۱۳۹۵ مرداد ۱۰, یکشنبه

مغاک تیره تاریخ – هشت

بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – هشت

 پیشتر آوردم که با خواندن سیره و قرآن با دو اسلام نا همسان و ناهمگون روبرو می‌شویم. داستان پیدایش اسلام و برآیش و گسترش آن در سیره‌ها و تاریخها بگونه‌ای پیوسته و بی‌گُسست آمده است، به گونه‌ای که خواننده را پرسش بی‌پاسخی برجای نمی‌ماند. در قرآن ولی همانگونه که رفت با انبوهی از تک‌نگاری‌های گسسته و بی‌پیوند با یکدیگر روبروئیم که از دلشان هیچ دانسته‌ای که بدرد پژوهش درباره پیدایش اسلام بخورد، بدَر نمی‌آید. 

برای آشکار شدن سخنم و نشان دادن این ناهمسانی نخست به روند گاهشمارانه پیدایش و گسترش اسلام در سیره می‌پردازم و به این نکته، که چالشها و درگیریهای اسلام و پیامبرش در سیره هیچگونه همانندی با آنچه که در قرآن می‌گذرد ندارند. برای جلوگیری از دراز شدن سخن پایه این پژوهش را سیره ابن‌اسحاق (با برگردان رفیع‌الدین همدانی) می‌نهم که در میان سیره‌های شناخته شده از همه کوتاهتر و از شاخ‌وبرگ کمتری برخوردار است. و دیگر بار ناگزیر از بازگوئی این نکته‌ام، که من سیره‌ها و تاریخ‌ها و روایتها و حدیثها را برساخته دستگاه ایدئولوژیک دربار عباسی می‌دانم و پرداختن به آنها به چم این نیست که من بر آنها باور دارم و درونمایه آنها را راست می‌پندارم. کار من در این جُستار بازخوانی این گزارشها با رویکرد بافتارشکافانه است و نه در راستای یافتن راست و دروغ در آنها. آماج من این است که نشان دهم چالشهای اسلامی که سیره به ما می‌شناساند، با چالشهای اسلامی که قرآن می‌نمایاند، هیچ خویشاوندی و پیوندی ندارند.

ابن‌اسحاق پیش از آنکه داستان برانگیخته شدن محمد را واگوید، نخست به این نکته می‌پردازد که مسیحیان و یهودیان از آمدن پیامبری بنام محمد آگاه بوده‌اند:

«مرا گفت: ای سلمان، نزدیك است به آن زمان كه از قریش پیغمبری ظاهر شود و دین حنیفیت بگستراند و خلق را از راه ضلالت برهاند» (1)

در دنباله این داستان ولی او پیشگفتاری بر چالش بنیادین اسلام و چرائی برانگیخته شدن محمد می‌نگارد، که بازگوکننده خویشکاری محمد و اسلام است، همان خویشکاری که آنرا در سرتاسر سیره‌ها و تاریخها از آغاز تا به پایان خواهیم دید:

«چهار تن پیش از مبعث پیغمبر ما، صلوات‌الله علیه، از قریش برخاستند و ترک بت‌پرستیدن بکردند و در طلب دین حق سر در جهان نهادند و برفتند و آن چهار تن بودند: ورقه ابن‌نوفل بود، و عبیدالله بن‌جحش بود، و عثمان بن‌الحویرث بود، و زید بن‌عمرو بن‌نفیل بود [. . .] ایشان هرچهار به خلوت با یکدیگر جمع شدند و گفتند: ای قوم! بیائید تا ما انصافی از بر خود بدهیم، آنگاه با هم بگفتند: هیچ می‌دانید که این بتان که قریش می‌پرستند خدائی را نشاید؟ چرا که از ایشان نه ضرری آید و نه نفعی و این دین که ایشان دارند، دینی باطل است و ملت ابراهیم بکلی منسوخ و باطل کرده‌اند و دینی فاسد از بر خود نهاده‌اند» (2)

اینکه ابن‌اسحاق نامبردگان را در دنباله داستانش در چهار سوی جهان به سراغ آئین ابراهیم می‌فرستد، بی‌پیشینه و نیندیشیده نیست و در بخشهای آینده نشان خواهم داد که ابراهیم و پسرش اسماعیل و کنیزش هاجر چه جایگاه برجسته و فرازی در پیدایش میتخت‌شناسی اسلامی یا همان "اساطیرالاولین" دارند.

باری، محمد بر پایه گزارش ابن‌اسحاق در چهل‌سالگی (3) برای نخستین بار با جبرئیل روبرو می‌شود:

«مرا گفت: بخوان، این نوبت از ترس گفتم چه بخوانم؟ گفت: اقْرَأْ باسْمِ رَبكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَ رَبكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ. پس من این بخواندم، چون بخوانده بودم، جبرئیل، علیه‌السلام، از پیش من برفت [. . .] چون به میان کوه رسیدم، آوازی شنیدم از جانب آسمان، که می‌گفت: یا محمد، انت رسول‌الله و انا جبرئیل» (4)

نخستین گروندگان به آئین محمد، از همان قبیله قریش‌اند که محمد نیز خود از میان ایشان برخاسته است. بدیگر سخن چالش اسلام تاریخی در نخستین گامهایش، بت‌پرستانند و نه یهودیان و مسیحیان:

«و ابوبکر، رضی‌الله عنه، پنهان ایشان دعوت به اسلام کردی و گفتی: ای قوم، این بت‌پرستیدن نه کاری است و هیچ عقل این روا ندارد که چوب پاره‌ای بخدائی گیرد که نه از وی مضرّتی آید و نه منفعتی» (5)

در سال سوم بعثت محمد اسلام آشکار می‌کند (6) و قریشیان را فرامی‌خواند که دست از بت‌پرستی برکشند و به اسلام بگروند. پس بزرگان قریش که از ناسزاهای محمد به خدایانشان به تنگ آمده‌اند:

«چون دیدند که سید علیه‌السلام، اسلام آشکار کرد و پیوسته به قدم جدّ ایستاده است و مردم را دعوت می‌کند و بت‌پرستیدن بر دل ایشان سرد می‌کند و خدایانشان را دشنام می‌دهد، و دیدند که مردم سخن وی قبول می‌کنند و مسلمان می‌شوند، ایشان را غصه بگرفت» (7)

چنانکه رفت، چالش محمد و اسلام در دهه نخستین پس از برانگیخته شدنش با بت‌پرستان است و اگر اینجا و آنجا یادی از مسیحیان و یهودیان می‌شود، تنها برای انگشت نهادن بر این نکته است که او – محمد – پیامبر "آخرالزمان" است که مژده آمدنش را الله در تورات و انجیل داده است. در دنباله گزارش ابن‌اسحاق می‌خوانیم که قریشیان در پی بالاگرفتن کار محمد بر آندسته از یاران او که پناهی نداشته‌اند خشم می‌گیرند و در پی آزار آنان برمی‌آیند. محمد که هنوز توان پشتیبانی از یاران خود را ندارد، آنان را به حبشه می‌فرستد تا در پناه نجاشی آرام گیرند (8). کار محمد ولی همچنان بالا می‌گیرد و هر روز گروهی انبوه‌تر بر سر وی گرد می‌آیند. پس قریش:

«اتفاق به آن كردند، تا عهدی بكنند و خطّی بر آن بنویسند، تا هيچ كس [از ایشان‏] با بنی‌هاشم و بنی‌المطّلب كه قبيله مصطفی، صلوات الله علیه، [اند] معاملت و مخالطت نكنند و زن ندهند به ایشان و نخواهند ازیشان، و همچنین مقیم و مجتاز هيچ كس نگذارند كه معامله با ايشان كنند و تقرّبی و تردّدی با ایشان بنمایند» (9)

ابن‌سعد در الطبقات‌الکبری داستان را از این دردناکتر نشان می‌دهد و سخن از "محاصره مسلمانان در دره" می‌راند:

«بنی‌هاشم هم فقط در موسم حج از درّه بیرون می‏آمدند و كارشان به سختی كشید چنان كه صدای گریه كودكان ایشان شنيده مى‏شد» (10)

آزارهای بت‌پرستان بر محمد  پیروانش چندان فزونی می‌گیرد که الله بناچار خود دست در کار می‌شود و پنج تن از آنان را به آسیبها و بیماریهای سخت فرومی‌کُشد:

«پنج تن بودند از قوم قریش که ایشان را سید، علیه‌السلام، بیشتر می‌رنجانیدندی و استهزا بیشتر می‌کردندی. یکی أسود بن‌المطّلب بود، و یکی أسود بن‌عبدیغوث، و یکی ولید بن‌المغیره و یکی عاص بن‌وائل، و یکی حارث بن‌الطّلاطله. بعد از آن سید، علیه‌السلام، بر ایشان دعا کرد و حق تعالی هر یکی از ایشان به عذابی گرفتار گردانید» (11)

 باری، بسال دهم بعثت (سه سال پیش از کوچ مسلمانان به مدینه) ابوطالب و خدیجه درمی‌گذرند. در پی مرگ آندو، که برترین پشتیبانان محمد بودند، بت‌پرستان بر فشار و آزار خود می‌افزایند، تا جایی که محمد رهسپار طائف می‌گردد تا همپیمانان و پشتیبانان تازه‌ای در برابر قریش بیابد. سران بت‌پرست قبیله ثقیف ولی خواهش او را بی‌پاسخ می‌نهند و کسان وامی‌دارند که در پی او روان شوند و از طائف تا نزدیکی مکه (100 کیلومتر) او را دشنام دهند و به گفته ابن‌اسحاق «سفاهت کنند». محمد ولی از فراخواندن کافران به دین اسلام دلسرد نمی‌شود و هرسال به هنگام حج و زمانی که قبیله‌های عرب برای نیایش خدایانشان به مکه می‌آیند، برای آنان سخن می‌گوید و قرآن برمی‌خواند (12).

سرانجام بسال سیزدهم (گزارشها در باره شمار سالهای میان بعثت و هجرت گوناگون است و از 10 تا پانزده سال آمده است. در اینباره بنگرید به الطبقات‌الکبری، پوشینه یکم، برگ 209) و با اسلام آوردن ایاس ابن‌معاذ محمد همپیمانانی نو پیدا می‌کند و شهروندان یثرب (مدینه‌النبی پسین‌تر) از دو قبیله اوس و خزرج بدو می‌پیوندند، پیوستنی که کوچ مسلمانان از مکه را بدنبال دارد. اندک زمانی پس از آن بجز محمد، ابوبکر و علی از بزرگان اسلام کسی در مکه نمانده است. پس قریشیان که از نیرو گرفتن محمد و پیوستن دو قبیله سرشناس عرب به دین او در هراس شده‌اند، به رایزنی می‌نشینند:

«أبوجهل گفت: رای من آنست كه از هر قبيله‌ای كه ما را هست، مردی برنای جلد، كه از وی حسیب و نسیب‏تر نباشد، بیرون كنیم و هر یكى از ایشان شمشیری بدست دهیم، تا چون محمّد خفته باشد، به يك بار بر وی حمله برند و او را بشمشیر پاره‌پاره كنند. و چون بدین صفت بكشته باشند، خون وى در جمله قبايل عرب متفرّق باشد، و آن وقت بنى‌عبد‌مناف با جمله قريش برنيايند [. . .]  در اين حال، جبرئيل، عليه السّلام، بيامد و سيّد [را]، عليه‌السّلام، از اين حال خبر داد و گفت: امشب در فراش خود مخسپ، كه دشمنان قصد هلاك تو دارند. پس چون شب درآمد، قريش با آن جماعت كه راست كرده بودند، بيامدند و بر در سراى سيّد، عليه السّلام، بايستادند و انتظار مى‏كردند كه سيّد، عليه‌السّلام، بخسپد، و ايشان بروند و او را هلاك كنند. چون سيّد، عليه‌السّلام، ديد كه ايشان بدر سراى ايستاده‏‌اند، على، رضى‌الله عنه، بخواند و او را گفت: يا على، تو امشب در فراش من بخسپ و اين برد يمانى من در سر كش و از كافران هيچ انديشه‏‌اى مكن كه ايشان با تو هيچ نتوانند كردن. على، رضى‌الله عنه، برفت و بر جاى سيّد، عليه‌السّلام، بخفت [. . .]                     
سيّد، عليه‌السّلام، مشتى خاك برگرفت و از خانه بيرون آمد [. . .] اين آيت بخواند، آن خاك بر سر ايشان افشاند و خود برفت و حق تعالى ديده‏هاى ايشان كور گردانيد و او را نديدند [. . .] برفتند و در خانه نگاه كردند، على را ديدند كه در فراش سيّد، عليه‌السّلام، خفته بود و برد يمانى سيّد، عليه‌السّلام، در سر كشيده بود [. . .] تا وقت صبح درآمد، على، رضى‌الله عنه، از ميان فراش برخاست. چون على ديدند، دست بر هم زدند و گفتند: آن مرد راست گفت كه: محمّد آن بود كه دوش بر ما بگذشت و ما او را نديديم» (13)

این واپسین درگیری محمد با کافران (بت‌پرستان) در مکه است و بدینگونه محمد و ابوبکر نیز شبانه از مکه می‌گریزند و به یثرب می‌روند. این کوچ شبانه نه تنها پایان بازه‌ای از تاریخ اسلام است، که در آن محمد تنها پیام پروردگارش را بازگفته است، که بروزگار عُمَر سرآغاز سالشماری اسلامی می‌گردد.  

*  *  *  *  *  *
زندگی محمد پس از برانگیخته شدنش بر پایه زیستگاه او به دو بازه بخش می‌شود, بازه مکه و بازه مدینه. من نخست به همسنجی قرآن و سیره در باره چالشهای اسلام و محمد در بازه نخست زندگانی پیامبرانه‌اش، که در مکه سپری شده است، پرداخته‌ام. چنانکه در بالا آمد، چالش بنیادین محمد در مکه با "کافران" است. یک بررسی آماری نشان می‌دهد که ابن‌اسحاق از باب 12 (اندر مبعث پیغمبر) تا باب 22 (در هجرت سید علیه‌السلام) دشمنان محمد را 101 بار "کافران" (95 بار کافران و 6 بار کفّار) می‌خواند. از آن گذشته او 8 بار با آوردن "کافران قریش" و "کفّار قریش" نشان می‌دهد که این کافران از کدام قبیله‌اند. همچنین در اینباره که "کافر" در واژه‌شناسی اسلامی به چه کسی گفته می‌شود، ابن اسحاق می‌گوید:

«چون عمر بنشست گفت: كافران لات و عزّی آشكارا می‏پرستند و ما چرا آفريدگار خود پنهان پرستیم؟» (14)

و نیک اگر بنگریم، "کافر"در واژه‌شناسی اسلامی به کسی گفته می‌شود که بجای خدا بُتان را می‌پرستد، در جایی که قرآن، پیروان دینهای دیگر همچون مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان را "مشرکان" می‌نامد، چرا که بر آنست، آنان کسی را یا چیزی را در آفرینش با خدا انباز کرده‌اند.

در سیره ابن‌اسحاق محمد تا زمانی که در مکه است، تنها یک بار دورادور با مشرکان درگیر می‌شود و آنهم هنگامی است که قریشیان برای رهائی از سخنان او دست‌بدامان یهودیان یثرب می‌شوند و از آنان می‌خواهند اگر نشانی از پیامبری محمد در کتابهای ایشان است، آن را با ایشان بازگویند، تا دانسته افتد آیا محمد راست می‌گوید و فرستاده خدا است، یا دروغگویی نابکار و در پی فریب مردمان است:

«علمای یهود گفتند: بروید و او را از سه مسأله بپرسید، اگر جواب به صواب دهد بدانید که وی پیغمبر صادق است و اگر جواب نتواند دادن، پس بدانید که وی پیغمبر نیست و این دعوی که همی‌کند دروغ و باطل است. اول او را [از] قصه اصحاب‌الکهف بپرسید، و دوم او را از حکایت ذوالقرنین بپرسید، سوم او را از حقیقت روح بپرسید. ایشان برخاستند و باز مکه آمدند و احوال با قریش بگفتند که: احبار یهود ما را چنین و چنین بگفتند. پس قوم قریش برفتند و پیغمبر را، علیه‌السلام، از آن سه مسأله بپرسیدند» (15)

یکبار دیگر نیز گروهی دیگر از مشرکان آوازه سخن او را می‌شنوند و به مکه می‌آیند تا سخن از زبان خودش بشنوند:

«بیست مرد از نصاری از حبش برخاستند و به مکه آمدند از بهر آنکه تا سید، علیه‌السلام، ببینند و احوال وی بحقیقت بازدانند [. . .] سید، علیه‌السلام، در مسجد بود، ایشان درآمدند و سلام کردند و پیش وی بنشستند و سخنی چند که داشتند بگفتند و مسأله‌ای که می‌خواستند پرسیدند. سید، علیه‌السلام، ایشان را جواب داد و بعد از آن ایشان را براه اسلام دعوت کرد و آیتی چند از قرآن برخواند بر ایشان و ایشان به گریستن درآمدند، و بعد از آن دعوت وی اجابت کردند و جمله ایمان آوردند» (16)

کوتاه سخن اینکه چالش پیشاروی اسلام و درگیری و رویاروئی محمد در سیره نبویه، با کافران و بُت‌پرستان‌ است و محمد در 13 سال زندگانی پیامبرانه‌اش در مکه شباروز درگیر رویارویی با قریشیان است که روزگار را با رنج و آزار و شکنجه و محاصره بر او و پیروانش تنگ کرده‌اند. در بخش آینده خواهیم دید آیا بازتاب این چالشها و درگیریها و رویاروییها با بت‌پرستان را در قرآن، بویژه در سوره‌های مکّی آن نیز می‌توان یافت، یا اینکه روی سخن قرآن در بخش مکّی آن با مردمانی با باورهای دیگر است؟                         

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
----------------------------------------------------------------
1. سیره ابن‌اسحاق، 197، حکایت سلمان فارسی رضی‌الله عنه

2. همان، 199-198

3. درباره جادوی شماره‌ها در تاریخ‌نگاری اسلامی بنگرید به جُستار ارزشمند ب. بی‌نیاز در نشانی زیر:

4. سیره ابن‌اسحاق، 210-209

5. همان، 229

6. همان، 232

7. همان، 235

8. همان، 314-306

9. همان، 340

10. الطبقات الکبری، پوشینه یکم، برگ 199

11. سیره ابن‌اسحاق، 411

12. همان، 430

13. همان، 463

14. همان، 335

15. همان، 278

16. همان، 383


۱۳۹۵ تیر ۲۵, جمعه

مغاک تیره تاریخ – هفت




بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – هفت

بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری، گذشته از آنکه پرورش و منش ما ایرانیان (و دیگر مسلمانان) و نگاهمان به پدیده‌ها را نشان می‌دهد و زودباوری ناپُرسشگری و ساده‌اندیشی‌مان را به رُخ  می‌کشد، ما را با دو اسلام یکسَر ناهمسان روبرو می‌کند؛ اسلام قرآنی و اسلام تاریخی.

پیشتر آوردم که قرآن بدون سیره و تاریخ چونان رازی سربه‌مُهر است که هیچکس را یارای گشودن آن نیست. این سخن، یک برداشت ویژه من از تاریخ‌نگاری اسلامی نیست. نه تنها بزرگترین و سرشناسترین تاریخ‌نگار جهان اسلام که طبری باشد نخستین تفسیر قرآن را بنام "جامع البیان عن تاویل آی القرآن" به رشته نگارش درآورده است، که رفیع‌الدین قاضی ابرقوه (برگرداننده سیره ابن‌اسحاق به پارسی) خود آشکار و بی‌پرده می‌گوید: «و بدان كه فضيلت و مطالعت اين كتاب [سیره] با فضيلت مطالعت تفسير قرآن برابر است» (1).

اگر کسی در پهنه فرهنگی بیرون از دینهای سامی زاده و بالیده باشد (برای نمونه در هند، چین، ژاپن، مغولستان یا در میان سرخپوستان، اسکیموها و رنگین­پوستان شامانیست) و داستانهای توراتی را هرگز نشنیده باشد و بخواهد در باره آئین یهود و مسیح و پیدایش و برآیِش آنها پژوهش کند، برایَش خواندن کتاب عهدین (کهن و نو / تورات و انجیل) بسنده خواهد بود. تورات آفرینش جهان و سرگذشت پیامبران و پادشاهان یهود، و بویژه سرگذشت چهره کلیدی آن که موسا باشد را بی کم­وکاست در خود دارد و انجیل زندگینامه عیسای ناصری و برانگیخته شدنش را و داستان حواریونش را. همین کَس اگر بخواهد درباره اسلام و پیدایش آن و بویژه سرگذشت پیامبرش دست به پژوهش بزند، پس از خواند کتاب آسمانی مسلمانان گیج‌تر و سرگشته­تر از پیش خواهد شد، زیرا با انبوهی از نامها و چهره­ها و جایها روبرو خواهد شد، که در خود قرآن هیچ نشانی از آنها نیست. ناگزیر از گفتنم که در آئین یهود، تلمود (بویژه تلمود بابلی) و همچنین آگّادا و هلاخا (2) نیز از جایگاه ویژه­ای برخوردارند، ولی آنها را می­توان به زبان دین­شناسانه اسلامی "شرح و تفسیر" تَنَخ دانست که بدون آنها هم هر یهودی باورمندی می­تواند آئینهای دینی خود را بجای آورد.

کوتاه سخن اینکه حتا یک برگ تورات یا انجیل را نمی­توان جابجا کرد، چرا که اگر چنین شود، خواننده به آسانی گسست زنجیره رخدادها را درمی­یابد و می­فهمد که داستان افتادگی دارد. ولی قرآن را می­توان از پایان به آغاز خواند، یا آنرا از میانه گشود و خواند، یا یک سوره از آغاز و یک سوره از پایان خواند و یا بخشهایی از آن را برداشت یا بدان افزود، بی آنکه خواننده بفهمد و دریابد، چرا که نه تنها سوره­های قرآن هیچ پیوندی با یکدیگر ندارند، که آیه­های درون یک سوره نیز گاه بسیار پراکنده و تهی از پیوستگی زنجیروار هستند.

تا که بی­نمونه سخن نگفته باشم، الله در سوره کهف (110 آیه) نخست با کسانی درمی­افتد که او را دارای فرزند می­دانند، سپس و بناگاه داستان "اصحاب کهف" را بازمی­گوید و بر سر شمار آنان بگومگو می­کند، آنگاه اندکی فرستاده­اش را اندرز می­دهد و به او داستان دو مرد و باغ انگور را می­آموزد، پس از آن بی هیچ پیشگفتاری داستان آفرینش آدم و سرپیچی ابلیس از کُرنش در برابر او را می­گزارد. الله در دنباله این سوره و در پی پندواندرزی چند، باز به ناگهان داستان موسا و جوان همراهش (که در تفسیرها خضر دانسته شده است) را می­آغازد و سرانجام سوره را با داستان ذوالقرنین به پایان می­رساند. بدینگونه می­توان خواند و دریافت، که قرآن در یک سوره نه چندان بلند، گذشته از پندواندرزهای فراوان، پنج داستان بی­پیوند با یکدیگر را بازگو می­کند و از شاخی به شاخ دیگر می­پرد.

برای آشکار شدن سخنم ناگزیر از آوردن چند نمونه دیگرم­­­. اگر کسی در تورات و انجیل بنام "مِتوشَلَخ" بَرخورَد، برای دانستن اینکه او که بوده است، نیازی به "عالمان دین و مفسرین تورات" ندارد و می­تواند با اندکی جستجو در تورات سِفر آفرینش (بِرِشیت) را بگشاید و دریابد که متوشلخ نام پسر خنوخ و نیای نوح پیامبر است که توفان افسانه‌ای بروزگار او رخ داده است. بدینگونه پژوهنده کتاب آسمانی یهودیان و مسیحیان از هرگونه "سیره" و "طبقات" و "اخبار" و "تواریخ" بی­نیاز است و می­تواند با خواندن همان کتابی که واژه ناشناس را در آن یافته است، پاسخ پرسش خود را بیابد. در این کتابها چیزی ناگفته نمانده است و جدا از اینکه داستانهای آمده در انجیل و تورات راست­اند یا دروغ، زنجیره گاهشمارانه (3) آنان بی­گسست است.  ولی آیا قرآن نیز چنین است؟

«تَبَّتْ يَدَا أَبِي­لَهَبٍ وَ تَبَّ [۱] مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا كَسَبَ [۲] سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ [۳] وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ [۴] فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ [۵]
بريده باد هر دو دست ابولهب [۱] هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورد به حالش سودي نبخشيد [۲] و به زودي وارد آتشي مي‏شود كه داراي شعله فروزان است [۳] و همچنين همسرش در حالي كه هيزم به دوش مي‏كشد، [۴] و در گردنش طنابي از ليف خرما است [۵]» (4)

اگر آن پژوهنده پیش­گفته که در بیرون از پهنه فرهنگی اسلام بالیده است و با افسانه­های اسلامی آشنا نیست، این سوره را از آغاز تا فرجام آن بخواند، هرگز نخواهد دانست که ابو­لهب کیست و نام زنش چیست و چرا ایندو سزاوار آتش دوزخ و نفرین الله­اند؟ قرآن، بوارونه تورات پاسخ پرسشهای خوانندگانش را خود نمی­دهد و آنان را به سراغ سیره می­فرستد. پس پژوهنده باید دستکم سیره ابناسحاق را نیز بگشاید تا بخواند:

«عبدالمطّلب را دَه پسر بود و شش دختر. از آن ده پسر یکی پدر پیغمبر علیه­السّلام بود عبدالله بن­عبدالمطّلب، و آن نُه دیگر: یکی عباس، و دیگر حمزه، و دیگر حارث و [دیگر] ابوطالب و دیگر زبیر، و دیگر حجل، و دیگر مقوّم، و دیگر ضرار و دیگر ابولهب، این دَه بودند» (5)

در دنباله جستجو برای شناخت بیشتر از ابولهب باز هم قرآن بکار نمی‌آید و این ابن­اسحاق است که برای نخستین بار به ما می­گوید چرا الله از دست ابولهب چنین خشمگین است:

«دیگر این آیت فروآمد که [وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ  وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ من الْمُؤْمِنِينَ * ای محمد، اسلام از این آشکارتر کن، و به بالائی رو و خویشاوندان نزدیک خود را انذار کن به آواز بلند ایشان را براه حق خوان]. پس چون این آیت فرود آمد، سید علیه­السلام، خویشان خود را از بنی­هاشم و غیرهم گرد کرد و به کوه صفا برشد و ایشان را وعد و وعید گفت و از دوزخ و بهشت ایشان را بیاگاهانید، و بعد از آن ایشان را براه حق خواند و دعوت کرد. و ایشان، چون سخن پیغمبر، علیه­السلام، بشنیدند، دور از کار نبودند الّا ابولهب که از میان همه برخاست و سفاهت نمود و سخنها گفت سخت، و از آن سبب سورت تَبَّتْ يَدا أَبِی­لَهَبٍ فرود آمد» (6)
«و سبب فروآمدن تبّت آن بود که أبولهب منكر بعث و قيامت بودی و گفتی محمّد وعده­ها می­دهد و بچيزی چند ما را می­ترساند كه بعد از مرگ ما را خواهد بودن، و چون ما مرده باشيم كجا آن وعده­ها بما رسد، و آنگه مثال آوردی و هر دو كف دست بگشادی و بادی در ان دمیدی و گفتی كه چيزی كه باد آن را ببرده است هرگز آن را چون توان يافتن. و ديگر زن وی بود كه از بهر آزار پيغمبر، عليه­السّلام، هر روز برفتی و خاری چند بياوردی و در راه گذر سيّد، علیه­السّلام، بيفگندی. آنگه حق تعالی در حقّ ایشان هر دو، سورت تبّت فرو فرستاد» (7)

پس تا بدینجا بر پژوهنده آشکار می­گردد ابولهب یکی از پسران عبدالمطلب و عموی محمد بوده است که با همکاری همسرش روزگار را بر برادرزاده خویش تنگ کرده بوده است. همچنین دانسته می­گردد که عتبه پسر ابولهب داماد محمد بوده است و به فرمان پدرش از رقیه دختر محمد جدا شده است. و اینکه الله نگذاشته است عتبه از رقیه کام گیرد و دوشیزگی­اش را بردارد:

«و پیغمبر علیه­السلام، در آن وقت دختری دیگر داشت که نام وی رقیّه بود و نکاح کرده بود و به پسر ابولهب داده بود [. . .] و ابوالعاص و عتبه پسر ابولهب ایمان نیاوردند و هم بر کفر می­بودند [. . .] ابولهب وی را گفت ای عتبه، از دختران قریش هر کدام که خواهی ما از بهر تو بخواهیم و تو رقیّه دختر محمد از خانه بیرون کن [. . .] و عتبه بدان سبب رقیّه را طلاق داد و حق تعالی میان رقیّه و عتبه حجاب افکنده بود و چندان وقت که رقیّه در خانه عتبه بود با وی نزدیکی نتوانست کردن و نکرده بود، و این کرامتی بود که حق تعالی کرده بود تا رقیّه از قید عتبه بیرون آید و زن امیرالمؤمنین عثمان شود» (8)

داستان ولی به همینجا پایان نمی­پذیرد. برای نمونه پژوهنده نمی­داند که چرا عبدالمطلب نام پسرش را "ابولهب" (پدر یا دارنده آتش) نهاده است، یا نام همسر او چه بوده است، زیرا ابن­اسحاق در اینباره خاموشی گزیده است. پژوهنده گذشته از قرآن و سیره ابن­اسحاق باید به سراغ طبقات­الکبری نیز برود تا بخواند:

«ابولهب بن­عبدالمطلب که نامش عبدالعزی و کنیه­اش ابوعتبه است، چون زیبارو و گلگونه بود، عبدالمطلب به او ابولهب می­گفت و مرد بخشنده­ای بود و مادرش لبنی دختر هاجر بن­عبدمناف بن­ظاهر بن­حبشیّه بن­سلول بن­کعب بن­عمرو از قبیله خزاعه است» (9)

در طبقات است که پژوهنده می­خواند پیش از آمدن حلیمه، ثویبه کنیز ابولهب چند روزی محمد را شیر داده است (10) و نام همسر او که قرآن در سوره نام­بُرده از او یاد کرده است "ام­جميل دختر حرب بن­اميه بن­عبدشمس" بوده است

«مادر عتبه ام­جميل دختر حرب بن­اميه بن­عبدشمس بن­عبد مناف بن­قصى است» (11)

زنجیره این سخن درباره ابولهب را را می­توان با نگاه به گزارشهای دیگر سیره­نویسان همچنان پی­گرفت و از آن کتابی برساخت، ولی من به همین اندازه بسنده می­کنم و این نمونه­های آمده را نیز تنها از آن رو ناگزیر یافتم، که دانسته آیَد قرآن بدون سیره و حدیث و اخبار و روایت کوچکترین و کمترین سخنی درباره پیدایش اسلام و برآیش آن در سالهای نخستینش ندارد و خواندن آن تنها بر سردرگمی و سرگشتگی پژوهندگان می­افزاید. همین اندازه آشکار است که برای دریافتن درونمایه سوره­ای که تنها پنج آیه دارد، باید نزدیک به چهارسد برگ از سیره ابن­اسحاق و دستکم چهار پوشینه از طبقات ابن­سعد را زیرورو کرد.

من بر روی نمونه ابولهب اندکی درنگ کردم، تا وابستگی بی­مرز و کَرانه کتاب آسمانی را به گزارشهای زمینی نشان دهم و بر این نکته انگشت نهم، که قرآن در گزارش پیدایش اسلام سرتاسر کاستی و ناروشنی است و چاره­ای جز دست یاختن بر سیره و حدیث و روایت ندارد. در زیر نمونه­هایی دیگر را فهرست­وار خواهم آورد، تا خوانندگان کنجکاو خود به جستجوی پیشینه آنها در حدیث و سیره و تاریخ برآیند و آنها را با آنچه که در قرآن آمده بَرسَنجَند:

«فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَ طَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا و َكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا
پس چون زيد از آن [زن] كام برگرفت وى را به نكاح تو درآورديم تا در مورد ازدواج مؤمنان با زنان پسرخواندگانشان چون آنان را طلاق گفتند گناهى نباشد و فرمان خدا صورت اجرا پذيرد» (12)

«وَ لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ
و به راستى لقمان را حكمت داديم كه خدا را سپاس بگزار و هر كه سپاس بگزارد تنها براى خود سپاس مى‏ گزارد و هر كس كفران كند در حقيقت ‏خدای بى ‏نياز ستوده است » (13)

«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
و يقينا خدا شما را در بدر با آنكه ناتوان بوديد يارى كرد پس از خدا پروا كنيد باشد كه سپاسگزارى نماييد» (14)

پژوهنده پیش­‌گفته این را که زید که بود و نام آن زن چه بود و چرا پیامبر پس از آنکه زید از او کام برگرفت، او را به همسری خویش برگزید، نه در قرآن، که در پوشینه سوم تاریخ طبری می­یابد.
داستان لقمان و نام قبیله او و گفتگو و نیایشَش با الله را و این را که او چگونه 560 سال زیست و چگونه جهان واگذاشت و مرگ یافت، طبری در پوشینه یکم و سوم کتابش آورده است.
قرآن بما حتا نمی­گوید که بَدر چیست و در آن چه رخ داده است. "بدر" به تنهایی می­تواند نام یک جا، یا یک رخداد باشد.تنها در گزارشهای ابن­اسحاق و واقدی و ابن­سعد و ابن­هشام است که پژوهنده درمی­یابد در تاریخ اسلام سه جنگ زیر این نام درگرفته است؛ بدر اولی در ماه سیزدهم هجرت، بدرالقتال بسال دوم هجرت و بدرالموعد (که بدرالاخره نیز خوانده می­شود) بسال سوم هجرت. او همچنین درمی­یابد که آیه پیش­گفته نگاه به جنگ بدرالقتال دارد.

همچنین­اند واژگان مکه و مدینه و کهف و هاروت و ماروت و بعل و طالوت و جالوت و عزیز [مصر] و همسرش و . . . که از آنان نیز نام­ونشانی در قرآن نیست و اگر سیره نباشد، پژوهنده گیج و سردرگم و انگشت بر دهان بر جای می­ماند. 

چنانکه می­بینیم، قرآن در جایگاه یک کتاب آسمانی درست بوارونه آنچه که الله در همان آغاز کار درباره­اش گفته است (15) سرشار از کاستیها و نکته­های گُنگ و ناروشن است و جز به کمک چراغهای پُرنور و درخشنده­ای چون سیره و حدیث و روایت کسی را یارای دریافتن آن نیست. در همسنجی با تورات و انجیل قرآن را باید کتابی بشمار آورد که انبوهی از تَک­نِگاریهای پراکنده را در خود گردآورده است، بگونه­ای که می­توان سامان کنونی آن را بهم ریخت، بخشی از آن کاست یا بر آن افزود، بی آنکه در ساختار آن شکافی پدید آید. در اینجاست که می­بینیم اندیشورزان سده آغازین فرمانروائی عباسیان در جنبشی سازمان­یافته و رهبری­شده، بگونه­ای آماجمند این مغاکهای تیره قرآنی را با سیره پُر کرده­اند.

سیره و روایت و حدیث و قرآن بروی هم، به جایگاه تورات در آئین یهود، و انجیل در آئین مسیح رسیده­اند. با اینهمه باید در دنباله سخن آغازین این بخش به بررسی دو اسلام ناهمسان "قرآنی" و "تاریخی" پرداخت.


دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
--------------------------------------------------------------------------------------
1. سیره ابن‌اسحاق، دیباچه رفیع‌الدین اسحق همدانی

2. آگّادا و هلاخا شریعت یهود و آئین زندگی روزانه یهودیان را در خود گردآورده­اند

Chronological .3

4. سوره المسد

5. سیره ابن‌اسحاق، 111، در بيان اولاد عبدالمطّلب‏

6. سیره ابن‌اسحاق، 233-232، حكايت ششم در اسلام ابوبكر رضی­الله عنه‏

7. سیره ابن­اسحاق، 343

8. سیره ابن­اسحاق، 594-593

9. الطبقات­الکبری، ابن­سعد، پوشینه 1، 83

10. الطبقات­الکبری، ابن­سعد، پوشینه 1، 97

11. الطبقات­الکبری، ابن­سعد، پوشینه 4، 49

12. قرآن، احزاب، 37

13. قرآن، لقمان، 12

14. قرآن، آل­عمران، 123

15. ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ، بقره، 2