخن فراوان است. "حدیث" از ریشه "حَدَثَ" در چَم هر چیز نو  یا "جدید" است و در برابر "قدیم"، که در آن روزگار نام قرآن بود. در میان مسلمانان از دیرباز تا کنون نه تنها بر سر درونمایه حدیثها، که بر سر شمار آنها و راستگوئی گویندگانشان نیز بگومگو بوده است. برای نمونه واقدی می‌گوید عمر گزارش حدیث را برنمی‌تافته و نخست در پی گردآوری حدیثها بوده است و سپس از ترس آنکه امت محمد قرآن را رها کنند و به حدیث بپردازند، از این کار پرهیخته است (8) و همچنین در صحیح بخاری است که همو ابوهُرَیره را به کیفر دروغ بستن بر پیامبر به باد تازیانه گرفته است. شاید نگاهی کوتاه به گویندگان حدیث و آمار حدیث‌هایشان تُهی از هوده نباشد:
 
ابوبکر 142 حدیث، عمر 539 حدیث، عثمان 140 حدیث، علی 586 حدیث (9). در گذر چندین دهه دستگاه بزرگ و پیچیده‌ای در حدیث‌پردازی پدید آمد، چنانکه ابن‌خلدون می‌گوید: «امام احمد بن‌حنبل گفته است این کتاب مشتمل بر سی‌ویک هزار حدیث است و [...] این کتاب را از میان هفتصدوپنجاه هزار حدیث برگزیده‌ام» (10) و تازه همان سی‌ویک هزار نیز چندان بی‌پایه و ساختگی بودند به گفته ابن‌خلدون «روایت ابوحنیفه به هفده یا در همین حدود (تا پنجاه حدیث) رسیده است» (11). پس اگر کسی همچون امام اعظم مسلمانان سُنّی، سختگیر و درستکار باشد، چیزی بیش از هفده حدیث درست نخواهد یافت.
 
به دیگر سخن می‌توان نزدیک به همه حدیثهای شناخته شده را نادیده گرفت و بمانند ابوحنیفه همچنان مسلمان بود (که پیروانش با نزدیک به نیم‌میلیارد تَن پرشمارترین گروه مذهبی در درون اسلام هستند). ولی اگر سیره را نادیده بگیریم، تاریخ اسلام و در پی آن نزدیک به همه چهره‌های برجسته آن را بایست به باد فراموشی بسپاریم. بدینگونه می‌توان دید که در رویاروئی حدیث و سیره، از نگاه درون‌دینی و در چشمان یک مسلمان باورمند نیز، پیروز این میدان نه حدیث، که سیره خواهد بود، چرا که بر تارک سیره‌نگاری نامهایی چون واقدی و طبری و ابن‌خلدون و ابن‌اثیر نشسته‌اند، که در پهنه تاریخنگاری پادشَهانند و در برابر آنان از کسانی که بیشترین حدیث را از زبان محمد بازگو کرده‌اند، یکی ابوهُرَیره است، که تنها سه سال در کنار محمد زیست و تَنَش از بس دروغگوئی با تازیانه عُمر آشنا بود. پس از نگاه درون‌دینی اگر به ناهمخوانی حدیث و سیره بنگریم، باید از حدیث به سود سیره چشم بپوشیم و بپذیریم که گزارشهای آمده در بالا درستند و محمد فرمان به ترور دشمنان خود داده بوده است.
 
ولی حتا اگر با چون‌وچرای بسیار بپذیریم که حدیث بالا درست است، باز هم نمی‌توانیم گفت که سیره‌نویسان دروغ گفته‌اند. در جایی که الله بارها و بارها در قرآن فرمانی را به کنار می‌نهد و آن را با فرمانی نو جایگزین می‌کند (ناسخ و منسوخ)، چرا نباید پذیرفت که پیامبر او نیز دست به چنین کاری زده باشد؟ مگر در قرآن نیست که: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى/ و از سر هوس سخن نمی‌گوید، این سخن بجز وحیی که فرو‌می‌آید نیست. النجم 3و 4»؟ برای آنکه بی‌پایه سخن نگفته باشم، به نمونه‌ای از رفتار مسلمانان و برخورد محمد و الله با آنان می‌پردازم، تا دانسته آید که راست بودن حدیث، چیزی از استواری سیره نمی‌کاهد و محمد می‌تواند نخست فرمان به ترور داده و سپس از آن پرهیز داده‌باشد و یا حدیث فتک را سالها پیش از آن ترورها بر زبان رانده باشد:
 
یکی از جنگهای مسلمانان که در آن مجاهدان اسلام دست به یک دُژکاری بزرگ زدند و نکوهش محمد را بر جان خریدند، رخدادهای پس از جنگ "بدر اُولا" بود: «چون سید از غزو بدر اُولا باز گردید، در ماه رجب عبدالله ابن‌جحش را با هشت سوار از مهاجران بفرستاد تا [...] تجسس احوال قریش کند [...] اتفاق را کاروانی از قریش جانب طائف می‌آمدند [...] پس دل بر آن نهادند که بر کاروان زنند و هرکه را توانند بکُشند و هرچه توانند ببرند [...] و یکباره بر کاروان زدند و دو تن دیگر از ایشان اسیر کردند و باقی بگریختند و بارها بگذاشتند [...] سیّد آن حرکت از ایشان خوش نیامد، از بهر آنکه در ماه رجب قتال کردند [...] عبدالله ابن‌جحش و دیگر اصحاب دلتنگ شدند و از دست بیفتادند و پنداشتند که حق تعالا بر ایشان خشم گرفته است و به آن حرکت هلاک خود کرده‌اند و مسلمانان دیگر ایشان را سرزنش می‌کردند» ابن‌اسحاق رخدادهای پس از این جنگ و رفتار و گفتار یهودیان قریش را یک‌بیک باز می‌گوید و سپس می‌نویسد: «حق تعالا تسکین اصحاب سیّد را و رَدّ طعن کافران را و دفع شر ایشان را، این آیت فروفرستاد: ای محمد، کفار قریش را بگوی که از سر استهزاء از تو سؤال می‌کنند و طعن در دین تو می‌آرند که قِتال در ماه حرام گناهی بزرگ است، لیکن بازداشتن شما مسلمانان را از راه حق و شرک آوردن شما به خدای و پیامبران وی و فتنه افگندن شما مسلمانان را، تا از دین و اسلام بیرون شوند بزرگتر است در اِثم و معصیت از قِتال در ماه حرام [...] پس چون این آیت فرو آمد، آن غم از دل مسلمانان بشُد و عبدالله ابن‌جحش و رفیقان وی دلخوش شدند» (12)
 
 در پی کاری که به گفته سیره‌نویسان نه تنها در فرهنگ همگانی آنروز عرب، که در چشم محمد نیز بسیار نکوهیده و ناپسند بوده است، الله آیه 217 سوره بقره را فرو می‌فرستد و اگر چه خود در آغاز آن می‌گوید «از تو در باره ماهى كه كارزار در آن حرام است مى‏پرسند، بگو كارزار در آن گناهى است بزرگ» و بر این فرمان خود در آیه 36 سوره توبه نیز انگشت می‌نهد، ولی با گفتن اینکه گناهِ کارهای مشرکان بسیار بزرگتر از جنگ در ماه حرام است، بندگانش را آرامش می‌بخشد. بدین‌گونه از روزی به روز دیگر و با یک نشست و برخاستِ جبرئیل آنچه که گناه بشمار می‌آید و خاطر مسلمانان را آشفته می‌دارد، به فرمان الله پسندیده شمرده می‌شود تا مجاهدان مسلمان شادمان گردند. نیک اگر بنگریم، چه در باره ترور و چه در باره جنگ و کشتار در ماههای حرام با پدیده‌ای روبرو هستیم که از نگرگاه درون دینی هیچ ستیزی درخود و باخود ندارد. از آنجا که الله نماد دانائی بیکرانه است و محمد نیز فرستاده اوست، نیازی نیست که از دل درستی یک فرمان، نادرستی فرمانی دیگر بدَرآید، قرآن در درازای بیش از دو دهه بر محمد فروفرستاده شده است و به فراخور روزگار و جایگاه مسلمانان در جامعه آنروز عرب دچار دگرگونی گشته است. مگر نه این است که از نگاه درون‌دینی مکّی یا مدنی بودن یک آیه و "شأن نزول" آن برای دریافت درونمایه‌اش ناگزیر است؟ پس به ناهمخوانی حدیث "فتک" و گزارشهای تاریخی نیز از این نگرگاه باید نگریست و پذیرفت که راست بودن یکی، به چَم دروغ بودن آن دیگری نیست.
 
****
آیه‌هایی از قرآن که فرمان به کشتن دگراندیشان می‌دهند (آیات قِتال)، در چشم بخش کوچکی از مسلمانان فرمانهای بی‌ چون‌وچرای الله برای کشتن نامسلمانان و همچنین مسلمانان سُست‌دین هستند. تروریستهای مسلمان در بررسی سیره پیامبرشان به گزارشهایی برمی‌خورند که در همخوانی موبمو با برداشت آنان از واژه "قتال" هستند و بدین باید انبوهی از حدیثها را افزود که همه بر همین طبل می‌کوبند و در همین شیپور می‌دمند. آیا می‌توان گفت اسلام بر پایه فرمانهای کتاب دینی‌اش، رفتار پیامبرش و آنچه که بدست پیروانش در گذر 1400 سال انجام پذیرفته است، آبشخوری برای ترور است؟
 
به گمان من اسلام در جایگاه دینی خود دارای یک "ایستائی" است و در جایگاه تاریخی‌اش برخوردار از یک "دگردیسی". مسلمانان باورمند نه می‌توانند قرآن را به کناری نهند و نه می‌توانند چیزی از آن بکاهند و نه بر آن بیافزایند. به دیگر سخن قرآن بخش نهادینه و ایستای اسلام است که همه آنچه در آن است به همانگونه که هست، درست است و تنها می‌توان بر سر برداشت و خوانش (بخوان تأویل و تفسیر) آن سخن گفت. این جایگاه نهادینگی قرآن، ریشه ایستائی اسلام است، چرا که حتا آیه‌ای که در آن مشرکان "نجس" خوانده می‌شوند و یا آیه دیگری که فرمان به کتک زدن زنان می‌دهد، نادرست نیست و مسلمان راستین باید با رویکردی نوین به برداشتی درست و انسان‌دوستانه از آن برسد.
 
از دیگر سو اسلام نیز به مانند هر پدیده تاریخی دیگری دارای یک دگردیسی همیشگی است، با همه فراز و نشیبهایی که گریبانگیر چنین پدیده‌های تاریخی است. نه تنها اسلام سده بیست‌ویکم را نمی‌توان با اسلام سده هفتم یکسان دانست، که جهان اسلام پَس و پیش از انقلاب اسلامی نیز یک جهان همگن و همگون نیست. اسلام نیز به فراخور پیرامونش و در پیوند با چهره همگانی جهان دچار دگرگونی می‌شود و روزی به جامه فرهنگِ پنهان جامعه‌های سکولار کشورهای خاورمیانه در دهه‌های چهل تا هفتاد سده بیستم درمی‌آید و دیگر روز چهره خمینی و طالبان و ابوبکر بغدادی را بخود می‌گیرد. ولی همین اندازه که از دل این جهان‌بینی در هر سده‌ای و از دل هر نسلی چنین تبه‌کارانی بدرمی‌آیند، نشانگر آن است که اسلام هم در ایستائی و هم در روند خود، گنجایش ستیزه‌جویی را بسیار فراتر از مرز کشتار و شکنجه و ویرانی دارد.
 
با این همه بررسی فراگیر پرسمان "اسلام و ترور" در کنار "نگاهی بر گذشته" و "نگاهی از درون" نیازمند نگاهی نیز از بیرون است.

دنباله دارد ...
 
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
--------------------------------------------------------------- 
1. سیره ابن‌اسحاق، 319، کتاب المغازی، 137
 
2. سیره ابن‌اسحاق، 383، کتاب المغازی، 237
 
3. الطبقات‌ - واقدی، پوشینه 2، 24
 
4. الطبقات‌ - واقدی، پوشینه 2، 25
 
5. صحیفه نور – خمینی، پوشینه 19، 115
 
6. سه فعل حرام شرعی در اقدامات تروریستی داعش – یوسفی اشکوری
 
7. شرح فارسى شهاب الاخبار - قاضی ابو عبدالله محمد بن‌سلامة بن‌جعفر بن‌علی بن‌حکمون مغربی قضاعی، برگ 59
 
8. الطبقات‌ - واقدی، پوشینه 3، 247
 
9. اصحاب صُحاح سته – محی‌الدین صالحی، مقدمه
 
10. مقدمه - ابن‌خلدون، پوشینه دو، فن حدیث، 161
 
11. همانجا، 164
 
12. سیره ابن‌اسحاق، 265، تاریخ‌الکامل – ابن‌اثیر، پوشینه سوم، 942، تاریخ بلعمی، بخش سوم، 82
 
 
 

۱۳۹۴ بهمن ۴, یکشنبه

ترور و اسلام - یک


نگاهی بر گذشته

ترورهای سالیان گذشته در پیوند با بنیادگرائی اسلامی نگاهها را بسوی جایگاه این شیوه نبرد در باورهای دینی مسلمانان کشانده‌ است. از یکسو راستگرایان و نژادپرستان در اروپا تلاش کرده‌اند از این پدیده هراسناک دستآویزی برای بیگانه‌ستیزی خود بسازند (اسلام برابر است با ترور و مسلمان برابر است با اسلام، پس هر شهروند [کشورهای] مسلمان بخودی‌خود تروریست است) و از دیگر سو نیز بخشی از مسلمانان همه نیروی خود را بسیجیده‌اند تا نشان دهند ترور جایی در آموزه‌های اسلامی ندارد و تروریستها مسلمان نیستند. آنان نیز با بهره گیری از ستیزه‌جوئی بیگانه‌ستیزان هرگونه خرده‌گیری بر اسلام را در چارچوب آنچه که خود آنرا "اسلام‌ستیزی" و یا "اسلام‌هراسی" می‌نامند، می‌بینند و برمی‌رسند (خرده‌گیری از اسلام برابر است با مسلمان‌ستیزی، پس هر کس بر اسلام خرده بگیرد بخودی‌خود نژادپرست است). ولی براستی جایگاه ترور در اسلام چیست، و پیش از آن، ترور چیست و هنگامی که ما از جایگاه آن در اسلام سخن می‌گوئیم، تعریف و برداشتمان از واژه اسلام چیست؟ آیا اسلام تنها قرآن است، یا قرآن است و حدیث و سنت و سیره؟ یا می‌توان تاریخ را نیز بر آن افزود و برداشت از واژه اسلام را به هر آن چیزی گستراند که از پیدایش این دین تا به امروز بگونه‌ای در پیوند با آن بوده است؟

ترور برگرفته از زبان لاتین به چم "هراس" است. اگرچه در تاریخچه پیدایش این واژه در سپهر سیاست، سخن از ابزاری است در دستان حکومتها برای پیشگیری از بزهگری، امروزه و در سپهر همگانی این واژه بازگو کننده هر کُنشی است که از سوی نیروهای بیرون از حکومتهای دموکراتیک و برای هراس‌افکنی در میان نیروهای آنان و یا شهروندان انجام می‌پذیرد. از همین روست که برای حکومتهایی چون خونتاها در امریکای لاتین، بعثیها در عراق، خمینی در ایران و یا خمرها در کامبوج با نگاه به سالیان نخستین پس از انقلاب فرانسه واژه "حکومت ترور" (1) یا ترور حکومتی بکار می‌رود. ترور اگرچه به هرآنچه گفته می‌شود که هراس بیافریند، ولی در نگاه نخست به چم "آدمکشی برنامه‌ریزی شده برای رسیدن به یک آماج سیاسی یا ایدئولوژیک" است. بدینگونه کشتن نگهبان بانک اگر از سوی دزدان انجام پذیرد، ترور نیست. ولی هنگامی که گروهی (یا فردی) که دارای یک جهانبینی و یک آماج سیاسی است، برای دستیابی به پول دست به کشتن نگهبان و دزدی از بانک می‌زند، سخن از ترور است. همچنین است کردار بیماران روانی که گاه و بیگاه بویژه در امریکا دست به کشتار گروهی شهروندان می‌گشایند و جهادگرانی که در پاریس و لندن و مادرید و واشنگتن گروهی از انسانهای بیگناه (یا از نگاه آنان باگناه) را با خود به کام مرگ می‌برند. اعدام بزهکاران بدست دولت امریکا ترور به شمار نمی‌آید، ولی کشتن سران حماس و جهاد اسلامی بدست ارتش اسرائیل نمونه آشکار ترور است.

 چکیده سخن آنکه ترور "هراس‌افکنی" آماجمند و برنامه‌ریزی شده در راستای رسیدن به خواسته‌های سیاسی، ایدئولوژیک یا دینی است. این آماجها می‌توانند دگرگون کردن سیاست یک دولت، آزاد کردن یاران و هم‌اندیشان از زندان و یا برون راندن دشمن از میدان نبرد باشند. هرانچه هست، "ترس" واژه کلیدی در بررسی پدیده ترور است.

 از نگرگاه درون‌دینی از همان آغاز تاریخ اسلام با نمونه‌هایی از ترور روبروییم. چه تروری که از سوی دشمنان اسلام انجام پذیرفته و چه آنکه بر دست مسلمانان رفته است. شاید نخستین نمونه این ترورها همپیمانی سران قریش برای کشتن محمد در شبی باشد که او بسوی مدینه گریخته و علی را در بستر خود خوابانده بود (2). از دیگر نمونه‌های ترور کشتن عمر خلیفه دوم است بدست ابولؤلؤ برده مغیره بن شعبه (که طبری و مقدسی او را "نصرانی" دانسته‌اند)، اگر که آماجش نه کین‌جویی از بردگی خویش، که سامان دادن به خیزش بیگانگانِ باشنده در مدینه بوده باشد (3).
 
ولی این تنها دشمنان اسلام نبودند که دست به ترور می‌گشادند. از روزگار محمد اگر که بگذریم، باید بر کشتن عثمان خلیفه سوم نیز نام ترور نهاد، زیرا گروهی از مسلمانان که شیوه فرمانروائی او را برنمی‌تافتند و در آن کژروی از آئین محمد می‌دیدند، بر سر او تاختند و او را در خانه‌اش کشتند (4). اگرچه شیوه کشتن عثمان با دیگر نمونه‌های آمده در این جستار همانندی اندکی دارد، ولی اگر تعریف بالا را بپذیریم، باید کشته شدن خلیفه سوم را نیز گونه‌ای از ترور بشمار آورد.

 با آغاز فرمانروائی علی خلیفه چهارم و شکست او از معاویه در جنگ صفین بخش نوینی در روند ترورهای آماجمند گشوده شد. گروهی از پیروان علی که در تاریخ به "خارجی" نام‌ یافتند، از او جدا گشته و با سازماندهی پنهانی در کار پیکار با دو نامزد خلافت امت اسلام – علی و معاویه – شدند. در این میان عمرو بن عاص نیز که ابوموسی اشعری نماینده علی را فریب داده و راه را برای فرمانروائی معاویه باز کرده بود، در فهرست مرگ‌ جای گرفت، تا با کشتن این رهبران گمراه کار مسلمین بسامان شود و امت اسلام از کژراهه‌ای که بدان درافتاده بود باز گردد. بُرَک و داوود نتوانستند از پس کشتن معاویه و عمرو بن عاص برآیند، ولی عبدالرحمان ابن ملجم علی را در مسجد کوفه فروکُشت (5).

 از آنجا که آماج این نوشته نه بررسی تاریخ ترور در سرزمینهای اسلامی، که پی‌جوئی پیوندهای ترورهای کنونی با بُنمایه‌های اندیشگی اسلام است، با پَرشی بلند به سده‌های پنجم تا هفتم خورشیدی (یازدهم تا سیزدهم میلادی) و جنبش اسماعیلیان نزاری می‌رسیم، که نامشان با ترور و کشتن نهانی پیوند جاودان خورده است.
 
پیروان حسن صباح جنبش خود را "دعوت هادیه" می‌نامیدند و دشمنانشان بر آنان نامهایی چون "ملاحده"، قرامطه" و "باطنیه" نهاده بودند. ولی نامی که آوازه آنان را به سرتاسر گیتی گستراند، همانا "حشاشیون" بود که تَرانوشت لاتینی آن (6) امروزه نیز در زبانهای رومانیک به چم ترور بکار می‌رود. فدائیان اسماعیلی با کشتن‌های آماجمند چهره سیاست زمانه خود را دگرگون می‌کردند. در کارنامه آنان مرگ‌یافتگانی چون المسترشد و الراشد دو خلیفه عباسی، خواجه نظام‌الملك و پسرش و همچنین انبوهی از دبیران و کارگزاران و مفتیان دستگاه فرمانروائی سلجوقی را می‌توان یافت. کاربرد ترور در نزد اسماعیلیان بسیار استادانه بود، تا جایی که فدائیان در جنگ میان بَرکیارُق و برادرش محمد چندان از فرماندهان و افسران سپاه محمد بکشتند که برکیارق پیروز افتاد (7). 

با پرشی بس بلندتر به روزگار نزدیک به خود و ترور ناصرالدین شاه قاجار می‌رسیم. کشنده سلطان صاحبقران مردی بود بنام میرزا رضا کرمانی که مسلمانی  باورمند و شاگرد سید جمال‌الدین اسدآبادی – از پیشگامان جنبش پیرایش اسلام و نواندیش دینی – بود. او در دادگاه آماج خود از کشتن ناصرالدین شاه را "مبارزه با ظلم و بی‌عدالتی" می‌داند و آشکارا از پیوند نزدیک خود با سید جمال‌الدین اسدآبادی پرده برمی‌دارد. ناظم‌الاسلام کرمانی آورده است در همین بازجوییها میرزا رضا سخن از این می‌راند که سید می‌خواسته «عن قریب،تمام دول اسلامیه را متحد کند و همه را به طرف خلافت جلب نماید و سلطان را امیرالمؤمنین کل مسلمین قرار بدهد» و از آنجا که پادشاه ایران را چون ریگی بر کفش و خاری در پای این برنامه بلندپروازانه می‌دیده، از میرزا رضا خواسته بوده است که در باره او "کاری کند".

نیم سده پس از ترور ناصرالدین شاه بدست یک مسلمان نواندیش، گروه دیگری از مسلمانان بنیادگرا دست به ترور یکی از برجسته‌ترین چهره‌های فرهنگی ایران، احمد کسروی زدند. ترور نخست بدست نواب صفوی انجام پذیرفت که کسروی از آن جان بدر برد. در پایان همان سال برادران امامی کار نواب صفوی را به انجام رساندند. یکی از کُشندگان کسروی چهار سال پس از مرگ او عبدالحسین هژیر (نخست‌وزیر) را از پای درآورد و سالی پس از آن همرزم دیگر او حاج‌علی رزم‌آرا (نخست‌وزیر) را بخاک انداخت. این گروه دو ترور دیگر را نیز در کارنامه خود دارد (حسین فاطمی و حسین علاء) که در هر دو ناکام ماند.

کمتر از دو دهه پس از ترورهای فدائیان اسلام گروه دیگری از مسلمانان که با خوانشی نوین از اسلام پای به میدان نهاده بودند، دست به ترور گشادند. سازمان مجاهدین خلق که رسیدن به "جامعه بی‌طبقه توحیدی" را آماج خود نامیده بود، بر آن بود که با کشتن مهره‌های سرکوب و "اربابان امریکائی" آنان رژیم شاه را سرنگون کرده و نظامی بر پایه اسلام انقلابی را بر جای آن نهَد. مجاهدین خلق نام خود را از یک آیه قرآن (فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا) برگرفته بودند و شیوه نبرد خود را نیز بر پایه‌آموزه‌های اسلام "جهاد" می‌دانستند. گفتنی است که دکتر علی شریعتی که به درستی آموزگار انقلاب اسلامی نامیده‌ می‌شود، داستان "حسن و محبوبه" (محبوبه متحدین و حسن آلادپوش)  را در ستایش این مجاهدان مدرن اسلام سروده بود.

پس از برپائی جمهوری اسلامی گروه دیگری از مسلمانان که خوانش خود را درستترین خوانش اسلام می‌دانستند، با بهره‌جویی از گفتمانهای آمده در کتابها و سخنرانیهای شریعتی ترور را برای سرنگونی جمهوری اسلامی، یا آنگونه که خود می‌گفتند "آخوندیسم تبه‌کار" برگزیدند. گروه فرقان با بهره‌گیره از برساخته‌های شریعتی دست به ترورهای سه گانه‌ای زد که در آن نمایندگان "زر و زور و تزویر" (مارقین و قاسطین و ناکثین) آماج گلوله‌های مرگبار شدند. برای نمونه در نخستین موج این ترورها محمد تقی حاج‌طرخانی (زَر: بازاری)، محمدولی قرنی (زور: ارتشبد) و مرتضا مطهری (تزویر: روحانی) بخاک افتادند.

***
در این فهرست فشرده من تنها به بررسی نمونه‌وار ترورهایی پرداختم، که کُنشگران آنها با انگیزه‌های دینی دست به کشتن دیگران زده‌اند و از نمونه‌های دیگر ترور که پیوندی با دین و آئین نداشته‌اند، حتا اگر کنشگران مسلمان بوده باشند، دانسته درگذشته‌ام. مسلمانانی که در این فهرست دست به ترور گشاده‌اند، نه مردمانی ناآگاه و سودجوی، که ای بسا کُنشگرانی دادگر و دادخواه بودند که دل بر امت اسلام می‌سوزاندند و از کژیها و کاستیهای فرمانروایانشان در خشم می‌بودند. کسانی که عثمان را در خانه خود کشتند، از آن روی بر او شوریدند، که نابرابری را در میان امت اسلام برپای می‌داشت و از زر و سیم و زنان و بردگانی که در جنگ فراچنگ مجاهدان اسلام می‌آمد، بهره بزرگ را به خویشان خود می‌بخشید و نیز «در روز جمعه اذان سومی هم بر اذان و اقامه افزود [...] نیز عثمان در منی و عرفه نماز را کامل خواند، حال آنکه در زمان پیامبر و شیخین که بعد از او بودند، در منی و عرفات نماز را قصر می‌کردند [...] پس عثمان را کشتند و خون او بر قرآنی که در مقابلش بود ریخت» (8)

همچنین در باره خوارج آورده‌اند که آنان مسلمانانی بس باورمند بودند و شب را با نماز به پگاهان می‌پیوستند و با خوانش ویژه خود از قرآن فرمانروائی را تنها از آن الله می‌دانستند (لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ) و در همسنجی با دیگر مسلمانان نگاه بسیار پیشرفته‌تری به جایگاه زنان داشتند. اینکه علی به نماینده خود ابن‌عباس می‌گوید: «با آنان با قرآن به مناظره برنخيز، چرا كه قرآن تحمل معانى گوناگون دارد، تو چيزى از قرآن مى‌گويى آنان چيز ديگر، ولى با كمك سنّت پيامبر با آنان احتجاج كن، كه در برابر آن جز پذيرش گزيرى ندارند» (9) خود گویای همه چیز است.

 در باره حسن صباح و پایبندی او به اسلام و آموزه‌های آن همین بس که حمدالله مستوفی در باره‌اش می‌نویسد: «حسن گفت در کار دولت دیدی که چه کردم، اگر توفیق باشد بینی که در دین نیز چه کنم. حسن صباح دعوی زهدی تمام کردی تا به مرتبه‌ای که در مدت سی‌وپنج‌سال که او حاکم آن ملک بود، در آن ملک کس شراب نکرد و نخورد و او را دو پسر بود. ایشان را به شراب خوردن و زناکردن منسوب کردند، هر دو را زیر چوب بکشت» (10)

 از میرزا رضای کرمانی گرفته تا اکبر گودرزی (رهبر فرقان) ما با مسلمانان باورمندی روبرو هستیم که هریک برآنند خوانش درست اسلام همان است که آنان می‌گویند و دیگران اسلام را دُرست درنیافته‌اند. خود من اگر در باره دیگر گروههای نامبرده در تاریخها خوانده‌ام، اسلام مجاهدین خلق را در سالهای نوجوانی زیسته‌ام و فراتر از آن در آستانه انقلاب و در سالهایی که کم‌کم پای از جهان کودکی بیرون می‌نهادم، در کتابخانه کوچکی در یکی از محله‌های پائین شهر تهران بی آنکه بدانم گوش به سخنان سران گروه فرقان می‌دادم و اینچنین می‌توانم گواهی زنده بر پایبندی ژرف همه آنان به اسلام باشم.

با اینهمه اگر بخواهیم به پرسش در باره پیوند ترور با آموزه‌های اسلام پاسخی دانشگاهی بدهیم، نمی‌توانیم تنها به این بسنده کنیم که همه ترورکنندگان مسلمانانی باورمند و قرآن‌خوان بوده‌اند. از نگرگاه آکادمیک چیزی بنام "اسلام ناب" هستی ندارد که بتوان با شناخت آن پرسش در باره پیوند ترور با اسلام را با "آری" یا "نه" پاسخ گفت. اسلام در جایگاه یک پدیده تاریخی، اجتماعی و ایدئولوژیک دربرگیرنده همه چهره‌ها، نوشته‌‌ها، گفته‌ها، کردارها و رخدادهایی است که در پیوند با نام این دین می‌شناسیم. از این رهگذر تنها مسلمان بودن تروریستها (با هر خوانشی) نمی‌تواند دستمایه‌ای بر این باشد که اسلام را "ایدئولوژی ترور" بخوانیم. همانگونه که نمی‌توان دژکاریها و درنده‌خوئیهای شهسواران صلیبی را به پای آئین مسیح، و آدمکُشی‌های کسانی چون نتانیاهو و شارون را به پای آئین موسا نوشت. پرسش نیز همانگونه که در آغاز آمد، یافتن پیوندهای پنهان و آشکار بُنمایه‌های اندیشگی و باورمندانه ریشه کرده در پدیده اسلام با مسلمانانی است که روزگار بخش بزرگی از مردم جهان را سیاه کرده‌اند و تا جایی که به سرزمین ما و مردمان نگونبخت آن بازمی‌گردد، در جامه ترور حکومتی (قتلهای زنجیره‌ای، قتلهای محفلی و ...) کارد بر گلوی سرآمدان اندیشه و آگاهی می‌سایند.

از دیگر سو چشم بر بستن بر این خط سُرخ‌رنگ ترور که تاریخ اسلام را درنوردیده است نیز کاری نادرست است، چرا که نمی‌توان در بررسی یک پدیده دستآوردها و برآیندهای آن را نادیده گرفت و تنها از گوهر راستین آن سخن گفت. گفتن این که از ابن ملجم تا ابوبکر بغدادی انبوهی از مسلمانان در این هزاروچهارسد سال دین خود را نشناخته و قرآنشان را درنیافته‌اند نیز، از منش دانشگاهی بدور است. چه ما را خوش بیاید و چه ناخوش، بخشی از تاریخ اسلام از همان آغاز تا به امروز با ترور سرشته است و گروهی از مسلمانان باورمند که هم پروای دینشان را داشته‌اند و هم از آتش دوزخ در هراس بوده‌اند و هم حدیث و روایت و سیره را می‌شناخته‌اند، کشتن دگرباوران را نه تنها گناه ندانسته‌اند، که آنرا کاری در راستای فرمانهای خدایشان دیده‌اند. بیگمان آنان نیز بمانند مسلمانان نواندیش روزگار ما قرآن را خوانده بوده‌اند و برخی از آنان محمد را نیز به چشم دیده و برداشت خود را از آیه‌های قتال، که در آنها الله فرمان به کشتن دگرباوران می‌دهد، با رفتار او سنجیده بوده‌اند.

به گمان من یکی از سنجه‌های استوار و پذیرفتنی برای دریافت درونمایه درست قرآن کسی است که آن را از الله دریافت کرده‌ است. به دیگر سخن با بررسی نگاه و رفتار و کردار محمد به پرسمان ترور می‌توان تا اندازه‌ای به جایگاه این شیوه نبرد در آموزه‌های اسلامی و قرآنی آشنا شد و دریافت، آیا قرآن پروانه ترور (الفتک) دگراندیشان را به مسلمانان می‌دهد، یا نه، چرا که بسیار دور از باور خواهد بود اگر بپذیریم برداشت محمد از قرآن، یعنی از پیامی که خود آنرا برای جهانیان آورده بود، نادرست بوده باشد. بخش دوم این جستار به بررسی درون دینی (11) سیره نبویه در باره ترور خواهد پرداخت.

دنباله دارد ...

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------
Reign of Terror .1

2. تاریخ یعقوبی، برگ 397 / الطبقات - واقدی، پوشینه یک، برگ 212

3. تاریخ الرسل والملوک – طبری، پوشینه پنجم، برگ 238 / آفرینش و تاریخ - مقدسی، پوشینه دوم، برگ 862

4. تاریخ الرسل والملوک – طبری، پوشینه ششم، برگ 64 / آفرینش و تاریخ - مقدسی، پوشینه دوم، برگ 873

5. آفرینش و تاریخ - مقدسی، پوشینه دوم، برگ 887 / تاریخ‌الکامل – ابن‌اثیر، پوشینه پنجم، برگ 1997

Assassination .6

7. تاریخ‌العبر – ابن خلدون، پوشینه سوم، برگ 152

8. تاریخ‌العبر – ابن خلدون، پوشینه یکُم، برگ 572 – 559

9. نهج‌البلاغه، نامه 77

10. تاریخ گزیده  - حمدالله مستوفی، برگ 521

11. بررسی درون دینی به معنی پذیرش درستی نوشته‌های دینی نیست. ولی در رفتارشناسی مسلمانان بنیادگرا چاره‌ای جز پرداختن به کتابها و نوشته‌هایی که باور ایشان بر آنها استوار شده است، نداریم.

۱۳۹۴ دی ۱۴, دوشنبه

فرهنگ گفتگو، از گریز تا سِتیز


به بهانه نوشته آقای اشکوری

آقای اشکوری بر خود دیده با منی که "دوست نادیده"ام خوانده است، سخنی مشفقانه براند. با خواندن همان بخش نخست نوشته ایشان صدای عُبید در گوشم پیچید که «قومی عجبند، که گر شفقتت‌شان با دوست چنین باشد، خدای شقاوتشان از دشمن بدور کناد!» 
 
راستی را چنین است که در سرتاسر نوشته ایشان تنها یک سخن نو یافت می‌شود و آنهم دشنام تازه‌ایست که آقای اشکوری به واژه‌نامه ناسزاهای خویش افزوده است: "متوهم". از این نکته "نو" اگر بگذریم، ایشان حتا به یکی از پرسشهای آمده در نوشته من پاسخ نداده و تنها به سخنانی پرداخته است که راستی یا ناراستی آنها هیچ گرهی از کار ما نخواهد گشود. حتا اگر سرتاسر گفته‌های آقای اشکوری در باره من درست باشد، بازهم درنخواهیم یافت آیا کار داعشیان ریشه در قرآن و سنت دارد، یا نه. و همچنین حتا اگر سخن ایشان راست باشد و به هنگام آوردن شعر مولانا واژه ابله را در پس ذهن خود نهان نداشته بوده باشد، بازهم از خواندن نوشته ایشان روشن نخواهد شد که ایشان در باره آیه قرآن که ناباوران را بی‌پرده و آشکار "ابله" می‌نامد، چگونه می‌اندیشد و پاسخش به "نجس" بودن مشرکان چیست.

برای آنکه از هرگونه کج‌فهمی پیشگیری کرده باشم، در همین آغاز ناگزیر از گفتنم که پرداختن به ایشان و دیگر نواندیشان دینی نه از آن رو است که اینان از جایگاه و ارج ویژه‌ای در سپهر اندیشه و پژوهش برخوردار باشند. سخن بر سر این است که پس از سی‌هفت سال سراسر رنج و شکنج و سیاه‌بختی و پَسرَفت که از سایه سر فرمانروائی اسلام بر میهن ما آوار شده است، گروهی می‌خواهند با آرایش چهره دین مبین زمینه بدبختیهای بزرگتری را برای آینده فراهم کنند. در این میان قرعه از آن رو بنام آقای اشکوری افتاده است، که ایشان در ناسزاگوئی و دشنام و خوارشماردن دگراندیشان و دگرباوران زبانی گشاده‌تر از دیگران دارد، واگرنه من در آینده گریبان آن دیگران را نیز خواهم گرفت. (1)

خواندن نوشته آقای اشکوری ولی دستآورد دیگری نیز داشت و آنهم اینکه دریافتم گفتگوی میان من و ایشان از آن رو بسیار سخت است، که خاستگاه دانشی و پژوهشی ما نایکسان است؛ ایشان پرورده "حوزه" است و من پرورده "دانشگاه" هستم. بدیگر سخن آنچه که نمی‌گذارد ما با یکدیگر سخن بگوئیم، نه درونمایه اندیشه‌ها و دانسته‌های ما، که بیش و پیش از آن راهی است که ما برای بدست آوردن آنها پیموده‌ایم. پس بد ندیدم برای ایشان و خوانندگان ویژگیهای اندیشه و نگاه و رفتار دانشگاهی (یا بزبان فرنگی آکادمیک) را از دیدگاه خود بازگویم، بدین امید که ایشان نیز نه در پاسخ من، که در راستای روشنگری، ساختار آموزش و پژوهش در حوزه‌های علمیه را بررسی کند و در پیش چشمان خوانندگان وانهد. ویژگیهای آکادمی یا دانشگاه چنین‌اند:

1. دانشجو می‌تواند دیندار باشد یا بی‌دین، خداباور باشد یا ندانم‌گرا، ولی هنگامی که پای بر زمین دانشگاه می‌نهد، بایسته است که "ایمان" خود را در پشت در بر زمین نهد و با خود به درون نبرد. گزاره‌ای چون «ایمان بیاور تا بفهمی» (از نوشته آقای اشکوری است) شاید از پایه‌های آموزش حوزه علمیه باشد، ولی در دانشگاه جایی ندارد. دانشجوی زمین‌شناسی می‌تواند مسیحی باورمندی باشد که یکشنبه‌ها به کلیسا می‌رود، ولی اگر بر داستان آفرینش آمده در عهدعتیق "ایمان" داشته باشد و زمین را آفریده در شش روز بداند و نه فرآیند برآیش (2) چندین میلیون ساله، آنگاه دیگر دانشجو نیست و "طلبه" است، مگر آنکه ایمانش را در پشت درب دانشکده زمین‌شناسی بگذارد. همچنین داروین مسیحی اگر ایمانش را با خود بدرون آکادمی می‌برد، هرگز نمی‌توانست یکی از بزرگترین پِنداره‌های جهان زیست‌شناسی را بیافریند. دانشجوی فیزیک باید بتواند در همان سال نخست همه پنداره‌های تاکنونی (برای نمونه تئوری نسبیت اینیشتین) را بزیر پرسش ببرد، داشجوی پزشکی باید بتواند داده‌های بنیادین کالبدشناسی را به چالش بگیرد و ... . سالها پیش یکی از استادان من در نخستین روز نخستین سال دانشگاه گفت: « آنچه که در این ترم می‌آموزید، بر پایه یافته‌های تاکنونی پژوهشگران است ولی کار پژوهش همچنان دنباله دارد و هر روز چیز دیگر و نوتَری می‌یابد. پس شگفت‌زده نشوید، اگر که من در ترم آینده همه آنچه را که امروز می‌آموزید، نادرست بخوانم و سخنی دیگر برانم. » بدینگونه است که ایمان، جایی در درون دانشگاه ندارد و در ستیز آشتی‌ناپذیر با پژوهش است. برای اینکه سخنم آشکارتر شود، نمونه‌ای می‌آورم که برای آقای اشکوری نیز آشنا باشد:

پرسمان ترور بدستور محمد:
گزاره یک: در سیره‌ها آمده است که محمد چندین بار فرمان به ترور داده است. گزاره دو: حدیث درست و راست و استواری در دست هست که در آن محمد ترور را در ستیز با ایمان می‌داند «الایمان قیدّالفتک، المؤمن لایفتک».

طلبه: از آنجا که حدیث راست و درست و استوار است، پس سیره‌نویسان دروغ می‌گویند، زیرا محمد (که فرستاده الله است) نمی‌تواند فرمان به کاری بدهد که خود آن را در ستیز با ایمان می‌داند.
دانشجو: در این باره با چند پیش-پنداره روبروییم: یک) هم سیره و هم حدیث نادرستند، پس تروری رخ نداده است. دو) سیره درست و حدیث نادرست است، پس ترور رخ داده است. سه) حدیث درست و سیره نادرست است، پس ترور رخ نداده است. چهار) هم حدیث و هم سیره درستند، پس ترور رخ داده است، زیرا محمد (که انسانی است مانند هر انسان دیگری) می‌تواند در آشکار سخنی بگوید و در نهان فرمان به کار دیگری دهد.

بنیاد پژوهش در حوزه علمیه بر "ایمان به راستکرداری و راستگفتاری محمد" بنا شده است. در دانشگاه ولی تنها "داده‌ها" (یا فکتها) سخن می‌گویند و برای محمد حسابی ویژه باز نمی‌شود.

2. زبان گفتگو در دانشگاه از ناسزا بدور است. دانشجو در خرده‌گیری بر اِنگاشتها و پنداره‌های دیگران به آنان دشنام نمی‌گوید و اگرچه در بررسی درستی یا نادرستی سخنانشان هیچ گذشتی از خود نشان نمی‌دهد، ولی در گزینش واژه‌ها اندازه نگه می‌دارد و در پی خوارشماردن دگراندیشان نیست. آقای اشکوری در چند نوشته پیاپی‌اش واژگانی را در باره دگراندیشان بکار برده که فهرستی از آنها را در اینجا می‌آورم، تا ایشان اگر خواست برای خوانندگان بازگوید که این ادبیات و این روش گفتگو را در کودکی آموخته یا در حوزه علمیه قم فراگرفته است:
[هتاک، کینه‌ورز، چماقدار، جاهل، دروغگو، متوهم، هوچی، نفرت‌پراکن، بی‌اطلاع، خیال‌اندیش، مدعی، سورخ دعا گُم کرده، مار و مار کننده (؟)، ...]

در برابر این، اگر ایشان بتواند حتا یک نمونه در نوشته‌های من بیابد که در آن کسی را دشنام گفته باشم، بر من خواهد بود که هم از آقای اشکوری و هم از آن کَس هزاربار فروتنانه پوزش بخواهم، زیرا "دانشگاه" مرا آموخته است که زبان دشنام و ناسزا را نیز همچون ایمان با خود بدرون آکادمی نبرم.

3. پیش‌زمینه آموزش و پژوهش "فروتنی" است. فروتنی یعنی خود را برترندانستن و آمادگی برای آموختن. جای استاد، دانشجو یا پژوهشگری که به دلگرمی تیتر آکادمیک‌اش دگراندیشان را ناآگاه بداند و خود را در جایگاهی ببیند که بتواند برای دیگران کارنامه بنویسد و به آنها نمره دهد، در دانشگاه نیست. شاید یک همسنجی نمادین میان دانشگاه و حوزه بتواند این سخن را آشکارتر کند. "استاد" در دانشگاه در سالنی که آمفی‌تئاتر نامیده می‌شود پائینتر از همه دانشجویان می‌ایستد و با آنان سخن می‌گوید، در جایی که آیت‌الله‌ها و حجت‌الاسلامها هزار سال است با نیوشندگان خود از فراز منبر سخن می‌گویند. پس همانگونه که شیمیدان بخش بزرگی از زندگی خود را در آزمایشگاه می‌گذراند و جراح در اطاق عمل، حجت‌الاسلام نیز زمان درازی از زندگیش را بر سر منبر و چندین پله بالاتر از زمین می‌نشیند و بدین خو می‌کند که با دیگران "از بالا به پائین" و با نگاهی خودبرتربینانه سخن بگوید. این نگاه را در سخنان تک‌تک کسانی که دست‌پرورده حوزه‌ها هستند، می‌توان دید. در همین راستا آقای اشکوری می‌نویسد با خواندن نوشته‌های من دیده‌ است که آگاهی چندانی از دین مبین ندارم و گفتاوردهایم از قرآن و سیره نه از سر پژوهش که به شیوه "کپی-پیست" است.

دانشگاه به من آموخته که در رویارویی با چنین سخنانی لبخندی بزنم و بگذرم ...

4. دانشگاهیان از سخن گفتن در باره پدیده‌هایی که بیرون از تخصص و دانش آنها هستند، پیگیرانه می‌پرهیزند. درستترین بخش سخنان آقای اشکوری نیز در همین راستا است: «رعایت قواعد بازی گفت‌وگو و صلاحیت لازم برای اظهار نظر در هر حوزه‌ای مهم است و تعیین کننده. مثلا من که از فیزیک و ریاضیات چیزی نمی‌دانم، طبعا نمی‌توانم در این باب مدعی باشم و مهم‌تر نظریه‌پرداز باشم» پرسش ولی بر سر تعریف واژه "صلاحیت" است. از نگرگاه آکادمیک بهترین و درستترین کار آن است که انسان برای سخن گفتن در هر زمینه‌ای نخست دانش آن را در دانشگاه بیاندوزد. اگر این ویژگی (آموختن دانش اسلامشناسی در دانشگاه) را یگانه سنجه‌ پذیرفتنی برای "صلاحیت" بگیریم، نه آقای اشکوری صلاحیت دارد و نه من. برداشت من ولی این است که ایشان از آنجا که حجت‌الاسلام است و در حوزه علمیه طلبه بوده است، خود را "متخصص" بی‌ چون‌وچرای اسلام می‌پندارد و من و همه دیگرانی را که حوزه‌های علمیه را از درون ندیده‌ایم، "بی‌صلاحیت" می‌داند، چرا که نه "علم‌الحدیث" خوانده‌ایم و نه "علم‌الرجال"، نه "لُمعه‌دمشقیه" خوانده‌ایم و نه "شرح‌لُمعه" و از همه بدتر آنکه "تشریح‌الافلاک" و "بدایه‌الحکمه" و "شرح چغمینی" و "تبصرة‌المتعلمین فی احکام‌الدین" و "مختصرالمنافع" و "المکاسب" را نمی‌شناسیم!

ولی  صلاحیت در جهان مدرن و بیرون از حجره‌های حوزه علمیه در گرو "دانش" است و دانش تلاش آماجمند برای آگاهی است (3) که تنها و تنها در سایه اندیشه آزاد و پرسشگری بی‌مرز فراچنگ می‌آید و بدینگونه آنچه که آقای اشکوری در حوزه علمیه آموخته است تنها به کار منبر و محراب می‌‌آید و از نگرگاه دانشگاهی همه چیز می‌تواند باشد، بجز "دانش" و از همین رو در گفتگوهای آکادمیک پشیزی نمی‌ارزد. پس از نگاه برون‌دینی و دانشگاهی صلاحیت من اگر از ایشان بیشتر نباشد، بی‌گمان کمتر نیز نیست، چرا که من اگرچه اسلام‌شناسی نخوانده‌ام، دستکم شیوه‌های مدرن پژوهش آکادمیک را در دانشگاه آموخته‌ام.
ولی اگر همین شرط (آموخته‌های حوزوی) را سنجه‌ای برای صلاحیت بگیریم، سخن مصباح یزدی و جنتی و خمینی و علم‌الهدی و احمد خاتمی را باید درستتر از سخنان آقای اشکوری بدانیم، زیرا اگر ایشان "حجت‌الاسلام" است، نامبردگان همه "آیت‌الله"اند. از آن گذشته ابوبکر بغدادی رهبر داعش به گفته اشپیگل آنلاین (4) دانش‌آموخته دانشکده علوم اسلامی در دانشگاه بغداد است و بیگمان برای داوری در باره اسلام از صلاحیتی بسیار بیشتر از آقای اشکوری برخوردار است. و حتا از این هم اگر بگذریم، بر گردن آقای اشکوری است که به خوانندگان بگوید در کدام دانشگاه (یا حوزه علمیه) ایرا‌ن‌شناسی، دبیره میخی و زبان پهلوی خوانده است. گفتنی است که ایشان نه تنها سخنان شگفت‌‌انگیز و گاه خنده‌آوری را در باره تاریخ پیش از اسلام بر زبان می‌آورد، که در تارنمایش "کلاس تاریخ ایران باستان" برگزار می‌کند.

دانشگاه نه تنها دانش را به دانشجو می‌آموزد، که از او می‌خواهد کنکاش و پژوهش کند و بیش و پیش از هر چیزی پرسشگر باشد. از این روست که آموزندگان را در دانشگاه "جوینده" (دانشجو) و در حوزه "خواهنده" (طلبه) می‌نامند و این نه تنها یک همسنجی زبانشناسانه که بازگوگر درونمایه و ساختار این دو نهاد است (5).

****
فهرست ویژگیهای دانشگاه را می‌توان همچنان دنبال گرفت، ولی به گمانم نیازی به این کار نیست و تا همینجا باید آشکار شده باشد که این رویاروئی قلمی، تنها یک درگیری میان مزدک بامدادان و یوسفی اشکوری نیست، درگیری میان دانشگاه است و حوزه، میان پرسشگری و ایمان، میان پژوهش و اعتقاد. در یکسو کسانی ایستاده‌اند که نه تنها باورهای دیگران، که دانسته‌های خویش را نیز به چالش می‌گیرند و در سوی دیگر کسانی که بر آئینه درخشان باورها و دانسته‌هایشان از هزاروچهارسد سال پیش تا کنون غباری ننشسته است.

همانگونه که در آغاز آوردم آقای اشکوری به بخشهایی از سخنان من پرداخته است که درستی یا نادرستی آنها اندکی از ارج پرسشهای من نمی‌کاهد. خوانندگان تیزبین و هوشمند در پیامهایشان در زیر نوشته ایشان نشان داده‌اند که جایگاه پرسشگری راستین را نیک می‌شناسند و ارج می‌نهند و بدینگونه به مِهر از بار من کاسته‌اند. با این همه گریزی چند بر گوشه‌هایی از سخنان ایشان تهی از هوده نخواهد بود:

آقای اشکوری بر آن است که من دارای یک "تفکر ذات‌گرایانه افراطی" هستم و اسلام را دارای "ذاتی ثابت" می‌دانم، زیرا از "چهره راستین اسلام" سخن گفته‌ام. سخن ایشان نادرست است و این آقای اشکوری و هم‌اندیشانش هستند که اسلام را دارای گوهری یگانه و جاودانی می‌دانند، هنگامی که رفتار داعش و طالبان و القاعده و بوکوحرام و الشباب و سردمداران جمهوری اسلامی را در ستیز با "روح تعالیم عالیه اسلام" می‌دانند و برآنند که تنها خوانش درست از اسلام همان است که آنان می‌گویند. بوارونه ایشان من بر آنم مادر من که آزارش در سرتاسر زندگانی به کسی نرسید و نماد مهر و نیکی و بزرگواری بود، به همان اندازه مسلمان بود که آقای اشکوری و مصباح یزدی و ابوبکر بغدادی و خامنه‌ای و ملا عمر و بن‌لادن مسلمانند. همه سخن من با این مسلمانان نواندیش بر سر این است که بپذیرند از دل اسلام و قرآن می‌توان هم بمانند مادر من "صدق" و "احسان" و "رحمت" بدر آورد و هم بمانند البغدادی و خامنه‌ای کشتار و شکنجه و سرکوب و فروش بردگان را. از نگاه آکادمیک همه این برداشتها، در کنار قرآن و سنت و سیره و صحاح و تاریخ و دستآوردهای جامعه اسلامی در هزاروچهارسد سال گذشته با هم و یکجا "چهره راستین اسلام" را می‌سازند. همه فریاد من و ما بر سر این است که نواندیشان هر آنچه را که زشت و ناهنجار و انسان‌ستیزانه است، اسلامی نمی‌دانند و تا کنون ندیده‌ام که یکی از آنان به اندازه نوک سوزنی بر قرآن و محمد و علی خُرده بگیرد و همه برآنند «اسلام بذات خود ندارد عیبی / هر عیب که هست از مسلمانی ماست». این برخورد، بهترین نمونه "ذات‌گرائی افراطی" است.

هنگامی که گفته می‌شود ستیزه‌جوئی و سرکوبگری در اسلام نهادینه است، نواندیشان می‌گویند ما اسلام نداریم و اسلامها داریم. ولی هنگامی که خودشان اسلام را دین آشتی و "رحمت" می‌خوانند، یا خرده‌گیرن را اسلام‌ستیز می‌نامند، دیگر سخن از اسلامها نیست و نمی‌گویند کدام اسلام رحمانی است و ستیز با کدام اسلام کاری زشت و ناروا است.

همچنین ایشان در باره «مانندگان اشکوری‌ها و گنجی‌ها و کدیور‌ها و ... هزاران‌هزار در تاریخ هراسناک این دین مبین پدید آمده و گُم گشته‌اند» سخنانی بر کاغذ رانده که من از اندریافتشان ناتوانم. همه سخن من این بوده است که اشکوری‌ها و گنجی‌ها و کدیور‌ها (یعنی کسانی که بجای گفتگو به دشنامگوئی روی آورده‌اند) در تاریخ اسلام آمده و رفته‌اند و اگر نامی از خود بجای گذاشته‌اند، همانا هنگامی که دست به شمشیر برده‌اند. این سخن من نه آنگونه که ایشان نوشته است پیوندی با "غزالی‌ها و بوعلی‌ها و ابن‌رشد‌ها و مولوی‌ها و ابن‌عربی‌ها و حافظ‌ها و سعدی‌ها" دارد (که نزدیک به همه آنان برخاسته از جغرافیای ساسانی و میراث‌خوار فرهنگ و اندیشه ایرانی بودند و حتا یک تن از آنان زاده و پرورده خاستگاه اسلام [مکه و مدینه] نبود) و نه به شمار یک‌ونیم میلیاردی مسلمانان (که بخش بسیار بزرگی از آنان خواندن و نوشتن نمی‌دانند تا از "تعالیم عالیه اسلام" بهره‌مند شوند و شمار کسانی از آنان که قرآن را خوانده باشند، بگونه‌ای شرم‌آور ناچیز است). سخن من بسیار ساده است: «دشنام‌دهندگان و ناسزاگویان در تاریخ با نام آمده و بی‌نشان رفته‌اند». کژفهمی گزاره‌ای به این سادگی برای من دریافتنی نیست.

**************
اشکوریها و گنجیها و کدیورها و سروشها و مانندگان آنها می‌توانند خوانش "رحمانی" خود از اسلام را بپرورانند و در میان امت مسلمان گسترش بدهند و تا بدینجا کسی را با آنان کاری نیست. ولی باید بدانند هنگامی که بخواهند با نمایاندن چهره‌ای دروغین از اسلام زمینه‌ساز سیه‌روزیهای تازه‌ای برای ایرانیان شوند، گریزی از رویارویی با آزاداندیشان و روشنگران نخواهند داشت و همه کسانی که بر روزگار مردم بخت‌برگشته ایران دل می‌سوزانند، در برابر این فریب بزرگ سینه سپر خواهند کرد.

اسلام‌گرایان چه نواندیش باشند و چه کهنه‌پرست، باید بیاموزند چه به هنگام گریز و چه در گاه سِتیز پیش از نگاشتن و سخن گفتن در باره دگراندیشان و دیگرباوران زبان در کام گیرند و در گزینش واژگان اندازه نگه‌دارند و اگر پس از این همه سال زندگی در دارالحَرب و سرزمین کافران از پذیرش فرهنگ گفتگو می‌هراسند و تن به آئینها و منشهای جهان مدرن نمی‌دهند و برآنند که قرآنشان "رهنمود و روشنگر هرچیز"ی است (6)، دستکم گوش بفرمان الله‌شان باشند که می‌گوید:

«وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ ... / و كسانى را كه جز الله را مى‏خوانند، دشنام ندهيد ... الانعام 108»‌

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------------------------
1. نمونه دیگری از این برخورد نوشته ایست از من بنام "اکبر گنجی و اسلامش" که اگرچه سخنان گنجی بهانه نگاشتن آن بوده است، ولی درونمایه آن همسنجی سه دین بزرگ ابراهیمی با یکدیگر و بررسی گنجایش آنها برای پیرایش بود. بنگرید به:
http://mbamdadan.blogspot.com/2011/04/1.html

 2. برآیش برابرنهادی بسیار گویا و هوشمندانه برای "تکامل" یا اوولوسیون است که آن را با سپاس بی‌کران از آقای ابراهیم هرندی به وام گرفته‌ام.


 
5. واژه لاتینی استودنس (studens) نیز به چم "تلاشگر" است.

6. ... وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ / ... و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است بر تو نازل كرديم. النحل، 89