۱۳۹۷ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

سروش را رها کنید!


سخنان عبدالکریم سروش هیاهویی بزرگ برپا کرد که به گمان من هم بیهوده و هم بیجا بود. بیهوده از این رو که اگر سروش در پی این هیاهو سخنان خود را پس بگیرد، برای نخستین بار در تاریخ ایران میخ آهنین در سنگ فرو رفته است، و بیجا از آن رو که چنین سخنانی تنها از زبان انسانی فرهیخته و دانشمند و فرزانه شگفتی برمی‌انگیزند و سروش هیچکدام از اینها نیست، واگرنه انبوهی از بی‌خردان دلباخته انقلاب شکوهمند هستند که سخنشان یک‌بیک همان است که سروش رانده است، بی آنکه کسی در خشم و هیاهویی برپا شود. به دیگر سخن، شگفتی و برآشفتگی پاسخ‌دهندگان از خود این سخنان نیست، آنان از این خشمگین شده‌اند که چرا کسی چون دکتر عبدالکریم سروش، که استاد فلسفه و عرفان و نواندیش دینی و اصلاحگر دینی خوانده می‌شود، چنین سخنانی را بر زبان آورده است. نکته بنیادین من نیز درست همین جایگاهی است که سروش در چشم بسیاری از خرده‌گیرانش دارد.

نخست باید گفت که سخن سروش سخن تازه‌ای نیست، همه دلباختگان انقلاب شکوهمند و همه کسانی که آن بهمن ویرانگر را به هر بهانه‌ای می‌ستایند، در ژرفای اندیشه خود اگر ناگزیر از گزینش میان محمدرضا شاه و آیت‌الله خمینی شوند، بی‌بروبرگرد دومی را برخواهند گُزید، همانگونه که چهل سال پیش برگزیدند. دوم اینکه این برآشفتگی فراگیر، پیآمد جایگاهی است که رسانه‌های پارسی‌زبان در همدستی با حکومت اسلامی برای سروش برساخته‌اند و او را بدان جایگاه فراز برکشیده‌اند. برای آشکار شدن سخنم ناگزیر از آوردن چند نمونه دیگرم:

رسانه‌هایی چون بی‌بی‌سی، وی‌او‌ای، اِراِف‌ای، دویچه‌وله و دیگران، که من آنها را برپایه ویژگیها و کنشها و واکنشهایشان رسانه‌های "نظرساز" می‌دانم، تنها و تنها در راستای سیاست خارجی کشورهایی کار می‌کنند، که هزینه‌های آنها را می‌پردازند و اگر کسی می‌پندارد که دولت علیاحضرت ملکه بریتانیا دست از آنهمه نیرنگها و فریبها برداشته و سالانه میلیاردها دلار تنها و تنها برای آگاهی مردم ایران هزینه می‌کند، باید در زندگی خویش بازپس رود و در یک کودکستان نام‌نویسی کند. بیگمان در میان ما ایرانیان هستند کسانی که براستی دانا و دانشور و خردمندند و گسترش دانش آنان می‌تواند بر آگاهی مردمان بیافزاید و راهی بسوی رهائی از این درماندگی تاریخی فرابگشاید. اگر در گذشته چنین کسانی بدست مزدوران کشورهای استعمارگر به تیر کشنده دچار می‌شدند و جان می‌باختند، امروزه مرگ آنان در رسانه رخ می‌دهد، بدینگونه که این رسانه‌ها شب‌پره‌ها را چندان بزرگ می‌نمایند که شاهینهای تیزپر در سایه آنها گم شوند و صدایشان به گوشی نرسد.

برکشیده‌های رسانه‌های "نظرساز" یکی و دوتا نیستند. برای نمونه هنگامی که دویچه‌وله جایزه آزادی بیان سال 2018 را به صادق زیباکلام داد (1)، هنوز چند هفته‌ای از سخنان این استاد دانشگاه نگذشته بود، که در آن گفته بود اگر مردم ایران در برابر ولایت فقیه بپاخیزند، تفنگ بدست می‌گیرد و آنان را در خیابان به گلوله می‌بندد. با اینهمه داستان بی‌بی‌سی ولی از رنگ و گونه‌ای دیگر است. در این رسانه تنی چند جای خوش کرده‌اند که نامشان را تنها بودجه این رسانه بلند کرده است. یک نمونه اینان وزیر ارشاد حکومت اسلامی و از همدستان سرکوب است، که بنام پژوهشگر و کارشناس به ما فروخته می‌شود. نمونه دیگر فرخ نگهدار است که هر کجا نیاز به پشتیبانی بی‌پرده از رژیم شکنجه و کشتار در میان باشد، به میدان آورده می‌شود. اینکه این – آنگونه که بی‌بی‌سی می‌گوید – "تحلیلگر سیاسی" تا به امروز چند "تحلیل درست" بدست داده و چند پیشگوئی او راست از آب درآمده و چند کتاب "تحلیلی" نگاشته است، پرسشی است که باید گردانندگان رسانه علیاحضرت ملکه بریتانیا پاسخگوی آن باشند، ولی آیا این گردانندگان می‌توانند به ما بگویند فرخ نگهدار از کی اسلام‌پژوه و کارشناس درگیریهای میان سُنّیان و شیعیان شده است؟ (2)

بدینگونه می‌بینیم لشگری از چهره‌های ویژه، گروهی در درون و از سوی حکومت اسلامی و گروهی در برون بدست رسانه‌های "نظرساز" ، با نشانده‌شدن در صندلیهایی که برایشان بسیار بزرگ هستند، از یکسو جامعه را در دوسوی مرزها تک‌صدائی، و از دیگر سو صدای دگراندیشان را خفه می‌کنند. پس
کشوری که جامعه شناسانش صادق زیباکلام و محسن رنانی و یوسف اباذری باشند، باید که استاد دانشگاهش هم محمود انوشه باشد، که تنها پروای خنداندن دانشجویانش را دارد (3). در چنین هنگامه‌ای که از یک سو اشک از دیگر سو خنده برمی‌انگیزد، دیگر چه جای شگفتی که عبدالکریم سروش و پسرش سروش دباغ با نام فیلسوف و دانشمند و پژوهشگر و ... با بسته‌بندی شیک بی‌بی‌سی به ما فروخته شوند؟
تا که درباره بی‌مایگی این برکشیدگان بی‌نمونه سخن نگفته باشم، سروش دباغ، که بارها در رسانه‌های گونه‌گون پارسی و بویژه در بی‌بی‌سی در جایگاه کارشناس و پژوهشگر و دین‌شناس در میدان بی‌رقیب اسبِ سخن تاخته است، چند سال پیش در نوشتاری با نام "پیامبر اسلام، عدالت و خشونت – 1" (4) کوشید گناه بنیانهای ایدئولوژیک ترور در اسلام را به گردن خوانش زمان‌پریشانه (anachronic) خرده‌گیران بیفکند. این نوشته همانگونه که از شماره‌گذاری آن پیداست، بنا بود دنباله‌دار باشد. من پاسخ او را در نوشتاری بنام "داعش، اسلام و هرمنوتیسم آناکرونیک" (5) دادم و در پایان پرسشی چند را نیز با او درمیان گذاشتم. سروش دباغ نه تنها از پاسخگویی گریخت و رخ نهان کرد، که نوشته خود را نیز پی‌نگرفت و به همان یک بخش بسنده کرد.

به سخن آغازینم باز می‌گردم. عبدالکریم سروش نیز یکی از همین برکشیدگان است که تلاشی پیگیر دارد تا یاد نقشش در انقلاب فرهنگی و جنگ و ستیزش با دانش و دانشگاه را از یادمان همگانی جامعه ایرانی بزداید و جامه فرهیختگی و فرزانگی و دانشورزی و پارسائی به بر کند، جامه‌ای که اگر بی‌بی‌سی وبی‌بی‌سی‌ها نباشند، چنان گشاد است که بر تنش زار خواهد زد. من در اینجا و آنجا گاه‌وبیگاه به سخنان بی‌پایه او، بویژه درباره دشنام‌واره‌هایی چون اسلام‌ستیز و اسلام‌هراس پرداخته‌ام و انگاشتهای دینی او چون "رویاهای رسولانه" را نیز دارای ارج و ارزش چندانی نمی‌دانم که بدانها بپردازم (6). در اینجا می‌خواهم سخن از نکته‌ای کوچک و شاید کم‌ارج بیاورم، تا خوانندگان بدانند کسی که آیت‌الله خمینی را "عالمترین" و "باسوادترین" رهبر ایران از روزگار هخامنشیان تا به امروز می‌داند، خود تا چه اندازه از دانش و آگاهی سواد بدور می‌تواند بود:

مرا با اینکه علم و سواد و دانش چیست، کاری نیست و در اینباره دیگران بسیار نوشته و گفته‌اند. درباره دانش بی‌کرانه روح‌الله خمینی تا کنون داستانها و افسانه‌های فراوانی بافته شده‌اند، که راست و دروغ آنها را کسی نمی‌داند. ولی بگمانم بر سر اینکه او  دستکم در چشم پیروان و شیفتگانش، شیفتگانی همچون عبدالکریم سروش، یک "عالم" دینی یا درستتر بگوئیم "اسلامی" بوده ‌است، سخنی یا بگومگویی نباشد. از نگاه بیرونی، عالمترین رهبر ایران در 2500 سال گذشته اگر زبانهای بیگانه و اقتصاد و خلبانی و  ... نمی‌داند، باید دستکم کتاب بنیادین اسلام، یعنی قرآن را همچون کف دست خویش بشناسد. در همان درگیریهای آغازین پس از انقلاب، خمینی در یکی از سخنرانیهایش در باره سازمان مجاهدین خلق چنین گفت:

«منافقها هستند که بدتر از کفارند. آن که می‌گوید مسلمان هستم و به ضد اسلام عمل می‌کند و می‌خواهد به ضد اسلام عمل بکند، آن است که در قرآن بیشتر از آنها تکذیب شده تا دیگران. ما سوره منافقین داریم، اما سوره کفار نداریم» (7)

هر کودک تازه به مکتب رفته‌ای در آغاز کار بخش سی‌اُم این کتاب بنام "عَمَّ جُزْءُ" را می‌آموزد، که در آن سوره‌های کوتاهی چون سوره "اَلْکَافِروُنُ" گنجانده شده‌اند و بدینگونه می‌توان گفت هر کودکی می‌داند که سخن آیت‌الله درباره قرآن نادرست است (8). آیا سروش این فراز از سخنان امامش را می‌شناسد؟ اگر پاسخ آری است، آیا از خود نپرسیده که این بزرگترین عالم تاریخ ایران چگونه سخنی چنین شگفت‌انگیز درباره قرآن بر زبان رانده است؟

باری، سروش کسی را می‌ستاید و عالمترین و باسوادترین رهبر ایران از روزگار هخامنشیان می‌داند، که در جایگاه یک عالم برجسته اسلامی حتا از قرآن و نامهای سوره‌های آن نیز آگاهی درستی ندارد، چه رسد به عرفان و فلسفه. آیت‌الله سالها است که جهان را واگذاشته و رفته است، ولی سواد و علم و آگاهی ستاینده او را که سروش باشد، در همین یک نمونه می‌توان دید و سنجید. پس بر ما است که سروش و سروشها را رها کنیم و گریبان خویش بگیریم و بر درماندگی و زبونی خود بگرییم، که می‌گذاریم کارگزاران علیاحضرت ملکه بریتانیا هر کس و ناکسی را چنین برکشند و از هر مگس خُردبالی سیمرغی تنومند بسازند.

اگر جایگاه راستین اینان را بشناسیم و به هر بزنگاهی چنان باد در بادبانشان نیافکنیم، از یاوه‌سرائیها و هرزه‌درائیهایشان هم چنین در خشم نخواهیم شد.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد






6)      همه این انگاشتها بر پایه تاریخ‌نگاری اسلامی استوار شده‌اند و من در کتاب تازه بچاپ رسیده‌ام "مغاک تیره تاریخ – اسلام چگونه پدید آمد؟" نشان  داده‌ام که تاریخ‌نگاری اسلامی (سیره و حدیث و روایت) چیزی جز افسانه نیست و قرآن یک گفتگوی درون‌دینی در میان شاخه‌های گوناگون مسیحیت باختری است. با گذشت بیش از چهار ماه از چاپ این کتاب اسلامگرایان ایرانی از نواندیش گرفته تا کهنه‌پرست نتوانسته‌اند به واژه‌ای از آن خرده بگیرند.

7)      صحیفه نور، پوشینه 12، 417-416

8)      البته شاید سروش و دیگر دلباختگان امام راحل به پاسخ درآیند که ایشان گفته سوره "کفار" نداریم و نام این سوره کفار نیست و "کَافِرُون" است. در پاسخ ایشان گفتنی است که نام سوره قرآن درباره منافقین نیز "مُنَافِقُونُ" است و "منافقین" نیست.



جنگ جهانی دوم و چرخش گفتمانی در ایران - دو


در سال 1320 حزب توده بنیانگذاری شد و توانست انبوهی از روشنفکران، هنرمندان، اندیشمندان و کنشگران سیاسی را زیر چتر خود گرد آورد. دیری نگذشت که نخستین شکاف در گفتمان ملی‌-دموکراتیک، که تا به آن روز تنها گفتمان پذیرفته‌شده جامعه ایران بود پدید آمد. نخست اینکه شوروی از دولت ایران درخواست امتیاز نفت شمال را کرد و حزب توده پی‌گیر این درخواست شرم‌آور برادر بزرگ سوسیالیستی شد. احسان طبری در برابر چشمان شگفت‌زده ایراندوستان بجای آنکه خواهان بازپس‌گرفتن امتیاز از بریتانیا باشد  نوشت: «اگر دولت ایران برای شرکت نفت ایران و انگلیس در جنوب ایران امتیازی قائل است، به یقین درست خواهد بود که برای همسایه شمالی -شوروی- هم در شمال کشور چنین امتیازی را در نظر بگیرد و این کار، حفظ موازنه منفی است»[1]. و دوم آنکه در پی بنیانگذاری فرقه دموکرات آذربایجان، حزب توده به دستور استالین و باقراُف به هموندان خود گفت که به آن بپیوندند.
با این نشانه‌های آشکار و نیرومند که نادیده‌گرفتنشان ناشدنی بود، گفتمان نوینی در برابر گفتمان جنبش مشروطه سربرافراشت: گفتمان انترناسیونالیستی-ضدامپریالیستی. تنها در چارچوب این گفتمان بود که می‌شد هواداری حزب توده از بخشیدن نفت شمال به شوروی را دریافت. درباره فرقه دموکرات بنیان کار از این نیز ویرانتر بود و پیشه‌وری در واپسین نامه‌اش به استالین آشکارا نوشت: «مسئله نفت هنگامی می‌تواند بسود اتحاد شوروی حل شود که نیروهای اجتماعی پشت آن باشند. [...] ما دارای امکانات جدی برای وارد آوردن فشار به حکومت تهران هستیم»[2]. با اینهمه رفتن حزب بزیر پرچم این گفتمان از سوی ایرانگرایان بی‌پاسخ نماند و نخستین شکاف بزرگ با جدائی خلیل ملکی و یارانش که خود را نیروی سوم می‌نامیدند، پدید آمد.
چیزی از پایان درگیریها بر سر فرقه نگذشته بود که اینبار گفتمان ملی-دموکراتیک کنش گسترده‌ای را در راستای ملی کردن نفت آغاز کرد. این کنش شاید میدان فراگیر‌ترین درگیری و نبرد میان دو گفتمان نامبرده بود. اگر در یکسوی میدان ایرانگرایان در دل دغدغه پاسبانی از سود ایران را داشتند، در سوی دیگر میدان انترناسیونالیستها که مصدق را نوکر امپریالیسم می‌دانستند[3]، به ستیز با این جنبش برخاستند. گفتمان ملی‌دموکراتیک ولی چندان نیرومند بود که در گذر از شاه و مصدق نه تنها توانست نفت را چندی دیرتر (1973) ملی کند[4]، که دیگر ابزارهای دموکراتیزاسیون مانند حق رای زنان و برانداختن فئودالیسم را نیز به دستگاه دیوانسالاری بپذیراند و آنها را با همه کمی و کاستیها به فرجام برساند. کسانی که برای نمونه حق رأی زنان را "شاه‌فرموده" و از این رو بی‌ارزش می‌دانند، تلاش یکسدساله زنان ایرانی از قرة‌العین و استرآبادی و دولت‌آبادی و سلماسی گرفته تا دولتشاهی و تربیت و پارسا را نادیده می‌گیرند.

در سالهای پس از آن، و بویژه در دهه‌های چهل و پنجاه گفتمان ملی-‌دموکراتیک تنها در دالانهای دیوانسالاری فربه ایران خانه کرده بود و بیرون از سازمانهای اداری و وزارتخانه‌ها، این گفتمان انترناسیونالیستی-ضدامپریالیستی بود که در میان اندیشه‌پردازان و هنرمندان ریشه می‌گستراند. این گفتمان ولی به وارونه گفتمان نخست هرگز بومی نشد و تنها در پی گرته‌برداری از همتای بیگانه خود بود. این الگوبرداری حتا گاه به گونه‌ای اندوه‌برانگیز خود را در کردار کنشگران نیز نشان می‌داد، یک نمونه آن رخداد سیاهکل بود که آن را می‌توان بازآفرینی تراژیک انقلاب کوبا نامید[5]. از نمونه‌های دیگر بازگوئی سخنان لنین درباره "حق تعیین سرنوشت" و "زندان خلقها" در پیوند با ملت ایران بود.  

گفتمان انترناسیونالیستی-ضدامپریالیستی دارای ویژگیهای زیر بود:
نگاه به بیرون داشت و خود را بخشی از انقلاب جهانی می‌دانست، سود پرولتاریای جهانی را برتر از هر چیز دیگری می‌دانست، اگرچه از خلق قهرمان ایران سخن می‌گفت، ولی باوری به یک ملت یکپارچه نداشت، هرگز بومی نشد، سودای ویرانگری داشت و بنمایه اندیشه‌اش را از "فدا" و "شهادت" می‌گرفت و سرانجام با ایران سر ستیز داشت.
بر سر این ویژگی واپسین بد نیست که اندکی درنگ شود. در نوشته‌های اندیشه‌پردازان این گفتمان ایران و گذشته فرهنگی و تاریخی آن رنگ می‌بازند، چنانکه بازتاب آن را در نزد هنرمندان این گروه نیز می‌توان یافت. مشت نمونه خروار این سخن احمد شاملو است که سخنانش در باره نوروز را تنها می‌توان با سخنان آخوند مطهری درباره چهارشنبه‌سوری برسنجید، همچنین سخنانی که او درباره فردوسی، شاهنامه، کمبوجیه و ضحاک و موسیقی ایرانی به زبان آورده[6] آئینه‌ای است که ژرفای روان یک انسان انترناسیونالیست ایرانی را در برابر چشمان ما می‌گیرد. این ویژگی (ایران‌ستیزی) را ما تا به امروز نیز می‌توانیم پی بگیریم که یک نمونه بسیار آشکار آن دشمنی با نماد شیروخورشید است. همین چندی پیش حزب چپ ایران (فدائی) سالگرد بنیانگذاری خود را به جشن نشست و در آن پرچمی سه رنگ را آذین بخش جشن خود نمود، که در زمینه سپید آن نام ایران را با واکهای لاتین نوشته بودند[7]. برگزارکنندگان می‌دانستند که پرچم سه‌رنگ بدون شیروخورشید پرچم ایران نیست، از همین رو واژه ایران را نیز به زمینه آن افزودند، آنچه که شگفتی می‌آفریند، این است که اینان نام کشورمان را به لاتین نوشته‌اند و نه به پارسی، آیا شمار میهمانانی که پارسی نمی‌دانستند چنین انبوه بود؟

در پیوند با دین، این گفتمان درست بوارونه گفتمان ملی-دموکراتیک نه تنها دست به رویاروئی با دین نمی‌زد، که هرچه پیشتر رفت، همدلی و همگامی‌اش با اسلام سیاسی بیشتر شد. این همدلی تنها از سر سودجوئی و فریبکاری نبود، همکاری کنشگران این گفتمان با واپسمانده‌ترین گرایش درون حکومت اسلامی در پی انقلاب، ریشه در یک خویشاوندی گفتمانی داشت، که نشانه‌های آن را دهه‌ها پیشتر می‌شد پی‌گرفت. حزب توده در سال 42 در نامه‌ای به خمینی بر وفاداری خود به اسلام انگشت نهاد[8]، اندیشه‌پرداز برجسته فدائی خیزش فرومایگان در پانزدهم خرداد را "رویاروئی خلق و دربار" نامید[9] و سرانجام خسرو گلسرخی با صدای بلند پیوند تاریخی-اسطوره‌ای اسلام و مارکسیسم-لنینیسم را در ستایش مولایش علی فریاد زد، تا سیاوش کسرائی در آستانه انقلاب اسلامی برای محمد بن‌عبدالله مدیحه‌سرایی کند[10].

باری، گفتمان ملی-دموکراتیک برآیند بومی‌سازی روشنگری اروپائی در بازگشت به ارزشهای ایران باستان بود که توانست با بهره‌گیری از نیروی سترگ اندیشه، تاریخ و فرهنگ ایرانی به جنگ با واپسگرائی دینی برود و دست بکار نوسازی ایران شود و در زمانی کوتاه و گاه در رویارویی با پادشاهان خودکامه روند دموکراتیزاسیون جامعه را آنگونه که طالبوف می‌خواست گام‌بگام به پیش براند. به گمان من شاپور بختیار واپسین کنشگر این گفتمان بود که به سختی شکست خورد.
در برابر آن گفتمان انترناسیونالیستی-ضدامپریالیستی هرگز نتوانست خود را در چارچوب فرهنگ ایرانی بازبسازد. کار بومی‌سازی این گفتمان را اسلامگرایان بر گردن گرفتند و آن را به زبانی بازگفتند که برای همگان دریافتنی و پذیرفتنی بود و از دل آن حکومت اسلامی بدرآمد:

استکبار جهانی بجای امپریالیسم جهانخوار،
رژیم اشغالگر قدس بجای صهیونیسم،
مستکبرین و مرفهین بی‌درد بجای سرمایه‌داری کمپرادور
مستضعفین بجای پرولتاریا
لجنزار فرهنگی غرب بجای فرهنگ منحط سرمایه‌داری
حمایت از مستضعفین جهان بجای همبستگی پرولتری

جنبش برآمده از گفتمان ملی‌-دموکراتیک درد را شناخته بود و با اعدام شیخ فضل‌الله نوری به گونه‌ای نمادین به درمان آن پرداخت، از شوخی تاریخ نواده همان شیخ - نورالدین کیانوری - رهبری گفتمان انترناسیونالیستی-ضدامپریالیستی را بدست گرفت و در عشقبازی با واپسگرائی دینی دل و دیده چنان از دست بداد که سر بر آستان امامش،  خمینی کبیر سائید.

تاریخ نزدیک این آب‌وخاک دو جنبش سرنوشت‌ساز را به چشم دیده که ایرانیان می‌توانند برای هردوی آنها با هر چون‌وچرائی هم که روا باشد، گردن برافرازند و بر دستآوردهای آنها ببالند، جنبش مشروطه و جنبش ملی شدن نفت. اندیشه راهبر و گفتمان فراگیر هردوی اینها ایرانگرائی آمیخته با آزادیخواهی بوده است، چیزی که در این نوشته از آن بنام گفتمان ملی‌-دموکراتیک یاد کرده‌ام. پس یکبار دیگر به یکسد سال پیش بازگردیم؛
سرزمینی که در آن دولت هیچ‌کاره و راهزنان و دزدان و میهن‌فروشان همه‌کاره‌اند، داس قحطی یک‌سوم مردمان را درو کرده است، ارتشهای سه امپراتوری خاک میهن را اشغال کرده‌اند و بیماری و تنگدستی و گرسنگی و بی‌سوادی در هشت گوشه کشور بیداد می‌کند. روزگار امروز ایران اگرچه دل هر آزاده‌ای را ریش می‌کند، ولی بی‌گمان بدتر از آن روزها نیست و اگر گفتمان و اندیشه‌ای توانسته است یکبار گریبان این سرزمین را از نابودی ناگزیر رهائی بخشد و آن را به آسایش و آبادانی برساند، بار دیگر هم توان چنین کاری را خواهد داشت.

گفتمانهای گوناگون همه آزمون خود را با سرشکستگی و شرم پس‌ داده‌اند و تنها گفتمانی که کارنامه‌ای درخشان در دست دارد، گفتمان ملی-دموکراتیک است؛

این آزموده سرافراز را هزار بار دیگر نیز می‌توان آزمود.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد


[1]  روزنامه مردم، 23 آبان 1323
[2] https://www.radiofarda.com/a/f35_iran_21azar_part3/27312319.html
[3]  یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، نشر نی ۳۹۷
[4] James Bamberg: British Petroleum and Global Oil, 1950–1975
[5]  در ماه دسامبر سال ١٩٥٦ فیدل کاسترو بهمراه برادرش رائول، ارنستو اِلچهگِوارا و هفتاد و نه تن دیگر با کشتی کوچکی خود را به کوبا رساندند. پس از کشته شدن هفتاد تن از یارانشان در همان روزهای نخست، دوازده چریک به کوههای سیرا ماسترا پس نشستند و با حمله به یک پاسگاه مبارزه با رژیم باتیستا را آغاز کردند.

[6] بنگرید به سخنرانی شاملو دردانشکاه برکلی
[7] https://www.bepish.org/node/1735
[8]  مردم، شماره ۶۲، تیرماه ۱۳۴۲
[9]  بیژن جزنی، جمعبندی مبارزات سی‌ساله اخیر در ایران، موقعیت خلق در برابر اصلاحات ارضی
[10]  والا پیامدار محمد، این ترانه را که گزاره آغازینش حدیث نبوی «الملک یبقی مع‌الکفر و لایبقی مع‌الظلم» بود، شادروان فرهاد مهرداد خواند.