۱۳۹۵ تیر ۲, چهارشنبه

مغاک تیره تاریخ – شش

بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – شش

سخن را با چند گزارش شگفت‌آور دیگر از طبری پی می‌گیرم. پدر تاریخ‌نگاری اسلامی، که اسلام‌پژوهان نوشته‌های او را بیش از هر کس دیگری پایه جُستارهای خود می‌نهند، درباره رخدادهای پیرامون جنبش خرّمدینان و سرکوب آنان بروزگار معتصم و بدست افشین، چنین می‌نویسد:

«سخن از خبر حادثاتی که به سال دویست‌وبیست‌وسوم بود: . . . معتصم، افشین را تاج داد  و دو شانه‌پوش جواهرنشان پوشانید، بیست‌هزارهزار درم بدو داد که از آن جمله ده‌هزارهزار درم جایزه وی بود» (1)

بیست‌هزارهزار، همان بیست‌میلیون است. آنچه که در روبرو می‌بینید، پیکره درهمی است که نام المعتصم بالله بر آن نقش بسته است (2) و بسال 223 در مرو زده شده است. اگر سخن طبری را بپذیریم، سنگینی پاداشی که افشین از معتصم دریافت کرده است، برابر با شصت‌میلیون گرم، شصت‌هزار کیلوگرم و یا شصت تُن خواهد شد. برای جابجائی این اندازه درهم، افشین باید یا ده تا پانزده کامیون خاور، یا دو تا سه تریلر هژده‌چرخ و یا دویست شتُر به دربار معتصم برده بوده باشد. پاسخ می‌تواند این باشد که طبری نه شمار درستِ درهمها، که ارزش پاداشی را نگاشته است که افشین دریافت کرده بود. این سخن پذیرفتنی نیست، چرا که طبری اگر نگاه به ارزش کالایی داشته باشد، همان را می‌نویسد:

«شعبی گوید کلاههای پارسیان به نسبت اعتباری که در میان قوم خویش داشتند گرانقدر بود، هر کس مقام والا داشت، کلاهش یکصدهزار درهم می‌ارزید» (3)

از آن گذشته آنچه که در پی این گزارش می‌آید، نشان از آن دارد که طبری سخن از بیست‌میلیون درهم می‌راند و نه از کالایی به این ارزش:

«و ده‌هزارهزار درم را میان مردم سپاه خویش پخش کند، و او را ولایت‌دار سَند کرد» (1)

آنچه که می‌توان در میان سپاهیان پَخش کرد، درهم است و نه کالاهایی که ده‌هزارهزار درهم ارزش داشته باشند. ولی همانگونه که آوردم، طبری را میانه چندانی با آمار و شُمار نبوده است و هرچه که در پندارش می‌گنجیده، بر کاغذ می‌نشانده است.

بخش بزرگی از تاریخ طبری، بویژه آن بخش آن که به تاریخ آغازین اسلامی می‌پردازد، گزارش جنگها و کشتارهای مجاهدان مسلمان است. در زیر نگاهی خواهم داشت به شمار کسانی که به گفته طبری در این جنگها بخاک افتادند. ناگزیر از گفتنم که این همه موشکافی در نبشته‌های طبری از آن روست که ببینیم این تاریخ بی‌ کم‌وکاستی که مسلمانان اینچنین بر آن می‌بالند و بخش بسیار بزرگی از پژوهشگران پایبند به تاریخ‌نگاری سنتی همه نوشته‌های خود را بر آن استوار می‌کنند، تا به کجا تن به سنجش و آزمون می‌دهد. گزارش برخی از این جنگها و شمار کشته‌شدگان آنها چنین است:

«مسیلمه کذاب و قوم او: از مردم بنی‌حنیفه نیز در دشت عقربا هفت ‌هزار تن کشته شد و در باغ مرگ نیز هفت ‌هزار تن کشته شد» (پوشینه 4، 1431)
«سخن از ارتداد مردم عمان و مهره و یمن: و مسلمانان در عرصه نبرد ده هزار کس از آنها بکشتند و دنبال فراریان رفتند و بسیار کس بکشتند و زن و فرزند به اسیری گرفتند و اموال را بر مسلمانان تقسیم کردند و خمس قنائم را با عرفجه پیش ابوبکر فرستادند» (پوشینه 4، 1451)
«جنگ مذار: ابی‌عثمان گوید: در جنگ مذار سی هزار کس از پارسیان کشته شد بجز آنها که غرق شدند» (پوشینه 4، 1488)
«جنگ الیس: گوید: کشتگان دشمن در الیس هفتاد هزار کس بود» (پوشینه 4، 1494)
«جنگ فراض: در جنگ فراض در معرکه و هنگام تعاقب یکصد هزار کس کشته شد» (پوشینه 4، 1523)
«جنگ یرموک: یکصد و بیست هزار کس در واقوصه افتادند که هشتاد هزار کس بسته بود و چهل هزار کس رها بودند، بجز آنها که از پیاده و سوار در معرکه کشته شدند» (پوشینه 4، 1541)
«واقعه فحل: هزیمت در فحل رخ داد اما کشتار در گِلها بود و هشتاد هزار کس از پای درآمدند»  (پوشینه 4، 1586)
«جنگ قرقص: شمشیر در پارسیان کارگر افتاد و شش هزار کس از آنها در معرکه از پای درآمد» (پوشینه 4، 1600)
«جنگ بویب: گوید: کسانی که آنرا دیده بودند تخمین می‌زدند که استخوان یکصد هزار کس بود» (پوشینه 4، 1616)
«جنگ عماس (قادسیه): دو هزار کس از مسلمانان کشته و زخمی بود و از عجمان ده هزار کشته و زخمی بود» (پوشینه 5، 1724)
«جنگ قادسیه: کس از ایشان جان به در نبرد و جمله سی هزار کس بودند. در نبردگاه ده هزار کس از پارسیان کشته شد بجز آنها که روزهای پیش کشته شده بودند» (پوشینه 5، 1739)
«جنگ با هرقل در یرموک: رومیان و سپاهی که هرقل فراهم آورده بود هزیمت شدند و از سپاه روم از مردم ارمینیه و مستعربان هفتاد هزار کس کشته شد» (پوشینه 5، 1747)
«فتح قیساریه و غزه: در اثنای معرکه هشتاد هزار کس از آنها کشته شد و در اثنای هزیمت به صد هزار رسید» (پوشینه 5، 1783)
«جنگ جلولا: خدا در آن روز یکصد هزار از آنها را بکشت» (پوشینه 5، 1829)
«جنگ نهاوند: یکصد هزار کس یا بیشتر از آنها از سقوط به دره کشته شد بجز آنها که در نبردگاه به قتل رسیدند و معادل آن بودند و جز معدودی جان نبردند» (پوشینه 5، 1953)

آمار بالا تنها به یک بازه دوازده ساله درخلافت ابوبکرو عمر بازمی‌گردد. به دیگر سخن اگر تنها و تنها کشتگانی را که طبری خود شمار آنان را نامیده است در نگَر بگیریم و کشته‌های دیگر را به کناری نهیم، کمابیش یک میلیون (950,000) کشته در میان ایرانیان و رومیان و عربان مُرتَد خواهیم داشت. از این گذشته شمار همان کشته‌شدگان نیز به گفته طبری افزون بر کسانی است، که پیش و پَس از نبرد کشته شدند. ولی طبری اگرچه در گزارش جنگهای دیگر شمار کشتگان را نمی‌‌آورد، ما را راهنمائی می‌کند، که خود درباره آن گمانه بزنیم. برای نمونه:

«فتح شوشتر: از مردم فارس چندان کشته شد که پیش از آن مانند نداشته بود» (پوشینه 5، 1892)
«جنگ واج‌روذ: در آنجا جنگی کردند که به عظمت همانند نهاوند بود و کم از آن نبود، و از پارسیان چندان کشته شد که بشمار نبود و جنگشان از جنگهای بزرگ کمتر نبود» (پوشینه 5، 1973)
«فتح ری: چندان از آنها کشته شد که کشتگان را با نِی شمار کردند» (پوشینه 5، 1975)

با افزودن کشتگان جنگهایی که آمار آنها را طبری نیاورده است، شمار کشتگان اگر بسیار خوشبین باشیم از مرز دو میلیون تن خواهد گذشت. جنگها، بویژه بروزگار طبری و پیش از آن، تنها در میدان نبرد نبود که کشتار می‌کردند. بخش بزرگی از قربانیان جنگ سربازانی بودند که هرچند نخست زنده می‌ماندند، ولی از زخمهای سنگین جان می‌سپردند، همچنین شهروندان و روستانشینان نیز از گرسنگی و بیماری (که پیامد ناگزیر جنگهای آن روزگار بوده‌اند) درمی‌گذشتند. برای نمونه جنگ سی‎ساله (1648-1618) در اروپا اگرچه کمابیش سه میلیون کشته در میان جنگاوران همه کشورها بروی هم بجا گذاشت، تنها در کشور آلمان شمار شهروندان را از 17 میلیون به ده میلیون فروکاست (4). پس می‌بایست بر این دو میلیون کشته از میان سربازان، دستکم دو تا سه میلیون شهروند قربانی را نیز بیفزاییم و اگر شمار کشتگان مسلمانان تنها یک دهم دشمنانشان بوده باشد، جنگهای روزگار دو خلیفه نخست (ابوبکر و عمر) با خوشبینانه‌ترین آمار هم باید روی هم‌رفته بیش از پنج میلیون کشته بر جای گذاشته باشند.

در یک همسنجی با یکی از جنگهای روزگار خود می‌بینیم در جنگ ایران و عراق که سربازان دو ارتش هشت سال آزگار به جان یکدیگر افتاده بودند، شمار کشته‌شدگان دو کشور در بدبینانه‌ترین گزارشها نیز به یک میلیون نرسید. چند نکته را در این میان از یاد ولی نباید برد:
جنگ‌افزار مسلمانان و دشمنانشان شمشیر و تیروکمان و نیزه و زوبین بود و چاره‌ای جز این نداشتند که دشمنانشان را تک‌تک بکشند، در جایی که سربازان ایران و عراق با تفنگ و تیربار و توپ و خمپاره و موشک و بمب‌افکن و تانک و بالگرد و (ارتش عراق با) بمب شیمیایی می‌جنگیدند. در آن دوازده سال (ابوبکر و عمر) آتش جنگ یکسره برافروخته نبود و تنها هر ازگاهی زبانه می‌کشید و برای نمونه از سالهای هجدهم و نوزدهم هیچ جنگی گزارش نشده است، آتش جنگ میان ایران و عراق ولی حتا یک روز هم خاموش نبود.

و باز هم از یاد نبریم که کشتگان آمده در این بخش از تاریخ طبری، از جغرافیای عراق و سوریه (تا فلسطین) برخاسته بودند و نه از سرتاسر ایران و روم. و اگر آمار آمده در ویکی‌پدیای انگلیسی را بپذیریم، در سال 621 میلادی در سرتاسر امپراتوری ساسانی 25 میلیون تن می‌زیستند. همزمان شمار شهروندان روم خاوری (بیزانس) بر پایه همان آمار 30 میلیون تَن بود (5). پس شمار زیوندگان در گستره‌ روبرو نباید از 55 میلیون فراتر رفته باشد و به دیگر سخن اگر گزارش طبری را همانگونه که هست باور کنیم، در پایان خلافت عمر دیگر تنابنده‌ای نمی‌بایست در شامات و عراق برجای مانده بوده باشد.

**********
تاریخ‌نگاری اسلامی را می‌توان به گلوله برفی همانند کرد که بدست ابن‌اسحاق - اگر که چنین کسی هرگز هستی داشته بوده باشد - از فراز کوه پرتاب شد. گردداگرد این گلوله کوچک را در گذر یک سده چندان برف فرا گرفت، که بروزگار طبری دیگر سخن از بهمن که نه، یک کوه بزرگ در میان بود و سه نسل پیاپی از تاریخ‌گاران، هرچه که خواسته بودند از شاخ و برگ بر آن افزوده بودند. بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی سر آن ندارد که به تک‌تک گزارشهای آمده بپردازد و راست و نادرست آنها را بیازماید. هم‌امروز نیز اسلام‌شناسان سنتی از مسلمان و نامسلمان بر گفته‌های طبری و مانندگان او سوگند می‌خورند و برآنند که تاریخ اسلام بوارونه دیگر دینها تاریخی به هم‌پیوسته، بی‌گُسست و سرشار از ریزه‌کاری است و هیچ نکته‌ای را ناگفته نگذارده است. به گمان اینان، در بنیان و بنیاد آنچه که "تاریخ صدر اسلام" نامیده می‌شود، کوچکترین چون‌وچرایی روا نمی‌توان داشت و اگر هم سخنی باشد، بر سر ریزه‌کاریهاست.

از همین رو در این بررسی از سویی به شیوه‌ها پرداخته‌ام (ساختن و پرداختن گواهان و نگاشتن تبارنامه برای آنان، الگوبرداری از تورات و انجیل، پرداختن به نکته‌هایی چنان ریز و خُرد، که جایی برای پرسش برجای نماند، . . .) و از دیگر سو، خواسته‌ام نگاه پدران تاریخ‌نگاری اسلامی به پدیده‌ها را واکاوی کنم و نشان دهم آنان به جهان پیرامون خویش و رخدادهای آن چگونه می‌نگریسته‌اند. بر طبری می‌توان بخشید که رخدادهای زمان پیامبر را باری و به هَرروی نگاشته باشد، ولی بهانه او برای رخدادهای روزگار خودش چیست؟ آیا او هرگز در زندگی‌اش درهم و دینار و زنجیر و عمامه ندیده بوده است؟ آیا نمی‌دانسته است "صدهزار کَس" اگر در جایی گردهم‌آیند، درازا و پهنای آن میدان چند هزار متر خواهد بود؟

برای نخستین بار اندیشه واکاوی تاریخ‌نگاری اسلامی با نگاهی خرده‌بین، هنگامی در من جوانه زد که در دانشگاه باید دو واحد "مردم‌شناسی و آمار" می‌گذراندم. در آن سالها که هنوز ته‌مانده باور به اسلام در کنج اندیشه‌ام نهان بود، دریافتم که شمار هموندان جامعه‌های انسانی چگونه افزایش و کاستی می‌پذیرد. باور اینکه عربان پیش از آمدن اسلام دختران خود را می‌کشتند و این پیامبر اسلام بود که آنان را از این کار ننگین بازداشت، بی‌گمان برای هر مسلمانی دستاویزی ستُرگ است که بر تاریخ دین خود ببالد. ولی از دیدگاه مردم‌شناسی آماری چگونه می‌توان به چنین چیزی باور داشت؟ در آن روزگار و با آن مرگ‌ومیر گسترده و آن زندگیهای کوتاه، تنها چند سال کشتن دختران بسنده بود، تا نژادی را یکسر از زمین براندازد. این را همه ما هم آنروز می‌دانستیم و هم امروز می‌دانیم. آنچه که ما را از پرسیدن بازمی‌داشت، پرورش "ابن‌هشام"ی ما بود، ما در جایگاه نبیرگان ابن‌هشام و ابن‌اسحاق و ابن‌سعد بدان خو گرفته بودیم که هر سخن گزافی را تنها از آن رو که بر زبان بزرگانی روان شده، بپذیریم و از راست و دروغش نپرسیم.

آنچه که در پایان این بخش می‌آورم، می‌توانست خنده‌ای بلند برانگیزد و یا دست کم لبخندی بر لب خواننده بنشاند، اگر که گفتاوردی از برترین کتاب تاریخ اسلامی نمی‌بود.  اندوه من نیز همه نه از آن است که کیستی دینی و (تا اندازه‌ای ملی) ما بر پایه سخنانی چنین برساخته شده، من از آن شرمگین و غمین‌ام که هم‌امروز و هم‌اکنون در دانشگاههای سرشناس جهان نیز رشته اسلام‌شناسی بر بنیاد چنین گزارشهایی استوار است و شگفتا که هیچ چون‌وچرایی در اینباره برتافته نمی‌شود:             

«گوید به روز یمامه ثابت بن‌قیس کشته شد که به ضربت یکی از مشرکان از پای درآمد، پای وی قطع شده بود و پای قطع شده را گرفت و سوی قاتل خویش افکند و او را کشت و جان داد» (6)

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------
1. تاريخ‏ طبری، پوشینه 13، 5858

2. سکه عباسی، درَم سیمین، المعتصم، سال 223، مرو، 2,99 گرم

3. تاریخ طبری، پوشینه 4، 1486

Galen, Hans: 30jähriger Krieg, Münster und der Westfälische Frieden, Bd. 1, Münster 1998, S. 8 - 89 .4


6. تاریخ طبری، پوشینه 4، 1431


۱۳۹۵ خرداد ۳۰, یکشنبه

خاموشی یک ندا


هفت سال پیش نگاه بی‌فروغ زنی جوان ازمیان چشمان نیمه‌بسته او بیرون تراوید و گرداگرد گیتی را دَرنوَردید. ندا آقا‌سلطان به خون غلتید و بی آنکه خود خواسته باشد، به نماد جنبشی فرارُست، که هنوز پای به پهنه "مرگ بر دیکتاتور" نگذاشته بود و تنها بدنبال "رأی" خویش بود.

کشته شدن ندا چنان جان‌سوز بود که در اندک زمانی همه جهانیان جنبش سبز را با چهره خون‌آلود و چشمان نیمه‌بسته او بازشناختند. کُنشگران درون و بیرون ایران نیز، از براندازان گرفته تا اصلاح‌طلبان تا یکی دو سال هنوز کسی جز ندا را نماد خود نمی‌دانستند و گروهی کمتر و دسته‌ای بیشتر در راستای بازگوئی کیستی و چیستی خود از او و مرگ جانکاهش بهره می‌جُستند.

من یکبار در یکُم تیرماه 88 و بار دیگر در سی‌اُم خرداد 90 درباره او نوشتم (1) و آرزوهای خود را بجای راستینه‌ها نهادم و پنداشتم که مردمان این سرزمین آن چهره خون‌فشان را برای همیشه ارج خواهند نهاد و جایگاه نمادشان را نگاهبان خواهند بود. تاریخ و سرنوشت ولی ایرانیان را به بازی دیگری گرفته بودند؛
کمتر از دو سال پس از بخاک افتادن ندا نه تنها او، که همه قربانیان آن تابستان شوم، چه آنها که در خیابان بر خاک افتادند، چه آنها که تن نازکشان در زیر پیکر سنگین بازجویان مچاله شد تا در بیابانهای تهران به آتش کشیده شود و چه آنها که در کهریزک مِهر دینداران را به تن چشیدند، تا ماهها پس از رهائی از زندان، خود تیغ بر رگهایشان بنهند و ریسمان بر گردن خویش بیفکنند، بیکباره فراموش شدند. در بزنگاهی که هیچ کس گمان نمی‌بُرد پس از آنهمه دژخوئیها و تبه‌کاریها دیگر کسی سراغی از صندوق رأی بگیرد، بناگاه میرزای پیر شهر که تازه دریافته بود کسی که شیعه نباشد نادان و گمراه و غرب‌زده است، در جایگاه فرمانده لشگری انبوه از دلبستگانی که بدروغ نام اپوزیسیون بر خود نهاده‌اند، پرچم "مشارکت هرچه بیشتر و گسترده‌تر در انتخابات" را برافراشت و ایرانیان را فراخواند که دیگر بار سرنوشت خود را بدستان خود‌آلود دژخیمان ایران‌ستیز گرد‌آمده در شورای نگهبان بسپارند.

از همان روزها که دلبستگان جمهوری اسلامی تلاش گسترده و هماهنگ خود را برای آشتی دادن قربانیان با دژخیمانشان آغاز کردند و به بهانه نگرانی برای سرنوشت ایران، آب بر آسیاب ولایت‌فقیه دواندند، گمانم بر آن بود که آنان یاد و نام ندا را نیز در غبار فراموشی گُم‌شده خواهند خواست و چه جای شگفتی که هر اندازه آزادیخواهان راستین نام ندا را بزرگتر می‌داشتند، دلبستگان ولی‌فقیه کمتر از او سخن می‌گفتند. از همان روزها می‌دانستم که این بانوی جوان که فرشته آزادی نام گرفته بود، نخواهد توانست که نماد این جنبش شود و این ندا خاموشی خواهد گرفت.

به آنچه که در این هفت سال بر سر ایران و ایرانیان رفته است، بنگریم؛ آیا می‌توان حتا در جهان پندار  انگاشت، کسانی که دین خود را بدست سروشها و کدیورها و اشکوریها، و دنیایشان را بدست گنجیها و بهنودها و نگهدارها سپرده‌اند، کسانی که پای سخنان وزیر ارشاد جمهوری اسلامی می‌نشینند، کسانی که از روزی به دیگر روز همچون بوقلمون رنگ خود را از سبز به بنفش دیگرگون می‌کنند و کسانی سرافرازانه به پورمحمدی و دری نجف‌آبادی رأی می‌دهند، ندا آقا سلطان را نماد خود بدانند؟ آیا می‌توان کسی را که دستانش بخون هزاران زن و مرد و کودک عراقی و سوری آغشته است، "سردار عارف" خواند و همچنان ندا را ستود؟

گناه از من و ما بود که آرزوی خام خود را راست پنداشتیم، ندا از همان روز نخست نیز نمی‌توانست نمادی همیشگی باشد و اگر نمی‌بود این پرورش شیعی-مانوی ما که شهادت را برترین آماج آدمی می‌داند و دلبسته شهیدان است، اگر ما چنین شیفته قهرمانانی نمی‌بودیم که مرگ خونبارشان را به چشم خود دیده باشیم، ای بسا که او برای همان زمان گذرا نیز جایی در یادمان تاریخی ما نمی‌یافت، چرا که ندا یک "زن" بود و در جامعه‌ نرینه‌سالار ایرانی این خود نخستین گناه است.

ندا تا آنجا که از پیکره‌ها و فیلمهای بجا مانده از او می‌توان برداشت کرد، آزادی خود را ارج می‌نهاد و از زنانگی خویش شرمگین نبود و آنرا پنهان نمی‌کرد، او شادی را ارج می‌نهاد و موی به باد می‌سپِرد و تن به ننگ حجاب نمی‌آلود و به زبانی دیگر، همه آن چیزی بود که جمهوری اسلامی و دلبستگانش نمی‌خواهند. چنین زن گُستاخی نمی‌توانست نماد جنبشی شود که کنشگران حقوق زنان‌اش در جایگاه میهمانان همیشگی وی‌او‌ای و بی‌بی‌سی روسری را چنان بر سر می‌افکنند که تار مویی از زیر آن آشکار نباشد. جنبشی که حتا اگر خواهان برداشتن روسری از سر هم باشد، می‌خواهد که کسی از آن آگاه نشود، جنبشی که مسیحایش هم مردگان را "یواشکی" زنده می‌کند.

ندا چنان هوشیار و آگاه بود که تن به بازیهای نهادهای امنیتی ندهد و بازیچه سیاستبازان نشود، آری، او در همان انتخابات نیز به گفته پدرش رأی نداده بود. پس چه جای شگفتی که دلبستگان ولایت فقیه که در فراخواندن مردم به رأی دان سر از پا نمی‌شناختند، خواسته باشند نام  او را گم و یادش را نَهفت کنند؟ مگر می‌توان با نمادی که خود رأی نداده است، مردم را به بازی در نمایش انتخابات فراخواند؟

ندا با کنشگری خود مرز دیگری را نیز شکسته بود. ندا اگرچه رأی نداده بود، ولی در آن کشاکش سخت در کنار مردمانی ایستاده بود که بر ایشان بیداد رفته بود. این برداشت او از کنشگری، پاسخی استوار به دلبستگانی است که در گوش ما می‌خوانند، راهی جز "مشارکت هرچه گسترده‌تر در انتخابات" نیست و هرکه رأی نمی‌دهد، در سر سودای شورش و جنگ و آشوب می‌پروراند. ندا نمی‌توانست نماد کسانی شود که مرگ‌یافتگان و شکنجه‌شدگان و زندان‌دیدگان و تجاوزشدگان را فراموش کرده بودند و گزینش روحانی را "بهار آزادی" می‌خواندند و در خیابانها به رقص آمده بودند که سرانجام گمشده خود را یافته اند.

ندا نمی‌توانست نماد مردمانی شود که ظریف را مصدق روزگار می‌خوانند، مردمی که دژخیمان و آدمکشان و شکنجه‌گران را بر دوشهای خود می‌گذارند و با شادی و جشن و سرور به مجلس می‌برند و بر این کار خود نام "خردورزی" می‌نهند. ندا، اگر آنچه که ما در باره‌اش می‌دانیم راست باشد، زنی جوان از آن کم‌شمار ایرانیانی بود که اگرچه در سایه این حکومت خون و شکنجه و کشتار و سرکوب بالیده‌اند، ولی هرگز با آن کنار نیامده‌اند و چون گُل‌بوته‌ای که در کنار مرداب رُسته باشد، هرگز به بوی لجنزار خو نکرده‌اند.

و دیگر اینکه ندا سَخت زیبا بود بر این زیبائی خویش آگاه، بمانند قره‌العین که سروده بود:

اگـــــــر به باد دهم زلـــــــف عنبر آســــا را / اســــــــیر خـــــــویش کنم آهــوان صحرا را
وگر به نرگس شهلای خویش سرمه کشم / به روز تــــــیره نــــــشانم تمام دنـــــــــیا را

پس مردمانی که به نهانکاری و پنهان‌گَری خو کرده‌اند، زیبائی آشکار و بی‌پرده را نمی‌پسندند. چشمان زیبای ندا در روز سی‌اُم خرداد 88 بروی هم افتادند، ولی ندای او زمانی خاموش شد که یادش از یادمانها گریخت و زخم‌خوردگان و رنج‌دیدگان پیمان شکستند و دیگر بار دست در دست دیوان نهادند و در میهمانی اهریمن برقص آمدند و گوش به سخنان دلبستگانی دادند که از جایگاه اپوزیسیون می‌گفتند، کشتار سال 67 را بیاد کسی نیاورید و بگذارید بر آن گرد فراموشی بنشیند .

با اینهمه ندا همچنان در جایگاه یک نماد خواهد ماند، او نماد همه آن گرانمایگانی خواهد بود که هرچند شمارشان اندک است، ولی در این سالیان شرم‌آفرین اگرچه در سایه درختی دوزخی بنام جمهوری اسلامی زیسته‌اند، ولی خود به دوزخیان نپیوسته‌اند و تن به فرومایگی نداده‌اند و تا آنجا که در توانشان هست، در ژرفای آتش این دوزخ تکه کوچکی بهشت پدید آورده‌اند. بهشتی که در آن موسیقی هست و شادکامی و آزادگی و ترانه و دست‌افشانی و دوست داشتن و مهرورزیدن. آنان پردیس آرمانی خود را در دلهایشان می‌پرورند و نه تن به پلشتیهای دین‌مداران می‌دهند و نه بازیچه دست سیاست‌بازان می‌شوند.

شاید روزی بخت بر ما ایرانیان نیز گوشه چشمی نشان دهد و سرنوشت بر ما نیز لبخندی ارزانی کند و خرد، انبوهی از ما را نیز از خود بهره‌مند سازد، در آن روز این ندای خاموش دوباره جان خواهد گرفت و پژواکش از ارس تا هیرمند و از دریای مازندران تا خلیج پارس خواهد پیچید،

و مرا آرزو همه آن است که در آن روز چشمان نیمه‌باز آن زیبای در خون‌خفته، ندای ما رانده‌شدگان و خَموشان باشند، چرا که در روان آدمی،

امید واپسین چیزی است که می‌میرد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------
 1. به چشمان “ندا”، که آئینه فردایند ...
داد از آن برق نگاهت...




۱۳۹۵ خرداد ۲۰, پنجشنبه

مغاک تیره تاریخ – پنج

بررسی شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی – پنج

آنچه که تا کنون آمد، پیدایش و برآیش شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی از ابن‌اسحاق تا طبری بود. آنچه که درپی خواهد آمد، پاسخ به پرسشی است که ب. بی‌نیاز در جستار ارزشمند خود چرا نمی‌توان به روایات اسلامی اعتماد کرد؟ بدان پرداخته است. همانگونه که آمد، طبری روندی یکسَد ساله را به چکاد خود رسانید و توانست از خود نه تاریخ، که دانشنامه‌ای بی‌مانند و بی کم‌وکاست درباره تاریخ اسلام، از پیدایش جهان تا فرمانروائی عباسیان برجای بگذارد. ولی باورپذیری گزارشهای تاریخ‌نگاران مسلمان تا به کجاست و آیا آنچه که آنان بنام تاریخ بی‌چون‌وچرا گردآورده‌اند، تن به آزمون‌پذیری دانشگاهی می‌دهد؟

همانگونه که رفت، نگاه دو نسل نخست تاریخ‌نگاران مسلمان پای در تورات داشت و آنان حتا آنجا که به اسلام و تاریخ آن می‌پرداختند، بر همه رخدادها و پدیده‌ها با رویکردی توراتی می‌نگریستند. نمونه زیر از تاریخ طبری است:

«از ابن‌عباس روایت کرده‌اند که آدم علیه‌السلام بوی بهشت را با خود به زمین آورد و درختان و دره‌ها بوی بهشت گرفت و همه چیزها پر از بوی خوش شد و حجرالاسود را نیز آورد که از برف سپیدتر بود و عصای موسی را که از مورد بود و چون قامت موسی ده ذراع طول داشت، و کُندر و سدر. پس از آن سندان و مطرقه و کاز نیز بر او نازل شد [. . .] و هنگامی که آدم فرود آمد سرش بر آسمان می‌سائید و به همین سبب موی سرش بریخت و طاسی را به اعقاب خود ارث داد. [. . .] پس از آن قامتش کوتاه شد و مقدار شصت ذراع شد و چنین بود تا بمرد» (1)

می‌دانیم که طبری نه مردم‌شناس بوده و نه زیست‌شناس و پنداشت اینکه در گذشته‌های دور مردمانی زیسته بوده باشند که سرشان به آسمان بساید و از آنروی کچل شوند، بروزگار او چندان شگفت و دور از پندار نبوده است. ولی آنچه که او نوشته است، نه تنها برای مردمان زمانه خودش، که برای مردمان زمان ما نیز نه افسانه و اسطوره، که تاریخ راستین است. هنگامی که طبری می‌نویسد «آدم چون نخلی بلند بود و شصت ذراع [سی متر] قامت داشت» یا «قامت موسی ده ذراع [پنج متر] طول داشت» مسلمانان نیز برای هابیل و شیث فرزندان آدم آرامگاههایی می‌سازند که درازای گور در آنها به هفت تا هفده متر می‌رسد (2) و هم امروز نیز انبوهی از باورمندان به بازدید این گورها می‌شتابند.

«از مجاهد آورده‏اند كه خدا حوا را از دنده آدم آفريد و چون بيدار شد به او گفت: مرا به نبطى مرئه گويند، يعنى زن» (3)

حوا دومین انسانی است که بدست الله آفریده می‌شود. بدیگر سخن، بجز او و همسرش هیچ کس دیگری در جهان نیست که بخواهد بزبان دیگری سخن بگوید و هنوز هم فرزندان آدم و حوا در زمین پراکنده نشده‌اند و هزاران سال به داستان برج بابل و پیدایش زبانهای گوناگون مانده است، با اینهمه حوا "نبطیان" را می‌شناسد و زبانشان را فرا گرفته است و واژه "زن" را از آن زبان، به زبان آدم بازمی‌گرداند. ولی به گمانم می‌توان گشاده دستی نشان داد و این را هم بر طبری بخشید، چرا که او نه مردم‌شناس و نه زبان‌شناس بوده است، پس نمی‌توانسته جور دیگر بیندیشد. و اگر کار به همین چند نمونه پایان می‌پذیرفت، می‌شد با رویکردی زمان‌مندانه به نوشته‌های طبری، بخشهای اسطوره‌ای و کهن کتاب او را به کناری نهاد و گزارشهای تاریخی‌اش را که از زمانهای نزدیک به خود او فراهم آمده‌اند، باور کرد و پایه و بنیاد پژوهشهای دینی قرار داد. ولی خواهیم دید که در بخش "تاریخ"، آنهم تاریخی که به گفته اسلام‌شناسان مسلمان و نامسلمان مویی از درز آن گذر نمی‌تواند کرد، بنیان کار بسیار سست‌تر و ویرانتر از این است. بگذارید نخست به یکی از پیشینیان طبری بنام بلاذری بپردازیم:

سالها پیش نوشتاری کوتاه، ولی بسیار پُرارج و ژرف از نویسنده‌ای بنام "دارا گلستان" خواندم که در آن با رویکردی نزدیک به آنچه که من آورده‌ام، به تاریخ اسلام پرداخته بود. از آنجایی که نوشته او درست در راستای همین بررسیها است و رَوشَش نیز آکادمیک و دانشگاهی است، بخشی از آن را با سپاس و درود بی‌کران موبمو در اینجا می‌آورم:

«"معاويه قيساريه را چندان در محاصره داشت [. . .] معاويه آن را به قهر بگشود و در آن هفتصدهزار سپاهی مزدور، سی‌هزار سامری و دويست‌هزار يهودی بيافت. سيصد بازار در آنجا بديد که همه برپای بودند و هر شب يکصدهزار تن بر باروی شهر نگهبانی ميکردند". (فتوح البلادان- بلاذری) جالب است که بدانيم تعداد سپاهيان معاويه چند نفر بوده." او با هفده هزار تن عزم آنجا [قيساريه] کرد" (همانجا)
نادرست بودن چنين روايت "تاريخی" آشکارتر از آن است که نياز به توضيح باشد، اما فرض کنيم که برای اينکه صدهزار نگهبان بر ديوار های شهری مثلا با فاصله ای 3 متری از همديگر بخواهند نگهبانی بدهند ما به سيصد هزار متر ديوار نياز داريم. آيا اساسا چنين ديواری بطول 300 کيلومتر وجود داشته است؟ و يا آن شهر اگر طبق روايت قبول کنيم که هفتصد هزار سپاهی مزدور در خود داشته، اين تعداد سپاهی بعلاوه افراد خانواده و دويست هزار يهودی و سی هزار سامری بايد شهری چند ميليون نفری بوده باشد که تنها هفده هزار سپاهی عرب آنرا تسخير ميکنند!؟ برای چنين تعدادی از ساکنان شهر چه مقدار زمين زراعتی و يا گله های گاو و گوسفند لازم است؟ روی اين زمين ها چه تعداد زارع و چوپان بايد مدام کار ميکردند؟ اين مجموع نگهبانان، زارعين و چوپانان با زنها و بچه ها روی هم به چه تعدادی ميرسيده اند؟
واضح است که چنين قلعه ای با امکانات امروزی نيز خودش بتنهائی يک کشور ميشود [. . .] عجيب تر اينکه اين قلعه با هفتصدهزار سپاهی و صدهزار نگهبان دائمی بمدت هفت ماه در محاصره يک سپاه هفده‌هزار نفری از پای در می‌آيد!؟
چه در روايت هائی که مربوط به جنگ اعراب مسلمان با ايرانی ها يا آنها که مربوط به سرزمين های روم شرقی ميشود، اگر اين داده ها را بپذيريم، بايد قبول کرد که اعراب مي‌بايست در آن زمان به صدها کلاهک اتمی مجهز بوده باشند تا توانسته باشند با تعدادی چنين اندک بر سپاهی به آن بزرگی غلبه يابند. البته اينگونه سئوالات برای هيچکدام از راويان اين تاريخ ها پيش نمی‌آيد چون آنها ناچار به قدرت و علاقه الله در حمايت از اعراب هيچ ترديدی بخود راه نمی‌دهند. وجود چنين ترديدی ميتوانسته برای مؤلفان ايرانی آزار دهنده باشد
» (4)
آنچه که باید بر این بررسی موشکافانه دارا گلستان گرامی افزود، این است که گستره تهران، پایتخت ده‌میلیونی ایران و بیست‌وپنجمین شهر بزرگ جهان تنها 730 کیلومتر مربع است، در جایی که اگر گرداگرد قیساریه سیسَد کیلومتر بوده باشد، مساحت آن به بیش از 7000 کیلومتر مربع (ده برابر تهران) سرمی‌زند.

سخن را با آغازگران تاریخ‌نگاری اسلامی - ابن‌اسحاق و واقدی – پی‌بگیریم. این دو (و در پیروی از آنان همه سیره‌نویسان) داستان ترورهای دشمنان محمد را با ریزه‌کاری شگفت‌آوری گزارده‌‌اند:

«ترور کعب ابن‌اشرف: چون تیغها بر وی کار نمی‌کرد، من کُلَندی [کلنگی] داشتم و وی را فروخوابانیدم و آن کلند بر سینه وی زدم و قوّت کردم تا از پشت وی بدر شد و جان بداد» (5)
«ترور سلام بن‌ابی‌الحُقیق: پس شمشیرم را روی شکمش گذاشتم و به آن تکیه دادم و آن قدر فشردم که از سوی دیگر بیرون آمد و صدای خش‌خش شمشیر را بر روی تشک شنیدم» (6)
«ترور عصماء بنت مروان: آنگاه شمشیر خود را بر سینه او نهاد و چنان فشرد که از پشتش بیرون آمد» (7).
«ترور ابوعَفَک: شمشیر بر جگرگاهش نهاد و سنگینی خود را بر شمشیر انداخت و چندان فشرد که در بستر فرورفت» (8)

آنچه که ما در اینجا می‌خوانیم، بیشتر به شیوه کار آدمکشان زنجیره‌ای مانند "جَک دِ ریپِر" (9) می‌ماند تا به ترورهای جهادی مجاهدان صدر اسلام. گفتنی است که کشتن به شیوه یکسان، نشان از یک آسیب روانی دارد و کسانی که دست به چنین کاری می‌آلایند، پیش از آنکه آدمکش باشند، دیوانه‌اند و دچار روان‌پریشی، چرا که شیوه کشتن برای آنان کاری نمادین برای رویارویی با ناهنجاریهای درونی است. ولی گزارش ترورهایی که بدست کسان گوناگون، ولی با شیوه‌ای یکسان انجام پذیرفته، یا از سر تنبلی نویسندگان بوده که الگویی را برگرفته و به شیوه کاپی-پِیست بازآفرینی کرده‌اند، و یا درپی رساندن درونمایه‌ای نمادین است که اگرچه امروز بر ما نهان است، ولی برای خود آنان و خوانندگانشان آشکار بوده است. هرچه هست، در ساختگی بودن این گزارشها کمتر بتوان گمان کرد.

باری، به پدر تاریخ‌نگاری اسلامی بازگردیم، که گزارشهایش پایه و بنیان پژوهش درباره اسلام است. با نگاهی گذرا می‌توان دید و دریافت که طبری نیز بمانند پیشینیان خود همین شیوه پیش گفته (آفریدن یک الگو و بازآفرینی چندباره آن) را بسیار دوست می‌داشته و بکار می‌برده است. یکی از جنگهایی که شاید هر ایرانی نامش را شنیده باشد، جنگی بنام "ذات‌السلاسل" (نبرد زنجیرها) است. این جنگ بسال دوازده هجری رخ داده است و طبری درباره نامگذاری آن می‌نویسد:

«سپاه آراست و دو برادر را بنام قباد و انوشگان [. . .] بر دو پهلوی سپاه نهاد و کسان به زنجیر پیوسته بودند [. . .] و این جنگ را ذات‌السلاسل نامیدند» (10)

تا آنجا که من خوانده‌ام، طبری این داستان "بستن سربازان با زنجیر" را گویا بسیار دوست می‌داشته است و در واگشائی آن گاه گفته است آنان را بهم می‌بستند تا از برابر مسلمانان مگریزند، و گاه آورده است که رزمندگان خود زنجیر بر خود می‌نهادند تا ایستادگی کنند و واپس ننشینند. به این چند نمونه که مشتی خُرد از خرواری کَلان است بنگرید:

«جمع مشرکان دویست‌وچهل‌هزار کَس بود که هشتادهزار کَس بهم بسته بودند، چهل‌هزار کس را با زنجیر بسته بودند که تا پای مرگ بکوشند و چهل‌هزار کَس را با عمامه‌ها بسته بودند» (11)
«سپاه یکصدوده‌هزار بود، شصت‌هزار مطبوع با خدمه و از شصت‌هزار ده‌هزار کَس متبوع شریف بودند. کسانرا به زنجیر بسته بودند و با هم بودند که آسیای جنگ بر آنها بگردد» (12)
«پارسیان نیز میان خودشان چنین کردند و پیمان کردند و به یکدیگر دل دادند و به زنجیرها بسته شدند، به هم بستگان سی‌هزار کَس بودند» (13)
«عجمان بیامدند که همدیگر را به زنجیرها بسته بودند تا فرار نکنند و مسلمانان به آنها حمله بردند» (14)
«گوید بطرف آنها عبور کردیم، هر ده کس یا پنج کس یا سه کس را به زنجیری بسته بودند» (15)

من هرچه در کتابهایی که به جنگهای ایران و روم در سده هفتم پرداخته‌اند جُستم، نتوانستم گزارشی از یک تاکتیک شگفت‌انگیز جنگی بیابم که در آن سربازان را با زنجیر بهم بسته باشند. نه تنها مردمان روزگار طبری، که بخش بسیار بزرگی از اسلام‌پژوهان تا به امروز دلیری آن را نداشته‌اند که خود را بپرسند، هشتاد‌هزار سربازی که با زنجیر به یکدیگر بسته شده‌اند، چگونه می‌توانند همزمان گامی به چپ، راست، پس یا پیش بردارند، جنگیدنشان پیشکش. طبری ولی خود از این اسلام‌پژوهان "پژوهنده"تر بوده است و این پرسش را در لابلای گزارشهای خود پنهان کرده است:

«کسان به زنجیر بسته بودند و آنها که [زنجیر] نداشتند به آنها که داشتند گفتند: خودتان را برای دشمن به بند کرده‌اید، چنین مکنید که این فال بدی است» (16)

شگفتیهای شیوه گزارشگری پدر تاریخ‌نگاری اسلامی ولی به همینجا پایان نمی‌پذیرد. برای بستن دو سرباز به یکدیگر (به گونه‌ای که بتوانند شمشیر یا تیروکمان یا نیزه را بکار بَرَند) نیازمند دستکم دو متر زنجیر در اندازه‌هایی چون زنجیرچرخ خودرو (برای رانندگی در برف) خواهیم بود (که استوار باشد و در میانه کارزار از هم نگسلد). سنگینی زنجیرچرخهای امروزین نزدیک به سه کیلوگرم است. پس در جنگ با رومیان که چهل‌هزار تن با زنجیر به هم بسته شده بودند، باید هشتاد کیلومتر زنجیر با سنگینی یکسدوبیست تُن بکار رفته باشد. تنها برای آنکه دانسته آید یکسَدوبیست تُن چیست، گفتنی است که برای جابجائی این اندازه زنجیر به بیست تا سی کامیون خاور و یا چهار تا شش تریلر هژده‌چرخ (بسته به گنجایش) نیاز خواهیم داشت.

شاید این شیوه بررسی در چشم اندکی شگفت‌آور آید و پاسخ این باشد که زنجیرهای آن روزگار این چنین سنگین نبوده‌اند و کشیدن بار آنها برای سربازانی که در هنگامه کارزار بوده‌اند چندان دشوار نمی‌بوده است. طبری ولی پدر تاریخ‎‌نگاری اسلامی نام نمی‌گرفت، اگر که به سنگینی زنجیرها نمی‌پرداخت و گزارش خود در اینباره را برای ما بیادگار نمی‌گذاشت:

«پارسیان هزیمت شدند و مسلمانان تا شب به تعاقب آنها پرداختند. خالد اثاث قوم را فراهم آورد که زنجیرها نیز در آن بود و هر یک بار یک شتر بود که هزار رطل وزن داشت» (17)

"رطل" یکانی کهن برای اندازه‌گیری سنگینی است که برابر دوازده اوقیه و هشتادوچهار درهم است. از آنجایی که سنگینی رطل نه تنها از شهری به شهر دیگر، که از کالایی به کالای دیگر نیز دیگرگون می‌شده است و ما نمی‌دانیم اندازه درست یک رطل بروزگار طبری چه بوده است، ناگزیر از بررسی آن از راهی دیگریم. شترهای امروزی بسته به نژادشان می‌توانند از دویست تا چهارسد کیلو بار بکشند. اگر میانگین آن (سیسَد کیلوگرم) را برای روزگار طبری در نگر بگیریم، دیگر نیاز چندانی به پنداربافی نیست که بتوانیم بیانگاریم، سربازان نگونبخت ارتش ساسانی چند هزار تُن زنجیر را در میانه کارزارهای خونینی که طبری در کتاب خود گزارده است، جابجا کرده‌اند. (برای کوتاه شدن سخن از اینکه چرا با بودن زنجیر و ریسمان سربازان با "عمامه" به هم بسته شده بودند و از این هم که از کِی رومیان بجای کلاه‌خود عمامه بر سر می‌نهادند، می‌گذرم، ولی به گمانم تهی از هوده نخواهد بود، اگر بررسی درازا و سنگینی عمامه‌هایی را که آن چهل‌هزار تَن دیگر را به هم بسته بودند، و همچنین شمار دستگاههای پارچه‌بافی را که این اندازه عمامه را بافته و پرداخته بودند، به پندار خوانندگان واگذارم).

نه طبری، نه پیشینیانش و نه کسانی که پس از او آمده و در پهنه فرهنگی اسلام دست به نوشتن گشوده‌اند، شمار و آمار را چندان ارج نمی‌نهادند و گمان می‌بُردند که می‌توان هر گزارشی را به هر سخن گزافی آراست، بی‌آنکه کسی در اندیشه پرسش و سنجش برآید. پس هزار و اندی سال پس از آنکه طبری نوشت، آدم از آن روی کچل شد که سرش به آسمان می‌سائید، در میان هم‌میهنان او پیچید که اگر قرآن را بازکنید تار مویی از ریش خمینی را در خواهید دید. آنروز نیز کسی در این اندیشه نشد که شمار موهای ریش مردان از پانزده‌هزار فراتر نمی‌رود و اگر در ایران سی‌وشش میلیونی تنها پنجاه‌هزار قرآن در خانه‌ها باشد نیز، ریش رهبر بسنده آن نخواهد بود.

با اینهمه اگر گمان می‌بَرید دیگر نکته تازه‌ای از شیوه‌های تاریخ‌نگاری اسلامی برجای نمانده که از شگفتی آن انگشت سرگشتگی به دندان بگَزید، تا بخش آینده چشم بدارید.

دنباله دارد . . .

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
---------------------------------------------------------------
1. تاريخ‏ طبري، پوشینه یکم، 79-78


3. تاريخ‏ طبري، پوشینه یکم، 64

4. تاريخ ايران يا تاريخ طبری، دارا گلستان. این نوشته را که سالها پیش در تارنمای اخبارروز بچاپ رسیده بود، شوربختانه دیگر در اینترنت نیافتم.

5. سیره ابن‌اسحاق، 319، کتاب المغازی، 137

6. سیره ابن‌اسحاق، 383، کتاب المغازی، 237

7. الطبقات‌ - واقدی، پوشینه 2، 24

8. همان، 25

Jack the Ripper .9

10. تاريخ‏ طبري، پوشینه چهارم، 1486-1485

11. همان، 1534

12. همان، 1680

13. تاریخ طبری، پوشینه پنجم، 1711-1710

14. همان، 1932

15. همان، 1967

16. همان، 1485

17. تاريخ‏ طبري، پوشینه چهارم، 1486