در سال 1320 حزب توده بنیانگذاری شد و توانست
انبوهی از روشنفکران، هنرمندان، اندیشمندان و کنشگران سیاسی را زیر چتر خود گرد
آورد. دیری نگذشت که نخستین شکاف در گفتمان ملی-دموکراتیک، که تا به آن روز تنها
گفتمان پذیرفتهشده جامعه ایران بود پدید آمد. نخست اینکه شوروی از دولت ایران
درخواست امتیاز نفت شمال را کرد و حزب توده پیگیر این درخواست شرمآور برادر بزرگ
سوسیالیستی شد. احسان طبری در برابر چشمان شگفتزده ایراندوستان بجای آنکه خواهان
بازپسگرفتن امتیاز از بریتانیا باشد
نوشت: «اگر دولت ایران برای شرکت نفت ایران و انگلیس در جنوب
ایران امتیازی قائل است، به یقین درست خواهد بود که برای همسایه شمالی -شوروی- هم
در شمال کشور چنین امتیازی را در نظر بگیرد و این کار، حفظ موازنه منفی است»[1]. و دوم آنکه در پی بنیانگذاری فرقه دموکرات آذربایجان، حزب توده به دستور
استالین و باقراُف به هموندان خود گفت که به آن بپیوندند.
با این نشانههای آشکار و نیرومند که نادیدهگرفتنشان
ناشدنی بود، گفتمان نوینی در برابر گفتمان جنبش مشروطه سربرافراشت: گفتمان
انترناسیونالیستی-ضدامپریالیستی. تنها در چارچوب این گفتمان بود که میشد هواداری
حزب توده از بخشیدن نفت شمال به شوروی را دریافت. درباره فرقه دموکرات بنیان کار
از این نیز ویرانتر بود و پیشهوری در واپسین نامهاش به استالین آشکارا نوشت: «مسئله
نفت هنگامی میتواند بسود اتحاد شوروی حل شود که نیروهای اجتماعی پشت آن باشند. [...]
ما دارای امکانات جدی برای وارد آوردن فشار به حکومت تهران هستیم»[2].
با اینهمه رفتن حزب بزیر پرچم این گفتمان از سوی ایرانگرایان بیپاسخ نماند و
نخستین شکاف بزرگ با جدائی خلیل ملکی و یارانش که خود را نیروی سوم مینامیدند،
پدید آمد.
چیزی از پایان درگیریها بر سر فرقه نگذشته بود
که اینبار گفتمان ملی-دموکراتیک کنش گستردهای را در راستای ملی کردن نفت آغاز
کرد. این کنش شاید میدان فراگیرترین درگیری و نبرد میان دو گفتمان نامبرده بود.
اگر در یکسوی میدان ایرانگرایان در دل دغدغه پاسبانی از سود ایران را داشتند، در
سوی دیگر میدان انترناسیونالیستها که مصدق را نوکر امپریالیسم میدانستند[3]،
به ستیز با این جنبش برخاستند. گفتمان ملیدموکراتیک ولی چندان نیرومند بود که در
گذر از شاه و مصدق نه تنها توانست نفت را چندی دیرتر (1973) ملی کند[4]،
که دیگر ابزارهای دموکراتیزاسیون مانند حق رای زنان و برانداختن فئودالیسم را نیز
به دستگاه دیوانسالاری بپذیراند و آنها را با همه کمی و کاستیها به فرجام برساند.
کسانی که برای نمونه حق رأی زنان را "شاهفرموده" و از این رو بیارزش
میدانند، تلاش یکسدساله زنان ایرانی از قرةالعین و استرآبادی و دولتآبادی و
سلماسی گرفته تا دولتشاهی و تربیت و پارسا را نادیده میگیرند.
در سالهای پس از آن، و بویژه در دهههای چهل و
پنجاه گفتمان ملی-دموکراتیک تنها در دالانهای دیوانسالاری فربه ایران خانه کرده
بود و بیرون از سازمانهای اداری و وزارتخانهها، این گفتمان انترناسیونالیستی-ضدامپریالیستی
بود که در میان اندیشهپردازان و هنرمندان ریشه میگستراند. این گفتمان ولی به
وارونه گفتمان نخست هرگز بومی نشد و تنها در پی گرتهبرداری از همتای بیگانه خود
بود. این الگوبرداری حتا گاه به گونهای اندوهبرانگیز خود را در کردار کنشگران
نیز نشان میداد، یک نمونه آن رخداد سیاهکل بود که آن را میتوان بازآفرینی تراژیک
انقلاب کوبا نامید[5]. از
نمونههای دیگر بازگوئی سخنان لنین درباره "حق تعیین سرنوشت" و
"زندان خلقها" در پیوند با ملت ایران بود.
گفتمان انترناسیونالیستی-ضدامپریالیستی
دارای ویژگیهای زیر بود:
نگاه به بیرون داشت و خود را بخشی از
انقلاب جهانی میدانست، سود
پرولتاریای جهانی را برتر از هر چیز دیگری میدانست، اگرچه از خلق قهرمان ایران
سخن میگفت، ولی باوری به یک ملت یکپارچه نداشت، هرگز بومی نشد، سودای ویرانگری
داشت و بنمایه اندیشهاش را از "فدا" و "شهادت"
میگرفت و سرانجام با ایران سر ستیز داشت.
بر سر این ویژگی واپسین بد نیست که
اندکی درنگ شود. در نوشتههای اندیشهپردازان این گفتمان ایران و گذشته فرهنگی و
تاریخی آن رنگ میبازند، چنانکه بازتاب آن را در نزد هنرمندان این گروه نیز میتوان
یافت. مشت نمونه خروار این سخن احمد شاملو است که سخنانش در باره نوروز را تنها میتوان
با سخنان آخوند مطهری درباره چهارشنبهسوری برسنجید، همچنین سخنانی که او درباره
فردوسی، شاهنامه، کمبوجیه و ضحاک و موسیقی ایرانی به زبان آورده[6] آئینهای
است که ژرفای روان یک انسان انترناسیونالیست ایرانی را در برابر چشمان ما میگیرد.
این ویژگی (ایرانستیزی) را ما تا به امروز نیز میتوانیم پی بگیریم که یک نمونه
بسیار آشکار آن دشمنی با نماد شیروخورشید است. همین چندی پیش حزب چپ ایران (فدائی)
سالگرد بنیانگذاری خود را به جشن نشست و در آن پرچمی سه رنگ را آذین بخش جشن خود
نمود، که در زمینه سپید آن نام ایران را با واکهای لاتین نوشته بودند[7].
برگزارکنندگان میدانستند که پرچم سهرنگ بدون شیروخورشید پرچم ایران نیست، از
همین رو واژه ایران را نیز به زمینه آن افزودند، آنچه که شگفتی میآفریند، این است
که اینان نام کشورمان را به لاتین نوشتهاند و نه به پارسی، آیا شمار میهمانانی که
پارسی نمیدانستند چنین انبوه بود؟
در پیوند با دین، این گفتمان درست
بوارونه گفتمان ملی-دموکراتیک نه تنها دست به رویاروئی با دین نمیزد، که هرچه پیشتر
رفت، همدلی و همگامیاش با اسلام سیاسی بیشتر شد. این همدلی تنها از سر سودجوئی و
فریبکاری نبود، همکاری کنشگران این گفتمان با واپسماندهترین گرایش درون حکومت
اسلامی در پی انقلاب، ریشه در یک خویشاوندی گفتمانی داشت، که نشانههای آن را دههها
پیشتر میشد پیگرفت. حزب توده در سال 42 در نامهای به خمینی بر وفاداری خود به
اسلام انگشت نهاد[8]، اندیشهپرداز برجسته فدائی
خیزش فرومایگان در پانزدهم خرداد را "رویاروئی خلق و دربار" نامید[9] و
سرانجام خسرو گلسرخی با صدای بلند پیوند تاریخی-اسطورهای اسلام و مارکسیسم-لنینیسم
را در ستایش مولایش علی فریاد زد، تا سیاوش کسرائی در آستانه انقلاب اسلامی برای
محمد بنعبدالله مدیحهسرایی کند[10].
باری، گفتمان ملی-دموکراتیک برآیند
بومیسازی روشنگری اروپائی در بازگشت به ارزشهای ایران باستان بود که توانست با
بهرهگیری از نیروی سترگ اندیشه، تاریخ و فرهنگ ایرانی به جنگ با واپسگرائی دینی
برود و دست بکار نوسازی ایران شود و در زمانی کوتاه و گاه در رویارویی با پادشاهان
خودکامه روند دموکراتیزاسیون جامعه را آنگونه که طالبوف میخواست گامبگام به پیش
براند. به گمان من شاپور بختیار واپسین کنشگر این گفتمان بود که به سختی شکست
خورد.
در برابر آن گفتمان
انترناسیونالیستی-ضدامپریالیستی هرگز نتوانست خود را در چارچوب فرهنگ ایرانی
بازبسازد. کار بومیسازی این گفتمان را اسلامگرایان بر گردن گرفتند و آن را به
زبانی بازگفتند که برای همگان دریافتنی و پذیرفتنی بود و از دل آن حکومت اسلامی
بدرآمد:
استکبار جهانی بجای امپریالیسم
جهانخوار،
رژیم اشغالگر قدس بجای صهیونیسم،
مستکبرین و مرفهین بیدرد بجای سرمایهداری کمپرادور
مستضعفین بجای پرولتاریا
لجنزار فرهنگی غرب بجای فرهنگ منحط سرمایهداری
حمایت از مستضعفین جهان بجای همبستگی پرولتری
رژیم اشغالگر قدس بجای صهیونیسم،
مستکبرین و مرفهین بیدرد بجای سرمایهداری کمپرادور
مستضعفین بجای پرولتاریا
لجنزار فرهنگی غرب بجای فرهنگ منحط سرمایهداری
حمایت از مستضعفین جهان بجای همبستگی پرولتری
جنبش برآمده از گفتمان ملی-دموکراتیک
درد را شناخته بود و با اعدام شیخ فضلالله نوری به گونهای نمادین به درمان آن
پرداخت، از شوخی
تاریخ نواده همان شیخ - نورالدین کیانوری - رهبری گفتمان انترناسیونالیستی-ضدامپریالیستی
را بدست گرفت و در عشقبازی با واپسگرائی دینی دل و دیده چنان از دست بداد که سر بر
آستان امامش، خمینی کبیر سائید.
تاریخ
نزدیک این آبوخاک دو جنبش سرنوشتساز را به چشم دیده که ایرانیان میتوانند برای
هردوی آنها با هر چونوچرائی هم که روا باشد، گردن برافرازند و بر دستآوردهای آنها
ببالند، جنبش مشروطه و جنبش ملی شدن نفت. اندیشه راهبر و گفتمان فراگیر هردوی
اینها ایرانگرائی آمیخته با آزادیخواهی بوده است، چیزی که در این نوشته از آن بنام
گفتمان ملی-دموکراتیک یاد کردهام. پس یکبار دیگر به یکسد سال پیش بازگردیم؛
سرزمینی
که در آن دولت هیچکاره و راهزنان و دزدان و میهنفروشان همهکارهاند، داس قحطی
یکسوم مردمان را درو کرده است، ارتشهای سه امپراتوری خاک میهن را اشغال کردهاند
و بیماری و تنگدستی و گرسنگی و بیسوادی در هشت گوشه کشور بیداد میکند. روزگار
امروز ایران اگرچه دل هر آزادهای را ریش میکند، ولی بیگمان بدتر از آن روزها
نیست و اگر گفتمان و اندیشهای توانسته است یکبار گریبان این سرزمین را از نابودی
ناگزیر رهائی بخشد و آن را به آسایش و آبادانی برساند، بار دیگر هم توان چنین کاری
را خواهد داشت.
گفتمانهای
گوناگون همه آزمون خود را با سرشکستگی و شرم پس دادهاند و تنها گفتمانی که
کارنامهای درخشان در دست دارد، گفتمان ملی-دموکراتیک است؛
این
آزموده سرافراز را هزار بار دیگر نیز میتوان آزمود.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از
ایرانزمین بدور دارد
[2]
https://www.radiofarda.com/a/f35_iran_21azar_part3/27312319.html
[3]
یرواند
آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، نشر نی ۳۹۷
[4]
James Bamberg: British Petroleum and Global Oil, 1950–1975
[5] در ماه دسامبر سال ١٩٥٦ فیدل
کاسترو بهمراه برادرش رائول، ارنستو اِلچهگِوارا و هفتاد و نه تن
دیگر با کشتی کوچکی خود را به کوبا رساندند. پس از کشته شدن هفتاد تن از یارانشان
در همان روزهای نخست، دوازده چریک به کوههای سیرا ماسترا پس نشستند و با حمله به
یک پاسگاه مبارزه با رژیم باتیستا را آغاز کردند.
[6] بنگرید به سخنرانی
شاملو دردانشکاه برکلی
[7] https://www.bepish.org/node/1735
[8] مردم، شماره ۶۲، تیرماه ۱۳۴۲
[9] بیژن جزنی، جمعبندی
مبارزات سیساله اخیر در ایران، موقعیت خلق در برابر اصلاحات ارضی
[10] والا پیامدار محمد، این ترانه را که گزاره آغازینش حدیث نبوی «الملک یبقی معالکفر و لایبقی معالظلم»
بود، شادروان فرهاد مهرداد خواند.
"این است که اینان نام کشورمان را به لاتین نوشتهاند و نه به پارسی، آیا شمار میهمانانی که پارسی نمیدانستند چنین انبوه بود؟"
پاسخحذف---
دبیره (خط) کنونی ما پارسیست یا عربی؟ کسی که به این دبیره آشنا نباشد، پارسی نمیداند؟
با نگرتان در نادرست بودن زدون شیر و خورشید از پرچم ایران همداستانم.
م. دوست