درباره رفتارهای انتخاباتی
با فراز آمدن ستاره بخت خاتمی در روزهایی که رژیم ولایت فقیه از هر سو زیر
فشار روزافزون بود و گروهی از سران آن برای دستداشتن در کشتار چهرههای اپوزیسیون
در رستوران میکونوس در فهرست پلیس بینالمللی جای گرفته بودند، بیکباره گفتمان
نوینی در برابر گفتمان "براندازی" سربرکرد: "اصلاحطلبی" و
گذر گامبهگام از دیکتاتوری فقاهتی به مردمسالاری دینی. خاتمی با شعار
"ایران برای ایرانیان" پای به میدانی نهاد که فرجامش راه به گریز رژیم
ولایت فقیه از کشاکشهای خانمانبرانداز درونی و بیرونی بُرد. از آن پس گروه بزرگی
از تلاشگران سیاسی درون ایران و بخش فزایندهای از کُنشگران اپوزیسیون بسیج شدند،
تا نشان دهند تنها راه رسیدن به حقوق شهروندی، آسایش، سربلندی و آزادی، رفتن به
پای صندوقهای رأی و بازی در میدانی است که رژیم ولایت فقیه چارچوبهای آن را از پیش
برساخته و استوار کرده است. تا بدان روز "رأی ندادن" و نداشتن مهر
انتخاباتی میتوانست پیآمدهای بدخیمی برای شهروندان داشته یاشد. خود به خوبی بیاد
دارم که در مهرماه سال 1360 در خانه یکی از خویشانم در خانههای سازمانی بیرون از
شهر پنهان شده بودم، و در روز انتخابات بسیج اداره صندوق رأی را به در خانه آن
خویش من آورد و خواهان افکندن رأی شد. از آن گذشته نیک میدانیم که نداشتن مهر
انتخابات در شناسنامه چه پیآمدهایی را میتوانست برای رأیندهندهای داشته باشد
که میخواست کوپن بگیرد، یا در یک اداره دولتی بکار سرگرم شود.
گفتمانی که اندکاندک فرا رُست، نگاه بدین داشت که در چارچوب همین رژیم ولایت
فقیه و همین شورای نگهبان و همین "نظارت استصوابی" مردم با نقشآفرینی
در سرنوشت خود از راه رأیدادن اندک اندک تندروان را از میدان برون خواهند راند و
با پدیدآوردن نهادهای مدنی از دیکتاتوری به دموکراسی گذر خواهند کرد. این راهبرد
دراززمان، که به گفته حجاریان میتوانست 700 سال بدرازا بکشد، میخواست رسیدن به
حقوق شهروندی را گامبهگام به انجام برساند و در برابر گفتمان براندازی گفتمان
نوینی را پدید آورد. فرجام این راه به گفته پشتیبانان امروز و دیروز آن برابری
شهروندان ایرانی در برابر قانون و برخورداری از حقوق شهروندی برابر در همه زمینهها
بود.
خاتمی در سال 1376 رئیسجمهور ایران شد. اندک زمانی پس از آن انبوهی از
روزنامهها در پهنه فرهنگ سیاسی ایران پدیدار شدند و اندک زمانی پس از آن یکبهیک
در آتش سانسور سوختند، سانسوری که وزیر ارشاد خاتمی، همان کسی که اکنون یاز غار
دلبستگانی چون مسعو بهنود و فرخ نگهدار شده است، آن را کاری درست میدانست[1]. گروهی
از کُنشگران آشتیجوی ایرانی در رخدادهایی که "قتلهای زنجیرهای" نام
گرفتند، سربهنیست شدند، بی آنکه آدمکشان به سزای تبهکاری خود برسند. خاتمی در
درگیریهای 18 تیر در کنار سرکوبگران ایستاد و دستمزد خود را با گزینش دوباره در
سال 1380 گرفت. دلبستگان ولایت فقیه که اکنون خود را در جایگاهی برتر و راهکار
خویش را درست میدیدند، همچنان بر طبل "شرکت سراسری در انتخابات" میکوفتند.
در سال 1384 از دل انتخاباتی که هم رفسنجانی نامزد بود و هم معین، محمود احمدینژاد
سربرکرد. دلبستگان ولایتفقیه این پدیده را به گردن دوریجستن شهروندان از صندوق
رأی افکندند و همچنان بر راهکار خود پایفشردند. مهدو کروبی که هنوز دلیری سخن
گفتن از "تقلب" را در خود نمییافت، گفت که خواب چند ساعتهاش مانند
خواب اصحاب کهف بوده است[2]. در سال
1388 بخش بسیار بزرگی از شهروندان پای در یک کارزار پرشور انتخاباتی نهادند و هم
در کوچه و خیابان و هم در پای صندوقهای رأی نشان
دادند که به راهکار دلبستگان صندوق رأی باور دارند. از دل آن انتخابات نیز
محمود احمدینژاد بیرون آمد و کسانی که سخن از تقلب و دستکاری در رأی مردم میراندند
به کهریزک و اوین دچار شدند. گمان میرفت که دلبستگان پس از آن نمایش خونین و
دهشتبارِ ولایت فقیه برای نشاندادن این نکته که رأی مردم در رژیم جمهوری ولائی به
هیچ نمیارزد، شرم کنند و دست از فراخواندن مردم به بازی در نمایش شرمآور
انتخابات برکشند. ولی هنوز چیزی از آن تبهکاریها در کهریزک و اوین و بند 209
نگذشته بود که مسعود بهنود در 12 تیر 1390 در گفتگویی با صدای امریکا گفت: « تصور
من این است که ۶۰ درصد مردم در این انتخابات شرکت خواهند نمود». در سال 1392 حسن
روحانی در میان شادی بیپایان دلبستگان صندوق رأی رئیسجمهور ایران شد و اندکی پس
از آن پیمان "برجام" میان ایران و شش کشور بسته شد، تا دلبستگان بار
دیگر بر درستی راهکار خود انگشت نهند و مردم را به رأی دادن فراخوانند.
کوتاه سخن اینکه در هر کدام از این انتخابات سرانجام همان کسی رئیسجمهور شد،
که بهترین گزینه برای پابرجائی رژیم ولایتفقیه و چپاول بیشتر دارائیهای مردم بود.
آنچه که دلبستگان صندوق رأی نمیپذیرند، این است که نه تنها روحانی و خاتمی، که
احمدینژاد نیز دستآورد راهکار آنان هستند و نمیتوان بازه هشت ساله احمدینژاد را
به کناری نهاد و تنها بر هشت سال خاتمی و چهار سال روحانی انگشت نهاد. راستی را
چنین است که دلبستگان یا باید بپذیرند میتوان با رأیدادن در سرنوشت کشور نقشآفرینی
کرد، که آنگاه سخن از "تقلب" در سال 1388 چیزی جز فرافکنی و دروغگویی
نخواهد یود و یا باید بگویند که رأی مردم تنها بکار پیرایشگری چهره پلید رژیم میآید.
آنان باید پاسخ دهند که چه کسی از رأی مردم نگاهبانی میکند و نمیگذارد برای
نمونه رئیسی (که گفته میشود نامزد رهبری است) نیاید و روحانی بیاید.
از 1376 تا 1396 بیست سال سپری شده است. دلبستگان رژیم ولایت فقیه و باورمندان
به صندوق رأی باید خود را بپرسند در این بیست سال و با پایبندی به راهکار "شرکت
حداکثری در انتخابات" به کدام دستآوردها رسیدهاند. اگر در سال 1376 سخن از
"ایران برای ایرانیان" بود و از اینکه رأی بدهیم، تا همه ایرانیان به
حقوق شهروندی خود برسند، در سال 1396 سخن تنها از این است که رأی بدهیم تا ایران
سوریه نشود. بمانند نمونه آمده در بخش نخست این نوشته باید دست به یک ارزیابی
گذشتهنگر از تلاش تاکنونی دلبستگان صندوق رأی زد و دید آنان چه دستآوردهایی داشتهاند.
راستی را چنین است که در زمینههای زیر ایران با شتاب بسیار پسرفت کرده است:
روزنامههایی که اندکی از گفتمان ولایت فقیه دوری جُستهاند، بسته شدهاند.
مجلس یکدست و از بالا تا به پائین گوش بفرمان ولی فقیه است. تنش با همسایگان ایران
هر روز افزونتر شده است. اعدامها به رکوردی تازه دست یافتهاند و در دولت آعتدال و
امید هر 8 ساعت یک شهروند ایرانی به دار آویخته شده است. ارزش پول ملی از 470
تومان برای یک دلار در 1376 به 3800 تومان در سال 1396 فروکاسته شده است[3]. بیکاری،
اعتیاد، گرانی هراسناک، کلاهبرداریهای سرسامآوری که اندازه آن در پندار شنونده هم
نمیگنجد، کمر رنجبران را شکسته است. بر شمار کورکان کار افزوده شده است.
میلیاردها دلار از دارائیهای مردم ایران برای بلندپروازیهای هستهای سوخته و دود
شده است. گنجینههای زیرزمینی آبی کشور تهکشیدهاند و بخشهای بزرگی از ایرانزمین
هماکنون نیز بیابانی شدهاند. بر شتاب گریز سرآمدان و تیزهوشان از ایران افزوده
شده است. اسیدپاشیهای سازمانیافته بر چهره زنان ایرانی شتابی فزاینده یافته است،
بی آنکه دولت برگزیده در پی دستگیری تبهکاران باشد. در کنسرتها زنان پروانه
نواختن ساز در برابر مردان را ندارند. ازدواج کودکان افزایشی باورنکردنی یافته است.
بیخانمانی به گفته دستاندرکاران رژیم افزایشی 1000 درسدی داشته است[4]. سن تنفروشی
به زیر 12 سال رسیده است، بازار فروش اندام داغتر از هر زمانی است. درآمدهای نفتی
ایران گروگان سیاست بیخردانه دولتهای تاکنونی (از خاتمی گرفته تا احمدینژاد و
روحانی) بوده است، چین بدهیهای حود را با کالاهای بیارزش میپردازد و هند از
ایران باجخواهی میکند. چین بازارهای ایران را از کالاهای بنجل و بیارزش پُر
کرده و کارآفرینان ایرانی را به ورشکستگی کشانده است.
در کنار این همه دشواریهای کمرشکن برای شهروندان، همان مجلسی که با رأی این
مردم و با فراخوان دلبستگان رژیم ولایتفقیه برگزیده شده است، سرگرم گفتگو بر سر
قانون آزادی ازدواج با فرزندخوانده بود و کیفر استریلیزاسیون برای پزشک و بیمار .
ستار بهشتی در زیر شکنجه جان باخت و نرگس محمدی و هنگامه شهیدی همچنان در زندانند.
در مشهد دست و پای یک زندانی، و در شیراز انگشتان یک زندانی پیش از اعدام بریده
شدند و در چشم یک زندانی اسید چکانده شد[5]. در همین
بازهای که همگان تنها راه کنشگری را "رأیدادن" میدانستند، ایران هرچه
بیشتر در باتلاق سوریه و عراق و یمن فرورفت و میلیاردها دلار از دارائیهای رنجبران
ایرانی در این سه کشور دود شد و بر آسمان رفت. در ایرانی که با آغاز گفتمان
"ایران برای ایرانیان" میبایست برای همه ایرانیان باشد، کارگران آقدره
تازیانه خوردند و بهائیان؟ روزگار این ستمدیدهترین بخش جامعه ایرانی از پیش نیز
سیاهتر شد؛ آنها را کشتند، دکانهایشان را بستند و فرزندان آنان همچنان نمیتوانند
در دانشگاهها درس بخوانند. و تو گویی این همه بسنده نمیبوده است، چرا که صنعت ملی
ایران نیز واپسین دم خویش را برآورد و کارخانه ارج، که پیشتر از همتای کُرهای خود
گشوده شده بود، بسته شد و کارخانههای داروگر و چرمسازی تهران نیز بدو پیوستند.
کار بجایی رسید که امروزه خاک ایرانزمین نیز به بیگانگان فروخته میشود و از کسی
صدائی برنمیخیزد[6].
شادمانی دلبستگان رژیم ولایت فقیه در برابر اینهمه شکستها و باختها تنها این
است که ایران سوریه نشده است. آنان ولی در برابر این پرسش که دستآوردهای بیستساله
آنان از این راهکار چه بوده است، خود را به نشنیدن میزنند.
پس از به قدرت رسیدن اسلامگرایان در ایران با پشتیبانی گسترده بخش بزرگی از چپ
کهنهاندیش، مردم ایران گامبهگام از سنگرهای دموکراسی و خقوق شهروندی بازپس
نشستند. در نخستین گام در قانون اساسی جمهوری اسلامی آشکارا فرونوشته شد که زنان،
دگردینان (سنّی، مسیحی، یهودی، بهائی، زرتشتی و . . .) و بیدینان هرگر رئیسجمهور
نخواهند شد. این آپارتهاید دینی-جنسی در همان سالهای نخستین انقلاب شکوهمند
نهادینه شد و رأی دهندگان هربار که به پای صندوق رأی میروند، بر درستی آن انگشت
مینهند. اصل 98 و 99 قانون اساسی ج.ا. دست شورای نگهبان را در گزینش نامزدان
انتخابات رئیسجمهوری باز میگذارد. بدینگونه 6 فقیه و 6 دستیار حقوقدان آنان از
میان خواهندگان نامزدی چندتن را برمیگزینند، تا مردم به یکی از آنان رأی دهند.
شورای نگهبان مردم را نادان و کُندذهن و از این رهگذر ناتوان از دریافت نیکوبد میداند
و رأی دهندگان هربار که به پای صندوق رأی میروند، بر درستی این نگاه شورای نگهبان
انگشت مینهند.
با نگاهی حتا گذرا به آنچه که در این بیست سال گذشته است خواهیم دریافت که
خواسته ولی فقیه، مافیای سپاه و پشتیبانان آنان در درون و بیرون مرزها تنهاوتنها
شمار بزرگ رأیدهندگان بوده است، تا رژیم برای خود چهرهای مردمی بیآراید و
سرانجام همان کسی را از درون صندوقهای رأی بدر آورد، که خود میخواهد و آن را بپای
مردمی بنویسد که گیج و گول از از شکست خود
اندوهگین (1388) و از پیروزی خود شادمان (1392) میشوند، بی آنکه بدانند رأی آنان
سرسوزنی در آنچه که پیش آمده نقشی نداشته است. در این میان باید به آن افسانه بزرگ
سروده شده بدست نهادهای امنیتی ج.ا. و واگوئی آنها از سوی دلبستگان پرداخت:
رأی مردم در جمهوری اسلامی بشمار میآید. بارها و بارها نوشتهام که تنها نادانان
(و نه حتا ناآگاهان) میتوانند باور کنند که رژیم ولایت فقیه گزینش رئیسجمهور را
بدست همان مردمی بسپارد، که به آنان حق گزینش در سادهترین زمینههای روزانه را
چون رنگ جامه، اندازه آستین پیراهن یا پاچه شلوار، خوراک، نوشاک . . . را نمیدهد. این اندازه از خودفریبی و کورنمائی
برای من باورکردنی نیست.
بهانه دیگر دلبستگان ولایت فقیه برای رأی دادن "میدان کنشگری" است.
آنان میگویند میتوان با بهره جُستن از بزنگاه انتخابات دست به کُنشگری مدنی زد و
نهادهای مدنی برساخت و از این راه تندروان را به گوشه میدان راند و به دموکراسی
گذر گرد. تا که سخن کوتاه شود، نمونهای از یکی از این دلبستگان شناسنامهدار میآورم.
اکبر گنجی که بروزگار محمد خاتمی با نوشتن درباره "عالیجناب سرخپوش"
تلاش در ویرانسازی چهره رفسنجانی داشت، همسو با وزش باد از این سخن خود برگشت[7]. همو که
امروزه گرد جهان میگردد و بر تبهکاریهای "آیتالله قتلعام" اشک میریزد،
همان کسی است که نخست گناه کشتار 67 را به گردن اعدامشدگان افکند[8] و در پی
آن دلبستگان را فراخواند تا برای از میدان بدرکردن "مثلث جیم" به فهرستی
رأی دهند، که نام دری نجفآبادی و ریشهری در آن به چشم میخورد[9] و امروز
نیز دل به رئیسجمهوری بسته است، که وزبر اطلاعاتش (پورمحمدی) دستانی خونینتر از
"آیتالله قتلعام" در کشتار زندانیان بیپناه داشته است. و سرانجام همو
که نوشته بود: «خامنه ای هرگز از نابودی "اسرائیل" یا "دولت
اسرائیل" توسط ایران سخن نگفته است، این مدعای نتانیاهو کاذب است»[10] در
برنامه "صفحه دو آخر هفته" بناگاه میگوید: «خوب این شعارها رو کیمیده؟
شعار نابودی اسرائیل و نفی هولوکاست رو آقای خامنهای و طرفداراش میدن، آقای چیز
[روحانی] نمیده اینو!»[11]
بیست سال از آغاز گفتمان اصلاحطلبی در رویاروئی با گفتمان براندازی میگذرد.
همانگونه که در باره جنبش فلسطین نوشتم دلبستگان صندوق رأی لختی نیز در درستی
راهکار خود گمان به دل راه ندادهاند و همچنان در همان شیپور دیرین میدمند و بر
آن طبل کهن میکوبند. امروز بر گردن خردگرایان است که بپرسند، دستآورد ملت ایران
در پی بیست سال آویختن به صندوقهای رأی چه بوده است؟ من در بالا فهرستی از سیهروزیهای
مردم ایران آوردم و نشان دادم که راهکار "صندوق رأی، هم استراتژی، هم
تالکتیک!" نه تنها گرهی از کار فروبسته این آبو خاک نگشوده است، که روزگار
مردم در این بیست سال و با این شیوه کنشگری در همه زمینهها هر روز سیاهتر شده
است. این سرنوشت دستآوردهای اقتصادی و شهروندی رأیدهندگان بوده است، ولی آیا آنان
در همان زمینه "نهادهای مردمی" و "گذر آشتیجویانه به دموکراسی"
دستآوردی داشتهاند؟
آنچه را که بر سر حقوق شهروندی ایرانیان و بهره آنان در سیاست رفته است، شاید
بتوان با داستان کشته شدن المستعصم بالله، واپسین خلیفه عباسی همسنجید. در
کتابهای تاریخی گوناگون (برای نمونه الطبقات الشافعیه الکبری) آمده است هلاکو در
هراس از اینکه با ریختن خون خلیفه آسمان فروریزد و جهان پایان یابد، او را در نمدی
بزرگ پیچید و فرمان به مالیدن آن نمد داد و گروهی چشم به آسمان دوختند، تا اگر
نشانی از فروریزی آن پدید آمد، دست از نمدمالی بدارند. دیدهوران چندان در آسمان
نگریستند و نمدمالان خلیفه الله را چندان مالاندند، تا جان از تنش بدر شد، بی آنکه
آسمان بغداد خم بر ابروی بیاورد.
در این بیست سال گذشته جمهوری اسلامی بیاری دلبستگانش مردم ایران را در نمدی
بزرگ بنام صندوق رأی پیچیده است؛
هنگامی که زنان و دگردینان و از گردونه انتخابات بیرون افکنده شدند (قانون
اساسی)، ما رأی دادیم و آپارتهاید را پذیرفتیم،
ج.ا. دید که آسمان بر زمین فرونیفتاد، پس گامی فراتر نهاد و حق نامزد شدن را
از همه ما ایرانیان گرفت (نظارت استصوابی) و جایگاه خود را به جانشین خرد و دانائی
ما فراکشید و ما باز هم رأی دادیم و پذیرفتیم که چیزی جز انبوهی از مردمان بیخرد
و کُندذهن نیستیم و اینچنین و خواری و زبونی خود را پذیرفتیم،
در پی پذیرش "صغارت" از سوی ما نیمهدیوانهای با پندارهای
آخرالزمانی (احمدینژاد) بر تخت ریاستجمهوری نشست، که هیچکس گمان نمیبرد حتا
بتواند دهکورهای را سامان بخشد، ما بار دیگر رأی دادیم و بدینگونه آمادگی خود را
برای پذیرش رخدادهای 88 نشان دادیم،
پس از آن و هنگامی که بخشی از رأیدهندگان فرجام انتخابات را نپذیرفتند،
دستگاه چندلایه و پیچیده سرکوب براه افتاد و بهره رأیدهندگان از "کنشگری
مدنی" کشتن بود و شکنجه و تجاوز و سوزاندن پیکر شکنجهشدگان و درهم کوفتن
روان زندانیان، چندان که برخی از آنان پی از آزادی خود به زندگی خود پایان
بخشیدند،
و رژیم ولایت هنگامی که دید مؤمنان به صندوق رأی حتا با شیشه نوشابه خانواده
نیز دست از ایمان استوار خود نمیکشند و ایستاده بر آرمان همچنان سرود انتخابات
سرمیدهند، کسانی را به گزینش گذاشت، که دستانشان تا آرنج به خون فرزندان این آبوخاک
آغشته بود (درّی نجفآبادی، محمد ریشهری)، و ما باز رأی دادیم و پذیرفتیم که آن
کشتارها حق رژیم و گناهشان بر گردن قربانیان بوده است،
و سرانجام در واپسین گام تاکنونی، رژیم ولایت فقیه کسی را به میدان فرستاد که
خون هزاران جوان ایرانی بر دستانش چسبیده، و ما باز هم رأی خواهیم داد، تا بپذیریم
سزاوار چیزی جز فرمانروائی آدمکشان و دزدان و شکنجهگران بر سرنوشتمان نیستیم.
مردم فلسطین با پایفشاری بر روشی که حق آنان، ولی بسیار زیانمند بود، 90درسد
از سرزمینهایشان را در گذر 70 سال از دست دادند. گفتمان اصلاحطلبی و صندوق رأی
نیز بر ان بود که آزادیهای مدنی و حقوق شهروندی را گسترش بخشد و از قدرت بیمرز
ولیفقه بکاهد. مردم ایران با پیروی از دلبستگان صندوق رأی نه تنها سرسوزنی به این
خواستهها نزدیک نشدهاند، که هر بار با شرکت در انتخابات، بخش بسیار بزرگی از حقوق خود را نیز بدست خود به
شکنجهگران و سرکوبکنندگانشان واگذاشتهاند. دلبستگان با ایستادگی بی چونوچرا و
مؤمنانهشان بر سر راهکار صندوق رأی (که در جایی یا زمانی دیگر میتواند بهترین و
درستترین راه باشد) بخش بسیار بزرگی از حقوق مردم را به جمهوری اسلامی و ولی فقیه
واگذار کردهاند و به بهانه "خردگرائی" کار را بجایی رسانیدهاند، که بمانند
سرنوشت آرمان فلسطینی، روند گذر به دموکراسی در ایران نیز با یاری بیدریغ آنان به
نقطهای بازگشتناپذیر رسیده و امید به دستیابی به اندکی آزادی و حقوق شهروندی
امروز از هر روزی اندکتر است. پس اگر بیت رهبری و مافیای سپاه، چهار سال دیگر قاضی
مرتضوی و حسین اللهکرم را به گزینش گذاشتند، از اینکه حاجیان انتخابات باز هم به
طواف صندوق رأی بروند چندان در شگفت نشوید، که گفتهاند؛
آنکه نامُخت از گذشت روزگار / هــم نیآموزد ز هـــیچ آموزگار
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از
ایرانزمین بدور دارد
پاسخحذفافسانۀ تجارت اسلحه
مردم کشورهای جهان سوم چند خصوصیت دارند که ناآگاهی یکی از این خصوصیتهاست.
خصوصیت دیگر مردم جهان سوم همانا پافشاری بر ناآگاهی خود است.
مثلا این ملل قویا اعتقاد دارند که صدور اسلحه از سوی دولتهای اروپایی و یا آمریکا، به این علت است که این دولتها مایل به کسب پول و یا تثبیت بازار کار برای کارگران خود هستند.
1- نکتۀ بسیار مهم در در مسائل صدور در آلمان و کشورهای اروپایی این است که اجناس صادراتی شامل مالیات نمیشوند. یعنی از طریق صدور، چیزی عاید دولت آلمان نمیگردد.
تنها اجناسی که در داخل کشور مصرف میگردند، مشمول مالیات از نوع غیر مستقیم میگردند.
همین و بس!
2- تولید اسلحه در آلمان و یا اروپا باعث کارآفرینی نمیشود.
تمامی اسلحه سازیهای آلمان، اروپا و آمریکا با روبات و اتوماتیک تولید میگردند و نیاز به کارگر چندانی نیست. به طور مثال کارخانۀ Heckelr und Kock که سازندۀ ژ3 و دیگر تیربارها میباشد، چیزی حدود 200 کارگر دارد.
کارخانۀ Krauss Maffei که سازندۀ جنگ افزارهای سنگین مانند تانک Leopard بوده، در مجموع به تعداد 20000 نفر کارگر در سراسر دنیا دارد. به طور مثال، کارخانۀ ابزارسازی Bosch چیزی حدود 2800 هزار کارگر دارد.
3- فحش دادن به کشورهای غربی جهت فرستادن اسلحه به مناطق جنگی عبث است. اسلحه هایی که در اختیار داعش، القائده و چریکهای ارتجاعی سرخ و سیاه میباشند، همگی ساخت روسیه میباشند. این را در فیلمهای خبری هم میتوان دید. چند تفنگ M16 که در فیلمها دیده میشوند، از زمان جنگ ویتنام و لبنان هستند و نه به روز بوده و نه تولید میشوند.
اگرچه صادرات اسلحۀ کشورهای غربی بیشتر از روسیه است، ولی بیشترین خریداران اسلحه های کشورهای غربی، دیگر کشورهای غربی میباشند!
پاسخحذفمیلیونها انسان به ظاهر باسواد و همه چیزدان با مراجعه به سایت Wikileaks از رمز راز پنهانی دنیا سیاست باخبر میشوند.
ولی حتی یکبار، از خود چند سئوال اساسی را نکردهاند:
۱- چرا جولیان آسانژ فقط از ناتو و آمریکا افشاگری میکند؟ مگر روسیه و چین رازهای قابل گفتن ندارند؟
۲- چرا بعد از تهمت تجاوز جنسی، آقای آسانژ از خود دفاع نکرده و به سفارت کشوری پناهنده میشود که سابقهٔ سوسیالیستی دارد؟
۳- چرا آقای اسنودن که به ادعای خود به خاطر حفظ دموکراسی و دفاع از حریم خصوصی، اطلاعات CIA را به Wikileaks داده است، به کشوری پناهنده میشود که بدترین سابقه را در نابودی دموکراسی و حریم خصوصی دارد(روسیه).
۴- چرا بسیاری از خبرچینهای Wikileaks از بیماریهای روحی رنج میبرند؟
به طور مثال آقای Menning از خبر
چینهای Wikileaks که به موقع دستگیری یک مرد بود، خواستار آن شد که با خرج ارتش آمریکا به زن تبدیل شود؟(که شد!)
از آن موقع نیز در کمال رضایت و بدون جنجال زندگی میکند.
پاسخحذفچرا از او متنفر بودم
پیتر شولاتور Peter Scholl-Latour از خبرنگاران و شرقشناسان متبحر زمان خود بود.
هم او بود که در هواپیمای ایرفرانس، خمینی را تا تهران همراهی کرد. بهترین خبرها را از زمان گروگانگیری در بیروت ارسال کرد و از بهترین مفسرین انقلاب اسلامی بود. از او بیش از 40 کتاب باقی مانده است.
یکی از خصلتهای جالب او، گفتن حقایق، باصراحت و بدون لفاظی بود. چنان که خبرنگاران زبده ای مانند Udo Steinbach و Ulrike Herrmann از او انتقاد میکردند که او کلیشه ای صحبت کرده و باعث وحشت اروپاییان از دولتهای خاورمیانه میشود. ولی تاریخ نشان داد که او حق داشته است.
من مدت مدیدی از او به خاطر دیدگاهش در مورد مردم خاور میانه و خصوصا ملت ایران "نفرت" داشتم. او ملت ایران را ملتی مذهبی تا خرافاتی میدید. انسانهایی که خرافه را دوست دارند و از حقیقت بیزارند. مردمی که مذهب را جزو لاینفک زندگی خود میدانند. ملتی که زور شنیدن را نشانۀ قضا و قدر میداند. مردمی که عملا میل ندارند از یک دور باطل خارج شوند، چرا که این را جزو سرنوشت میدانند و عقیده دارند "که این هم بگذرد".
البته باید گفت که این عقیده را در مورد کلیۀ مردم خاورمیانه داشت.
من دیدگاههای او را توهین به خود و ملتم میدانستم. من میپنداشتم که ملت ایران، مذهب و خرافات را پشت سر گذاشته است. ما که حداقل در شهر بودیم با دهاتیها صددرصد فرق داریم. ما که به زیارت امامزاده نمیرویم. ما اگر به زیارت مشهد برویم، لابد بیشتر جهت تفنن است تا خرافه پرستی و از این قبیل.
چند سال است که دیگر خودم را گول نمیزنم. وقتی عمۀ من که زمان آن خدابیامرز با درجۀ سرهنگی، امروز افتخار میکند که چندین بار برای زیارت به سوریه رفته و چندین بار در عربستان بوده، دیگر چه جای شبهه باقی میماند؟
وقتی ملت ایران جلوی ساختمان پلاسکو از خود سلفی میگیرند و دائما "یا ابوالفضل" و "یا حسین" میگویند، چه جوابی دارم؟
وقتی فک و فامیل من که با عرق سگی و ودکای ناب روسی و کتاب کاپیتال بزرگ شده اند، دائما برای خواندن دعای کمیل و نماز نافله به مسجد میروند، دیگر چه برهانی دارم؟
وقتی بچه پولدارهای شمال شهر تهران با پورشه و مازراتی خود که بر روی آن "یاحسین" منقوش شده، به سینه زنی میروند، دیگر چه بگویم؟
وقتی دکترها و تحصیل کرده ها، نامه داخل چاه جمکران میاندازند چه؟
وقتی زنان ما در انتخابات ضد زن شرکت میکنند و بر روی آن صحه میگذارند، اصلا چه میتوان گفت؟
آقای پیتر شولاتور حقیقت را مانند آینه ای جلوی صورت من میگرفت و من از دیدن "آن" حقیقت متنفر بودم. من از تصویری که در آن آینه میدیدم عصبانی بودم. نه از آقای پیترشولاتور. من که نمایندۀ ملتم در چهار دیواری خانه ام هستم، در حقیقت از خودم متنفر بودم.
بهترین جمله ای که از پیترشولاتور شنیدم این بود:
" مردم خاورمیانه اصولا قادر به درک وضعیت زندگی خود نیستند. این وضع ادامه خواهد داشت. کشورهای خاورمیانه نیاز به "دیکتاتورهای عاقلی" دارند که زندگی خوب را "به زور" به ایشان اهدا کنند. وگرنه این ملتها درک رسیدن به یک زندگی شرافتمندانه را ندارند. توصیۀ من این است که اگر ملتی در خاور میانه، چنین دیکتاتوری را پیدا کرد، با چنگ و دندان از او نگهداری کند..."